سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است


همیشه از چیزی که بدم می آمد ، اثاث کشی بود که امروز به سرم اومده . راستش رو بخواین فردا باید به خونه ی تازه بریم . ولی از اثاث کشی نفرت دارم . ای کاش شب می خوابیدم و صبح بلند می شدم با اثاثیه ام توی خونه ی تازه بودم . خدایی چند شبه کابوس می بینم. هر چی من از این کار بدم میاد ، همسرم عاشق تغییر و تنوعه این زندگیه و البته چون خودش هیچ هزینه یی برای این جابه جایی متقبل نمی شه خیلی بهش حال می ده که خونه اش تازه می شه !!!

البته درد من رو کسی می فهمه که خودش مستأجر باشه . البته خدا رو شکر من تنها مستأجر زندگی ام هستم ، چرا که خدا لطفی به من کرد و در اولین سالی که ازدواج کرده بودم ، اسباب مهیا شد که بتونم صاحب خونه بشم . هر چند همه این مالهایی که داریم از آن خداست و اینها اماناتی است در دست ما . ای کاش اینقدر جنبه ی مال داشتن رو داشته باشیم که وقتی به مال و منالی می رسیم ، یادمون نره که چی بودیم و به کجا رسیدیم و البته دور نیست که به کوچکترین اشتباهی بازگشتی به همان دوران نکبت داشته باشیم . پس کافیه که در هر شرایطی شکر و سپاس خدارو به جا آورد و از این که به ما حق زندگی داده ممنون باشیم . ولی باز هم به این نتیجه می رسم که به این راحتی نمیشه از درد مستأجر باخبر شد . حالا من بعد از 6 سالی که این جا بودم به خونه ی بهتری می رم ، البته ظاهرا . ولی خوب خدایی درد مستأجرها واقعا بسیار دردناکه ، هر سال خونه به دوشی و دربدری واقعا سخته . ایشاالله خدا به همه لطف داشته باشه و همه ایشاالله صاحب خونه بشن ، فقط به شرطی که جنبه ی خانه دار شدن رو داشته باشن . مثل همسایه ی ما نباشه که خودش کمه ، فامیلاش هم میان و میرن ، تازه با کمال پررویی یک جوری رفتار می کنند که اینگار ما نوکراشون هستیم . خدایی وقتی مرد همسایه از خونه می ره بیرون فکر می کنم می خواد بره گله شو برداره و بره بیابون . از بس تیپ دهاتی و شهری نشده یی داره . این بابا هیچ فرهنگی از آپارتمان نشینی رو بلد نیست . بهش می گیم سیگار نکش ، میگه چشم ولی باز کار خودش رو می کنه . میگیم هزینه ی شارژ بده توی کتش نمی ره . میگیم آخر شب با داد و هوار و بلند بلند حرف زدن وارد خونه نشو ، اصلا کو گوش شنوا . میگیم هزینه ی آب و گاز ساختمان اینقدره می گه من اینقدر حقم نیست ، خدایی فکر کنم 5 یا 6 نفر خودشون هستن و همیشه هم یا خواهر زنش اینجاست و یا یکی دیگه از فامیلاش . خلاصه قدر مصرف حداقل 8 نفر مصرف داره ، ولی وقتی زمان پرداخت عوارض می شه شروع به ناله می کنه . خدایی این جا به جا شدن ما این حسن رو داشته که از دست همسایه های بدی که بودن راحت شدیم و این بار یک همسایه ی گل به پست ما خورده که خیلی مودب و آقاس . اهل شماله و خیلی مقید و مذهبیه .

. گاهی اوقات که به این همسایه ی آرام جدیدم فکر می کنم ، احساس می کنم که این اثاث کشی نفرت انگیر ارزشش رو داشته که انجام بشه . حالا بماند که بابایی که خونه ی من رو خریده تا حالا دهنم رو سرویس کرده پولش رو جور کنه . بعد از هفتاد روز که قرار بوده پول رو جور کنه بازم 10 میلیون کم داره و باید باهاش درگیر باشیم .

اینم گرفتاریهای جابه جا شدنه ماست . از یک طرف با یکی دیگه درگیر بودیم که خدایی خیلی بی صبر بود و سریع پول خونش پایین می آمد و دهن منو سرویس می کرد و پول می خواست ، از یک طرف هم این مردی که خونه ی مارو خرید ، با یک بدقولی اش بیچاره ام کرد و الان رسما زیر دین 14 میلیون تومن بدهکاری ام . ایشاالله خدا جور کنه . همیشه به مو رسیده ولی پاره نشده است . ای کاش اینقدر باریک و مویی نشه . من بنده ی ناسپاسی هستم و البته خدا همیشه کارم رو راست و ریس کرده ، ولی بازم یادم می ره که خدایی بالای سرمه که غصه ام رو می خورد. ای کاش خدا آرامش قلبی هم به ما عطا کنه که اینقدر ناسپاس نباشیم . غصه ی آخرم این که فردا که از این خونه می رم تا مدتی اینترنت ندارم و باید این اینترنت رو قطع کنم و خطم رو به خونه ی تازه ام منتقل کنم . ایشاالله درست بشه و بزودی با اینترنت در خدمت دوستان گلم باشم . . . . . 

  • بهرام محتشم

با سلام .

من تا حالا زیاد از خودم ننوشتم . فقط روزای اول گاهی اشارتی در نوشته هایم به زندگی خودم می کردم .

ولی دوست دارم بیشتر شناخته بشم . من راستش از 10-11 سالگی دست به قلم برای نوشتن شدم ولی نوشته هام ارزشی نداشت و بیشتر به دل خودم هم نمی نشست . تا حدود 1375 خورشیدی مصمم شدم که کارهایم را مرتب و منظم کنم . برای همین از سیاه نوشته های پیش از این تاریخم شروع کردم و نوشته های بی ارزش را از بین بردم و البته کلی شعر و سروده و سیاه نوشته هایم را از میان بردم . چون وقتی در سالهای پسین به آنها نگاه می کردم ازشون بیشتر بدم می آمد و احساس می کردم که هیچ ارزش ادبی و تاریخی و ... نداره . شاید حدود 2-3 هزار صفحه رو دور ریختم .

در این سالها که مصمم به نوشتن دوباره شدم ، البته هنوز حرفی از کامپیوتر و اینجور چیزها نبود و هنوز توانایی خرید این دستگاه رو نداشتم ، ولی خوب شروع کردم به تنظیم و ترتیب نوشته هایم . من از دوران شیرین دبیرستان شیفته ی تاریخ و ادبیات شده بودم و در این دوران هم به این دو رشته کشیده شدم و البته ترکیب این دو که تاریخ ادبیات بود . نوشته های پیش از این رو مرتب کردم و زواید اون رو دور ریختم . وقتی مرتب تر شد دیدم که کلی مطالب رو دوباره و سه باره تکرار کرده ام . به هر روی زمانی که داشتم به سالهای سربازی نزدیک می شدم ، با توجه به ضیق امکانات و حتی عدم توانایی برای تهیه ی کاغذ آ 4 و ... دست به دامن کاغذهای باطله شدم و در پشت کاغذهای یک بار استفاده شده شروع به نوشتن کارهایم شدم و همین عادتی شد که تا امروز هم نتونم از کاغذهای یک روی سفید بگذرم .

یک وقتی چشم باز کردم و دیدم ددم وای نزدیک به 10 هزار ورق نوشته دارم که یک ذره هم نظم و ترتیب نداره ، باز دست به کار نوشتن مجدد شدم . اون سال 1378 خورشیدی بود یعنی سه سال بعد از اقدام اول . باز هم کلی نوشته های مکرر نوشته شده رو دور ریختم و این بار برای این که بتونم نوشته هام رو مرتب تر کنم ، نوشته هایم رو دسته بندی کردم . چون شیفته ی زندگی نامه نویسی بودم ، خصوصا درباره ی شاعران پارسیگوی ، به فهرست نویسی روی آوردم ، ولی باز کارم گره داشت . در لیستی که تهیه کردم ، باز کلی شاعر رو پیدا کردم که بکرات یاد کرده بودم و یادم نمی آمد. این بار دست به دامن رایانه شدم و آن روز سال 1381 خورشیدی بود . این بار کار شسته و رفته تر شده بود و سرانجام در برنامه ی اکسل شروع به پالایش فهرست ها کردم و دیدم که بازهم زندگی نامه ی 300 - 400 شاعر رو بازهم تکرار کرده ام . خلاصه کار رو بهتر کردم و تا آخرین روزهای مرداد 1390 خورشیدی ، در حالی که ازدواج کرده بودم و مانی پسر کوچکم در حال به دنیا آمدن بود ولی هنوز در دنیای زر بود ، دیگر نتونستم نوشته هام رو روی کاغذ بیارم از یک طرف معتاد نوشتن با رایانه شده بودم و از یک طرف منابع کافی برای نوشته هام در دسترس نداشتم . یکی از بدترین اشکالات کارهای من این بود که در زمانی که زندگی نامه ی سرایندگان رو می نوشتم در ذیل آن اصلا به منبعی که از اون استفاده کرده بود اشاره یی نکرده بودم ، دیدم که در دوران گذشته هم اینقدر بی احتیاطی نداشتند چه برسد به عصر تکنولوژی . باز شروع کردم به گردآوری منابع و این بار در زیر نوشته هام به شکل اختصاری منابع رو افزودم . ولی کار خیلی شلوغ شد . حالا بعد از 5 سالی که از این نانوشتن می گذره ، دلم تنگ شده برای نوشتن روی کاغذ . البته در این مدت که روی کاغذ زیاد کار نکردم ، در رایانه کتابهای بسیاری نوشتم که از اونها می تونم به اینها اشاره کنم :

پارسی کراسه یا قرآن پارسی سره

تاریخ سرزمین شیر و خورشید که جلد سوم آن که شامل هخامنشیان بود نیمه کاره ماند . تاریخ ایران بعد از اسلام رو از آغاز دوره ی طاهری تا اواسط دوره ی سامانی مرتب کردم . البته با انضمام منابع در ذیل نوشته هام .

ویرایش و تدوین مجدد زرسالاران یهودی و پارسی (5 جلد در یک جلد)

ویرایش و تصحیح دیوان خطی شهاب ترشیزی

ویرایش و تصحیح مثنوی خطی و چاپی نقش بدیع غزالی مشهدی .

ویرایش ترجمه ی تفسیر تبری .

ویرایش روض الجنان و روح الجنان ابوالفتوح رازی  .

ویرایش و تصحیح مثنوی حمله ی حیدری راجی کرمانی  .

ویرایش و تصحیح مثنوی مظهر الاسرار هاشمی کرمانی  .

ویرایش و تصحیح احیاء علوم الدین امام محمدغزالی .

 . . .....

  • بهرام محتشم

یک چند وقتی هست که گرفتار جابه جایی خونه هستم . وقت نکردم به وبلاگم یه سر بزنم . ولی دستی از دور بر آتش دارم . راستش اخباری که ما امروزه و در این مدت اتفاق افتاده ، چیز خاصی نداشت جز ...

مرگ آیت الله واعظ طبسی که البته ما چندباری در مشهد بودم ، از دهن مردم مشهد شنیدم که هر چی پروژه ی کت و کلفت توی شهر مشهده و یا اطراف مشهده ، یک دست واعظ و خانواده اش در اون بنده . خوب تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها ... حالا بماند که با مردن این مرد ، چه جنب و جوشی در میان دولتمردان افتاد و صغیر و کبیر و عالی و سافل دولتمردان ریختند توی مشهد برای تشییع این آیت الله . حالا بماند که اگه مردم بدبخت و بیچاره مثلا آرزوی خاک شدن در حرم رضوی را داشته باشند ، باید کلیه و قلب و دل و روده ی خود و همه کسش رو بفروشه تا بتونه یک متر قبر توی حرم بخره . ولی ایشون خیلی راحت و بی دردسر نزدیکترین نقطه به ضریح رضوی به خاک سپرده شد . خب اینم از مزایای آقا و آقازاده بودن در ایران اسلامی است . 


  • بهرام محتشم