یک غزل از خودم
سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۱۲ ب.ظ
تعریف کن نگاه خودت را درون من
آیینه ساز پیش خودت ، این جنون من
پرواز کن به سوی ابد ، تا بگویمت
شرحی درست از عطش ناب خون من
«من» چیست ؟ خاطره یی تلخ و ناگوار
در پیچ پیچ خاطره های درون من
دلتنگ یک سکوت پر از دادم و فغان
تا بشنوی گذشته و حال کنون من
آه ای نگاه خسته ی فریادهای بی کسی
آتش بزن به هستی فریاد گون من
یک پله مانده است ، که تنها شوم ولی
افتاده ام ز اوج ثریا به دون « من»
پرواز کن ز « من» به خدا پر بکش ، ولی
تنها و بی هوا ، به تجلی بدون « من»
آیینه ساز پیش خودت ، این جنون من
پرواز کن به سوی ابد ، تا بگویمت
شرحی درست از عطش ناب خون من
«من» چیست ؟ خاطره یی تلخ و ناگوار
در پیچ پیچ خاطره های درون من
دلتنگ یک سکوت پر از دادم و فغان
تا بشنوی گذشته و حال کنون من
آه ای نگاه خسته ی فریادهای بی کسی
آتش بزن به هستی فریاد گون من
یک پله مانده است ، که تنها شوم ولی
افتاده ام ز اوج ثریا به دون « من»
پرواز کن ز « من» به خدا پر بکش ، ولی
تنها و بی هوا ، به تجلی بدون « من»
- ۹۳/۱۲/۰۵