سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

نگاهی به حکومت و سقوط سرهنگ معمر قذافی

نگاهی به حکومت و سقوط سرهنگ معمر قذافی
لیبی پس از این هرگز صدای پدر خود را نخواهد شنید! یکی از جوان ترین فرزندانش او را چنان کشت که دیگر از جای بر نخواهد خواست. دیگر نه بیانیه ها و نه سخنرانی های آتشین. یکی از عجیب ترین حاکمان جهان چند روزی است رسماً به آخر خط رسیده است.
لیبی پس از این هرگز صدای پدر خود را نخواهد شنید! یکی از جوان ترین فرزندانش او را چنان کشت که از عجیب ترین حاکمان جهان چند روزی است رسماً به آخر خط رسیده است. چنان پایانی که خوشبین ترین هوادارانش هم نمی توانند به بازگشتش امیدوار باشند. این روزها بسیار از ظلم و ستم هایی می گویند که او بر ملت لیبی تحمیل کرد و نیز از امید به آینده ای بی او برای کشوری که بیش از 4 دهه بر آن حکم راند، اما قذافی به راستی که بود و آیا باید پذیرفت که لیبی به جای مانده از پس جنگ داخلی امروز بهتر از زمانی است که سرهنگ بر آن حکم می راند؟
مردی که پیکره اش را زمانی در پارچه ها و لباس های رنگین و پر زرق و برق تزیین می کرد و هر روز با آرایشی عجیب در قاب دوربین ها ظاهر می شد، اندام خون آلودش امروز روی پلاسی بی قدر در گوشه سردخانه یکی از قصابی های شهر "سرت" همانجایی که 69 سال پیش در آن متولد شده بود، کنار یکی از پسرانش افتاده است. می گویند مردم زیادی صف کشیده اند تا با جنازه اش عکس بگیرند. پیکره سرهنگ هنوز برای دوربین ها جذاب است. حتی در وضعی که هیچگاه فکر نمی کرد دیده شود. نیمه عریان و مفلوک در محاصره مردم خشمگینی که روزگاری فرزندانش می خواندشان و می گفت عاشقانه او را دوست دارند. در این سو اما نه رهبران پر آوازه جهان بلکه لیبیایی هایی که تا کمتر از یک سال پیش زهره نداشتند نام سرهنگ را آشکارا به زشتی ببرند امروز چنانکه گویی شکار شیر کرده باشند با ژست های مختلف آخرین کسانی هستند که در کنار کالبد سرهنگ عکس یادگاری می گیرند. حالا دیگر همه می دانیم حضور سرگرم کننده و جذاب معمر قذافی رهبر لیبی در جمع کسالت بار سیاستمداران خاتمه یافته است. تنها از شخصیتی چون او بر می آمد که در یک اجلاس رسمی سیگارش را روشن کند و در نشست سران عرب پادشاه عربستان را به ریشخند بگیرد. در نیویورک خیمه برپا کند و شیر شتر بنوشد، کلاهش را با پر طاووس تزیین کند و گردانی از دختران جوان را به عنوان محافظان شخصی خود برگزیند.
معمر قذافی اگر آن کسی بود که رونالد ریگان زمانی او را "سگ دیوانه" خطاب کرد در عین حال رهبری بود که استعمارگران ایتالیایی را از لیبی اخراج کرد، اتحادیه آفریقا را بنیان گذاشت و در جنگ 8 ساله عراق علیه ایران بر خلاف قالب کشورهای عربی که از صدام حمایت می کردند تنها 20 روز پس از آغاز رسمی جنگ بیانیه ای صادر کرد و اعلام داشت: "کشورهای عربی به جای آنکه در کنار آمریکا و علیه برادران مسلمان ایران باشند بهتر است در کنار ایران و علیه صدام حسین قرار بگیرند."
درهمان زمان رهبر لیبی دست به کار شد تا موشک های اسکاد را که بسیار هم مورد نیاز بود به صورت هدیه در اختیار ایران قرار دهد. محسن رفیق دوست در این باره می گوید: ((چند بار هم بنده از لیبی اسلحه و مهمات گرفتم که همه را هم به صورت هدیه دریافت کردیم و اگر بخواهم رقم آن را تبدیل به دلار کنم حدود 700 یا 800 میلیون دلار می شود.))/1/

