سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است


امروز داشتم به این مسئله فکر می کردم که روسیه چه قدر زیبا از شأن و غرور خویش دفاع کرده و در مقابل کشته شدن یک خلبانش و سقوط یک هواپیمایش به دست ترکیه ، دست به برنامه های تنبیهی علیه ترکیه زد و شهروندانش را از ترکیه فراخواهند و اجازه ی سفر به شهروندانش برای سفر به ترکیه نداد . صادرات و واردات به و از ترکیه را ممنوع کرده و کاری کرد که مردکی به نام اردوغان دچار اشتباهات استراتژیک شده و به جای پوزش خواهی و پذیرش اشتباه و پرداخت خسارت دچار گافهای سیاسی دیگر شده و به دست و پا افتاده و هی عز و جز کرد که با پوتین دوکلمه حرف بزند و مثلا گندکاری اش را ماستمالی کند و ننه من غریبم بازی در آورد ، ولی پوتین خیلی جنتلمن وار نه تنها جواب تلفن های خواهشانه و حقارت بار اردوغان را جواب نداد ، بلکه به برنامه ی تحریم ترکیه هم پرداخت و بسیاری از شهروندان ترکیه را از روسیه بیرون کرده و صد البته تا دیروز که داشتم روزنامه را می خواندم گفته شده که بیش از 14 میلیارد دلار به تجارت ترکیه زیان وارد کرده است . حال با این آسمان و ریسمان بافی می خواهم به این موضوع برسم که در پی تنش میان ایران و ترکیه و گنده پرانی های اردوغان در مقابل ایران ، چرا ایران خود را دستکم گرفته و با اقتدار رفتار نمی کند و از موضع قدرت حرف نمی زند. ما از ترکیه و عربها هیچ باکی نداریم و از خدا می خواهیم باری دیگر با این کشورها دست و پنجه نرم کنیم . چرا ما ایرانی ها را از سفر به ترکیه و ... باز نمی داریم ؟ چرا ما نمی توانیم راه نفس ترکیه را ببندیم و نبض ترکیه را بگیریم و جلوی ورود هزاران کامیون ترک به ایران را بگیریم که دیگر نتواند به راحتی به خلیج فارس  و آسیای میانه راه داشته باشد؟ به راستی چرا ما نمی خواهیم ترکیه را به خاطر رفتارهای زشتش تنبیه کنیم .؟؟؟؟ 

  • بهرام محتشم

قبرستان های مهم و معروف قم

·        قبرستان شیخان

این قبرستان که در خیابان آستانه و در نزدیکی مدرسة فیضیه قرار دارد، مدفن بسیاری از علمای بزرگ از جمله زکریا بن ادریس و پسرعمویش زکریا بن آدم و برادرزادة او آدم بن اسحاق بن آدم که از اصحاب ائمه علیهم السلام بودند و نیز میرزای قمی، میرزاجوادآقا ملکی تبریزی و ... می باشد.

 

1. زکریا بن آدم
نجاشی رجالی بزگ شیعه وی را چنین می‎ستاید: عالمی سترگ مورد اطمینان و ثقه که منزلتی عالی دارد و نزد امامان خاصه حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ موقعیت و جایگاه ویژه‎ای داشت. از عظمت مقام وی همین بس که امام رضا ـ علیه السّلام ـ به او می‎فرماید: (ای زکریا بن آدم)... از خاندان تو بلا دفع می‎شود به خاطر تو هم چنان که از اهل بغداد به خاطر امام موسی کاظم ـ علیه السّلام ـ بلایا دفع می‎شد..سالی حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ از مدینه به حج رفتند که زکریا بن آدم، هم محمل حضرت بود تا به مکه رسیدند.قبر شریف او در مقبره مبارک شیخان قم، نزدیک مرحوم میرزای قمی است.
2. زکریا بن ادریس یا ابوجریر القمی
گفته شده است که او از حضرت صادق و کاظم و رضا ـ علیهم السّلام ـ روایت کرده و کتابی نیز داشته است.
از زکریا به آدم نقل شده که گفته است: «اوّل شب وارد بر محضر امام رضا ـ علیه السّلام ـ شدم، و ابوجریر تازه درگذشته بود که امام برای او طلب رحمت کردند...». قبر شریف او نیز در قبرستان شیخان واقع شده است و سال رحلتش 201 هـ .ق، پس از رحلت حضرت معصومه ـ علیها السّلام ـ گزارش شده است

علی بن ابراهیم قمی
او از اجلّه روات امامیه و معاصر با حضرت امام حسن عسگری ـ علیه السّلام ـ بوده است. آثار متعدد علمی و روایتی از آن بزرگوار باقی مانده و نام برده شده است و معروف‎ترین آن‎ها کتاب تفسیر اوست. و چون وسایط بین ایشان و امام معصوم کم است از ارزش بسیار بالایی برخوردار خواهد بود. ضمناً پدر او از اصحاب امام رضا ـ علیه السّلام ـ بوده است. او در قم از دنیا رفت و دارای قبه شریفی در باقیمانده قبرستان شیخان می‎باشد

آخوند ملا محمد طاهر قمی
او از علمای بزگ قم در زمان صفویه بوده است. شیخ حر عاملی او را با عناوین؛ عالم، محقق، مدقّق، ثقه، فقیه، متکلم، محدث جلیل القدر، یاد کرده است. او صاحب تألیفات متعددی از قبیل: شرح تهذیب الحدیث، الاربعین فی فضایل امیر المؤمنین، الفواید الدینیه در ردّ بر حکما و صوفیه، و... . این بزرگوار در پایگاه علمی خود، قم از دنیا رفت و در نزدیکی قبر زکریا بن آدم مدفون گردید.

حاج میرزا محمد ارباب
او در سال 1273 هـ .ق در قم و در یک خانواده کشاورز تولد یافت و پس از تعلم مقدمات و سطح، به عتبات عالیات رفت. از محضر مرحوم میرزا حبیب الله رشتی و آخوند خراسانی استفاده علمی کرد. به قم بازگشت و به جمع مروجین و محققین و مصنفین پیوست. آن بزرگوار طبع لطیفی داشته و اشعار در مدح و مراثی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ می‎گفته است. او در ماه جمادی الاول سال 1341 هجری در سن 68 سالگی در گذشت و در قبرستان شیخان قم مدفون گردید

http://www.andisheqom.com/Files/qomcity.php?level=4&scid=26639

·        بهشت رضوان و دارالسلام

دو قبرستان کوچک در مقابل خاکفرج واقع شده است.

·        وادی السلام و باغ رضوان

این دو قبرستان بزرگ با اندکی فاصله از بهشت رضوان و دارالسلام در مقابل رودخانة شور واقع شده اند که قبور بسیاری از علما و بزرگان در آنجاست. از جمله شهید نواب صفوی.

 

 

·        باغ بهشت

در انتهای خیابان چهارمردان و مقابل گلزار شهدا واقع است.

·        بهشت معصومه سلام الله علیها

این قبرستان که خارج از شهر قم و قبل از عوارضی تهران قم می باشد، بزرگ ترین قبرستان قم است که قبور بسیاری از شهدا، علما و شخصیتها را در خود جای داده است. از جمله مرحوم آیت الله میرزا جوادآقا تهرانی. 

·        قبرستان نو (ابوحسین)

در نزدیکی حرم مطهر و آنسوی رودخانه، قبرستانی بزرگ قرار گرفته که تعدادی از بزرگان قم و شخصیتها را در خود جای داده است.

·        قبرستان بقیع

این قبرستان در مسیر مسجد مقدس جمکران قرار گرفته است.

بقاع متبرکه قم

·        مرقد ابن بابویه

ابن بابویه قمی پدر شیخ صدوق و از راویان حدیث و فقهای عصر خویش می باشد. قبر او در میان بقعه ای در خیابان صفائیه و نزدیک حرم واقع شده است.

·        مرقد ابن قولویه

محمد بن قولویه از راویان حدیث و از صحابی ائمه علیهم السلام می باشد که مزارش در خیابان صفائیه و بعداز مرقد ابن بابویه واقع شده است.

  • بهرام محتشم

دانستنی هایی جالب در مورد " ناوهای هواپیمابر "

دانستنی هایی جالب در مورد

دانستنی هایی جالب در مورد " ناوهای هواپیمابر "


 
میلیتاری نیوز : ناو هواپیمابر یک کشتی جنگی است که برای حمل کردن و پوشش دادن هواپیما‌ها و هلیکوپترهای جنگی طراحی شده‌است و به عنوان یک فرودگاه شناور عمل می‌کند، و اینگونه هواپیماها می‌توانند بدون سوخت‌گیری و توقف، عملیات در مسافت‌های دور را انجام دهند. ناوهای هواپیمابر آمریکا قادر هستند 15 سال بدون توقف حرکت کنند.

 

 


 
ناوهای هواپیمابر آمریکایی و ناو هواپیمابر شارل دوگل فرانسوی‌ها از یک نیروگاه هسته‌ای برای تامین انرژی مورد نیازشان استفاده می‌کنند که به آنها اجازه می‌دهد مدت‌ها دور از آشیانه بی نیاز از سوخت گیری بمانند اما بقیه ناوها از سوخت‌های متعارف استفاده می‌کنند.


 
ناو هواپیمابر یک جنگ‌افزار بسیار گران‌قیمت است که بهای آن گاه تا ۴٫۵ میلیارد دلار می‌رسد. هم اکنون ۲۱ ناو هواپیمابر در حال فعالیت هستند که از این تعداد ۱۱ ناو متعلق به ایالات متحده  است. دو کشور اسپانیا و ایتالیاهر کدام دارای دو فروند ناو هواپیمابر هستند و شش کشور روسیه، بریتانیا، فرانسه، هند، برزیل، تایلند هر کدام یک ناو هواپیمابر در اختیار دارند.

 



 آمریکا علاوه بر ۱۱ ناو فعال خود، یک ناو ذخیره، و یک ناو در حال ساخت داشته و سفارش تولید دو ناو دیگر را هم داده‌است.

 

قابلیت های دفاعی ناو های هواپیما بر


با اینکه خود ناو سلاح جنگی ای محسوب نمیشود ولی جهت بالا بردن قدرت دفاعی آن هر ناو هواپیمابر مجهز به موشک های زمین به هوای seasparrow و موشک های ضد موشک RAM و چهار توپ چرخان 20 میلیمتری با برد 1.5 کیلومتر میباشد.
همچنین دارای سیستم های CHAFF و flare و طعمه های یدک کش شونده نیز هست.

 
 نکاتی جالب در مورد ناو هواپیما بر
 – طول یک ناو هواپیمابر گاهی تا 350 متر می رسد.
– سرعت این ناوها حدود 65 کیلومتر در ساعت می باشد.
– قدرت موتور ناو نیمیتز در حدود 260000 اسب بخار است.
– ناو هواپیما بر نیمیتز آمریکا 110000 تن وزن دارد.
– سوخت گیری یک ناو هواپیمابر حدود 3 سال زمان می برد.
– موتور این غول های دریایی با راکتورهای اتمی کار می کند.
 
 

آشپزخانه ای در یک ناو هواپیمابر

– مساحت عرشه بزرگترین ناو آمریکا در حدود 2 هکتار می باشد.
– در ناو هواپیمابر نیمیتز 6290 افسر خدمت می کنند.
– ناو اینترپرایز ارتفاعی برابر یک ساختمان 20 طبقه را دارد.
– این ناوها پیچیده ترین ماشین ساخته شده به دست بشر می باشد.
– ناوهای هواپیمابر می توانند تا 15 سال بدون توقف به حرکت ادامه دهند.
– جدیدترین ناو هواپیمابر آمریکا تا 270 فروند جنگنده را در خود جای می دهد.
– در زیر هر ناو مانند هر شهر دارای خیابان و کوچه و آدرس پستی می باشد.
 

 

 

کارکنان آشپرخانه ی یک ناو هواپیما بر 


 
 
– بعضی از افسران ممکن است خوابگاه خود را گم کنند و به دنبال آدرس آن بگردند.
– در زیر هر ناو رستوران و سینما و کافی شاپ و فروشگاه های طلا و جواهر فروشی وجود دارد.
– ناو نیمیتز در حد شهر بزرگی چون هامبورگ آلمان برق مصرف می کند.
– بزرگترین آشپزخانه دنیا درون ناو نیمیتز آمریکا قرار دارد.
– در این آشپزخانه هر روز بیش از 13000 عدد تخم مرغ و حدود 4 تن استیک مصرف می شود.
– سردخانه این ناو جهت مصرف غذای 2 ماه کل پرسنل ناو مواد غذایی در خود ذخیره می کند.
– ناو نیمیتز دارای یک بیمارستان 55 تختخوابه میباشد که جراحی های قلب و مغز را هم انجام می دهد.
– بیشتر این افسران در طول خدمت خود در ناو هواپیمابر همدیگر را نمی بینند و نمی شناسند.
 
 

 

اتاق کاپیتان یک ناو هواپیما بر


– ورود هر افسر به بخش دیگر ممنوع بوده و چنانچه تخلف کنند به سختی مجازات و زندانی می شوند.
– دژبان های قسمت مخصوص راکتور اتمی و موشکهای اتمی اجازه شلیک مستقیم به افراد غریبه را دارند.
– افسران بخش های زیرین ممکن است تا ماه ها رنگ خورشید و آسمان را به چشم نبینند.
– افسران روزهای یکشنبه به مغازه ها و فروشگاه ها می روند و حقوق خود را خرج می کنند.
– بزرگترین خطری که این ناو ها را تهدید می کند حمله نظامی نیست و بلکه آتش سوزی داخلی است.
 

اتاق استراحت در یک ناو هواپیما بر


 
– به دلیل حمل هزاران تن مهمات و میلیون ها لیتر بنزین هواپیما همواره خطر آتش سوزی داخلی وجود دارد.
– عرشه پرواز پرخطرترین قسمت ناو می باشد و بالاترین حقوق را افسران این قسمت دریافت می کنند.
– سیستم پرتاب هواپیماها از روی عرشه کاتاپولت نام دارد و با بخار آب کار می کند. کاتاپولت سرعت یک جنگنده 20 تنی را در عرض 2 ثانیه به 270 کیلومتر در ساعت می رساند.
– سراسر بدنه ناو با زره ای از نوعی آلیاژ فولادی پوشیده شده و اجازه نفوذ هیچ اژدری را نمی دهد.
– اگر اژدری در ناو نفوذ کند به دلیل ساختار سلولی ناو آسیبی به قسمت های دیگر نمی رسد و ناو غرق نمی شود.
 
 
 

 

اتاق استراحت در یک ناو هواپیما بر


 


– که یک ناو به وسیله 2 رزم ناو و 3 ناوچه اسکورت می شود و عملاً آسیب ناپذیر می باشد.
– آمریکا دارای 13 ناو هواپیمابر اتمی می باشد و هر ناو سالانه در حدود 1 میلیارد دلار هزینه نگهداری دارد.
– شوروی در آن زمان فقط توانست یک ناو هواپیمابر درست کند و نام آن کوزنتسوف می باشد.
– طبق قوانین دریایی و بین المللی ناوهای هواپیمابر جزو خاک همان کشور تلقی می شوند.

  • بهرام محتشم

شخصی از امام سجاد (ع) سوال کرد: چگونه صبح کردی ای پسر رسول خدا (ص)!؟ (یعنی روز را چگونه آغاز کردی؟)

فرمود: صبح کردم در حالیکه به هشت کس بدهکارم و آنان هر زور هشت چیز از من طلب می‌کنند و مرا به سوی خود می‌خوانند:

1- خدای تعالی از من واجبات را می‌خواهد.

2- پیامبر(ص) سنتش را

3- زن و فرزند، نفقه و مخارج زندگی را

4- نفس از من شهوت

5- شیطان از من نافرمانی و معصیت

6- فرشتگان نویسنده اعمال، ازمن صداقت و درستکاری

7- ملک‌الموت از من روح و جان

8- قبر از من بدن را می‌خواهد.

و من در میان این هشت طلبکار، مسئول و ناتوان شده‌ام.

  • بهرام محتشم

راغب مصطفی غلوش (زاده ۱۳۱۷ - درگذشت ۱۳۹۴) از قاریان مطرح قرآن بود.

مصطفی غلوش ، صبح روز پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ شمسی در سن ۷۷ سالگی در مصر درگذشت .

زندگی

مصطفی غلوش از همان سنین نوجوانی از حافظان قرآن بوده است. عبدالغنی الشرقاوی، ابراهیم الطبهیلی و ابراهیم سلام از استادان او بوده‌اند. غلوش تا مدت‌ها از مقلدان مصطفی اسماعیل بوده است صوت آن‌ها شباهت زیادی به هم دارد. او از ۲۴ سالگی در رادیو و تلویزیون رسمی مصر به عنوان قاری حضور یافت و از همان زمان رفته‌رفته سبک خودش در قرائت را دنبال کرد. او حدود ۳۰ سال است که برای قرائت به کشورهای مختلف از جمله آمریکا، انگلستان، ایران، فرانسه و کانادا سفر کرده است ولی در سال‌های اخیر بیشتر در مصر به سر می‌برد و سرانجام در ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ شمسی درگذشت .

مصطفی غلوش ۴ بار در سال های ۱۳۶۸ - ۱۳۷۴ - ۱۳۷۹-۱۳۸۱ به ایران سفر کرد و به تلاوت قرآن پرداخت .

اذان دلنشین و تلاوت زیبای او در یاد مسلمانان خواهد ماند .



خدایی من که با این قاری استاد و مسلم خیلی حال کردم و سالهای سال تلاوتهای این قاری را گوش می دادم و باهاش زندگی می کردم . خدا بیامرزدش .

  • بهرام محتشم

پناهندگان و پناهجویان کشورهایی که به گمان خود به سرزمین موعود می گریزند، ندانسته و نخواسته درون چاه ویل می افتند و بیرون آمدن از آن هم کاری دشوار یا شاید هم نشدنی باشد.
اما پناهجویان برای چه، بار سفر می بندند و رنج آن را به جان می خرند؟ شرایطی که آنها را وادار به مهاجرت برای پناهندگی کرده چگونه است که ترک وطن می کنند و کشوری دیگر را برای زندگی بر می گزینند؟
شرایط بغرنج و غیر قابل تحمل این کشورهای مصیبت زده، جنگ زده و یا فقیر آنها را وادار کرده تا مهاجرت کنند یا این که از سرخوشی دست به این کار می زنند؟ اما باید باور داشت و پذیرفت هیچ انسانی را نمی توان یافت که وطنش را دوست داشته باشد و آنگاه بی جهت زادگاه خود را ترک کند. کم پیدا می شود.
اما اگر شرایطی ایجاد شود که مجبور به ترک وطن باشد، آنگاه اجتناب ناپذیر است. و گمان می کند که اگر برود شرایطش بهتر خواهد شد. راه می افتد و به سوی غرب ره می سپارد. کور سوی امیدی در دلش روشن است.
از وطن و سرزمینش دل نمی کند که نمی شود. خود را مجبور می بیند، اما شاید بداند اوضاعی که از آن گریزان است، خودساخته نیست بلکه منشاء آن همان سرزمین هایی است که به آرزوی امنیت و آرامش به سوی آنها می رود.
راهی سخت و طولانی را طی می کند و در میان راه، همراهان و هم قطاران زیادی را هم از دست می دهد شاید هم عزیزانش را با مرگ بدرقه کند و داغی دیگر بر دلش می نیشیند. این آدم می تواند سوری باشد، عراقی یا آفریقایی. هر چه باشد انسان است.
خود را به اروپا رسانده از دریا گذشته و اکنون پا بر خاکی گذاشته که رویای کاذبی دارد. می خواهد نفس راحتی بکشد اما آغاز مشکلاتی دیگر است که گریبانش را گرفته و آنگاه می فهمد که برای رفتن به اروپای متمدن فریب رویاهایش را خورده است.
بی احترامی، بدرفتاری، ضرب و شتم، آن هم در کشورهایی که حامی تروریست های قاتل هستند. یا فقری که در کشور خود با آن دست و پنجه نرم می کرد، محصول استثمار کشوری است که پا بر خاک آن گذاشته.
و اکنون 10 هزار کودک پناهجو در اروپا ناپدید شده اند. 10 هزار آدم، 10 هزار نفر انسانی که به همراه مادر یا پدر راهی کشورهای اروپایی شده اند و اکنون از سرنوشت آنها هیچ خبری در دست نیست.
اکنون یا گرفتار گروه ها و تیم هایی هستند که خرید و فروش اعضای بدن می کنند، یا تبهکاران اروپایی که این کودکان معصوم را برای امیال پلید جنسی می فروشند تا سودی کلان را به جیب خود بریزند لذتی شیطانی را برای هوس بازان بسازند. شاید اگر در کشور خود مانده بودند و مقاومت می کردند، عزتشان زیر پا له نمی شد. آیا اکنون این پناه جویان در اروپا شرایط بهتری دارند؟
غرب، آمریکا و اروپا اگر دست از سر جهان بردارند و بگذارند مردم دنیا زندگی خود را بکنند، نه جنگی خواهد بود و نه پناهجویی که از دست جنگ خانماسوز گریخته به کشور مسبب مصیبت.
اکنون این سازمان های حقوق بشری کجا هستند تا فریاد بزنند و تظلم خواهی کنند؟ 10 هزار کودک پناهجو اکنون چه بر سرشان آمده است؟!

  • بهرام محتشم

به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری میزان، پناهندگان و پناهجویان کشورهایی که به گمان خود به سرزمین موعود می گریزند، ندانسته و نخواسته درون چاه ویل می افتند و بیرون آمدن از آن هم کاری دشوار یا شاید هم نشدنی باشد.

اما پناهجویان برای چه، بار سفر می بندند و رنج آن را به جان می خرند؟ شرایطی که آنها را وادار به مهاجرت برای پناهندگی کرده چگونه است که ترک وطن می کنند و کشوری دیگر را برای زندگی بر می گزینند؟

شرایط بغرنج و غیر قابل تحمل این کشورهای مصیبت زده، جنگ زده و یا فقیر آنها را وادار کرده تا مهاجرت کنند یا این که از سرخوشی دست به این کار می زنند؟ اما باید باور داشت و پذیرفت هیچ انسانی را نمی توان یافت که وطنش را دوست داشته باشد و آنگاه بی جهت زادگاه خود را ترک کند. کم پیدا می شود.

اما اگر شرایطی ایجاد شود که مجبور به ترک وطن باشد، آنگاه اجتناب ناپذیر است. و گمان می کند که اگر برود شرایطش بهتر خواهد شد. راه می افتد و به سوی غرب ره می سپارد. کور سوی امیدی در دلش روشن است.

از وطن و سرزمینش دل نمی کند که نمی شود. خود را مجبور می بیند، اما شاید بداند اوضاعی که از آن گریزان است، خودساخته نیست بلکه منشاء آن همان سرزمین هایی است که به آرزوی امنیت و آرامش به سوی آنها می رود.

راهی سخت و طولانی را طی می کند و در میان راه، همراهان و هم قطاران زیادی را هم از دست می دهد شاید هم عزیزانش را با مرگ بدرقه کند و داغی دیگر بر دلش می نیشیند. این آدم می تواند سوری باشد، عراقی یا آفریقایی. هر چه باشد انسان است.

خود را به اروپا رسانده از دریا گذشته و اکنون پا بر خاکی گذاشته که رویای کاذبی دارد. می خواهد نفس راحتی بکشد اما آغاز مشکلاتی دیگر است که گریبانش را گرفته و آنگاه می فهمد که برای رفتن به اروپای متمدن فریب رویاهایش را خورده است.

بی احترامی، بدرفتاری، ضرب و شتم، آن هم در کشورهایی که حامی تروریست های قاتل هستند. یا فقری که در کشور خود با آن دست و پنجه نرم می کرد، محصول استثمار کشوری است که پا بر خاک آن گذاشته.

و اکنون 10 هزار کودک پناهجو در اروپا ناپدید شده اند. 10 هزار آدم، 10 هزار نفر انسانی که به همراه مادر یا پدر راهی کشورهای اروپایی شده اند و اکنون از سرنوشت آنها هیچ خبری در دست نیست.

اکنون یا گرفتار گروه ها و تیم هایی هستند که خرید و فروش اعضای بدن می کنند، یا تبهکاران اروپایی که این کودکان معصوم را برای امیال پلید جنسی می فروشند تا سودی کلان را به جیب خود بریزند لذتی شیطانی را برای هوس بازان بسازند. شاید اگر در کشور خود مانده بودند و مقاومت می کردند، عزتشان زیر پا له نمی شد. آیا اکنون این پناه جویان در اروپا شرایط بهتری دارند؟

غرب، آمریکا و اروپا اگر دست از سر جهان بردارند و بگذارند مردم دنیا زندگی خود را بکنند، نه جنگی خواهد بود و نه پناهجویی که از دست جنگ خانماسوز گریخته به کشور مسبب مصیبت.

اکنون این سازمان های حقوق بشری کجا هستند تا فریاد بزنند و تظلم خواهی کنند؟ 10 هزار کودک پناهجو اکنون چه بر سرشان آمده است؟!

  • بهرام محتشم


یک نفر مثل سالار عقیلی در تلویزیون ایران مدام رفت و آمد داشته و با شبکه های آن آشنایی دارد مگر می شود از شبکه های معاند جمهوری اسلامی آگاهی نداشته باشد و نداند که شبکه ی من و تو با جمهوری اسلامی همنوا نیست . چه آسان با این شبکه مصاحبه کرد و بعد هم با یک عذرخواهی و یک گل مالی از سوی وزیر ارشاد به ایران برگشت و کارش را از سر گرفت . چرا؟ چون ایشون کاسه لیس تشریف داشتند و چپ و راست برای نظام مقدس مدیحه سرایی کرده و آهنگهای مثلا ملی اجرا کرد . چپ و راست دعوت از سیما داشت برای مصاحبه و حالا به دروغ می گویند که ایشان هیچ شناختی از شبکه های معاند نداشته و از غفلت و ناآگاهی با این شبکه مصاحبه کرده است . البته از فحوای اخبار بر می آید که چیزی هم مباین با جمهوری اسلامی نگفته ، ولی خوب جمهوری اسلامی است و از این گیرهای سه پیچ که چرا اصلا از جلوی در استودیوی این شبکه ی معاند رد شدی ؟ چرا اصلا به این شبکه نگاه کردی و ....

  • بهرام محتشم


 اگر فیلم لیلای مهرجویی و ترانه‌های زیبای آلبوم نیلوفرانه‌ها را یکی از نقاط عطف کارنامه علیرضا افتخاری بدانیم که هم سطح او را به عنوان خواننده‌ای پرکار ارتقا داد و هم به پرفروش‌تر شدن آثارش کمک کرد، در آغوش کشیدن احمدی‌نژاد نقطه‌ای بود که به سقوط آزاد او منجر شد.

اگر فیلم لیلای مهرجویی و ترانه‌های زیبای آلبوم نیلوفرانه‌ها را یکی از نقاط عطف کارنامه علیرضا افتخاری بدانیم که هم سطح او را به عنوان خواننده‌ای پرکار ارتقا داد و هم به پرفروش‌تر شدن آثارش کمک کرد، در آغوش کشیدن احمدی‌نژاد نقطه‌ای بود که به سقوط آزاد او منجر شد.

این سقوط را هم نه منتقدان و مخالفان انبوه احمدی‌نژاد که خود افتخاری بود که بیش و پیش از همه رسانه‌ای کرد. تهدیدها و توهین‌هایی که زندگی را برایش جهنم کردند تا جایی که حالا، در این مصاحبه، اعتراف می‌کند که به شکل جدی به مرگ فکر می‌کرده است. علیرضا افتخاری اگر به خاطر این حاشیه‌ها نبود می‌توانست یکی از چهره‌های گذرای موسیقی معاصر بماند که کارهایش به خانه همه ایرانی‌ها راه یافت. بازخوانی تعداد پرشماری از آثار جاودانه موسیقی سنتی و پاپ و صدای استانداردی که می‌توانست همه خاطره‌های خوش ما را با خوانندگان قدیمی زنده کند، افتخاری را به هنرمند کم فراز و نشیبی تبدیل کرد که نه هواداران افراطی و سینه‌چاک داشته باشد و نه مخالفان جدی و پیگیر. اما همه اینها به قبل از سال 89 تعلق دارد. اتفاقاتی که برای استاد محمدرضا شجریان انفجاری از محبوبیت دوباره را به همراه آورد و برای افتخاری وسوسه خودکشی! واقعیاتی که کف خیابان داشت اتفاق می‌افتاد و از قلب و احساس مردم می‌جوشید و نه در تریبون‌های رسمی و پروپاگاندای رسانه‌ای. علیرضا افتخاری متولد 1337 است و از مکتب هنرمندان اصفهانی می‌آید. اگر به ویکیپدیایش سر بزنید خواهید دید که از آلبوم نیلوفرانه به عنوان پرفروشترین البوم تاریخ موسیقی ایران نام برده شده و بسیاری از اساتید جملاتی در تایید و توصیف او گفته‌اند. اما اگر درباره او از مردم کوچه و خیابان بپرسید... بسیاری او را در آغوش مردی به یاد می‌آورند که تاریخ ایران را به قبل و بعد از خود تقسیم کرده است. و علیرضا افتخاری گواه روشنی است بر آنچه که دورانی بر این کشور گذشته است.  شهادت بی‌واسطه‌ای که حقیقت ادعایی بزرگ را برملا می‌کند. مرثیه‌ای برای یک رویا.

چه زمانی احساس کردید آثارتان به صورت گسترده در جامعه ایرانی شنیده می‌شود؟ خیلی‌ها اعتقاد دارند پخش آثارتان از صدا و سیما در شهرت و محبوبیت‌تان نقش تعیین کننده داشته.

از سریال امیر کبیر این موضوع برای من جدی‌تر شد و خودم احساس کردم که کارها در حال شنیده شدن هستند. این زمانی بود که جناب «روشن روان» از من برای حضور در این سریال دعوت کرد و همکاری من با دوستان جدی‌تر شد. اعتقاد دارم مردم و جامعه ما در آن دوره که آثار من در حال پخش بود، بسیار درباره موسیقی و انتخاب‌هایشان سخت‌گیر بودند و همین باعث شده بود که کمتر چهره‌ای را به عنوان چهره جدید بپذیرند. این کار را برای همه سخت‌تر می‌کرد و باعث شده بود خواننده‌ها برای شنیده شدن، کار سخت تری را در پیش‌رو داشته باشند.

استاد شجریان و ناظری در آن سال‌ها در اوج دوران کاری خود بودند و مردم از آثار آنها هم استقبال بسیار خوبی می‌کردند. رقابت مخفی و خاموشی بین شما و آثار این بزرگان در آن دوره دیده می‌شد. موضوعی که تا امروز کمتر حاضر به صحبت درباره آن شده‌‌اید.

رقابت جالبی بود. اصولا آن دوره، دوره جالبی بود. من کارهای آن دوستان را می‌شنیدم و سعی می‌کردم در انتخاب‌هایم همیشه دقت کنم. همه حواسم بود که کار ضعیف بیرون ندهم و انرژی‌ام را در انتشار آثار خوب و قوی صرف کنم.

در همان دوره خاص شما بیشتر تحت تأثیر موسیقی کدامیک از اساتید و بزرگان بودید و به چشم الگو به آثار آنها نگاه می‌کردید؟

در آن دوره انتخاب غالب من موسیقی سنتی بود. به‌خصوص که اساتیدی که در آن دوره خدمت‌شان تلمذ داشتم، از لحاظ شخصیت و هویت کاری، چهره‌هایی بودند که وزن و اعتبار زیادی داشتند. درست مثل استاد حسن کسایی و تاج اصفهانی. بعد به مرور افتخار همکاری با استاد روشن روان و تجویدی و شهبازیان را هم داشتم. خودم همیشه سعی می‌کردم که وقتی در حضور این بزرگواران در حال انجام کار بودیم، در تمام لحظات حتماً نکته و ریزه کاری‌هایی را از خدمت این بزرگواران بیاموزم. در مقام یک شاگرد. همین نوع همکاری‌ها باعث شد که بتوانم بسیار بیاموزم و یاد بگیرم.

و نکته این بود که در همان ابتدای معروفیت و محبوبیت آثارتان، آمار فروش آلبوم‌های علیرضا افتخاری بسیار بالا بود و خیلی زود مورد توجه مخاطبان و مردم قرار گرفته بود.

من برای آلبوم «نیلوفرانه» تنها 700 هزار توامان دستمزد گرفتم. آقای خوشدل 500 هزار تومان و جناب قیصر امین‌پور برای این آلبوم کمتر ازاین رقم‌ها گرفته بود. ولی علیرغم دستمزد پائینی که برای این آلبوم گرفته بودیم، با عشق آن را تولید و منتشر کردیم و خدا هم با ما بود و آمار بالایی را در فروش به خود اختصاص داد. آلبوم «یاد استاد» را حدود یک میلیون تومان دستمزد گرفتم ولی واقعاً انرژی گذاشتیم و آن اثر تولید شد و مردم استقبال کردند. اصلاً ماجرای همکاری در آن دوره جوری بود که مثلاً ما در منزل یک آهنگساز می‌نشستیم و کار را گوش می‌کردیم و انتخاب‌ها اتفاق می‌افتاد. اعداد و ارقام بسیار پایین بود و همیشه سعی می‌کردم در کارهایی که می‌خوانم، ناشر ضرر نکند. به حکم معرفت و جوانمردی سعی می‌کردم که فکر و ذکرم بودجه‌ای باشد که برای آن آثار هزینه شده است. هر چند بسیاری از طریق این آلبوم‌ها صاحب ملک و املاکی شدند و خانه و ویلا نصیب‌شان شد که نوش جان‌شان باشد، ولی خود ما در آن دوره زیاد نفع مالی نبردیم و همان دستمزدهای اولیه، تنها پولی بود که از آن آثار به ما تعلق می‌گرفت. آثاری که آمار فروش‌شان بعضا واقعاً بالا و چشمگیر بود.

دقیقاً. سؤال بعدی من درباره همین موضوع بود که در آن دوره منطق درستی در ارتباط بین خواننده و دیگر هنرمندان تولید کننده آثار با ناشر نبوده و بیزنس و انتفاع مالی بیشتر به ناشران تعلق می‌گرفته.

این موضوع بود و خیلی هم محسوس بود. ما آن زمان با شور و انرژی کار می‌کردیم و اصلاً این قبیل مسائل برایمان اولویت نبود. کسی هم به ما نگفت که تو قرار نیست تا آخر عمرت این شورو اشتیاق و عشق را داشته باشی و حداقل چند اثر را برای خودت و خانواده‌ات نگه دار. مثلاً اوایل دوران کاری‌ام بود که اثر «همتای آفتاب» را با 5 هزار تومان خواندم و با بزرگواری چون «عماد رام» همکاری کردم. آن دوران هم قوانین و عرف خاص خودش را داشت. ما هم براساس قواعد همان دوره پیش می‌رفتیم و اوضاع را مدیریت می‌کردیم.

گفته می‌شود هنوز هم آن آثار قدیمی شما بازار فروش دارد و همچنان در حال بازنشر است. درست است؟

بله برخی از آثار قدیمی هنوز هم بازنشر می‌شوند و می‌فروشند. البته من دیگر نقش یا انتفاعی از این بابت ندارم و حقوق آثار در اختیار ناشرین محترم است. ولی بارها این موضوع را به خود من هم گفته‌اند که آثار قدیمی‌تر من هنوز هم طرفدار دارند و فروش‌شان هم خوب است.

درباره سال‌های ابتدایی فعالیت شما چیزی که می‌گویند این است که خیلی از آهنگسازان در آن دوران، هر آهنگی که می‌ساختند برای شما و آقای شهرام ناظری ساخته می‌شد و انتخاب اصلی‌شان از بین شما و ایشان بود. این موضوع تا چه حد صحت دارد؟

بی تعارف اگر بخواهم سؤالتان را جواب دهم و آقای ناظری هم از من ناراحت نشوند، از آنجایی که من آثارم تیراژ داشت و آمار بالای فروشی را کسب کرده بود، عمدتاً آثار را قبل از همه  برای من می‌فرستادند و من می‌شنیدم و اگر قبول نمی‌کردم، سراغ چهره‌های دیگر می‌رفتند. تم صدای من جوری بود که تقریباً همه چیز می‌توانستم بخوانم و حتی استاد جواد معروفی به فرزندشان گفته بودند اگر روزی قرار باشد آهنگی بسازم و از آن آهنگ خوشم بیاید، حتماً آن آهنگ را باید آقای افتخاری بخوانند. همه آن آثار تولید و پخش می‌شد و ما حواسمان نبود که قرار نیست تا همیشه اوضاع بدان گونه باشد. الان هم همیشه به جوانانی که در حوزه موسیقی خوب کار می‌کنند می‌گویم که به آینده‌‌تان فکر کنید و سعی کنید جوری پیش بروید که بتوانید آینده خود را تأمین و بعد در پی آرزوهایتان در حوزه کاری خود بروید.

نکته مهم دیگری که درباره شما عنوان می‌شود این است که تعداد آلبوم‌های شما در بازار موسیقی کشور یک رکورد به حساب می‌‌آید. عدد دقیقی از تعداد آلبوم‌هایتان دارید؟

حدود 80 آلبوم منتشر کرده‌ام و در حال حاضر هم 4 آلبوم آوازی در دست انتشار دارم که جناب آقای «محمد علی چاوشی» قرار است آنها را روانه بازار کند. استاد ذوالفنون و چند استاد گرانقدر دیگر در این آثار با من همکاری کرده‌اند و حدود 40 اثر ساخته شده است. این آثار آماده انتشارند و قرار است در چهار آلبوم روانه بازار شوند. 70 تصنیف دیگر هم که همگی آثاری از استاد ذوالفنون هستند، در اختیار آقای مناجاتی است و ایشان قرار است درباره روند انتشار آن آثار هم اقدام نمایند.

این آلبوم‌هایی که می‌فرمائید، علاوه بر آن 80 آلبومی ست که منتشر شده است؟

بله. 80 آلبوم از من منتشر شده و این آثاری هم که عرض کردم، در دست انتشارند. آن 80 آلبوم در طول همه این سال‌ها منتشر شده‌اند و برای آثار جدید در حال برنامه‌ریزی بودیم که آن اتفاقات رخ داد و...

قبل از اینکه به آن اتفاقات برسیم، می‌خواهیم درباره سبک‌های دیگر موسیقی در ایران از شما بپرسم. در همه این سال‌های فعالیت‌تان، آیا صدا یا هنرمندی در حوزه پاپ و سنتی بوده که شما تحت تأثیرش باشید و به چشم یک خواننده خوب آثارش را دنبال کنید؟

قرار نیست مدحی انجام دهم و سوء برداشتی اتفاق بیفتد. ولی هر وقت صدای استاد شجریان را می‌شنیدم، یک صداقت خاصی در صدای ایشان حس می‌کردم. درست قبل از این که با شما صحبت کنم، «قاصدک» استاد شهبازیان را با صدای استاد گوش می‌کردم و واقعاً لذت می‌بردم. هر وقت صدای استاد شجریان را می‌شنوم خود به خود می‌زنم زیر آواز. همه اینها به‌خاطر علاقه‌ای است که به ایشان دارم و آثارشان را برای من عزیزتر و دوست داشتنی‌تر می‌کند. حوالی سال 60 بود که ما با هم رفت‌وآمد داشتیم و من در تهران خدمت ایشان می‌رسیدم و ایشان هم در اصفهان به منزل من می‌آمدند. من یک رنوی قدیمی داشتم و قتی با استاد در آن می‌نشستیم، آقای شجریان به من می‌گفت: «علیرضا بخون...  بخون که دلمون گرفته » و من می‌خواندم و آن روزها هرگز از ذهن من پاک نمی‌شود. با هم می‌رفتیم منزل استاد تاج یا دوستان دیگر. روزهایی که دیگر تکرار نمی‌شوند. این صحبت‌ها را در شرایطی به زبان می‌آروم که نه ایشان نیازی به مدح و تعریف من دارند و نه من به ایشان. اینها حرف‌های دل من است که همیشه با صراحت گفته‌ام. من عاشقانه دوست‌شان دارم و برایشان احترام ویژه‌ای قائل‌ام.

ولی ظاهراً بعد از آن اتفاقات با آقای احمدی‌نژاد رابطه خوبی با ایشان ندارید.

آن اتفاق نه تنها برای من در حوزه اجتماعی تبعات زیادی داشت، بلکه باعث شد بسیاری از هنرمندان این مملکت هم پشت من را خالی کنند.

شما در اوج این اختلافات نامه عجیبی را خطاب به آقای شجریان نوشتیدو در رسانه‌ها منتشر کردید. بخش‌هایی ازاین نامه به شدت سر و صدا کرد و به سوژه‌ای برای طنز نویسان مبدل شد. واقعاً انگیزه اصلی انتشار آن نامه به آقای شجریان در آن دوره سخت و پرحاشیه چه بود؟

در واقع این نامه اظهار محبت من به آقای شجریان بود. ما از یک خانواده‌ایم و طبعا من هم مانند افراد دیگر خانواده، آقای شجریان را دوست دارم. چرا نباید حالت دوستی و برادری داشته باشیم؟ بعضی‌ها می‌پرسند که تو از آقای شجریان دلخوری؟ من از ایشان دلخور نیستم. من از خودم دلخورم. همان زمان هم از خودم دلخور بودم و با صراحت بر زبان آوردم. چرا نباید استاد شجریان در ایران بخواند؟ ماهیگیرها و بناها و پیشه‌ورها هم با هم آواز می‌خوانند و کار می‌کنند. چرا نباید ما هم‌آواز باشیم؟ چرا شجریان نباید از حال من خبر داشته باشد؟ بیست سال است که من شجریان را ندیده‌ام و این واقعاً خوشایند نیست.

ایشان به‌هر‌حال ممنوع الکار بودند و اجازه فعالیت در آن دوره به ایشان داده نمی‌شد و هنوز هم داده نمی‌شود.

 آقای شجریان ممنوع‌الکار نیست. چه کسی می‌تواند به ایشان بگوید کار نکن؟ چه کسی می‌تواند مجوز ایشان را صادر کند یا نکند؟ شجریان خودش کارهای خودش را امضا می‌کند. ایشان اگر بخواهند دوباره می‌توانند در ایران فعالیت کنند.

اگر قرار باشد درباره آثار «همایون شجریان» صحبت کنید درباره او چه نظری دارید؟

او به‌هر‌حال حواسش جمع است و درست جلو می‌رود. نام بزرگی چون شجریان بر اوست و قطعاً وظیفه سنگینی دارد. صدایش را دوست دارم.

درباره انتخاب‌های حوزه پاپ کسی را اسم نبردید. شما هم از آن جمله هنرمندانی هستید که کمتر حاضر می‌شوید درباره آثار پاپ نظر بدهید؟

خدا رحمت کند استاد محمد نوری را. ایشان واقعاً استاد بود. البته جوانان خوبی را در این دوره کنونی داریم و صداهای خوبی می‌شنوم. به‌هر‌حال درها به روی موسیقی در کشور بسته است و همین باعث می‌شود انگیزه‌ها برای استمرار و پیشرفت بیشتر و بیشتر شود. ولی قطعاً سر آمد پاپ در ایران از نظر من محمد نوری بوده و هست.

از بین چهره‌های نسل جدید موسیقی سنتی چطور؟ چهره‌هایی که با وارد کردن برخی فضاهای تلفیقی در موسیقی سنتی کشور، صدای بسیاری از اساتید سنت گرای موسیقی ملی را در آورده‌اند و اعتراض‌های زیادی به آنها شده است.

من اعتقاد دارم باید این جوانان به دستبوسی اساتیدی چون استاد شجریان بروند و از او بپرسند و مشورت بگیرند. آواز فقط «ها ها» کردن و دست و دهانی نیست. بسیار شنیده‌ام که آثاری از سوی برخی جوانان موسیقی سنتی ارائه می‌شود که همه غلط و پر ایراد است. صداها عمدتاً فقط می‌خواهند روی همدیگر را کم کنند. خواندن و آواز، نکات ریز زیادی دارد و باید با مشورت به این علم رسید. آشپزی فقط پختن گوشت و اضافه کردن ادویه نیست. باید هنر و درک درستی از آشپزی داشت. آواز باید به دل بنشید تا دلی را بلرزاند. درباره این نسل جدید کمتر می‌توانم واژه ویژه‌ای بر زبان بیاورم. اعتقاد دارم بدون «پیر» نباید حرکت کنند، هر چند به قولی سکندر زمانه باشند. پیر قبیله موسیقی هم استاد شجریان هستند که همه باید به‌دست بوسی ایشان بروند.

برویم سراغ بحث اصلی این گفت‌وگو. دیدار و در آغوش کشیدن آقای احمدی‌نژاد در 17 مرداد سال 89، همزمان با روز خبرنگار در مرکز همایش‌های صداوسیما. اصلاً شما از طریق چه کسی به این برنامه دعوت شده بودید؟

از تلویزیون به من زنگ زدند و گفتند 5 میلیون به شما می‌دهیم و شما برای برنامه بزرگداشت خبرنگاران بیائید و «پلی بک» اجرا کنید. من هم قبول کردم. من معمولاً برای اجراها یا بصورت پلی بک قرارداد می‌نویسم، یا با گروه. آن روز قرار شد برای اجرای پلی بک به سالن بروم. 5 میلیون به حساب من واریز شد و من هم رفتم به سالن. قبلش یک داستانی هم بود. دوستان در تلویزیون شعری از آقای حداد عادل را به من داده بودند تا رویش آهنگ ساخته شود و من هم بخوانم. ما به هر آهنگسازی این شعر را دادیم، زیر بار نرفت و کار را نساخت. آقای ضرغامی کاملاً در جریان این موضوع بودند. وقتی این آهنگ درست نشد و ساخته نشد، صدا و سیما کمی علیه من موضع پیدا کرد. همه اینها باعث شد روبوسی من با آقای احمدی‌نژاد بارها از تلویزیون پخش شود. مشخص بود همه چیز کاملاً برنامه‌ریزی شده است. این همه آدم با آقای احمدی‌نژاد روبوسی کردند ولی کدامیک اندازه من تبعات داشت؟ آنقدر نشان دادند و پخش کردند تا بازی به شدت پیچیده شد و در آن اوضاع ملتهب، جامعه ایرانی علیه علیرضا افتخاری موضع بدی گرفت. آن اتفاق باعث شد خانواده من عذابی را تحمل کنند که گفتن‌‌اش در کلمات نمی‌گنجد.

درباره آن لحظه حرف می‌زنید؟ اصلاً چه شد با آقای احمدی‌نژاد رو به رو شدید؟

از صحنه که پایین می‌آمدم، به روح پدرم قسم، فردی قد کوتاه به سرعت سمت من آمد و گفت: «بدو بدو که آقای احمدی‌نژاد به‌خاطر شما ایستاده‌اند و معطل شما‌ شده‌اند.» اسم‌شان یادم رفته که این‌فرد کوتاه قد چه کسی بودند. من اصلاً قرار نبود سمت ایشان بروم. اتفاقاً سخت گرفتار برخی کارها هم بودم و می‌خواستم بروم. ولی دور و بری‌های ایشان با این قبیل رفتارها باعث شدند این دیدار رخ دهد. تیم بادیگاردهای شخصی ایشان همیشه حواسشان هست که اصلاً کسی نباید نزدیک آقای احمدنژاد شود. ولی درباره من اوضاع کاملاً برعکس شد و من را برای مواجهه با ایشان هدایت کردند. خودشان من را به سمت ایشان هل دادند و در ادامه هم رسانه‌ای مثل تلویزیون این دیدار را پوشش داد و با قدرت و هدفمندی خاصی، آنرا هر شب پخش کرد. برای چه؟ چرا؟ چون من نتوانسته بودم آهنگسازی را قانع کنم که شعر آقای حداد عادل را بسازند و روی آن کار بخوانم. همه این سناریو به نوعی به‌خاطر عمل نکردن من به خواسته آنها درباره آقای حداد عادل بود. همه اینها دست به‌دست هم داد تا این موضوع به سرعت در جامعه با نگاهی بد و منفی ترویج پیدا کند.

خودتان چه زمانی متوجه شدید که این اتفاق و در آغوش کشیدن آقای احمدی‌نژاد در رسانه‌ها خبر‌ساز شده و تبعات اجتماعی‌‌اش گریبان شما را گرفته؟

حدود یک هفته بعد بود که همه چیز شروع شد و به مرور بد و بدتر شد. رسانه‌های خارج از ایران هم که اوضاع را خراب‌تر کردند و فکر می‌کردند من برای بوسیدن آقای احمدی‌نژاد وقت گرفته‌ام!

در آن لحظه چه دیالوگ‌هایی بین شما و آقای احمدی‌نژاد رد و بدل شد؟

من روی صحنه که بودم، گفتم: چشم 6 میلیارد مردمی که روی زمین زندگی می‌کنند، به ماست. منظورم این بود که حواستان باشد آقای رئیس‌جمهور. به حکم یک شهروند ایرانی دلم می‌خواهد در برابر مردم دنیا رو سفید باشم. اینها جملاتی بود که روی صحنه گفتم.

منظور من لحظه‌ای است که ایشان را از نزدیک دیدید و در آغوش گرفتید.

من تصنیف «از اوج آسمانها» اثری از «عباس خوشدل» را روی صحنه «پلی بک» کردم و وقتی پایین آمدم و من را اطرافیان ایشان به سمت آقای رئیس‌جمهور هل دادند، فقط به من گفتند: «ماشاالله».

و شما چه گفتید؟

من چیزی برای گفتن نداشتم. آن لحظه وقتی برای حرف زدن نبود. از تصاویر مشخص است. یک«متشکرم» به «ماشالله» ایشان گفتم. بعد از همه این اتفاقات‌ها من به نظرم می‌‌آید اگرایشان مثلاً می‌گفتند که زنگ موبایل من صدای آقای افتخاری است و من به ایشان علاقه قلبی دارم، شاید کلیت این اتفاقات رخ نمی‌داد. ولی دریغ از حتی یک جمله که در باره من ذکر شود. آقای احمدی‌نژاد در این مدت حتی یک‌بار پیگیر احوال من نشدند. با صدای بلند به ایشان می‌گویم در مورد من بسیار انسان قدرنشناسی بودند. با صدای بلند این جملات را بر زبان می‌آورم و امیدوارم به گوش‌شان برسد. شما را به جان مادرتان قسم می‌دهم که به من کمک کنید تا این حرف‌ها به گوش همه برسد. امروز به آگاهی و درک سیاسی درستی از این بازی‌ها رسیده‌ام و امیدوارم این موضوع به خوبی در رسانه‌ها انعکاس پیدا کند.

و از آن لحظه شما وارد بازی‌ای شدید که به شدت برایتان دردسر‌ساز شد و حتی خانواده شما هم زیر فشار بود.

یادم است که نوشته‌ای زیر در منزل شخصی من گذاشتند که اینجا بمب‌گذاری خواهد شد و هرچه سریع‌تر باید این منزل را تخلیه کنید. به قدری فشار و تهدید‌ها زیاد شد که مجبور شدیم از آن محل برویم. مدت‌ها کلاه می‌گذاشتم روی سرم و برای خرید این‌ور و آن‌ور می‌رفتم. اگر هم کسی من را می‌شناخت، برخوردهای اهانت‌آمیز و زشتی می‌شد. خوب یادم هست وقتی در فرودگاه وارد سالن انتظار شدم و نشستم، حدفاصل ده متری من همه مردم از صندلی‌ها بلند شدند و اطرافم خالی شد. دوستان من دیگر من را مهمانی‌های خودشان هم دعوت نمی‌کردند و می‌ترسیدند بلایی سر بچه‌هایشان بیاید. می‌گفتند علیرضا تو دوست بیست ساله ما هستی ولی واقعاً بهتر است دیگر نباشی، چون مردم و آشنایان همسر و بچه‌های ما را مورد توهین قرار می‌دهند که چرا افتخاری را اینجا راه داده‌‌اید. می‌گفتند چرا با «رفیق احمدی نژاد» رفت و آمد می‌کنید!

پس از آن اتفاقات و این قبیل برخوردها، از طرف مسئولین فرهنگی دولت قبلی مورد حمایت قرار نگرفتید؟

موضوع همین است و اصلاً من به‌خاطر همین ناراحتم و خشمگین. اگر تلویزیون اجازه می‌داد من ده دقیقه همین صحبت‌هایی که با شما داشتم را مطرح کنم، شاید تبعات آن اتفاقات این‌گونه زندگی من را تحت تأثیر قرار نمی‌داد. فرزند کوچک من دیگر دانشگاه نرفت و انصراف داد. می‌گفت به من توهین می‌کنند و به شدت فضای بدی علیه من در دانشگاه راه افتاده است. روی وایت برد عکس من را می‌کشیدند و دشنام‌های زشتی می‌نوشتند. دخترم بارها با چشم گریان به خانه آمد. VOA و برنامه پارازیت بیش از بیست بار من را چهره زشت و بد هفته انتخاب کرد و همین اتفاقات بازی را وحشتناک‌ترکرد. این در حالی بود که هیچ اظهار‌نظر یا حمایتی از سوی همین آقایون داخل کشور از من نشد و معلوم نبود با ادامه این روند چه بلایی سر فرزندان من قرار بود بیاید. مادرم را در اصفهان و در صف نانوایی هل داده بودند. آقای احمدی‌نژاد مرد باشد! خدا آدم را‌گیر نامرد نیندازد، دوست خوب من. این جملات را با سوز درونم می‌گویم به شما که امیدوارم حرف‌هایم رابه دقت منتقل کنید.

نامه شما به استاد شجریان در حالی منتشر شد که پیش از آن استاد شجریان در مصاحبه با «یورو نیوز» حمله تندی به شما کردند و گفتند: «یکی از هنرمندان ما که صدای خوبی داشت و خوب می‌خواند و شهرت خوبی داشت، یک اشتباه اجتماعی کرد که به نظرم از سر سادگی و ندانم کاری‌‌اش بود، یک دفعه مردم او را کنار گذاشتند. پس این موسیقی نیست. این رفتار و کردار و گفتار است. به همین دلیل هنرمندان در رفتار و کردار و گفتار باید خیلی دقت کنند. جامعه آگاه است، وجدان جامعه بیدار است، جامعه مو را از ماست می‌کشد. کوچکترین اشتباهی زیر پروژکتور جامعه قرار می‌گیرد. نمی‌توانید اشتباه کنید. جامعه کوچکترین اشتباه و ریاکاری را بزرگ می‌کند و دروغ گویی و اشتباه را نشان می‌دهد». ولی شما در نامه خود برای ایشان نوشته بودید: «ما آجر نیستیم که بمانیم. عمری از ما گذاشته است. باید هر کدام در نوای هم بخوانیم. ما یک جمع خانواده‌ایم. ما باید اسم همدیگر را صدا بزنیم. ما باید همایون هم باشیم. ما نباید ورود را از هم بپوشانیم و اجازه گذر را به یکدیگر ببندیم. ما از همدیگر می‌ترسیم. ما در یک باغ هستیم. با افکار یک درخت پربار باید سرزنده و شاداب، از دور یکدیگر را صدا بزنیم. نزدیک هم بیاییم با محبت. چرا دستخط‌هامان برای هم خوانا نیست. صدا بزن مرا. نزدیک‌تر بیا». این تفاوت در ادبیات نامه‌ها به نظر خودتان نامانوس نبود؟

هنوز هم می‌گویم که استاد شجریان برای من مطلق‌اند. صحبت‌هایشان در آن گفت‌وگو مرا کمی رنجاند ولی به رسول ا... قسم همان زمان هم احساس می‌کردم که ایشان از بزرگواری و دلسوزی این جملات را درباره من استفاده کردند. ایشان می‌توانستند فتیله این ماجرا را پایین بکشند و با یک جمله اوضاع را به حالت اول برگردانند. ایشان پیشکسوتی بودند که من در آن دوره نیاز داشتم ایشان از من حمایت کنند و اصلاً از من بپرسند که اصل اتفاق چه بوده؟ ما همه با هم بودیم و باید به حکم سعدی «بنی آدم اعضای یکدیرند» در کنار هم می‌ماندیم. دل من از آن مصاحبه شکست.

نکته‌ای که هست...

اجازه بدهید. آقای احمدی‌نژاد جوری خودش را به آغوش من انداخت که انگار من یوسف گم گشته ایشان بودم. یک جوری به من چسبید و من را بوسید و پشت‌سر هم این اتفاقات را شکل دادند که...  بابا بوسیدن یک بار، دو بار... جمله بعدی‌ام را امیدوارم جرات انتشارش را داشته باشید ولی من طناب خریده بودم خودکشی کنم. فشار بدی روی من و خانواده‌ام بود. فرزند کوچکم فهمید و گریه کرد و گفت‌: «بابا نکن». گفتم نمی‌توانم و واقعاً تاب این همه توهین و تهدید را ندارم. در ایران که هیچکس حواسش به من نبود و درد دل من را نمی‌شنید. در خارج از کشور هم یک روز چهره بد بودم و یک روز چهره زشت. منفور شده بودم و این برای یک هنرمند غیرقابل تحمل بود. سوپر مارکت محل به من جنس نمی‌فروخت! آرایشگر محل ما می‌گفت آقا وقتی شما روی این صندلی می‌نشینید دیگر هیچکس به مغازه من نمی‌‌آید و عذر‌خواهی می‌کرد و مودبانه می‌گفت دیگر نیایم. آژانس به من ماشین نمی‌داد. مردم تا این حد تحت تأثیر قرار گرفته بودند و امیدوارم این صحبت‌ها به درستی به گوش مردم برسد. حرف آخرم هم این است که آقای احمدی‌نژاد خیر نبینید. آقای ضرغامی خیر نبینید. و قطعاً خیر نخواهند دید. در این موضوع شک ندارم. چون من حقم این نبود. من بعد از 30 سال خواندن با تمام وجود، این حقم بود؟ بعد از سی و خرده‌ای سال این حق من و خانواده‌ام نبود.

حرفی مانده؟ آینده کاری شما قرار است در چه شرایطی پیش برود؟

اگر یک نفر هم از من دلخور باشد، من قطعاً نمی‌توانم کارم را درست انجام دهم. این ناراحتی را که من مسببش نبودم، با این درد دل مفصل که به وضوح درباره‌‌اش گفتم، حتی اگر یک نفر هم اصل موضوع را فهمیده باشد و برایش مشخص شود اوضاع از چه قرار بوده، باز هم برای من خوشایند است. امیدوارم وقتی مردم از قصد من برای خودکشی باخبر می‌شوند، قطره اشکی بریزند و فضای تلخ آن دوران را درک کنند. اگر چهار نفر در محل به شما وخانواده‌‌تان توهین کنند، کسی صبر و تحملش را ندارید. فکر کنید که یک ملت علیه من شده بودند و واقعاً دیگر امیدی برای زندگی نداشتم. من اگر خودکشی می‌کردم، همه خوشحال می‌شدند؟ راهی جز خودکشی برای من مانده بود؟ من تا این تصمیم هم جلو رفتم. ولی بعد، فرزند بیمارم باعث شد از تصمیمم صرف نظر کنم. امیدوارم مردم ایران که مبنای دل‌شان محبت است و صداقت، در جریان اصل اتفاقات قرار بگیرند.

  • بهرام محتشم

سید محمد رضا جلالی نائینی

به قلم پروفسور سید حسن امین

۱-یک قرن زندگی در یک نگاه کوتاه

استاد دکتر سید محمد رضا جلالی نائینی،حقوقدان،پژوهشگر تاریخ ادیان، محقق،مترجم،روزنامه‏نگار،سیاستمدار و خلاصه یکی از شخصیت‏های ملی‏ و تأثیرگذار ایران در صد ساله‏ی اخیر در یازدهم فروردین 1389 قفس تن را شکست و به رفیق اعلی پیوست.

جلالی نائینی،از رجال خوشنام و خدوم فرهنگی،مطبوعاتی،اجتماعی و سیاسی ایران بود که هفتاد و چند سال از نود و چند سال عمر پربار خود را به‏ خدمت به هم‏وطنان خود موفق بود.جلالی نائینی به سال 1293 در نایین‏ اصفهان متولد شد.دوره‏ی تحصیلات ابتدایی را در نائین،دوره‏ی اول متوسطه‏ را در اصفهان و دوره‏ی دوم دبیرستان را در مدرسه دار الفنون تهران گذرانید. در 1313 وارد دانشکده‏ی حقوق دانشگاه تهران شد.پس از فراغت از تحصیل‏ در 1316 به سربازی رفت و با مرحومان دکتر غلامحسین صدیقی و نصرت الله‏ امینی هم اطاق شد.در 1318 به سمت قاضی دادگستری به استخدام دولت‏ درآمد.پس از سه سال قضاوت در پی اشغال ایران به دست متفققین در شهریور 1320 از خدمت قضایی استعفا داد و در 1321 پروانه‏ی وکالت دادگستری اخذ کرد و از آن پس ضمن اشتغال به حرفه‏ی وکالت،به روزنامه‏نگاری توأم با کسب فیض از محضر دانشمندان و تکمیل دانش و بینش و اندک‏اندک تألیف و تصنیف و خدمات علمی روی آورد.

در کارنامه‏ی بلند و پربار جلالی نائینی، برگ‏های درخشان فراوان است.از جمله:

الف.یکی از خدمات جلالی نائینی، پژوهش‏های او در زمینه‏ی تاریخ ادیان،عرفان‏ تطبیقی و هندشناسی بود.سفرهای علمی‏اش به‏ هند آموزش زبان سانسکریت،چاپ کتاب‏های‏ متعدد و ایجاد ارتباط علمی و فرهنگی میان ایران‏ و هند در بالاترین سطوح،از جمله جواهر لعل‏ نهرو،ابو الکلام آزاد و ایندیرا گاندی و دکتر تاراچند با اخذ دکترای افتخاری از دانشگاه بنارس‏ محصول این تلاش است.

ب.برگ زرین دیگر کارنامه‏ی جلالی نائینی، مبارزه‏ی سیاسی و روزنامه‏نگاری‏ست.او آخرین‏ عضو بازمانده از مؤسسان اولیه‏ی جبهه‏ی ملی در 1328 به رهبری زنده یاد دکتر محمد مصدق بود، هرچند آن جبهه را پس از دکتر مصدق،قبول‏ نداشت.از جهت خدمات مطبوعاتی نیز،وی‏ نخست،مدیر مسئول روزنامه‏ی کشور(همسو با سید ضیاء الدین طباطبایی)بود؛به طوری که‏ بعضی سرمقاله‏های آن به قلم سید ضیاء بود.خود جلالی نائینی مکرر می‏گفت که سید ضیاء و دکتر مصدق هر دو ایران‏پرست بودند،اما شیوه و روشی‏ که برای خدمت به ایران انتخاب کرده بودند،با هم‏ مخالف بود.رحیم زهتاب فرد نیز به من می‏گفت‏ که با پادرمیانی او و به دستور سید ضیاء شرکت‏ مهین تور همه روزه یکصد عدد روزنامه‏ی کشور را از تهران به تبریز می‏فرستاده است.با این همه، همین که در پی تحصّن در دربار،دکتر مصدق‏ برای مبارزه با تقلب در انتخابات و در نهایت‏ ملی کردن صنعت نفت به میدان آمد،جلالی‏ نائینی آگاهنانه به خدمت جنبش ملی درآمد و سردبیر روزنامه‏ی باختر امروز به مدیریت‏ پسر خاله‏اش دکتر حسین فاطمی(شهید نهضت‏ ملی کردن صنعت نفت و وزیر امور خارجه‏ی دولت‏ دکتر مصدق)شد.

ج.جلالی نائینی از جهت مشارکت در نهادهای مدنی و تشکل‏های اجتماعی در استقلال کانون وکلا مؤثر بود و خود سال‏ها عضو هیات مدیره‏ی کانون وکلای دادگستری و از دوره‏ی شانزدهم‏ تا نوزدهم یعنی سه دوره رییس کانون وکلا بود.

وی داستانی از شکایت پرونده‏یی علیه محمد رضا شاه را که آن‏ را به عنوان«وکیل معاضدتی»به مرحوم سید حسن امامی(امام‏ جمعه)احاله داده بود،در مجله‏ی حافظ نوشته است.

د.جلالی نائینی هم‏چنین در آخرین دوره‏ی مجلس سنا،سناتور انتخابی شد؛اما در مجلس سنا از پنجم شهریور 1357 که جعفر شریف امامی با اختیارات کامل به نخست‏وزیری رسید و متعاقب آن‏ در ششم شهریور در انتخابات مجلس سنا،دکتر محمد سجادی‏ (نایب رییس اول سنا)به ریاست مجلس سنا انتخاب شد، مخصوصا پس از کشتار مردم در روز 17 شهریور 1357(-جمعه‏ سیاه)در میدان ژاله،در جهت منافع ملی و حقوق شهروندان علیه‏ دولت وقت سخنرانی کرد و خواستار بازگشت به قانون اساسی و حفظ استقلال قوه‏ی قضائیه شد.عاقبت هم در روز سوم بهمن‏ مکان:کانون وکلای دادگستری مرکز-زمان:19 فروردین 1389

1357 به عنون اعتراض رسمی از سناتوری استعفا داد.هنگامی که‏ اولین نطق آتشین او علیه رژیم در مجلس سنا در مطبوعات وقت‏ بازتاب یافت،یحیی سمیعیان معروف به یحیی ریحان(1275- 1363)از شاعران و روزنامه‏نگاران قدیمی،این غزل را در وصف او سرود:

 

مردم گشوده‏اند زبان بر ثنای تو ای سرور عزیز که جانم فدای تو آید هماره روح خلایق به اهتزاز خوانند در جریده چو نطق رسای تو هان ای جلالی‏ای شه اقلیم معرفت‏ در فضل و در ادب نرسد کس به پای تو

(ماهنامه حافظ،ش 66،بهمن 1388،ص 12)

هنگامی که جلالی نائینی در نطق خود در مجلس سنا گفت که: «جلو ترک تازی‏های ساواک را بگیرید!»،تهدیدهایی از جانب دربار علیه او صورت گرفت و از جمله سرلشکر ایرج مطبوعی،پیغام‏های‏ تند به او رساند ولی جلال نائینی مردانه بر مواضع خود ایستادگی کرد و گفت:«اگر بخواهید مرا در همین ساختمان مجلس سنا همین الان دستگیر کنید و به زندان ببرید،من آماده‏ام.»

هـ.جلالی نائینی خاطرات خود را از غائله‏ی آذربایجان و دخالت‏ شوروی در آن در 1324،جنبش ملی کردن صنعت نفت و تأسیس‏ جبهه‏ی ملی اول در 1328،حمله به دفتر روزنامه‏ی باختر امروز در کودتای 28 مرداد 1332،مکاتبات خود با مصدق،فعالیت‏هایش‏ برای نجات جان دکتر حسین فاطمی از خطر اعدام،مراجعاتش به‏ مهندس مهدی بازرگان برای انتقال بدون خونریزی قدرت در بهمن‏ 1357 و چندین خاطره‏ی ارزشمند مشابه را طیّ ده‏ها مقاله در ماهنامه‏ی حافظ نوشته است.با این همه،وی پس از پیروزی‏ انقلاب 1357 همانند بسیاری دیگر از رجال کشور که در رژیم‏ سابق،مقامات مهمی را قبول کرده بودند،مدتی گرفتار و محبوس‏ بود.اما به دلیل سلامت نفس و خدمات فرهنگی‏اش سرانجام آزاد شد و سی سال دیگر با عزت زیست.

تألیفات و آثار قلمی دکتر جلالی نائینی

از استاد دکتر جلالی نائینی ده‏ها مقاله در مجله‏های معتبر ادبی‏ ایران از جمله:یغما،وحید،گوهر،کلک،کیهان فرهنگی، بخارا و حافظ چاپ شده است.وی هم‏چنین سخنرانی‏های‏ متعددی در کنگره‏ها و همایش‏های داخلی و خارجی از جمله در کنگره‏ی تحقیقات ایران‏شناسی در سال‏های 1352 و 1354، انجمن ادبی ایران و دیگر انجمن‏های ادبی تهران ایراد کرده و در یادنامه‏های بزرگانی چون ابوریحان بیرونی،خیام نیشابوری،دکتر جعفر شهیدی،محیط طباطبایی،دکتر محمود افشار،ابوالحسن‏ ورزی و دیگران قلم زده است.یکی دیگر از کارهای او چاپ سه‏ نسخه از دیوان حافظ بود که اولی با همکاری نذیر احمد از استادان‏ پارسی‏دان شبه قاره و دومی به همراهی دکتر نورانی وصال(نوه‏ی‏ وصال شیرازی)بود که به دنبال آن ده‏ها مقاله و مصاحبه درباره‏ی‏ ذهن و زبان حافظ از او به چاپ رسید.

آثار مکتوب جلالی نائینی که بیشتر در زمینه‏ی هندشناسی، قرآن‏پژوهی،تاریخ ادیان و ادبیات است،بسیارند از جمله:

1-«تاریخ جمع قرآن کریم»با مقدمه‏ی دکتر احمد مهدوی‏ دامغانی

2-کتاب توضیح الملل،ترجمه‏ی فارسی ملل و نحل شهرستانی

3-سه نسخه تصحیح شده دیوان حافظ یکی با همکاری دکتر نذیر احمد دیگری با همکاری دکتر نورانی وصال و سوم به‏ استقلال

4-تصحیح و چاپ تفسیر مواهب علیه ملا حسین کاشفی واعظ سبزواری

5-«اوپانیشادها»موسوم به سرّ اکبر،ترجمه‏ی محمد داراشکوه،با همکاری دکتر تاراچند

6-«پنچاکیانه یا پنج تنتره(کلیله و دمنه)»،تصحیح و تحقیق‏ با همکاری دکتر تاراچند و دکتر عابدی

7-«گزیده سروده‏های ریگ‏ودا»ترجمه و تحقیق و نگارش

8-«مهابهارت»ترجمه‏ی فارسی نقیبخان در چهار جلد،با همکاری دکتر شوکلا

9-«پارسی پرکاش»(فرهنگ مختصر سانسکریت به فارسی) تألیف کریشنا داس

10-«جوگ باشت»در فلسفه و عرفان هند،ترجمه نظام پانیپتی

11-«لغات سانسکریت در کتاب ماللهند بیرونی»،با مقدمه‏ی‏ دکتر تاراچند،چاپ شورای عالی فرهنگ و هنر

12-«مجمع البحرین»(دریای دو اندیشه‏ی هند و ایرانی) تألیف محمد داراشکوه فرزند شاه جهان

13-«هند در یک نگاه»مشتمل بر تاریخ و ادبیات و مکتب‏های‏ فلسفی هند

14-«طریقه‏ی گرونانک و پیدایی آیین سیک»

15-«منتخاب آثار داراشکوه»

16-«شرح حال جواهر لعل نهرو»

17-«فرهنگ سانسکریت به فارسی»در دو جلد،از انتشارات‏ پژوهشگاه علوم انسانی

18-ثنویان در عهد باستان

19-ترجمه‏ی«کتاب الاصنام»(تنکیس الاصنام)،تاریخ‏ پرستش عرب پیش از اسلام،تألیف ابومنذر هشام بن محمد کلبی

20-تصحیح و چاپ سکینه الاولیاء

<h5 align="right">3-مجالس بزرگداشت جلالی نائینی</h5>

استاد دکتر جلالی نائینی در قطعه‏ی ناموران بهشت زهرا در کنار مشاهیری چون دکتر سید احمد سیادتی،دکتر محمد خوانساری، دکتر سیف الله وحیدنیا دفن شد.مجلس ترحیم باشکوه او که از سوی خانواده‏اش روز سه شنبه 17 فروردین 1389 در مسجد الرضا برگزار شد،شاهد حضور انبوهی از بزرگان و نشانه‏ی محبوبیت آن‏ زنده نام بود.در این مجلس حجت الاسلام و المسلمین حیدزاده‏ (واعظ)سخنرانی کردند.

هم‏چنین در روز پنجشنبه 19 فروردین 1389 مجلس‏ بزرگداشت دیگری از طرف هیئت مدیره‏ی کانون وکلای مرکز در سالن اجتماعات کانون وکلا در تهران برگزار شد که در آن آقایان‏ سید محمد جندقی کرمانی‏پور(رییس کانون)،جهانگیر امیر حسینی(عضو هیات مدیره‏ی کانون وکلا در ادوار ریاست‏ مرحوم دکتر جلالی نائینی)،حسن رستگار(وکیل پایه‏ی یکم‏ دادگستری)،این بنده سید حسن امین و در خاتمه حجت الاسلام‏ و المسلمین حق‏پناه(واعظ و وکیل دادگستری)سخنرانی کردند.

سومین جلسه‏ی بزرگداشت او روز شنبه 21 فروردین 1389 در انجمن ادبی ایران در محل دایرة المعارف ایران‏شناسی با حضور استادان،نویسندگان،روزنامه‏نگاران،شاعران و هنرمندان برگزار گردید که آقایان دکتر جهانگیر امیر حسینی و دکتر محمد اشتری‏ (وکلای دادگستری)در آن سخن گفتند.

چهارمین نشستی که در آن تجلیلی از دکتر جلالی نائینی به‏ عمل آمد،روز سه شنبه 24 فروردین 1389 در انجمن بهار خاقانی‏ به مدیریت سرهنگ هوشنگ وزیری فراهانی در تالار بزرگ خانه‏ی‏ هنرمندان برگزار شد که به دلیل سابقه‏ی سخنرانی مرحوم دکتر جلالی نائینی درمجلس بزرگداشت من و پدرم در انجمن مزبور، صاحب این قلم دوباره طیّ سخنرانی مبسوطی با حضور تعداد قابل‏ توجهی از استادان،نویسندگان،شاعران،هنرمندان و هنر دوستان‏ بیشتر به جنبه‏ی خدمات مطبوعاتی و فرهنگی آن مرحوم پرداختم. این نیز شعری‏ست که در سوگ او ساخته‏ام:

جلالی،مرد علم و داد و دین،رفت

‏ بزرگ استاد از ایران زمین رفت

‏ امین در سوگ او بنشست و گفتا

کسی کش نیست دیگر جانشین رفت.

پروفسور سید حسن امین

(نقل از:روزنامه‏ی اطلاعات،دوشنبه 16 فروردین 1389،ص 15)

  • بهرام محتشم


پلیس قهرمان ما همیشه کارش را نیمه کاره ول کرده است

نمی دونم چه دلیلی پشت کارهای نیمه کاره ی پلیس است .

مثلا این که هر سال و هر چند سال یک بار ، یک دفعه دست به گردآوری معتادان می زند ، یک دفعه مواد فروشها رو دستگیر می کنه . اراذل و اوباش رو دستگیر می کنه و چند وقت پس از این که این خبر پخش شد ، باز خبر می دهند که نیروی انتظامی باز همین کارها رو کرده . اگه اونها رو دفعه ی قبل گرفته و جرمشون مصرف مواد و فروش آن و یا لات بازی و اراذل گری است ، چه جوری باز اونها اینقدر آزاد می شن که باز چند وقت دیگه به همین اتهامها دستگیر می شوند . اگر دفعه ی پیشین اونها رو به سختی تنبیه می کردند و به اشد مجازات محکوم می کردند ، چرا باز باید مردم ما شاهد برخورد مجدد با این مشکلات باشند ، به راستی در دفعات گذشته به چه علت این معتاد ، مواد فروش و لات و اوباش آزاد شده است . کسی که کیلپ های فحاشی و زورگیری و حمله با قمه و امثال اونش دیده شده ، چه جوری باز هم آزاد شده و به راحتی و با خیال راحت دست به تهیه ی کلیپ می زند و حتی دست به ارعات مردم می زند و از کجا معلوم که باندهای بی ناموسی و زورگیری و بی عصمت کردن مردم را در دست نداشته باشند که مثلا با تهدید خانواده ی دختری ، او را به خدمت کارهای کثیفشان در آورند یا از او سوء استفاده کنند و امکان ندارد که در معرض فساد و قدرت قرار بگیری و دچار کارهای پلشت و کثیف نشوی .

چرا پلیس ایران کارش را نیمه کاره رها کرده و به اندکی برخورد درشت با آنها بسنده کرده و به اشد مجازات برخورد نکرده ، که امروز باز هم شاهد حرکاتی به مراتب زشت تر و زننده تر نباشیم . به راستی با این کلیپ های زننده و نیمه برهنه ی فی المثل لات های مازنی چرا این قدر پلیس ایران مثل لولوی سر خرمن به نظر رسیده که این لاتها به همین آسونی حاضر شدن قیافه ها و دستورات و تهدیداتشان رو رسانه یی کنند . چرا باید پلیس ما که مأمور انضباط اجتماعی هست ، نتونسته این لاتها را سرجاشون بنشونه و از بین ببره . اینها که یک شبه لات و باجگیر و زورگیر نشدند ، هر کدومشون یک کارنامه ی پلشتی چند ساله دارند که امروز به اینجا رسیده اند که یکی مثلا شاه مازندران شده و یک گنده لات نوشهر و ... به راستی در سالهایی که اینها در حال رشد کردن و گنده شدن بودند ، پلیس خدمتگزار ما در کجا به سر می برده است ؟؟



  • بهرام محتشم

دنیا به کام حسن شد .

چند سال منتظر بود تا به ریاست جمهوری رسید ، درست در زمانی که هیچ شانسی برای این کار نداشت . ولی توانست روی موج ضد احمدی نژاد سوار شود . البته با پشتوانه ی گروه هاشمی . خیلی ها هم از روز اول می دانستند ایشان از قبیله ی هاشمی و دوستان اوست . من هیچ دل خوشیی از جمهوری اسلامی ندارم . ولی چنان که بارها گفته ام به اون التزام دارم و باید تابع قوانینی باشم که فعلا در مملکت ساری و جاری است . ولی به هر صورت من هم تابع جزو از کل این مردمم . با خودم عهد کردم دیگر کاری با سیاست نداشته باشم . ولی نمی شود از این توفان برکنار بود و از تبعات آن دوری کرد. به هر روی امروز شاهد سفر آقای کلیدساز به سوی ایتالیا و فرانسه بودیم . جایی که محمود احمدی نژاد حسرت حتی یک سفر اساسی به آنجا را با خود از کاخ سفیدش برد. امروز حسن آقا به اروپا رفت تا یک صفایی با ایتالیا و فرانسه بکند . سری به اماکن تاریخی و هنری این کشورهای بزند و در پایان با کلی قراردادهای نو و تازه که فقط و فقط به سود حضرات سرمایه دار این مملکت است بازگردد . قراردادهایی مانند خرید و اجاره ی هواپیما و ... که همه و همه ی سود آن به جیب روسای آن می رود و لاغیر و و تنها منفعت آن برای مصرف کننده این است که دو سه ساعتی که روی هواست با استرس سقوط دست و پنجه نرم نمی کند . خدا کند این دولت معجزه گر که از روز اول مدعی بود که معجزه می کنم و صد روزه مملکت رو نجات می دم ، امروز هم بتواند مملکت رو از این فلاکتی که دامن مردمش رو گرفته نجات بدهد . مردم به تغییر و تحولات اساسی دل خوش کرده اند . مردم منتظر بود که در پی این رفع تحریمات یک نسیم بوزد و دستکم زمانی که بنزین به 20 دلار رسیده باز شاهد خرید بنزین 1000 تومانی نباشیم در حالی که در زمان محمود با نفت 140 دلاری ما شاهد خرید نفت 100 تومانی بودیم . حالا مردم وقتی بنزین و نفت سکوی پرتاب قیمت ها به سوی بالا بوده ، امروز هم توقع دارند که با کاهش قیمتش شاهد سقوط قیمت فرارورده های آن باشند . ولی دریغا دریغ ....

  • بهرام محتشم


خدارو شکر این مردم صبور و رنجدیده ، هیچ وقت انگاری نباید روی خوش به خودشون ببینند .

تا چشم وا کردیم ، همه اش دنبال یک سوراخ می گشتیم که بمب عراقی ها روی سرمون نریزه و موشکهاشون خونه هامون رو روی سرمون خراب نکنه . نه توی مدرسه آرامش بود و نه در خانه و همه اش یک پامون توی خونه بود ، یک پامون در حال فرار به سوی پناهگاه .

همیشه با همسایه ها شام و ناخار می خوردیم . هیچ وقت نشد مثل بچه ی آدم سر سفره ی خودمون توی خونه مون غذا بخوریم . بعدشم که جنگ تمام شد ، همه اش صف بود و صف . یا صف نفت بودیم یا صف نانوایی و یا صف ارزاق کوپنی . بعدشم که تا اومدیم یه ذره از لاک بچگی دربیایم و به لاک نوجوانی بریم ، بابامون یک بساط بلال پزی و بستنی فروشی توی پارک و شانسی فروشی برامون باز کرد و نشوندمون پای اون . یک ذره که بزرگتر شدیم ، شدیم کارگر مغازه ی این و اون . هیچ وقت نشد که یک دوچرخه از خودم داشته باشم . ولی خدایی یک چیز رو مال خودم داشتم . اونم کتاب بود . بابام بی سواد بود و نفهمیدم که این خط خوب و کتابخونی رو از کی به ارث بردم . خدایی این ارث از هر کی بود برای من خوب بود . تا همین امروز هم باهامه .

بگذریم ، منظورم از این پرچانگی این بود که تا اومدیم ، روی خوشی ندیدیم . همه اش صف بود و صف . طبق یک قانون نانوشته - یا نوشته شده و از سوی ما دیده نشده - دولت هر سال یک بار سر سال 10-20 درصد می گذاشت سرقیمت همه چیز . کاسب و فروشنده هم در طول سال به عشق خودشون و جیب شون چندبار دیگه این درصد رو به قیمتها اضافه می کردند ، خدایی توی این 35 - 36 سال یاد ندارم که یک بار محض نمونه مجلس شورای اسلامی یک چیز را ارزان تر از سال پیش بکنه . همیشه یک قانون برای گرانتر کردن ارزاق مردم تصویب کردن و از قبل این کارچاق کنی ف جیب های خودشون رو پر ترکردند .

یک وقت چشم وا کردیم دیدیم تمام جوونی و کودکی ما در تحریم های بین اللمللی ناجوانمردانه گذشت و اونی که پولدار بود در این سیاه بازار توپول تر و پولدارتر شد و اونی که نداشت سیاه تر و سیاه تر شد . هر چی خواستیم بخریم خورد به پست تحریمات و ناجوانمردانه گرانتر شد . تا دوران شیرین و روایی احمدی نژاد که این تحریمها درخشانتر شد و بر سر مسئله ی خاک بر سر هسته یی که نه به درد ملت خورد و نه به درد خودشون ، روزگار ما شد روزگار یزید . دیگه تنها هوا و نفس کشیدن تحریم نشده بود . حالا بماند که چه بدبختی هایی از این تحریمات به سر مردم و بیماران و ... اومد و البته چه آقازاده هایی از این نمد برای خودشون کلاه دوختند و چه بازار انحصاریی در دست داشتند ، کار به جایی رسید که من با این سن کمم دلار 50 تومانی رو تا دلار 3750 تومانی تجربه کردم . هیچ وقت فکر نمی کردم که دلار از مرز هزار بگذره . همیشه می گفتیم بابا دلار با 1000 بالاتر دیگه خواهانی نداره ، ولی زهی خیال باطل که در دوران احمدی نژاد به یکباره دلار از 800 و 1000 به 4000 هزار هم رسید . البته مملکتی هم که همه چیز وارداتی و از نوع قاچاقی و احیانا چینی باشه ، معلومه چه به سر مصرف کننده ی بدبختی میاره که هر چیزی رو به قیمت ریال دربیاره و به قیمت دلار خرید کنه .

دوران سیاه تحریم ها با هر دوز و کلکی بود و با بدبختی بود به سر رسید و یه ذره نسیم به روی ملت وزید که حالا آقازاده های رانت خواری که عمری از کیسه ملت بریدن ، امروز به دست و پا افتادن که این بازار پر سود رو از دست ندن ، برای همین باز دستهای پشت پرده ی بازار وارد کار شدن و اعلام کردن که مردم منتظر معجزه نباشن که پس از برداشته شدن تحریمات فکر کنند که دلار باز به همون هفت تومان برمی گرده .... نه بابا خواب دیدین خیر باشه و  هنوز دوران دوران ماست . آقایون پس پرده دست از سر ملت برنداشتند و یک روز ملت رو به خاطر نخرین ماشین های بنجل و درپیت ایرانی و چینی خائن نامیدند و یک روز هم گفتن کی گفته پس از تحریمات ، قراره ایران گلستان بشه و هر کی خیال باطل داره غلط کرده ...

فهمیدیم که با این تیترهایی آبکی که روزنامه ها می نویسند حالا حالاها باید چشمامون به دست حضراتی باشه که نبض اقتصاد جامعه را در دست دارند و کارخانجات مزخرف سازی شون اجناس بنجل می سازند و در واقع از چین وارد می کنند و در کارخانجاتشون بسته بندی می کنند ، نمی ذارند که آبی از گلوی ملت پایین بره ...

  • بهرام محتشم