فکر کنم شعری از علیرضا قزوه باشه
جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳ ب.ظ
قصیده ی حُر
سد کرده ای از کینه چرا راه مرا حر؟!
از جان من امروز چه می خواهی یا حر!
هر بار کسی آمد و پیکی ز بلا داشت
این بار چه آورده ای از معرکه، ها! حر!
در دست تو شمشیرنمی بینم انگار
بی اسب و سلاح آمده ای جانب ما، حر!
سردار نباید که فرود آید از اسب
افتاده مگر کار تو امروز به ما، حر!
من تشنه ترم از همه حتّی از خورشید
تو سرخ شده چهره ات از شرم چرا، حر!
دنبال که ای؟ ما همه آنیم که بودیم
شاداب نمی بینم امروز تو را، حر!
تو آب شدی، آب وجودش همه دریاست
جاری شدی و روی به ما کردی تا حر!
دیر آمده ای، امّا شیر آمدی ای مرد
دیر آمده ای ، زود بیا، زود بیا، حر!
دیر آمدی و شور جنون داری، این راه
این راه پر است ازعطش و زخم و بلا، حر!
وسواس مبادا که به جان تو بیفتد
بسم الله آن کوفه و این کرببلا، حر!
بسم الله بسم الله این جاده ی خون است
من غیرت بسم الله، من نقطه ی با، حر!
جز کرببلا مشعر شوریده دلان نیست
این جا عرفات است ، همین جاست منا حر!
از قلب یزیدیت برون آ و برآ زود
حرّ ابن شهیدا، همه حر باش، هلا حر!
حرّ ابن شهیدا، همه حر باش از این پس
حر باش، رها باش، رهاتر باش، یا حر
آیینه منم، راه منم، ماه منم، من
من خون خدا، خون خدا، خون خدا، حر!
خورشیدم و منظومه ی شمسیّ شهادت
ای سر زده در آینه ی شمس و ضحی ، حر!
از قبله چه می پرسی، راه حرم این جاست
من خود حرمم، قبله ام و قبله نما، حر!
تو پنجره ای بودی سمت عطش باغ
تو آینه ای بودی ، دیدی همه را، حر!
تو نیستی از اهل ریا ، اهل فنایی
اینک تو و اینک کرم آل کسا ، حر!
من آمده ام نور بپاشم به شب تو
تقصیر مکن، آینه برگیر و بیا، حر!
**
- مولا ! نظری! گفت و دل سنگ فرو ریخت
موج ادب و شرم شد و غرق حیا، حر
تو اهل نجاتی و شهید ادب عشق
بو برده ای از معرفت آل عبا، حر!
انگار دعا کرده تو را مادر سادات
انگار خبر داری از اسرار دعا، حر!
تاریک دلان را شتر شب به عدم برد
از روشنی خویش چشاندیم تو را ، حر!
کورآمدگان جرعه ی رؤیت نچشیدند
نور آمده بودی تو و ما عین بقا، حر!
آن قوم ستم پیشه همه اهل چرایند
ای جانب ما آمده بی چون و چرا، حر!
یک لحظه ببین با تو تب عشق چها کرد
یکسان شده اجر تو و اجر شهدا ، حر!
این طوف نخست است، ببینید، ببینید!
این بار امام شهدا آمده با حر
از بس شده ای دوست، سرت آینه ی اوست
تا روز حساب است حساب تو جدا، حر!
آن روز که سر بر قدم عشق نهادی
هر آینه فریاد زدی : صل ّ علی حر
تا نور هوالله به جان و دلت افتاد
دیدم همه جا آینه ، دیدم همه جا حر
در تابش یک پلک تماشا چه شهودی ست
دیروز کجا بودی و امروز کجا؟ حر!
فردا عطش و تشت و تنور است و خرابه
فردا علیِ اصغر و لا حول و لا... حر!
- ۹۴/۰۹/۱۳