دیدار خانه ی خدا و تزکیه ی دل
یک مهربانی برای من تعریف می کرد که
خواهرم برای زیارت خانه ی خدا به سفر حج عمره رفت . قبل از این که به سفر بره ، به خانه ی دوستان و اقوام رفت تا از ایشان حلالیت بگیره و با دلی خوش به سفر بره . خلاصه به خونه ی اونها رفت ، هر کدوم از خواهر و برادران رو که دیدار کرد ، هر کدوم از قدیم دلخوریی داشتند ، در ظاهر حلالیت صورت گرفت یا گلایه ها انجام شد و خواهرما به سفر مکه رفت . چند روز بعد که خواهرم از سفر مکه باز می گشت ، چند روز مانده به عید نوروز 94 بود ، خلاصه روزی که از فرودگاه بر می گشت ، من (راوی) که کارم مسافر کشی و خدمات بود ، از صبح کار نکرده بودم ، خواهرم قرار بود ساعت 6-6.5 به تهران برسه ، من برام یک سرویس کاری پیش اومد که تا ساعت 8.5 شب به درازا کشید و نتونستم به فرودگاه برم . وقتی خونه رسیدم ، خانمم گفت که برای استقبال خواهرت فرودگاه نمی ری ؟ گفتم والله من خسته ام ، دیگه با این حالی که من دارم ضرورتی نداره ، که فرودگاه برم ، ولی پاشو زنگ بزن ببین کجاس؟ رسیدن یا نه؟ پاشدم زنگ زدم به آبجیم که دیدم اون ور خط سر و صدای هره و کره ی خواهر برادرای ناتنی ام می یاد که توی ماشین هستند . خلاصه یک ذره صحبت کردم و به خواهرم تبریک گفتم ، گفتم کجا می رید؟ گفت می ریم خونه ی زن بابا . گفتم باشم ، اگه شد که خدمت می رسم ، خواهرم که تازه از سفر روحانی حج برگشته بود و قاعدتا باید در حال و هوای روحانی آن یک تغییراتی کرده باشد ، نه گذاشت و نه برداشت ، گفت : حالا مثلا اگر می خواهی توی خونه باشی ، چه گ..ی می خوای بخوری ، من خیلی بهم برخورد و از دهنم پرید ، همون گه... که تو می خوای بخوری ، خواهرم که توقع این پاسخ رو در جواب حرف زشت خودش نداشت ، قطع کرد. وقتی برای دیدنش به خونه ی زن بابام رفتیم .(پدرم سالها پیش درگذشته بود) خواهرم به محض دیدن من با دلخوری گفت : خیلی ممنون از استقبال گرمتون توی فرودگاه ، خیلی بهش برخورده بود که خواهر و برادرای تنی اش به استقبالش نیومده بودن . من هم که گفتم گرفتاری داشتم و نتونستم برم . خلاصه توی این حرفها به فکر رفتم که آخر این چه سفر حج رفتنی است که آدم هنوز درگیر کینه و کدورت های پیشین است و هنوز دنبال اینه که کینه های قدیمی رو تصفیه کنه . آخه این چه سفر حجی است که آدم هنوز دنبال این هستش که در بازگشت از حج بخواد حال کسایی رو که به استقبالش نیومدن رو بگیره و زمان دید و بازدید ها به این گلایه بپردازه که فلان کس از سفر کربلا اومده ،برادراش برای گوسفند کشتن و شما منو قابل چی و چی ندیدین ؟
خلاصه سرتون رو درد نیارم که این عزیز گلایه ها داشت و من هم پیش خودم گفتم که این بداخلاقی ها رو می شه از دل پاک کرد ، خاصه این که از سفری چنان عزیز برمیگردی ، دیگر نباید گرد تعلقات دنیوی ، آیینه ی دلت رو زنگاری نگه داره و به خاطر این که چرا فلانی فلان رفتار رو برای شما انجام نداده ، شما چه جوری این رفتارش رو جبران کنه. دوست من تعریف می کرد که من به خاطر گرفتاری های مالیی که سخت باهاش درگیر بودم ، دستم خالی بود ، نتونستم هدیه ی خوبی تهیه کنم به خانمم گفتم یکی از اون پارچه چادری هایی که توی خونه داره رو کادوپیچ کنه ، زنم به حرف من گوش داد ، وقتی به خونه ی زن پدرم رفتیم ، هدیه رو دادیم و خداحافظی . چند روز بعد که تعطیلات عید بود ، خواهرم جلوی زنم نه گذاشت و نه برداشت ، هدیه ی منو رو به زنم بازپس داد و به من هم گفت ،از من توقع هدیه ی زیارتی نداشته باش ، چیزی برام نیاوردی ، چیزی برات نیاوردم !!! خلاصه انگاری یک سطل یخ و آب ریختن روی سرم . خیلی از خواهرم دلخور شدم که چرا چشمش دنبال این جور حرفهاست ، چرا این قدر برای رفتار دیگران حساب باز می کنه . بخدا اگر من از خواهرم توقع کادویی می داشتم ، وانگهی من گرفتاری مالی زیادی داشتم ، پیش خودم گفتم زشته دست خالی برم . اون قواره پارچه رو بردم ، خواهرم بهش برخورده بود که چرا به جای قواره ی چادر ،پول بهش کادو ندادم . برای همین برای جبران کاری که به نظر خودش زشت می اومد ، دست به کاری زشت زد و هدیه ی منو پس داد و بدتر از اون جلوی زنم به من گفت که برات هیچی نیاوردم ، تو آدم خسیسی هستی ، من هم چیزی برات نیاوردم !!!
دلم از کارهای خواهرم شکست ، دیدم که خواهرم نرفته ، زنگار دلش رو پاک کنه ، رفته تا کارهای تازه یی برای دل سوزاندن دیگران یاد گرفته ، من هم دستم رو داغ کردم که دیگه به کسی مانند خواهرم احترام نذارم چرا که من همیشه پیش خودم فکر می کردم کسی که به سفر حج می ره ، بزرگترین اتفاق زندگی اش افتاده و خیلی از درگیری ها و ناراحتی های روحی اش رو باید کنار بگذارد ، آنجا معنویتی دارد که دستکم تا مدتها پس از برگشت هم آدم از حال و هوای روحانی خودش دور نمیشه . ولی دیدم خواهرم توی فاز دیگه یی هستش . برای همین گفتم این داستان رو برای تو بگم که تو هم چیزی دراین باره بنویسی که خیلی ها شاید بخونن و به این معنا برسن که سفر حج برای شستن زنگارهایی است که پیش از سفر داری و فلسفه ی این حلالیت خواستن این هستش که زنگار از دل خودت بشوری و از دشمن و دوست بخوای ببخشندت . نه این که بری سفر و برگردی و چیزی بیشتر از قبل این سفر نشده باشی . اونجا چیزی رو به آدم می بخشند که شاید تمام عمر این جا به دست نیاوری . ولی این شرح حال خیلی از این حاجی هایی است که این سفر نه تنها معنویتی برایشان نداشته ، بلکه باعث رنجش و ناراحتی های تازه یی هم شده است . به این نتیجه رسیدم که سعدی علیه الرحمه چرا این بیت را سروده است :
خر عیسی اگر به مکه رود
چون بیاید ،هنوز خر باشد
- ۹۴/۰۱/۰۳