هرچند در نهایت ناپدید شدن یا ربایش امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان و خویشاوند نزدیک حضرت امام خمینی (ره) و بسیاری دیگر از روحانیون پر نفوذ ایران و عراق در لیبی کاری کرد که ایرانی ها و شیعیان لبنان هرگز دلشان با قذافی صاف نشود. داستانی که قذافی البته هیچگاه آن را تایید نکرد و همواره بر خروج امام از لیبی به سوی ایتالیا سخن می گفت قذاقی معتقد بود امام دشمنان زیادی در لبنان و اسرائیل داشته که از انگیزه کافی برای حذف امام برخوردار بودند. می گفت:(( چرا من می باید او را به لیبی دعوت کنم و سپس او را بدزدم؟!)) کسانی که او را می شناختند، اما می گفتند از دیوانه ای چون قذافی هر کاری بر می آید.
نگاهی به تصمیمات سیاسی پرتناقض قذافی حرف دشمنانش را تایید می کند، وی در سال 2003 برنامه هسته ای خود را که از سال ها پیش با زحمت فراوان در جهت ساخت بمب اتمی به پیش برده بود تماماً تسلیم بازرسان سازمان ملل کرد و گفته می شود مدتی بعد تمامی آن تجهیزات را بار کشتی کرد و به آمریکا فرستاد!
پیش از آن و در سال 1976 در پی درگیری های میان دولت انگلیس و ارتش آزادی خواه ایرلند قذافی مسئولیت انفجار بمبی را بر عهده گرفت که می گفت: ((بمب مردم لیبی بود و ما آن را برای انقلابیون ایرلندی فرستادیم تا بریتانیایی‌ها بهای کارهای قبلی خود را بپردازند))
در دسامبر1988 حادثه انفجار هواپیمای پان امریکن بر فراز دهکده لاکربی اسکاتلند منجر به مرگ 270 نفر مسافر هواپیما و تمام خدمه آن شد، 189 نفر از قربانیان آمریکایی بودند، از این حادثه که قذافی خالق آن بود تا پیش از عملیات 11 سپتامبر به عنوان بزرگترین حمله علیه آمریکا یاد می کردند.
در جنگ بالکان و نبرد صربها به رهبری "اسلوبودان میلوشویچ" علیه مسلمانان بوسنی اینبار قذافی از صربها در برابر مسلمانان حمایت کرد و تمام قد در کنار قصاب مسلمانان اروپا ایستاد.
او در میان بهت همگان در سال 2003 و پس از سقوط سریع صدام حسین در پی حمله متحدین به خاک عراق مسئولیت کامل بمبگذاری لاکربی را پذیرفت، "عبدلباسط المقرحی" عامل بمبگذاری را تحویل دادگاه بین المللی داد و غرامت کشته شدگان را نیز تمام و کمال به آنان پرداخت کرد.
قذافی که تاکنون راه مبارزه با غرب را در پیش گرفته بود و خود را پرچمدار مبارزه با امپریالیسم در جهان عرب می دانست در چرخشی ناگهانی و پر تناقض، سیاست نزدیکی به غرب را در دستور کار خود قرار داد چنانکه در 15 ماه مه 2006 دولت جرج بوش اعلام کرد که باید روابط کامل دیپلماتیک را با طرابلس برقرار کند! زیرا قذافی اعلام کرده‌است که برنامه تسلیحات کشتارجمعی خود را کنار گذاشته است‌. دولت آمریکا که تا پیش از این پرچمش زیر پای دانش آموزان لیبیایی گسترده بود خواستار آن شد تا لیبی از فهرست کشورهای حامی تروریست حذف شود.
چهره بین المللی قذافی اگر چه یکسره با ترور و حماقت های یک سلطان جهان سومی با ظاهری عجیب و غریب آکنده بود، اما در درون کشورش "معمر" رهبری بود که دستور ساخت رود بزرگ دست سازی را داد که روزانه 6 میلیون و 500 هزار متر مکعب آب آشامیدنی از بیابان ها و شنزارهای نوسیان برای شهرهای شمالی لیبی مانند "بنغاضی" و "سرت" پمپاژ می کرد، البته خودش چنان شیفته این اقدام شد که آن را هشتمین شگفتی جهان نامید!
نرخ تورم را تا سال 2007 در لیبی 3/3 درصد برآورد کرده اند، طبق همین تخمین ها تا آن زمان فقط 4/7 درصد مردم این کشور زیر خط فقر زندگی می کردند و 30 درصد جمعیت غالباً جوان لیبی بیکار بودند اگر چه می توان گفت با یارانه های فراوان و گسترده دولتی مشکل چندانی برای زندگی و امرار معاش نداشتند.
رشد ناخالص ملی 6/10 درصدی از سال 2000 لیبی را به بیشترین درآمد سالانه در قاره آفریقا تبدیل کرد، این اتفاق در قاره ای می افتاد که قحطی و گرسنگی مردمانش به هیچ وجه بعید و دور از ذهن نیست.
اما اگربخواهیم نتیجه بگیریم قذافی رهبری بود که لیبی را ساخت چنانکه از نامش "معمر" به معنای سازنده در زبان عربی بر می آید و همانطور که هوادارانش می گویند مردی بود که بیگانگان را از لیبی اخراج کرد تا برای 4 دهه جبهه ای واحد در برابر غرب تشکیل بدهد. باید پذیرفت در نهایت هم او بود که کشورش را به ویرانه ای بدل کرد و پای غرب را این بار در قالب پیمان ناتو به لیبی باز کرد. معمرقذافی با مقاومت سرسختانه ای که بیش از 8 ماه در برابر انقلابیون انجام داد باعث کشته شدن بیش از 40 هزار نفر لیبیایی شد و در جنگی لجوجانه که میان هوادارانش از یک سو و انقلابیون و نیروهای ناتو از سوی دیگر تا لحظه آخر ادامه داد، اغلب شهرهای لیبی که افتخار ساختنشان را از آن خود می دانست به تلی از خاک بدل کرد.
بسیاری امروز در لیبی و جهان از خود می پرسند چرا قذافی چنین کرد؟ و چرا برای مردمش کوچکترین حدی از اعتراض و ابراز وجود را قائل نشد؟ در ابتدای گسترش اعتراضات مردمی در بنغازی سرهنگ در اظهاراتی که بیشتر به تمسخر معترضان می مانست گفته بود حاضر است در تظاهرات علیه حکومت با مردمش همراه شود و این کمی پیش از آن بود که معترضان را موش هایی بنامد که از القاعده مواد مخدر گرفته اند و نمی دانند چه می کنند!
اما خواست مردم در معادلات یک نظامی چه جایگاهی می توانست داشته باشد؟ افسری که زمانی به پادشاه کشورش سوگند وفاداری خورده بود و زمانی علیه او کودتا کرد! مگر مردم او را به قدرت رسانده بودند که اکنون رفتنش از قدرت را مطالبه می کردند؟
شورای انتقالی لیبی پس از تأیید کشته شدن قذافی رسما آزادی این کشور را از چنگ دیکتاتوری اعلام کرد و همزمان بیشتر رهبرهای جهان پیام های تبریکی به همین مناسب به ملت لیبی ارسال کردند. پیام هایی مملو از آرزو و امید برای رسیدن به دموکراسی و آینده ای درخشان برای لیبی؛ در این میان اما شاید زیرکانه ترین پیام را سخنگوی واتیکان فرستاده باشد. او گفت: "واتیکان برای صلح و آزادی در لیبی دعا می کند."
به راستی برای کشوری که تاکنون هیچ نهاد مردمی و مدنی را در تاریخ خود تجربه نکرده است تا چه حد می توان امیدوار به آینده ای مردم سالار بود؟ در کشوری که اکنون مردم کوچه و بازارش تا بن دندان به انواع سلاح های سبک و سنگین مجهز شده اند و در عین حال همواره بستر اختلافات قبیله ای بوده است، تا چه اندازه می توان چشم انداز صلح و وحدت را روشن دانست؟
دشمن مشترک اکنون از میان رفته، دشمنی که وجودش هرچه نداشت لااقل باعث اتحاد انقلابیونی بود که از این به بعد باید سلاح ها را زمین بگذارند و تن به انتخابات و رقابت های سیاسی بدهند. اما 42 سال زندگی تحت حکومت سرهنگ به آنها چه آموخته است؟ شاید بتوان گفت: با کشته شدن خفت بار قذافی مردی که 69 سال پیش در روستای جهنم در حوالی سرت به دنیا آمد و در همان شهر در جهنمی که این بار خود ساخته بود جان باخت، تنها فصل جدیدی از کتاب سبز لیبی آغاز شده است. فصلی نو که این بار نویسنده آن سرهنگ معمر محمد عبدالسلام آبومنیار القذافی نیست.
  • بهرام محتشم
ما ایرانی ها در بسیاری از هنرهای زمانه پیشرو هستیم ، البته خیلی ها هم از ما پیش ترند . مثلا اولین نقاشی های کلاسیک و آکادمیک در اروپا شکل گرفت . ولی نخستین مجسمه سازی ها در خاور میانه و ایران . سپس در یونان تکامل یافت و در روم به اوج رسید . ولی ما ایرانی ها بدجوری در گذشته ی دیرپای خودمان گیر کردیم و نتوانستیم به سوی جلو پیش برویم . ژاپنی ها در عین سنتی بودن مدرنیته را هم تجربه کردند و به اینجایی رسیدن که امروز هستن . ما چه کار کردیم ؟ ما کجای نقشه پیشرفت هستیم؟؟
  • بهرام محتشم

قلیان کشیدن دختران بدحجاب 



جار و جنجالهای عجیب و غریبی که جمهوری اسلامی برای قلیان کشیدن دختران براه انداخته است نه به خاطر  مضراتش میباشد بلکه به خاطر این است قلیان کشیدن زنان رابطه مستقیمی با بدحجابی و بی حجابی دارد .
وگرنه این دسته های مافیایی حاکم هرگز در برابر فروش انواع مواد مخدر نه تنها داد و قال نمیکنند بلکه تشویق هم میکنند


«طبق تبصره یک ماده 13 قانون جامع کنترل و مبارزه ملی با دخانیات و ماده 7 آیین نامه اجرایی آن، هرگونه استعمال دخانیات در اماکن عمومی ممنوع اعلام شده و بر اساس مصوبه اخیر هیأت دولت، برای متخلفان پرداخت 22 تا 43 هزار تومان جریمه در نظر گرفته شده است.

قهوه‌خانه‌ها هم طبق بند 8 ماده یک آیین‌نامه اجرایی قانون جزو اماکن عمومی محسوب می‌شوند و اجرای ضوابط مربوط به اماکن عمومی در این مکان‌ها الزامی است. ماده 11 قانون نیز برای فروشندگان و عرضه‌کنندگان دخانیات به استثنای اماکن مشمول ماده 7 قانون نیز 215 هزار تومان تا 13 میلیون تومان جریمه در نظر گرفته است.»


دختر ساپورت پوش قاجار در حال قلیان کشی

 اندوه لبنان کشت ما را

آداب قلــــــــــیون کشیدن

قلیون کشیدن یکی از رسوم با قدمت کشور های خاور میانه است که در ایران قدیم یکی از وسایل پذیرایی مهم از مهمان ها به حساب می آمد که امروزه تقریبا به تفریحی برای جوان ها تبدیل شده. قلیون کشیدن اصول و رسوم مهمی داره که رعایتشون ضروریه که در زیر بعضی از اون ها رو می خونید .
اولین رسمی که در قلیان کشیدن باید رعایت بشه اینه که قلیونو باید گروهی کشید و بعضی تنهایی کشیدن اونو خوب نمی دونن ...(بعد اجتماعی قلیان!!)
دوم اینکه باید اول بزرگترین فرد جمع شروع به کشیدن قلیون کنه یا به عبارتی راهش بندازه و اگه بزرگتر خواست می تونه این کارو به فرد دیگه ای منتقل کنه...
سوم اینکه قلیان باید دور بچرخه و نوبت رعایت بشه و هر کس نیابد از اول و وسط و آخر حلقه یکدفعه قلیونو بگیره.
چهارم طرفی که شلنگ قلیونو از نفر قبلی می گیره باید به یک نوعی از طرف مقابلش تشکر کنه.عموما این تشکر زبانی نیست و با حرکت دست یا اینکه دست خودشو قبل از گرفتن شلنگ به دست طرف مقابلش بزنه انجام می شه ...
پنجم ٬ هر کس با توجه به تعداد نفراتی که قلیون میکشن باید مقدار پک زدنشو تنظیم کنه و طوری نباشه که به قولی بقیه معطل بمونن...
ششم٬ همه افرادی که دور قلیون نشستن باید قلیون بکشن ٬حتی به مقدار یک پک و اگر یک نفر اظهار کنه قلیون نمی کشه به بقیه بی حرمتی کرده ...
هفتم٬ هیچ کس نباید خود سر ٬دست به ذغال قلیان و شلنگ آن و سایر قسمت های آن بزند و هر تغییری در آن باید با رضایت اکثریت جمع باشد(دموکراسی)...
هشتم ٬ با آتش ذغال روی قلیان نباید هیچ چیزی روشن کرد مخصوصا سیگار. روشن کردن سیگار به معنای توهین ناموسی به افرادی است که قلیان می کشند و در بعضی از فرهنگ ها کسی که این کار را می کند خونش پای خودش است.
نهم٬بر روی ذغال قلیان نباید جسم دیگری قرار داد یا روی آن آب ریخت.با این کار دیگران می توانند از کشیدن قلیان صرف نظر کنند.
ده٬قلیان را باید تا انتهای آن یعنی زمانی که تمام توتون آن سوخت کشید.
یازده٬زمانی که احساس شد ذغال قلیان جواب نمی دهد با توافق جمع باید اقدام به عوض کردن ذغال آن کرد.



قلیان موتوری
این روزها در هر پارک یا سفرخانه یا رستوران سنتی که مسیرتان بیفتد شاهد عرضه قلیان به طالبان آن خواهید بود. فارغ از اینکه استعمال قلیان چه مضراتی دارد باید به این نکته اشاره کرد که در کنار استعمال این وسیله شغل هایی هم به فراخور آن ایجاد می شود. قلیان چاق کن شغلی است که این روزها حتی اگر در کنار ساحل هم قدم بزنید برای خودش کاسبی دارد. این افراد قلیان را آماده استفاده کرده و تحویل مشتری می دهند. آنچه در اینجا به عنوان شغل عجیب از آن نامبرده می شود سرویس تحویل در درب منزل قلیان است. یعنی هستند افرادی که قلیان را آماده استعمال کرده و برای فرد متقاضی ارسال می کنند. بنابراین اگر کسی هوس کند قلیانی استعمال کند باید با این افراد تماس بگیرد. البته گاهی این افراد در کنار قلیان غذاهای سنتی هم سرو می کنند. قلیان چاق کنها و آنها که قلیان را در درب منزل یا هر جای دیگری که شما بخواهید تحویل می‌دهند این قابلیت را دارند که طوری برنامه‌ریزی کنند تا قلیان مورد نظر در لحظه تحویل آماده استعمال باشد و آتش آن کم و زیاد نشده باشد.
اقتصاد نیوز

کریم‌خان زند در حال کشیدن قلیان
فراگیر شدن کشیدن قلیان در بین ایرانیان چیز تازه‌ای نیست؛ مورخین می‌گویند احتمالا کشیدن قلیان که اختراع هندی - ایرانی است از زمان شاه طهماسب اول آغاز شده و در دوره قاجار فراگیر شده است

دختران تهرانی

بسیاری خانواده‌ها تصور می‌کنند که قلیان هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند و ضرر آن از سیگار بسیار کمتر است ولی باید گفت نه تنها خود فرد استعمال کننه بلکه کودکان در مقابل تاثیرات مضر قلیان آسیب‌پذیرند و اگر در محلی باشند که در آن قلیان کشیده شود، احتمال ایجاد عفونت‌های ریوی، آسم و سندرم مرگ ناگهانی کودک در آن‌ها افزایش پیدا می‌کند. دود قلیان بر سیستم هورمونی زنان تاثیر می‌گذارد و میزان هورمون‌ استروژن را کاهش می‌دهد و شانس باروری زنان را کم می‌کند، همچنین مصرف قلیان در دوران بارداری خود عامل بروز سقط جنین و اختلال در رشد جنین و زایمان زودرس است و از دیدگاه طب سنتی ایران نیز عاملی برای افزایش غلظت خون و بروز بسیاری از بیماری‌هایی که با افزایش غلظت خون همراه است، می‌شود.

همچنین به اکثر تنباکو‌هایی که در سال‌های اخیر به بازار آمده است، اسانس‌هایی اضافه شده است که علاوه بر تحریک دستگاه تنفس موجب حساسیت و آلرژی می‌‌شود و رینیت آلرژیک و سرفه‌های مزمن همراه با خلط را برای فرد به همراه دارد.
 


یکی از دختر‌ها نامش مهسا است. 19 سال دارد و مدتی است که به این قهوه خانه می‌آید و با دوستان ساعاتی را دور هم می‌گذرانند. بقیه هم حدوداً همین سن و سال هستند.
از مهسا می‌پرسم از کی قلیان‌کشی را به عنوان تفریح محبوبش کشف کرد؟
- مدت زیادی نیست، شاید یکی دو ماه بشه.
چند وقت یک بار اینجا دورهم جمع می‌شوید؟
- هفته‌ای دو، سه بار. بعضی وقت‌ها بیشتر.
یعنی هفته‌ای سه بار یا بیشتر قلیان می‌کشی؟
- از اون اول که نه ولی الان آره. اوایل سرگیجه می‌گرفتم، تا دو تا پک می‌زدم یهو فشارم می‌افتاد پایین و انگار زمین دور سرم می‌چرخید. اما دیگه دارم عادت می‌کنم.
چه شد که قلیان را امتحان کردی؟
- خب همه می‌کشن، یه چیز جاافتاده شده. ما هم گفتیم امتحان کنیم. با بچه‌ها اومدیم دیدیم حال می‌ده بازم اومدیم.
از ضرری که قلیان برای سلامتی دارد، خبر داری؟
-‌ نه این طوری نیست، همه می‌دونن که قلیون ضرر نداره چون هم تنباکویی که داره گیاهیه، هم دودش با آب سرد شده و ریه رو نمی‌سوزونه.
الناز که کنار مهسا نشسته هم وارد گفت‌و‌گو می‌شود و در دفاع از قلیان با مهسا همراه می‌شود:
تازه قلیون اعتیاد آورم نیست چون نیکوتین نداره...
یعنی تا به حال احساس نکردین که بدنتون نیاز به قلیان پیدا کرده و به قول خودتان طلبیده؟
- خب چرا، اما فکر کنم بیشتر بدنم رفقا و دور همی طلبیده نه قلیون، هر کی دلش دور همی خواست که معتاد نیست بابا.
می‌دونین کاری که می‌کنین، ممنوعه؟
-‌ بله
فکر می‌کنین چرا قلیان در قهوه خانه‌ها ممنوع شده؟
-‌ چون هر کاری باعث بشه ما دور هم جمع بشیم و خوش باشیم ممنوعه. هم از طرف پدر و مادرها هم همه جا.
جمع شدن بدون قلیان که ممنوع نیست،‌ توی همین قهوه خانه یا رستوران،‌کافی شاپ...
-‌ اولاً که صفای قهوه‌خونه به قلیونه، بیایم اینجا قلیون نکشیم چی کار کنیم؟ اصلاً این قلیون بین ما یه صمیمیت دیگه‌ای به وجود آورده. ثانیاً اینجا 12 هزار تومن می‌دی دو ساعت می‌شینی گپ می‌زنی و می‌گی و می‌خندی و کلی صفا. کدوم کافی‌شاپ یا رستوران این طوریه؟ کلی پول می‌دی به یه ساعتم نکشیده باید پاشی بری.
مریم هم وارد بحث می‌شود و می‌گوید: تازه اینجا می‌تونی پاتو دراز کنی... بعد هم همه بلند می‌زنند زیر خنده و دود را به سمت صورت‌های هم نشانه می‌روند...


روزنامه ایران

کام گرفتن از قلیان و پکی عمیق و جانانه

پلمپ87 رستوران سنتی و قهوه‌خانه به دلیل ارایه قلیان به بانوان


آخرین آمار منتشرشده از سوی وزارت بهداشت از استفاده قلیان درمیان ۱۵ درصد از جوانان بین ۱۳ تا ۱۵ سال خبر می‌دهد و اینکه سالانه  ۳۵ هزار تن تنباکو در کشور دود می‌شود به همین دلیل چندی پیش چهار هزار پزشک و متخصص، در مورد مهار سونامی سرطان ناشی از مصرف بی‌رویه قلیان، به وزارت بهداشت هشدار دادند. آنان شیوع مصرف قلیان در میان  ۳۷ درصد از جوانان و نوجوانان را خطری جدی برای سلامت این نسل دانستند . ایران بالاترین روند رشد سرطان را در دنیا دارد و ۳۰ درصد مرگ‌های ناشی از این بیماری به طور مستقیم با دخانیات ارتباط دارد.

سیزده بدر


این عکس مربوط به سالِ ۱۲۹۲ خورشیدی است و نوز بلژیکی رئیس گمرکات ایران لباس آخوند ها را به تن کرد و باعث شد که خشم آخوند ها را بر انگیزد . آخوند  عبدالله بهبهانی بر سرِ خود زده و هر شب داد و بیداد کرده و از خارجی‌ها بد گفت و وجودِ اینان در ایران را توهین به مسلمانان می‌‌دانست . بقول احمد کسروی  بازاری‌ها و بازرگانان که با نوز مشکل داشتند، به بهانه تعارف مشروب در جلوی درب یک مشروب‎‏فروشی به یک روحانی؛ دو روز بازار را بستند و غوغا به‌پا کردند.
نوز در پایان، با فشار مشروطه‌خواهان و مقامات پادشاهی متحد بریتانیا از پا درآمد و با وقوع انقلاب مشروطه و روی کار آمدن مجلس شورای ملی از ایران اخراج شد.

به ریش آخوندها میخندند

قلیان در حمام

شاه عباس بسیار کوشید تا از استعمال قلیان در بین مردم جلوگیری کند. برای این کار، روزی در مجلسی رسمی دستور داد که به جای تنباکو قلیان مهمانان را با پهن چاق کنند، و سپس در حالیکه آنان مشغول کشیدن قلیان خود بودند گفت که، این تنباکو را که وزیر همدان برای من فرستاده‌است و ادعا می‌کند که بهترین تنباکوی دنیاست، چگونه است؟ آنان همگی از این تنباکو تعریف کردند. آنگاه شاه خطاب به آنان گفت «مرده شوی چیزی را ببرد که نمی‌توان آن را از پهن تشخیص داد». سرانجام کار مخالفت شاه عباس بزرگ با تنباکو به تحریم آن کشید، و هنگامیکه در گرجستان متوجه شد، سربازان او پول خود را صرف کشیدن تنباکو و توتون می‌کنند آن را ممنوع ساخت، و تجاری را که توتون و تنباکو به اردوی او آورده بودند با تنباکوی خود یک جا سوختند، و سربازانی که مرتکب کشیدن توتون و تنباکو می‌شدند بینی و لبانشان را می‌بریدند

دانشنامه ایرانیکا ، سفرنامه شاردن ، سیاح دوران صفوی


تنها در ایران

چشم ما روشن سگ هم که دارند و این نجس العین را بقول علما روی پای خود هم میگذارند و محرم و نامحرم قلیان هم میکشند

 اولین تصویری که از قلیان به وسیله هنرمندان ایرانی کشیده شده، احتمالاً تصویر نشمی کماندار کار رضا عباسی، نقاش مشهور دربار شاه عباس بزرگ است، که تا اواخر نیمه اول قرن یازدهم هجری زنده بوده‌است
 
کمیته فتوای شورای ملی امور اسلامی کشور مالزی پس از بحث و بررسی‌های فراوان در تیر ۱۳۹۲ اعلام کرد که استفاده از قلیان برای مسلمانان حرام است.



شاید زمانی که نام از قلیان و قلیان کشیدن می‌آید ناخودآگاه به زمان قاجار و ناصرالدین شاه برویم. می‌گویند اولین، عشق قلیان، تاریخ ناصرالدین شاه بوده تا آنجا که وی در دربار همایونی برای همه موارد قلیان مخصوص خود را داشت .

باربی در حال قلیان کشیدن


بنا به نوشتهٔ سیریل الگود اولین بار ابوالفتح گیلانی (متوفی ۱۵۸۸) پزشک ایرانیِ دربار اکبر اول، سلطان مغول هند بود که دود تنباکو را از یک ظرف آب عبور داد تا آن را خالص‌تر و سرد نماید و از این طریق قلیان که در شبه قاره به حقّه معروف است را ابداع نمود.» اما از سوی دیگر، یک رباعی از اهلی شیرازی (درگذشته در ۱۵۳۵) به استفاده از قلیان اشاره می‌نماید و از این رو پیشینه استفاده از قلیان را می‌توان به حداقل به دوران شاه طهماسب یکم صفوی بازگرداند و روایت ابوالفتح گیلانی را می‌توان شاهدی بر معرفی قلیان، که در ایران مورد استفاده بوده‌است، در شبه قاره هند دانست
شهناز رازپوش، قلیان، در دانشنامه ایرانیکا


ایرانیان تنباکو را با دستگاهی کاملاً اختصاصی می‌کشند. در کوزه گلی دهان گشادی به قطر سه انگشت، تنه قلیانی از چوب یا نقره که سوراخی در وسط دارد قرار می‌دهند، و بر سر آن مقدار تنباکوی نم‌دار با کمی آتش می‌گذارند، و در زیر قلیان سوراخ ممتدی است که، در حالی که نفس را بالا می‌کشند، دود تنباکو با شدت از امتداد سوراخ پایین آمده و داخل آب که به رنگهای مختلف می آمی‌زد داخل می‌شود. این کوزه مرتباً تا نصفه آب دارد. دود که در آب است به سطح می‌آید و هنگامیکه نفس را بالا می‌کشند، از نی قلیان دود به دهان وارد می‌شود. به واسطه آبی که به قلیان می‌ریزند دود تنباکو تصفیه می‌شود و کمتر ضرر می‌رساند. والا با این همه قلیان که می‌کشند، مقاومت برای آنها غیر ممکن است. ایرانیان زن و مرد، به طوری از جوانی عادت به کشیدن تنباکو کرده‌اند، که کاسبی که باید روزی پنج شاهی خرج کند، سه شاهی آن را به مصرف تنباکو می‌رسانند. می‌گویند اگر تنباکو نمی‌داشتیم چطور ممکن بود کیف و دماغ داشته باشیم

 تاورنیه ، سیاح که در دوران صفویه

زنان قاجاری در کنار کرسی و با قلیانی پر نقش و نگار. عکاس: آنتوان سوروگین

مورخان می‌گویند در عصر قاجار قلیان آنقدر اهمیت داشته که مردم هیچ مجلس و میهمانی‌ای اعم از روضه‌خوانی، مجلس فاتحه، عزا، شیرینی خوردن، خواستگاری، بله بران، مجالس عقد و عروسی و شب‌نشینی را بدون آن برگزار نمی‌کردند.
 

 
اولئاریوس نیز که در سال ۱۰۴۶ در ایران بوده می‌نویسد که «چندین گونه ظرف قلیان در ایران ساخته می‌شد. شیشه‌ای، کوزه‌ای، از جوز هندی (نارگیله)، کدوئی که تا نیمه آب می‌شد و گاهی در آن عطر می‌ریختند».



  عکاس آنتوان سوروگین

انواع قلیان 
زنان در حال قلیان کشیدن - میناب
 تروریست های بمب گذار جمهوری اسلامی با فاحشه ها در مالزی در حال قلیان کشیدن

Before the bombs: Iranian trio Masoud Sedaghat Zadeh, left,who was arrested in Malaysia, Mohammad Khazaei, centre, who was detained at Suvarnabhumi Airport, and Saied Moradi, who was badly injured in the bombings, are pictured drinking with prostitutes

 DailyMail

خاتمی در حال قلیان کشیدن

مورخان گفته‌اند روزی که میرزای شیرازی حکم حرمت استعمال توتون و تنباکو را صادر کرد در تهران تا بعد از ظهر مردم همه قلیان‏‌ها را شکستند و انبارهای توتون و تنباکو را به آتش کشیدند؛ حتی در یکی از شهر‌ها، تعدادی از جوانان به خانه حاکم هجوم بردند تا او را از قلیان کشیدن منع کنند و به او گفتند:
 آقا میرزا فرمودند، استعمال تنباکو، محاربه با امام زمان(عج) است! ما اجازه نمی‌دهیم تو به جنگ با امام زمان بروی

امروز به راحتی در تمام سفره خانه ها قلیان سرو می شود با قیمت های بسیار مختلف،به عنوان مثال اگر بخواهید در منطقه بسیار شیک در شهر تهران قلیان بکشید باید هزینه ای نزدیک به ۱۰۰۰۰ تومان را پرداخت کنید.
امروزه کشیدن قلیان تفریحی برای جوانان شده است.اگر از جلوی سفره خانه ها گذر کنید با قشر جوانی رو به رو می شوید که در حال کشیدن قلیان هستند.
از نکات جالب این است که در جلوی تمام سفره خانه ها نوشته شده از پذیرش افراد مجرد معذوریم اما بیشتر افرادی که به سفره خانه ها می روند مجرد هستند.
چند روز پیش از محلی می گذشتم که با تبلغ جالبی رو به رو شدم.سفره خانه ای که چند روزی از افتتاحش می گذرد برای جلب نظر مشتری به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) در روز شنبه قلیان و چای رایگان است.
در واقع به مناسبت روز زن شما می توانید در سفره خانه رایگان قلیان بکشید و چای میل نمایید.
همه از ضرر های قلیان با خبرند اما جالب است که برای جذب مشتری کشیدن رایگان قلیان تبلغ می شود

 رئیس مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت نیز برخلاف بسیاری از عقاید و باورهای سنتی، دود منتشره از قلیان حاوی مقادیر بی‌شماری مواد سمی است: «این مواد به عنوان عوامل اصلی بروز سرطان ریه، بیماری‌های قلبی عروقی و سایر بیماری‌ها شناخته شده‌اند. همچنین نیکوتین موجود در دود حاصل از مصرف قلیان همانند سایر مواد دخانی اعتیادآور بوده و مصرف متناوب آن ایجاد وابستگی می‌کند.

عکسها سخن میگویند 

یک عرب  در حال ورانداز کردن و خریدن برده در حالی که قلیان میکشد
هزاران هزار ایرانی اینگونه در حمله اشغالگران مسلمان اسیر شدند و بعد از شکنجه های وحشیانه و تجاوزهای دسته جمعی بفروش رفتند



آخرین آمار منتشرشده از سوی وزارت بهداشت از استفاده قلیان درمیان ۱۵ درصد از جوانان بین ۱۳ تا ۱۵ سال خبر می‌دهد و اینکه سالانه  ۳۵ هزار تن تنباکو در کشور دود می‌شود.
به همین دلیل چندی پیش چهار هزار پزشک و متخصص، در مورد مهار سونامی سرطان ناشی از مصرف بی‌رویه قلیان، به وزارت بهداشت هشدار دادند. آنان شیوع مصرف قلیان در میان  ۳۷ درصد از جوانان و نوجوانان را خطری جدی برای سلامت این نسل دانستند.
ایران بالاترین روند رشد سرطان را در دنیا دارد و ۳۰ درصد مرگ‌های ناشی از این بیماری به طور مستقیم با دخانیات ارتباط دارد.
میزان منوکسیدکربن وارد شده به بدن انسان بر اثر استفاده از ‏‏قلیان شش برابر سیگار و میزان ‏عامل سرطانی قلیان ۴۶ برابر بیش از سیگار است.
از دیگر عوامل سرطان، ماده «‏آرسنیک» . «سرب» است که به ترتیب در قلیان چهاربرابر و ۲۰۲ برابر ‏سیگار است
منبع : زمانه


قلیان را لاکن مجانی میکنیم



  • بهرام محتشم


نزدیک محل ما یک پارک هست که از بد حادثه مارو گرفتار این معضل کرده . این پارک محل تجمع یک گله آدم معتاد و مفنگی شده . البته ناگفته هم نماند که نزدیکترین کلانتری تا این پارک تنها و تنها 300 -400 متر فاصله داره که کمتر هست و بیشتر نیست . ولی دم غروب که میشه این جمعیت به آخرین حدش می رسه . دو سالی می شد که پلیس یک اکیپ مبارزه با مواد مخدر رو در این محل مستقر کرده بود که به محضی که بساطشون رو جمع کردن به دو روز نکشید که روز از نو و روزی از نو . الان تا جایی پیش رفته که به هیچ عنوان نمیشه از وسط این پارک رد شد . خدایی خیلی وحشتناک شده و البته ترسناک . ترس از این که این معتادها به سر آدم بریزن و با تهدید یک سرنگ آلوده به ویروس و کثافت و یا چاقو آدم رو تلکه کنند . خدایی کسی هم نیست که به داد ما برسه . نمی دونیم به کدوم نهاد مراجعه کنیم . خیلی باحاله که شهرداری می گه جای نگهداری این انگلها رو ندارد . کلانتری هم میگه به ما ابلاغیه ندادن در ضمن محل نگاهداری اینها رو هم نداریم ‍!! کجا نگهداریم این آشغالها رو . خلاصه یک عده بچه ی ریز و درشت هم هستن که از زور نداشتن تفریحات دیگر ناچاری به این پارک می روند و البته با این صحنه ی نابهنجار رو برو هستند . آخرش هم همین بچه ها شاید خدایی نکرده ، روزی جای همین انگلها توی همین پارک بنشینند . چند روز پیش دم غروب داشتم بر می گشتم خونه که دیدم یک موتور سوار سر پیچ پارک سر کوچه مون داره مواد رو به این انگلها پخش می کنه و گله گله معتادها دورش حلقه زدن و التماس می کنند که مواد بگیرند . الحمدالله هروقت هم این انگلها توی این محله پلاس هستند سر و کله ی پلیس پیدا نمی شه و هر وقت پلیس به اونجا میاد این انگلهای انگل پرور اونجا آفتابی نمی شن و تنها مردم سالمی که در این محل موندن شاهد این کثافتها و کثافتکاریهایشان هستند .

  • بهرام محتشم
کاوش‌ مسجد دولاب اسرار جدیدی از تاریخ تهران قدیم را فاش کرد. مواد فرهنگی به دست آمده از این کاوش‌ در عمق سه متری به آثار دوره سلجوقی رسیده است. این یافته‌ها شامل آثار یک سازه خشتی (کانال آب) و آثار سفال تاریخی لعاب یکرنگ و زرین فام می‌شود. گفته می‌شود که این کاوش ادامه دارد و انتظار می‌رود اطلاعات باستان شناختی بیشتری از تهران، مسجد و محله دولاب پیدا شود.

به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی، کاوش‌های 20 روزه مسجد دولاب پرده از اسرار پایتخت دودآلود برداشت. معاون میراث فرهنگی استان تهران با اعلام این خبر، از مجموعه‌ای از دستاوردها می‌گوید که این دستاوردها توانسته‌اند، رنگ متفاوتی به تهران خاکستری ببخشند.
 
سپیده سیروس‌نیا همچنین اعلام می‌کند: این کاوش نتیجه بازدید احمد مسجد جامعی و مدیر میراث فرهنگی تهران از این مسجد در برنامه تهران گردی بوده است. شهرداری منطقه 14 نیز اعتبارات این کاوش را تامین کرده و قرار است در زمینه مرمت و حفاظت آن نیز اقدام کند. این اقدام شهرداری همچنین سبب شده تا رازهای بسیاری از تهران که تا کنون مدفون بوده، افشا شود.
 
قدیر افروند، سرپرست هیات باستان‌شناسی مسجد دولاب می‌گوید: در نخستین بازدید‌ها مشخص شد که به رغم ظاهر مسجد دولاب (که پنجره‌های فلزی معمولی دارد) و حتی در فهرست میراث فرهنگی نیز جای نگرفته، جرزها، پوشش، طاق و قوس‌های آن قدمتی دیرینه دارند. به طوریکه این قدمت بسیار بیشتر از آن چیزی است که تا کنون برای آثار معماری تهران شناسایی شده است.
 
به گفته او، این بازدید سبب شد  تا طرح کاوش در این بنای تاریخی ریخته شود و حالا 20 روز است که کاوش‌ها در مسجد کوچک دولاب با معماری و پوشش چهار بخشی و ظاهری متفاوت از دوره معماری قاجاری و صفوی در حال انجام شدن است.
 
افروند از زدن چهار گمانه باستان شناسی می گوید که در یکی از این چهار گمانه در عمق سه متری مجموعه‌ای از دوران سلجوقی به دست آمده است. از سوی دیگر کف سازی های مسجد لایه های متعددی  دارد که بر اساس آخرین اطلاعات متقدم‌تر از دوران صفوی و قاجاری به شمار می‌رود.
 
کشف یک چاه 8 متری آب در وسط بنای مسجد هم سوالات متعددی را ایجاد کرده است؛ نخست اینکه پیش‌ از اینکه اینجا مسجد شود، چه کاربری داشته و از چه دوره‌ای به زیر خاک دفن شده است؟
 
افروند همچنین از کشف تعدادی سکه و سفالینه خبر می‌دهد که به دلیل زنگار گرفته‌گی  تا کنون مشخص نشده به چه دوره‌ای تعلق دارد و در حال حاضر برای آسیب زدایی و رفع زنگار به آزمایشگاه سپرده شده است. در صورت تعیین قدمت این سکه‌ها می‌توان به نتایج مهم دیگری در زمینه اسرار تهران رسید.
 
او با اعلام اینکه هنوز  10 روز از این کاوش باقی مانده است، می‌گوید که  هیات باستان شناسی در حال مستندسازی اشیاء و یافته‌های این کاوش هستند و احتمال آن می‌رود  اطلاعات باستان شناختی بیشتری از تهران به دست آید.
 
چرا شناختن دولاب در تاریخ تهران مهم است؟

یافته‌های این کاوش باعث شد، سوالات متعدد دیگری هم برای باستان شناسان به وجود بیاید. نخستین سوال این است که محله دولاب واقعا در آغاز دوران اسلامی  چه جایگاهی داشته است؟  اهالی دولاب فکر می‌کنند، محله‌شان بیش از هزار سال قدمت دارد. آیا این تصور عمومی درست است؟
 
افروند می‌گوید که در متون تاریخی آمده است که در حدود قرون اولیه اسلامی ده دولاب، تهران، مهران، تجرش (تجریش) و دوریت (طرشت‌) وجود داشته است؛ در میان این ده ‌ها، دولاب اما موقعیت بسیار متفاوتی داشته و در بسیاری از متون کهن نامی از مشاهیر آن برده شده است.
 
یکی از این اسناد مربوط به اواسط قرن سوم هجری می‌شود. نویسنده تاریخ طبری در مقدمه تفسیر طبری می‌نویسد: در دوران تحصیلم، از نزد استادم در دولاب با شتاب همچون دیوانگان به سمت ری می رفتم که به کلاس درس استادم در ری برسم. افروند این متن تاریخی را حامل پیام مهمی در مورد  ده دولاب می‌داند چرا که نشان می‌دهد این ده  از نظر علوم دینی پیشرفته بوده و مشاهیر و مفاخر آن شهرت و اعتبار و جایگاه قابل توجهی در جهان اسلام داشتند.
 
 
سرپرست هیات باستان شناسی مسجد دولاب همچنین به اقامت سلطان محمود غزنوی در دولاب اشاره می‌کند و می‌گوید ری یکی از مراکز مهم جهان اسلام به شمار می‌رود و دروازه های متعددی دارد؛ یکی از آن ها دروازه دولاب است در حالی که دروازه‌ای به نام تهران وجود ندارد. از سوی دیگر بعد از احداث114 برج تهران در زمان شاه طهماست باز هم علاوه بر دروازه خراسان در جانب شرقی حصار تهران دروازه دولاب نیز به صورت مستقل وجود داشته است. این دروازه در حصار ناصری نیز به همین نام دیده می‌شود.  همه این‌‌ها نشانه این است که دولاب چه جایگاه و اهمیتی دارد.
 
مسجد جامع دولاب که در حال حاضر به آن بقیه الله گفته می‌شود، در انتهای شمالی خیابان سادات در محله دولاب نزدیک به میدان قیاسی (آیت الله سعیدی) قرار دارد. مردم محل می‌گویند که کارشناسان بارها و بارها از قبل از انقلاب تا کنون به این مسجد سر زده‌اند اما هیچ اقدامی برای کاوش یا ساماندهی آن انجام نداده‌اند و تا کنون به دلایل نامعلومی در زمره آثار ملی ایران نیز جای نگرفته است.
 
افروند می‌گوید که این مسجد قرار است به زودی در فهرست میراث ملی ایران ثبت و  حریم منظری آن نیز باید هر چه زودتر تهیه شود زیرا ابنیه بسیاری در اطراف آن ساخته شده و ماشین‌ها در نزدیکی این بنا حرکت می‌کنند.
 
این باستان شناس همچنین از وضعیت تکیه چال می‌گوید که در نزدیکی این مسجد قرار دارد و به دوران پهلوی می رسد. تکیه‌ای که در فهرست میراث فرهنگی جایی ندارد اما نقش مهمی در تاریخ دولاب بازی کرده است.
  • بهرام محتشم

روایت تلخ هوشنگ سواری روایتی از جاده اهواز - خرمشهر است و شیمیایی و گاز اعصاب تا خرابه‌های شهر محرومی به نام نورآباد؛ روایتی از مردی که روزی معاون سردار شهید رسول نادری بود و حالا در کنج خرابه‌ای روزگارش شده قرص‌های اعصاب و حسرت شهادت.

برای دیدن «هوشنگ سواری» که این روزها همرزم‌هایش هم او را به سختی می‌شناسند. باید مرد راه بود و جاده‌ای که ما را به نورآباد می‌برد، جایی است که همه از جنگ یادگاری دارند تا بلوار وسط شهرشان پر باشد از عطر لاله‌های پرپر شده‌ای که این روزها کسی سراغشان را نمی‌گیرد.

قرار نبود که برویم؛ ولی نمی‌دانم چطور شد که راهی جاده شدیم. با خودم فکر می‌کردم که گفتن از این همه درد و رنج رزمنده‌ای که مدال افتخار دهها ماه جبهه را دارد جز تلخکامی و ناباوری چه می‌تواند در خود داشته باشد ولی دیدیم که آنچه گفتنی است را باید گفت هرچند گوشی برای شنیدن نباشد.

خانه‌ای که خانه‌ای نیست ما را فرا می خواند...

کوچه‌های پیچ در پیچ نورآباد را پشت سر می‌گذاریم؛ جایی شبیه ته خط یا ته کوچه به جایی می‌رسیم که قرار بود برسیم. خانه‌ای که خانه‌ای نیست ما را فرا می‌خواند؛ برای وارد شدن به خرابه‌ای که آن را خانه رزمنده و جانباز نورآبادی می‌خوانند اجازه می‌گیریم و وارد می‌شویم.

حیاط خانه را خاک و علف‌های هرز گرفته است؛ آخر اینجا خانه نیست که بخواهیم از آن سراغ موزائیک و سنگ و باغچه بگیریم! اینجا دیوارهای آجری و کاهگلی زمینی را احاطه کرده‌اند تا شاید خرابه‌ای شوند برای زندگی رزمنده و مادر نابینایش.

دروغ چرا؟! اولش کمی از وارد شدن در این خرابه و هم صحبتی با ساکنان آن حالمان گرفته شد. گفته بودند که چه چیزی ما را انتظار می‌کشد ولی فکر نمی‌کردیم آنچه گفته بودند اینقدر تلخ و سیاه باشد.

و چقدر دلم برای این دعاهای خالصانه می‌گیرد...

وارد خانه می‌شویم؛ دیوارهای خانه فروریخته‌اند و باد خنک این روزهای تابستان نورآباد فضای کوچک و محقر خانه را پر کرده است. پیرزن نابینا متوجه حضورمان می‌شود و از نام و نشانمان می‌پرسد.

بسیجی که از دوستان هوشنگ سواری است و واسطه تهیه این گزارش شده ما را به پیرزن معرفی می‌کند و شاید اولین نصیب ما از نگاه پیرزن نابینا دعاهای خیری است که برای مهمان ناخوانده و ناشناسش می‌کند و چقدر دلم برای این دعاهای خالصانه می‌گیرد.

پیرزن که می‌داند برای شنیدن چه آمده ایم شروع می‌کند به گفتن و گفتن...از اینکه در این خرابه هراس تابستان و زمستان دارد؛ از اینکه شبها که تنش نسیم خنک شهر سردسیر نورآباد را دوام نمی‌آورد و هنوز پهلوهایش درد می‌کند...از اینکه پیش آمده که چند هفته‌ای گرسنه باشد و چشم به راه همسایه‌ای که برایشان نان بیاورد و کمی غذا...

حرف‌های پیرزن مرا مبهوت و مات خود کرده؛ چیزی نمی‌نویسم؛ دوست ندارم چیزی هم به خاطر بسپارم؛ او می‌گوید و حرفهایش که با زبان نورآبادی است از ذهنم عبور می‌کند و قلبم کمی درد می‌گیرد.

همکارم با تلنگری مرا به خود می‌آورد که ما برای گفت‌وگو با «هوشنگ سواری» آمده‌ایم و من با خود فکر می‌کنم رنج امروز این مادر و پسر درد مشترکی است از بی مهری روزگار و زمانه.

از سال 64 می‌گوید و جاده اهواز به خرمشهر

هوشنگ سواری که خوب می‌داند برای چه آمده ایم پرونده جانبازی و عکس‌های دوران جنگش را روی زمین می‌ریزد و شروع می‌کند به گفتن از روزهای جنگ و جنگ و جنگ.

از سال 64 می‌گوید و جاده اهواز به خرمشهر؛ می‌گوید که همانجا شیمیایی شده است. از مسمومیت با کنسروهای غنیمتی از جنگ می‌گوید و روزهایی که در بیمارستان بستری بوده است. یکی یکی نامه هایش را نشانمان می‌دهد. نامه‌هایی که در آنها از هوشنگ سواری و سوابق روزهای جنگش سخن گفته شده است. از ترکشی که هنوز ردش را می‌توان روی پیشانی و سرش گرفت.

«هوشنگ سواری» پرونده‌ای دارد پر از شیمیایی و موج و ترکش ولی درصدی ندارد که بگوید از تن بیمارش چقدر برای دفاع از میهن خرج کرده است.

بسیجی میانسالی که ما را به خانه «سواری» آورده می‌گوید که «هوشنگ» را اینگونه نبینید. روزی برای خودش یلی بوده و یکی یکی عکس‌هایش را به نشانه اثبات حرف‌هایش نشانمان می‌دهد. و واقعا نگاه پرغرور نوجوانی که تیربار را به خود آویزان کرده، چقدر حرف دارد.

کاش من هم شهید می‌شدم....

«هوشنگ سواری» می‌گوید که برای تعیین درصد جانبازی 3 بار به کمیسیون رفته است و بارها پزشکان مسمومیت، شیمیایی شدن و ترکش خوردنش را تایید کرده‌اند. ولی چرا درصد نمی‌زنند خودش هم نمی‌داند.

یک بار با رئیس بنیاد شهید شهرستان سر موضوع درصد جانبازی بحثش شده و نتیجه این دعوا 45 روز زندان آن هم در ایام عید نوروز بوده است تا مادر پیرش روزها چشم انتظار پسرش روزگار را به سختی بگذراند.

از «هوشنگ سواری» راجع به روزهای جنگ می‌پرسیم و اینکه کدام عملیاتها بوده است. از عملیات‌های والفجر مقدماتی و رمضان می‌گوید و دوستانی که دیگر نیستند. اشک در چشم هایش حلقه می‌زند. عکس هایش را از سومار و طلائیه نشانمان می‌دهد. عکسی که در آن همرزمانش هم حضور دارند. می‌گوید همه شهید شده‌اند الا من! کاهش من هم شهید می‌شدم و اینقدر زجر نمی‌کشیدم.

با انگشت در میان عکس‌ها یکی از همرزمان شهیدش را نشان می‌دهد. می‌گوید که داشتیم با دوربین عراق را دید می‌زدیم که صدای خمپاره آمد و دیگر هیچ چیز نبود جز پیکر رفیقی که این روزها هنوز خوابش را می‌بینم.

با افتخار می‌گوید معاون سردار شهید رسول نادری بوده ام

خودش می‌گوید که در شبهای تنهایی اش فقط گریه می‌کند و به یاد آن روزهایی که صمیمیت بود حسرت می‌کشد. معاون گروهان بوده است. با افتخار می‌گوید معاون سردار شهید رسول نادری بوده ام و با انگشت در میان عکس‌ها چهره شهید را نشانمان می‌دهد. خودش می‌گوید که در گروهان 12 نفر بوده‌اند و چندی قبل یکی از همرزمانش را دیده که او را با این چهره تکیده به یاد نیاورده است.

می گوئیم یکی از عکس هایش را در دستش بگیرد تا با گذشته اش مقایسه کنیم. عکس جوانی هایش را می‌گیرد و نشانمان می‌دهد و هر چقدر به خودمان فشار می‌آوریم نمی‌توانیم باور کنیم که این «هوشنگ سواری» همان «هوشنگ سواری» دوران جبهه و جنگ است. جنگ او را پیر نکرده ولی بدعهدی زمانه موهایش را رنگ سفید زده تا باور دیروز و امروزش برایمان مشکل شود.

تمام اوقاتش را در خانه با عکس‌ها و خاطرات دوران جنگش به سر می‌کند. می‌گوید روزی دهها قرص اعصاب را بالا می‌اندازد تا کمی اعصابش آرام بگیرد و بتواند ادامه بدهد. این هم یادگار جنگ و گلوله و خمپاره است. به خاطر بیماری اعصابش همسرش نتوانسته تحمل کند و رفته است. هنوز با نام شهید محمد مهدی یوسفی، شهید ولی عطایی و ... روزگار می‌گذراند.

وسط حرفهایش تا یادش نرفته از سرهنگ خزایی فرمانده قبلی سپاه شهرستان دلفان تشکر می‌کند. از اینکه برخی اوقات داروهایش را برایش می‌خریده و برای شنیدن حرف هایش می‌آمده است. می‌گوید الان دیگر کسی نیست که از او خبری بگیرد و همین هر روز بیشتر برای ادامه دادن ناامیدش می‌کند.

دعا کردم که خدا تنها پسرم را از جنگ سالم برگرداند...

مادرش که «هوشنگ» تنها فرزندش است وسط حرفهایش می‌پرد و با لهجه لری محلی می‌گوید: دعا کردم که خدا تنها پسرم را از جنگ سالم به من برساند ولی الان آنقدر قرص اعصاب خورده که دیوانه شده است.

از مادر پیری که آرزوی حج رفتن دارد و همه او را حج نرفته «حاج خانوم» صدا می‌کنند، در مورد پسرش می‌پرسم. از اعصاب خردی‌ها و بیماری پسرش دلخور و ناراحت است. می‌گوید که اموراتش با مستمری کمیته امداد می‌گذرد و فطریه و کمک همسایه‌ها و آشنایان!

با آب و تاب از جبهه رفتن هوشنگ می‌گوید. از اینکه چگونه فرار کرده و با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شده است. از همسر مرحومش که معتمد محل و آبادی بوده، حرف می‌زند و اینکه وقتی امام به رحمت خدا رفت، مراسم سوگواری در خانه آنها برپا شده و سالها پرچم عزا بر سر در خانه‌شان افراشته بوده است.

چشمهایش نمی‌بیند ولی سجاده‌اش را دم دستش گذاشته تا موقع نماز دنبالش نگردد. می‌گوید که نزدیک‌های سحر بیدار می‌شود تا نمازش را بخواند. حاج خانوم سالهاست که با چشمهای نابینایش صبح را خوب می‌شناسد.

زبانمان برای حرف زدن کلامی نمی‌یابد

از هیچ کسی گلایه نمی‌کند و همین متعجم می‌سازد. موقع رفتن از پسر و مادر می‌خواهیم عکس یادگاری بگیرند و آنها در ورودی خرابه شان رو به دوربین ما می‌ایستند و بدون لبخند عکس یادگاری می‌گیرند.

از خرابه بیرون می‌آییم و در خانه‌ای که خانه نیست را چفت می‌کنیم. از بالای دیوار هنوز مادر پیری که در کنار فرزندش نگاهشان به در خیره مانده را می‌توانیم ببینیم. تنها ساعتی مهمان خانه رزمنده جانباز «هوشنگ سواری» بوده ایم ولی آنقدر خسته ایم که نای حرف زدن نداریم؛ شاید هم زبانمان برای حرف زدن کلامی نمی‌یابد؛ شاید!
   

  • بهرام محتشم

در این زمانه ی بی در و پیکری که هر کسی به فکر خودشه و کسی به فکر این مردم بیچاره نیست . روزنامه ها تنها جار و جنجال درباره ی حقوق مردم راه می اندازند. ولی مردم ما خیلی هوشیارتر از سالهای پیش هستند . در سالهای پس از 1357 با شستشوهای مغزی می شد که خیلیها را با خودشان همراه کنند . با زور می شد که زنها را محدود کرد ولی امروز به مرور همه ی این بندها پاره شده و باز مردم دچار سرخوردگی روحی شده اند و احساس می کنند که انقلاب هم دیگه نمی تونه به خواسته های اونها رسیدگی کنه . در حالی که خمینی در بهشت زهرا نشسته و بی حساب کتاب بذل و بخشش می کرد و وعده های سرخرمن به مردم بدبختی می داد که با دلخوشی دورش جمع شده بودند ، امروزه مردم به این نتیجه رسیده اند که همه ی اون حرفا غیر عملی شده و غیر عملی بود. خیلی از حرفهای خمینی واقعی نبود و البته خیلیها هم واقعی بود و به واقعیت پیوست که در این مجال نمی گنجد که سخن بگوییم . ولی روی سختم امروز با کسانی است که آن روز از آن نمد برای خویش کلاهی بافتند و به پست و مقامی رسیدند و تا امروز هم مقامات خویش را رها نمی کنند . اون روز روز بخش کردن قدرت میان طبقه ی تازه قدرتمندان بود و هر کس به چیزی که می خواست رسید . ولی امروز مردم دیگه نمی تونند به راحتی به گفته ی دولتمردان اعتماد کنند . امروز فاصله ی مردم عادی و دولتمردان آنقدر دور شده که حتی بسیار دورتر از راهی بود که میان مردم عادی و سران رژیم شاهنشاهی بود . امروز مردم مأیوستر از گذشته هستند. مردم دیگر لبخندی بر لب ندارند ، دلخوشیی ندارند . شادیی ندارند . امیدی به آینده ندارند . هر روز سیاه تر از دیروز . دلنگرانی ها بیشتر از گذشته و البته دغدغه ها بیشتر .

من قصد ندارم که در عرصه ی سیاست وارد شوم که سخت عرصه یی است بس هولناک و مرا توان آن نیست که در این دریا شناگر باشم که بی گمان کوسه های این دریا مرا تکه تکه خواهند کرد. من مرد میدان سیاست نیست که سیاست را نه پدری است و نه مادری . اصلا حلالزاده نیست . از زیر بته درآمده و البته کسانی که در آن بساط پهن کرده اند هم نمی توانند از این حرام دور باشند ، آیا به راستی می توانند بگویند که ما از این میزی که اشغال کرده ایم ، درهای بهشت را به روی خودمان باز کرده ایم یا جهنم را .

  • بهرام محتشم