سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی

دیدار خانه ی خدا و تزکیه ی دل

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۴۰ ق.ظ


یک مهربانی برای من تعریف می کرد که

خواهرم برای زیارت خانه ی خدا به سفر حج عمره رفت . قبل از این که به سفر بره ، به خانه ی دوستان و اقوام رفت تا از ایشان حلالیت بگیره و با دلی خوش به سفر بره . خلاصه به خونه ی اونها رفت ، هر کدوم از خواهر و برادران رو که دیدار کرد ، هر کدوم از قدیم دلخوریی داشتند ، در ظاهر حلالیت صورت گرفت یا گلایه ها انجام شد و خواهرما به سفر مکه رفت . چند روز بعد که خواهرم از سفر مکه باز می گشت ، چند روز مانده به عید نوروز 94 بود ، خلاصه روزی که از فرودگاه بر می گشت ، من (راوی) که کارم مسافر کشی و خدمات بود ، از صبح کار نکرده بودم ، خواهرم قرار بود ساعت 6-6.5 به تهران برسه ، من برام یک سرویس کاری پیش اومد که تا ساعت 8.5 شب به درازا کشید و نتونستم به فرودگاه برم . وقتی خونه رسیدم ، خانمم گفت که برای استقبال خواهرت فرودگاه نمی ری ؟ گفتم والله من خسته ام ، دیگه با این حالی که من دارم ضرورتی نداره ، که فرودگاه برم ، ولی پاشو زنگ بزن ببین کجاس؟ رسیدن یا نه؟ پاشدم زنگ زدم به آبجیم که دیدم اون ور خط سر و صدای هره و کره ی خواهر برادرای ناتنی ام می یاد که توی ماشین هستند . خلاصه یک ذره صحبت کردم و به خواهرم تبریک گفتم ، گفتم کجا می رید؟ گفت می ریم خونه ی زن بابا . گفتم باشم ، اگه شد که خدمت می رسم ، خواهرم که تازه از سفر روحانی حج برگشته بود و قاعدتا باید در حال و هوای روحانی آن یک تغییراتی کرده باشد ، نه گذاشت و نه برداشت ، گفت : حالا مثلا اگر می خواهی توی خونه باشی ، چه گ..ی می خوای بخوری ، من خیلی بهم برخورد و از دهنم پرید ، همون گه... که تو می خوای بخوری ، خواهرم که توقع این پاسخ رو در جواب حرف زشت خودش نداشت ، قطع کرد. وقتی برای دیدنش به خونه ی زن بابام رفتیم .(پدرم سالها پیش درگذشته بود) خواهرم به محض دیدن من با دلخوری گفت : خیلی ممنون از استقبال گرمتون توی فرودگاه ، خیلی بهش برخورده بود که خواهر و برادرای تنی اش به استقبالش نیومده بودن . من هم که گفتم گرفتاری داشتم و نتونستم برم . خلاصه توی این حرفها به فکر رفتم که آخر این چه سفر حج رفتنی است که آدم هنوز درگیر کینه و کدورت های پیشین است و هنوز دنبال اینه که کینه های قدیمی رو تصفیه کنه . آخه این چه سفر حجی است که آدم هنوز دنبال این هستش که در بازگشت از حج بخواد حال کسایی رو که به استقبالش نیومدن رو بگیره و زمان دید و بازدید ها به این گلایه بپردازه که فلان کس از سفر کربلا اومده ،‌برادراش برای گوسفند کشتن و شما منو قابل چی و چی ندیدین ؟

خلاصه سرتون رو درد نیارم که این عزیز گلایه ها داشت و من هم پیش خودم گفتم که این بداخلاقی ها رو می شه از دل پاک کرد ، خاصه این که از سفری چنان عزیز برمیگردی ، دیگر نباید گرد تعلقات دنیوی ، آیینه ی دلت رو زنگاری نگه داره و به خاطر این که چرا فلانی فلان رفتار رو برای شما انجام نداده ، شما چه جوری این رفتارش رو جبران کنه. دوست من تعریف می کرد که من به خاطر گرفتاری های مالیی که سخت باهاش درگیر بودم ، دستم خالی بود ، نتونستم هدیه ی خوبی تهیه کنم به خانمم گفتم یکی از اون پارچه چادری هایی که توی خونه داره رو کادوپیچ کنه ، زنم به حرف من گوش داد ، وقتی به خونه ی زن پدرم رفتیم ، هدیه رو دادیم و خداحافظی . چند روز بعد که تعطیلات عید بود ، خواهرم جلوی زنم نه گذاشت و نه برداشت ، هدیه ی منو رو به زنم بازپس داد و به من هم گفت ،‌از من توقع هدیه ی زیارتی نداشته باش ، چیزی برام نیاوردی ، چیزی برات نیاوردم !!! خلاصه انگاری یک سطل یخ و آب ریختن روی سرم . خیلی از خواهرم دلخور شدم که چرا چشمش دنبال این جور حرفهاست ، چرا این قدر برای رفتار دیگران حساب باز می کنه  . بخدا اگر من از خواهرم توقع کادویی می داشتم ، وانگهی من گرفتاری مالی زیادی داشتم ، پیش خودم گفتم زشته دست خالی برم . اون قواره پارچه رو بردم ، خواهرم بهش برخورده بود که چرا به جای قواره ی چادر ،‌پول بهش کادو ندادم . برای همین برای جبران کاری که به نظر خودش زشت می اومد ، دست به کاری زشت زد و هدیه ی منو پس داد و بدتر از اون جلوی زنم به من گفت که برات هیچی نیاوردم ، تو آدم خسیسی هستی ، من هم چیزی برات نیاوردم !!!

دلم از کارهای خواهرم شکست ، دیدم که خواهرم نرفته ، زنگار دلش رو پاک کنه ، رفته تا کارهای تازه یی برای دل سوزاندن دیگران یاد گرفته ، من هم دستم رو داغ کردم که دیگه به کسی مانند خواهرم احترام نذارم چرا که من همیشه پیش خودم فکر می کردم کسی که به سفر حج می ره ، بزرگترین اتفاق زندگی اش افتاده و خیلی از درگیری ها و ناراحتی های روحی اش رو باید کنار بگذارد ،‌ آنجا معنویتی دارد که دستکم تا مدتها پس از برگشت هم آدم از حال و هوای روحانی خودش دور نمیشه . ولی دیدم خواهرم توی فاز دیگه یی هستش . برای همین گفتم این داستان رو برای تو بگم که تو هم چیزی دراین باره بنویسی که خیلی ها شاید بخونن و به این معنا برسن که سفر حج برای شستن زنگارهایی است که پیش از سفر داری و فلسفه ی این حلالیت خواستن این هستش که زنگار از دل خودت بشوری و از دشمن و دوست بخوای ببخشندت . نه این که بری سفر و برگردی و چیزی بیشتر از قبل این سفر نشده باشی . اونجا چیزی رو به آدم می بخشند که شاید تمام عمر این جا به دست نیاوری . ولی این شرح حال خیلی از این حاجی هایی است که این سفر نه تنها معنویتی برایشان نداشته ، بلکه باعث رنجش و ناراحتی های تازه یی هم شده است . به این نتیجه رسیدم که سعدی علیه الرحمه چرا این بیت را سروده است :

خر عیسی اگر به مکه رود

چون بیاید ،‌هنوز خر باشد















  • ۹۴/۰۱/۰۳
  • بهرام محتشم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی