سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی

چند سال پیش نمی دونم کدوم شیر پاک خورده یی رفت توی جلد من که این خونه یی رو که الان در اون مستقر هستم رو بخرم . من هم که شنیده بودم این محلی که الان ساکن اونم زیاد خوشنام نیست ، به پدر زنم گفتم که دخترت رو می خوام به این خونه ببرم ، خوب هست یا نه ؟ گفت ما یه عمر توی این محل بودیم . خلاصه سرتون رو درد نیارم ، ما وارد اون خونه شدیم ، روزای اول یه پیرمرد ریشوی سفیدمو رو دیدم که اون روز به دلم نشست ، بد دیدم که این مرد در مجتمع خودم هستم ، روزای اول باش برخوردی نداشتم ، تا این که چند ماه در این خونه مستقر شدم ، تازه فهمیدم این پیرمرد همونی هست که این مجتمع را در زمین خانه ی قبلی اش ساخته و در واقع زمین مال اون بوده ، بعدش که مستقر شدم تازه مشکلات خونه خودش رو نشون داد . خوب این خونه هم مثل آپارتمانهای دیگه ایراداتی داشت ، اولین مشکلی که بهش برخوردم ، این بود که دیوارهاش با تف به هم جوش خورده بود و اصلا عایق نبود ، با یک سیمان زیر کار مشکل حل می شد ولی این بی مروت اون رو ماستمالی کرده بود ، بعدش متوجه شدم که تمام شیرآلات خونه هم مرخصه . عوضشون کردم ، یه روز داشتم کف آشپزخونه رو می شستم که اومد در خونه ی منو زد که چه کار می کنی ، خونه ی منو آب برداشت ، تازه کاشف به عمل اومد که کف آشپزخونه رو که شیب بندی کرده ، اصلا ملات نزده و آب از درزهای کاشیها می ریزه روی سر خود همین پیرمرد نامسلمون ، خلاصه هر روز گرفتاری بود تا این که قبض اول برق خونه رسید فهمیدم که کنتور برقش هم با واحد بغلی مشترکه . پرس و جو کردم معلوم شد که این خونه قبل از این که من بخرم به نام دختر این پیرمرد بود ، از شرش راحت شده و واحد بغلی هم مال پسر همون مرتیکه اس ، خلاصه رفتم دم در خونه ی این پیری که بابا این چه خونه یی هست که هشت واحده ، هشت تا کنتر داره ، ولی آپارتمان من نداره و پارکینک کنتر داره ؟؟؟ خلاصه قرار شد که این پیری 200 هزار بده ، 200 هزار هم من بدم یک کنتر بخرم ، این قدر اون پسر الدنگش دست دست کرد که کنتر شد 1800000 تومان و من دیگه نتونستم کنتر بخرم . 

این جریان گذشت و کم کم دیدم که آب هم فشار نداره و ما رو با زور مجبور به پرداخت 250 هزار تومان دیگه برای تإسیسات کرد ، خلاصه حسابی از دله دزدی های این پیرمرد که چه عرض کنم پیر سگ ! خسته شدم دیدم که درزمان ساختن خونه از سر و کون خونه زده که مثلا صرفه جویی کنه ، توالت خونه و آشپزخونه رو یه ذره قیرگونی نکرده ، پشت آفتاب خور خونه رو سیمان نزده بود و خونه تابستان میشه جهنم و زمستان میشه سردخونه . خلاصه اتلاف انرِژی خونه در اوج هستش . خیلی از این پیرسگ عصبانی بودم و دیگه ازش متنفر شدم بابت کم کاری ها و دزدیهای زمان ساخت این خونه ، خوب لعنت بر پدرت این کارتن ساخت رو به کسی دیگه غیر از توله هات نمی دادی که مردم رو گرفتار کنی . سرانجام چند سالی با هر فلاکتی بود گذشت و یه ذره سرد شدم تا این که شد مدیر ساختمان . از روزی که این ساختمان رو ساخت ، درب پارکینک رو کور کرد و درب کوچه رو بست و داد اجاره . ماهی 400-500 هزار می گرفت بابت اجاره ، اونم از مالی که مشاع بود و حق همه ی سکنه ی خونه بود . خلاصه ی کلام که این پیرسگ که هر روز دم ظهر و غروب می دوید که خودش رو به نماز جماعت برسونه ، از مال مشاع مردم ارتزاق می کرد و کنتور خونه ی منو هپلی هپو کرده بود و هزارها کار دیگه که در این مقال نمی گنجید . 

چند وقتی در خونه ی من رو می زد و  با اون لهجه ی غلیظ ترکی می گفت : من پیرم ، جون ندارم تا بانچ سر چوچه برم ، تو برام بریز بانک . منم دیدم پیرمرده و خسته می شه گفتم باشه . چند ماهی قبض آب و گاز رو جمع می کرد تا این که یک قبض گاز رو جمع کرد و به من نداد . بعد از چند وقت باز قبض تازه ی گاز اومد . در خونه ی من رو زد که این قبض رو ندادی با بدهی اومده . من شک کردم ، پیش خودم گفتم ، شاید این بابا چند بار قبض آورده ، اینم داده باشه ، مثل قبض های قبلی - که معمولا دو سه روز تا نهایت همان تاریخ واریز آخر می ریختم به حساب دولت - پرداخت کردم ، شاید بعد از مهلت بوده متوجه نشدم  و در حساب منظور نشده ، خلاصه قرار شد تا با این حاجی خیر ندیده بریم اداره . نزدیکای عید 1394 بود که باهاش رفتم اداره ی گاز و گفتم فکر کنم این قبض رو پرداخت کردیم ، ولی باز بدهی اون روی قبض تازه منظور شده ، کارمند قبض رو گرفت و وارد رایانه کرد و گفت که نه این قبض پرداخت نشده . با این مردک برگشتم خونه و گفتم حاجی من باید پرینت حساب رو در بیارم ببینم این قبض رو اصلا دادیم یا نه . چهار تا کارت بانکی داشتم که سریع رفتم و ازشون پرینت دو سه ماه آخر رو گرفتم . فهمیدم که اصلا این قبض پرداخت نشده ، کل خونه رو زیر و رو کردم اصلا این قبض کذایی پیدا نشد . به این  نتیجه رسیدم که وقتی قبضی نیست و پرینت هم پرداخت این قبض رو تأیید نمی کنه ، باید به دست من نرسیده باشه . دفعه ی بعد که پیری رو دیدم گفتم که حاجی این قبض رو به من ندادی . من هیچی از اون در حساب ندارم . نه گذاشت و نه برداشت گفت من به تو دادم ، تو دزدی و می خوای پول ما رو بخوری ؟ 

گفتم درست صحبت کن ، من چیزی از کسی نگرفتم وگرنه پرداخت می کردم ، خلاصه از اون اصرار که من دادم و از من انکار که اگه داده بودی ، پرداخت کرده بودم ، ندادی پس پرداختی هم در کار نبود . همسایه ها هم می گفتند که پولش رو به حاجی دادم . من هم به اونها گفتم که من پرداخت نکردم ، چون به من قبضی نداده است . یکی دو بار اومد در خونه ی من که یالله پول  رو بده . گفتم آخه نا مسلمان به من پول ندادی که من چه جوری باید قبض رو پرداخت کنم؟؟ یه دفعه و بی هوا با سیلی زد توی گوشم و با هم گلاویز شدیم ، اون شب نوه ی بی پدر و مادرش هم بالاخواه حاجی درآمد و در راه پله ها کلی فحشهای سزاوار خودش رو به من داده و اون چون بچه سال بود ، باهاش دهن به دهن نگذاشتم . زنگ زدم کلانتری و خلاصه افسر کلانتری اومد و حاجی  به قرآن مجید قسم خورد که این آقا - یعنی من - دروغ می گم و نوه ی نکبتش اصلا به من فحش نداده است . من هم بهش گفتم :‌حاجی مگه نمی گی به قرآن دروغ می گم ، حواله ات به همون قرآن مجید . دیگه بحث نکردم و رفتم . 

حاجی نامسلمان خودش رو زده بود به اون راه که تو ندادی و اگه ندادی پس چرا توی اداره به اون مرده گفتی ، پرداخت کردی ؟؟؟ گفتم آخه زبون نفهم من خیال کردم اون قبض رو هم به من دادی ، وقتی پرینت حساب رو گرفتم ، دیدم ندادی ، الان می گم که ندادی . من مطمئن باش اگه پول رو به من داده بودی ؟ پرداخت می کردم . دیگه حق نداری در خونه ی من بیای . مرتیکه ی دبنگ اعصابم رو به هم ریخته بود و هر دو سه روز یک بار مزاحم زن و بچه ی من می شد . با یکی از دوستان مسئله رو بیان کردم و گفتم مرتیکه پیره ، دست بهش بزنم میفته سقط می شه ، خونش می افته گردنم . چه کار کنم؟؟ گفت : حالا که این اتفاق افتاده ، یا باید به گردن بگیری یا این که منکر شی و یا این که بخشی رو به گردن بگیری و قالش رو بکنی ولی اصلا با این پیر مرد گلاویز نشه که یه چیزی هم باید بیشتر بهش بدی. دیدم درست می گه . خلاصه که من تهدیدش کرده بودم که دیگه حق نداری در خونه ام بیای . هی یکی از همسایه هارو واسطه می کرد . آخرش برای این که قال قضیه کنده بشه . به واسطه گفتم آقا محسن من برای این که تاوان خریت خودم رو بدم که دیگه به آدمهای پیری مثل این هاف هافو رحم نکنم نصفش رو می دم بقیه اش رو هم باید خودش بده . تا من باشم که دلم به حال این آدم ها نسوزه . 

اون شب گذشت و باز یک شب دیگه آقا محسن و حاجی اومدن در خونه ی من بعد عیدی . تا در رو زدن و باز کردم ، آقا محسن گفت :‌ چه کار کنیم حاجی می گه من نمی دم بقیه اش . گفتم :‌من اون روز هم گفتم که این پولی که دادم حق زن و بچه ی منه که از خرج عیدشون زدم و ازش راضی نیستم حتی به قدر یک پول سیاه اگه اضافه باشه ، من نمی گذرم و روز قیامت باید تاوان بده . خلاصه با هر بدبختی بود 130 هزار تومان جور کردم و پرت کردم جلوش و گفتم دیگه حق نداری در خونه ی من و قضاوت من و شما هم بمونه به قیامت . 

باز آخرین بار همین چند روز پیش 5 شنبه ی دو هفته پیش ، صبح زود داشتم می رفتم سر کار که زیارت عاشورا شرکت کنم ، دیدم با چند تا نون یه دفعه پیداش شد ، باش حرف نمی زدم ، ازم رد شد و گفت :‌ تا پول رو ندی ، من قبض رو نمی دم ، اگه ندم گاز قطع می شه ، گفتم به جهنم که قطع می شه ، نده بذار قطع بشه ، دیگه برام مهم نیست و راهم رو گرفتم و رفتم . 

چند روز پیش بالاخره جناب عزرائیل این پیر نامسلمان رو دعوت به لبیک کرد . چند روزی بود که گورش رو گم کرده بود رفته دهاتشون که همون جا هم گوز رو داد و قبض رو گرفت . جمعه ی گذشته که رفته بودیم مهمانی ، وقتی برگشتیم ، دیدم اعلامیه ی مرگ این حاجی نامسلمان رو  دیدم زدن . خدایی من آدم بدی نیستم که از مرگ کسی خوشحال بشم ، ولی از دیدن مرگ این پیرمرد بی انصاف خوشحال شدم . واقعا توی این چند ساله جز رنج و آزار چیزی برای من نداشت . تو این چند ساله با این خونه ی فکسنی که ساخته بود ، گرفتارم کرد. نه کسی حاضر بود خونه رو بخره ، نه قابل نشستن بود ، نه چیزیش مستقل بود ، آخرهای شب دود سیگاری که توی حیاط خونه اش می کشید ، اعصابم رو خرد می کرد و خونه ی من بوی گند سیگار می گرفت ، کنتور خونه رو دزدیده بود و خرج یه جای دیگه می کرد ، قبضهای وصولی رو کم و زیاد از این و آن میگرفت که هزینه های خودش رو جبران کنه و خلاصه کلی کارهای دیگه و تصرف مشاعات زیرزمین و بام خونه و .... خلاصه ، مرگش دستکم این بود که از شرش مستقیمش راحت شدم ، ولی میدونم این سگ توله های وامونده اش ، بدتر از خودش هستن . حالا منظورم از این همه داستان آسمون و ریسمون کردن ، این بود که بگم ، وقتی این پیر پلشت -که همه مالی رو به راحتی خورده بود و حتی به حلال و حرام اون فکر هم نمی کرد ، - مرد ، روی اعلامیه اش نوشتند ،پیرغلام اباعبدالله الحسین . خدایی این آدم کجاش به پیرغلام اباعبدالله شبیه بود ، جز مردم آزاری و همسایه آزاری هیچ سودی برای من نداشت ، دیگرانی هم که در این ساختمون فامیل و وابسته اش نبودن چیزی بیشتر از این ندیدن . خدایی این آدمی که اینقدر راحت حق و ناحق می کرد ، کجاش به پیرغلام اباعبدالله شبیه بود . خدایی از مرگ نه تنها ناراحت نشدم ، خوشحال هم شدم . حالا بماند که تشییع جنازه اش هم یکی از آزارهای اون بود که ساعت 2 نیمه شب مردم رو زا به راه کردن و توی خیابون سر و صدا راه انداختن . آخه کدوم مسلمانی این رفتار زشت رو با همسایه داشته است . خدایی به جای این که به اون بگن پیرغلام اباعبدالله ، باید بگن غلام حلقه بگوش شمر بن ذی الجوشن . من ازش راضی نیستم ، خدا هم راضی نباشه . هرچند که فرمایش امیرالمؤمنین این بود که بخشش هنر مردان خداست . 

  • ۹۴/۰۳/۱۹
  • بهرام محتشم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی