وقتی دلم گرفته از این های و هوی ها
راستش رو بخواین ، امروز یه صحنه ی دردناک دیدم . من با موتور داشتم از خیابانی نزدیک شوش می رفتم که به عادت همیشگی این ور و اون ور رو هم سیر می کردم ، تا چشم وا کردم دیدم در فاصله ی 50 متر جلوتر از من یک ماشین وایساد و به موتوری خورد . بعدش هم که به اون ماشین رسیدم دیدم یک مرد تقریبا مسن میان 40-50 سال هم ده متر دورتر پرت شده است . راستش رو بخواین من صحنه ی تصادفشون رو ندیدم ، ولی وقتی از کنار اون مرد رد شدم ، دیدم عین یک تکه گوشت افتاده وسط خیابان و اصلا تکان نمی خورد. 50 متری از این صحنه رد شدم ، دیدم راننده ماشین پیاده شد ، رفت سمت موتوریه و تکونش داد ، ولی تکون نخورد. من به دلم افتاد که شاید بنده خدا کشته شده باشه . یک آن تصور کردم که با یک بی احتیاطی دو خانواده گرفتار درد و مصیبت شده اند . اون بیچاره اگه مرده باشه که خانواده اش بیچاره شدن و اگه خدا بخواد ، زنده باشه هم گرفتار بیمارستان و ... می شه . اون بدبخت بی احتیاطی هم که گرفتار تصادف شده و مقصر شده هم کارش با کرام الکاتبین است . یادم افتاد که اگه من جای اون موتوری 50 متر جلوتر از این صحنه بودم ، شاید من به جای اون الان گرفتار این بدبختی ها بودم ، اگه مرده بودم که الان بچه ی سه ساله و دو ماهه ام یتیم شده بود ، اون همسر بیچاره هم بیوه می شد و نمی دونم برای این زندگی چه اتفاقی می افتاد . دلم از این های و هوی زندگی گرفت و دیدم که این زندگی با این همه دنگ و فنگش چقدر بی ارزشه و به یک آه و دم بنده و برای همین به آدم می گویند آدم که در واقع آهدم است . یعنی یک آه و یک دم که شاید بالا بیاد و شاید هم نیاد . چه قدر خوب بود که اونهایی که این قدر برای هم قپی میان و در ظاهر برای هم جون می دادن ، برای هر چیز بی ارزشی به جان هم نمی افتادن و سالها با هم قهر نمی کردن و زمانی به خودشون بیان که کار از کار گذشته باشه . دیگه نه چیزی رو بشه جبران کرد و نه بشه به عقب بازگردوند. ای کاش مردم ما زندگی رو اینقدر سخت نمی گرفتند . هرچی بیشتر پولدار می شن ، هارتر می شن و حتی خدا رو فراموش می کنند و فکر می کنند که خودشون زحمت کشیدن و خدا - نعوذ بالله - هیچ نقشی نداشته است .
- ۹۴/۰۲/۲۶