سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است


سلام

چند روزی بود که نتونسته بودم به این وبلاگ نازنین سر بزنم

امروز فرصتی شد که چند خطی بنویسم . راستش رو بخواین . مطالبی که می نویسم شاید خیلی عادی باشه . گاهی دوست دارم همه چیز رو به چالش بکشم . ولی از خط های قرمزی که این دولت و رژیم مقتدر اسلامی برامون کشیده , میترسم نمی دونم چه خطی خط قرمزه . نمی دونم اگر به رهبر انتقاد کنم , جزو انقلابیون خواهم بود یا ضد انقلابیون . اگه به رئیس جمهوری محترم انتقاد داشته باشم , بلایی سرم می یاد یا نه خیلی محترمانه و دموکراتیک باهام رفتار می کنند . ولی در هر حال عقل سلیم می گه که وارد خیلی از حیطه های نظری و سیاسی نشم . برای همین من نه تنها نقدی به مقام رهبری و سران و کیان مملکت ندارم . ,بلکه ایشان را تحسین هم می کنم ! تا بدونم و بدونن که ما آزادیم و وارسته . از چیزی باکی نداریم و بیدی نیستیم که از این بادها بلرزیم ..

  • بهرام محتشم

رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی

معمای ادب را با همین ابیات حل کردی

رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو

میان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل کردی

فرستادی به قربانگاه اسماعیل‌هایت را

همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی

کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند

تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی

چه شیری داده‌ای شیران خود را که شهادت را

درون کامشان شیرین‌تر از شهد و عسل کردی

رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد

به تیغ اشک خود، اعرابشان را بی‌محل کردی


شاعر: محسن رضوانی





چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را

چه علتی بیاورم ندیدن مدام را

شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی

ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را

منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد

وگرنه که تو می دهی جواب هر سلام را

نشانه های آخر الزمان رسیده پشت هم

و کرده است جابجا حلال را حرام را

جهاد اکبر است انتظار تو در این زمان

نه ساده نیست، هرکسی ندارد این مقام را

به این یقین رسیده ام که دیدنت ملاک نیست

جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟

تو روزی عدل و داد را اقامه می کنی و من

ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را

بعید نیست عاقبت فقط بخاطر حسین

تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را

ز داغ عمه ات و یا ز حال زین العابدین

خودت بگو ز روضه ها بخوانمش کدام را

ز دیر راهب و تنور کوفه روضه خوان شوم

و یا که بازگو کنیم شام شام شام را

تمام اختیار هر دو تا جهان به دست اوست

اگرچه بسته ریسمان دو دست این امام را

شکست قلب عمه زینبت شبیه قامتش

در آن دمی که خیزران شکست احترام را

شاعر: محمد رسولی


  • بهرام محتشم

شیر خفته ی وطن در حال بیدار شدن است. من به نام یک ایرانی , به نام یک ناسیونالیست و ملی گرا , باوری تمام قد به ایران و سرزمین ایران دارم . من نمیگویم که جمهوری اسلامی فلان یا بهمان است , ولی , این را بیان می کنم که هرکس که کیان این سرزمین باشد , موظف می باشد به دفاع از مرز و بوم و ناموس این سرزمین می باشد . در دوران رکود احمدی نژادی , ایران به قهقرای افول سیاسی افتاد و وجهه ی نیمبند ایران در عرصه ی بین الملل و در منطقه خاک برسر شد. ولی در دورانی بهتر از دوران احمدی نژاد , در دوران حسن روحانی , مردی که بسیار محتاط و دست به عصاست . شیر سرزمین من در حال بیدار شدن است , به زودی باید ایران چنگ و دندانی به کفتارهای دور و بر خویش نشان بدهد. 

در نبود , شیر ایران در عرصه بین المللی , شغالی به نام عربستان سعودی , در خاور میانه شروع به جفت پرانی کرده , برای ایران چنگ و دندان نشان داده , گویا در جنگ هشت ساله ی پیش , ضرب شستی از ایران دریافت نکرده است و یا فراموش کرده است . به حق و به جاست که شیر ایران برخیزد و شکم این شغال پیر رو پاره کند و امروز .... 

خانواده یی ایرانی که برای حج عمره , وارد این سرزمین شده , از سوی گرگهای آدمی نشان مورد تعرض قرار گرفته و بسیاری از علماء موضع گرفته اند و در پی این بی ناموسی تازیان کون برهنه , دستور و فتوا به تحریم حج عمره داده اند . ولی من بر این باورم که نه تنها حج عمره که واجب هم , واجب نیست . حیف این دلارهای ایرانی که در جیب این کفتارهای سیاه سوخته ریخته شود که در پایان هم ما را به نام رافضی خطاب کنند و با چوبهای نجس شان به تن و بدن حاجی های ما بزنند و کتابهای دعای آنها را از دستشان بگیرند و دور بریزند و مانند حیوان با حاجی های ما رفتار کنند. 

به خدا اگر این دلارها رو در سرزمینهای اروپایی و شرق آسیا هزینه کنند مردم ما کمتر ضربه می بینند تا این که این کفتارها که در نبود سلطان خاورمیانه , شیر این بیشه , ندای هل من مبارز سر داده اند و به این شیر خفته چنگال نشان می دهند , ولی نمی دانند که شیر شیر است , اگرچه پیر باشد...

ایرانی از این بی ناموسی این کفتارهای سعودی ، باید به جوشش بیاید ؛ باید این حج را تحریم کنند ، باید به خویش بیاییم . ما در نبود یک سیاست فعال ؛ چنان خاک بر سر شدیم که یک کفتار به نام عربستان سعودی ؛ برای ما خط و نشان بکشد و بیشه رو قرق کند. ای سرباز ایرانی ، به غیرت بجوش ؛ الان زمان ؛ زمان ناورد است ... برخیز ای سرباز وطن و این کفتار را از بیشه بران ؛ بکش ؛ نابود کن .... !!!!!!!!!!!!!

  • بهرام محتشم

عبدالعزیز آل الشیخ


عکس این شیخ اعظم عربستان ، که فکر کنم ، شیطان یک ذره از اون خوشگل تر باشه ، شاید صورت اخروی خیلی از ما آدمها باشد . البته شاید هم صورت اخروی ما از این قیافه یک مقداری زیباتر باشه . یک عمر مثلا دینداری ، زیبایی به این چهره نبخشیده و حقد و کینه یی که یک عمر این پیر پلشت در سینه داشته ، روی او را چنان زشت کرد ه که اگر به خواب یک بچه بیاید ، بچه چپ چشم از خواب پا می شه .
  • بهرام محتشم


بالاخره تعطیلات عید به سر رسید . مام سیزده رو به در کردیم  . تا لنگ ظهر خوابیدیم . ساعت 5 عصری که همه ی ملت داشتن برمیگشتن سر خونه و زندگیشون . ما از خونه زدیم بیرون . با پدر زن و وابستگان راهی بهشت زهرا شدیم . هم فال بود و هم تماشا . هم گردش بود و هم زیارت اموات و فاتحه خوانی . بی وقت رسیدیم . تنها تونستم به آرامگاه عزیزم یه سر بزنم . مزار پدر و مادرم یه مقدار دورتر بود. از همانجا براشون حواله ی یک فاتحه کردم . بالاخره تنبلی ها باید یک جا جواب بده . بعدش هم از اونجا یک سر رفتیم زیارت عبدالعظیم ، غلغله بود حرم . ما در مسیر هرکجا رسیدیم ، ملت بساط پهن کرده بودند. از سر قبر خمینی بگیر تا جاهای دیگه . همه جا ملت بیکار بساط رو پهن کرده بودند. خلاصه سیزده را به در کردیم . اینقدر به ما خوش گذشت که نفهمیدیم چه کار کردیم .

  • بهرام محتشم

سلام .

در این روزهای آغازین سال نو ، برای کسانی که آهنگ مسافرت دارند ؛ آرزوی سلامتی و خوشی دارم . انشاء الله به سلامتی بروند و بازگردند. ولی باید نکاتی را مد نظر داشته باشند

اول از همه بدانند که به کدام سو می روند

دوم بدانند که چه اندازه پول همراه داشته باشند

سوم بدانند که چه لوازمی را باید همراه داشته باشند و از همراه بردن بار اضافه خودداری کنند

چهارم : بیش از حد ظرفیت وسایل نقلیه شان ، بار نزنند و مسافر برندارند

پنجم اگر بچه ی کوچکی همراه دارند ، مواظب باشند که اذیت نشود

ششم .... اینقدر نوشتن این مقاله طول کشید که فردا سیزده بدره . دیگه ضرورتی نداره بقیه اش

  • بهرام محتشم


یک مهربانی برای من تعریف می کرد که

خواهرم برای زیارت خانه ی خدا به سفر حج عمره رفت . قبل از این که به سفر بره ، به خانه ی دوستان و اقوام رفت تا از ایشان حلالیت بگیره و با دلی خوش به سفر بره . خلاصه به خونه ی اونها رفت ، هر کدوم از خواهر و برادران رو که دیدار کرد ، هر کدوم از قدیم دلخوریی داشتند ، در ظاهر حلالیت صورت گرفت یا گلایه ها انجام شد و خواهرما به سفر مکه رفت . چند روز بعد که خواهرم از سفر مکه باز می گشت ، چند روز مانده به عید نوروز 94 بود ، خلاصه روزی که از فرودگاه بر می گشت ، من (راوی) که کارم مسافر کشی و خدمات بود ، از صبح کار نکرده بودم ، خواهرم قرار بود ساعت 6-6.5 به تهران برسه ، من برام یک سرویس کاری پیش اومد که تا ساعت 8.5 شب به درازا کشید و نتونستم به فرودگاه برم . وقتی خونه رسیدم ، خانمم گفت که برای استقبال خواهرت فرودگاه نمی ری ؟ گفتم والله من خسته ام ، دیگه با این حالی که من دارم ضرورتی نداره ، که فرودگاه برم ، ولی پاشو زنگ بزن ببین کجاس؟ رسیدن یا نه؟ پاشدم زنگ زدم به آبجیم که دیدم اون ور خط سر و صدای هره و کره ی خواهر برادرای ناتنی ام می یاد که توی ماشین هستند . خلاصه یک ذره صحبت کردم و به خواهرم تبریک گفتم ، گفتم کجا می رید؟ گفت می ریم خونه ی زن بابا . گفتم باشم ، اگه شد که خدمت می رسم ، خواهرم که تازه از سفر روحانی حج برگشته بود و قاعدتا باید در حال و هوای روحانی آن یک تغییراتی کرده باشد ، نه گذاشت و نه برداشت ، گفت : حالا مثلا اگر می خواهی توی خونه باشی ، چه گ..ی می خوای بخوری ، من خیلی بهم برخورد و از دهنم پرید ، همون گه... که تو می خوای بخوری ، خواهرم که توقع این پاسخ رو در جواب حرف زشت خودش نداشت ، قطع کرد. وقتی برای دیدنش به خونه ی زن بابام رفتیم .(پدرم سالها پیش درگذشته بود) خواهرم به محض دیدن من با دلخوری گفت : خیلی ممنون از استقبال گرمتون توی فرودگاه ، خیلی بهش برخورده بود که خواهر و برادرای تنی اش به استقبالش نیومده بودن . من هم که گفتم گرفتاری داشتم و نتونستم برم . خلاصه توی این حرفها به فکر رفتم که آخر این چه سفر حج رفتنی است که آدم هنوز درگیر کینه و کدورت های پیشین است و هنوز دنبال اینه که کینه های قدیمی رو تصفیه کنه . آخه این چه سفر حجی است که آدم هنوز دنبال این هستش که در بازگشت از حج بخواد حال کسایی رو که به استقبالش نیومدن رو بگیره و زمان دید و بازدید ها به این گلایه بپردازه که فلان کس از سفر کربلا اومده ،‌برادراش برای گوسفند کشتن و شما منو قابل چی و چی ندیدین ؟

خلاصه سرتون رو درد نیارم که این عزیز گلایه ها داشت و من هم پیش خودم گفتم که این بداخلاقی ها رو می شه از دل پاک کرد ، خاصه این که از سفری چنان عزیز برمیگردی ، دیگر نباید گرد تعلقات دنیوی ، آیینه ی دلت رو زنگاری نگه داره و به خاطر این که چرا فلانی فلان رفتار رو برای شما انجام نداده ، شما چه جوری این رفتارش رو جبران کنه. دوست من تعریف می کرد که من به خاطر گرفتاری های مالیی که سخت باهاش درگیر بودم ، دستم خالی بود ، نتونستم هدیه ی خوبی تهیه کنم به خانمم گفتم یکی از اون پارچه چادری هایی که توی خونه داره رو کادوپیچ کنه ، زنم به حرف من گوش داد ، وقتی به خونه ی زن پدرم رفتیم ، هدیه رو دادیم و خداحافظی . چند روز بعد که تعطیلات عید بود ، خواهرم جلوی زنم نه گذاشت و نه برداشت ، هدیه ی منو رو به زنم بازپس داد و به من هم گفت ،‌از من توقع هدیه ی زیارتی نداشته باش ، چیزی برام نیاوردی ، چیزی برات نیاوردم !!! خلاصه انگاری یک سطل یخ و آب ریختن روی سرم . خیلی از خواهرم دلخور شدم که چرا چشمش دنبال این جور حرفهاست ، چرا این قدر برای رفتار دیگران حساب باز می کنه  . بخدا اگر من از خواهرم توقع کادویی می داشتم ، وانگهی من گرفتاری مالی زیادی داشتم ، پیش خودم گفتم زشته دست خالی برم . اون قواره پارچه رو بردم ، خواهرم بهش برخورده بود که چرا به جای قواره ی چادر ،‌پول بهش کادو ندادم . برای همین برای جبران کاری که به نظر خودش زشت می اومد ، دست به کاری زشت زد و هدیه ی منو پس داد و بدتر از اون جلوی زنم به من گفت که برات هیچی نیاوردم ، تو آدم خسیسی هستی ، من هم چیزی برات نیاوردم !!!

دلم از کارهای خواهرم شکست ، دیدم که خواهرم نرفته ، زنگار دلش رو پاک کنه ، رفته تا کارهای تازه یی برای دل سوزاندن دیگران یاد گرفته ، من هم دستم رو داغ کردم که دیگه به کسی مانند خواهرم احترام نذارم چرا که من همیشه پیش خودم فکر می کردم کسی که به سفر حج می ره ، بزرگترین اتفاق زندگی اش افتاده و خیلی از درگیری ها و ناراحتی های روحی اش رو باید کنار بگذارد ،‌ آنجا معنویتی دارد که دستکم تا مدتها پس از برگشت هم آدم از حال و هوای روحانی خودش دور نمیشه . ولی دیدم خواهرم توی فاز دیگه یی هستش . برای همین گفتم این داستان رو برای تو بگم که تو هم چیزی دراین باره بنویسی که خیلی ها شاید بخونن و به این معنا برسن که سفر حج برای شستن زنگارهایی است که پیش از سفر داری و فلسفه ی این حلالیت خواستن این هستش که زنگار از دل خودت بشوری و از دشمن و دوست بخوای ببخشندت . نه این که بری سفر و برگردی و چیزی بیشتر از قبل این سفر نشده باشی . اونجا چیزی رو به آدم می بخشند که شاید تمام عمر این جا به دست نیاوری . ولی این شرح حال خیلی از این حاجی هایی است که این سفر نه تنها معنویتی برایشان نداشته ، بلکه باعث رنجش و ناراحتی های تازه یی هم شده است . به این نتیجه رسیدم که سعدی علیه الرحمه چرا این بیت را سروده است :

خر عیسی اگر به مکه رود

چون بیاید ،‌هنوز خر باشد















  • بهرام محتشم


آخرین روزهای اسفند برای من خیلی زیباتر از روزهای آغاز فروردین است . من از نیمه ی اسفند به سوی عید رو خیلی بیشتر دوست دارم . البته بماند که مردم تا می توانند حرص می زنند که بیشتر و بیشتر خرید کنند. ولی بوی بهار می وزد ز سمت جویبارها . من روزهای خوش بچگی رو به یاد می آوردم ، اون هم وقتی که پدرم ما رو به ولایت خودش می برد ، جایی که زادگاه پدران من بود . عطر گل های بنفشه ی وحشی توی مشام می پیچید و شانه ی باد ، زلف گندم زار را نوازش می کرد و موج می داد. ولی یک چند سالی می شه که کام مردم تلخ شده ، هر روز آمار مرگ و تصادف در راه سفرهای نوروزی روند توسعه و صعود گرفته و قربانی میگیرد . اون روزها اینقدر ماشین هم توی جاده ها نمی تاخت و این قدر ماشین ها نو به نو مثل قارچ توی جاده سبز نمی شد. امروزه عید بیشتر به موکب عزا شبیه شده و هر سال هم در روزهای اغاز سال ، صداش در میاد که چند نفر توی جاده ها کشته شدن و یا توی دریا غرق شدن و ... ای کاش بهارها همان رنگ و بوی سالهای پیش ما رو داشت ...

  • بهرام محتشم


امروز آخرین روز سال 1393 خورشیدی است . تا نزدیک به ساعتی دیگر سال تحویل می شه ، هر چند هم الان ساعت 12 و 9 دقیقه است .این آخرین لحظه های سال کهنه ، با همه ی تلخی هایش به سر می رسه . امسال خیلی ها در میان ما بودند و امروز نیستند. شاید سال دیگر ما هم در میان دیگرانی که زنده اند ، نباشیم ، البته من همیشه به شوخی گفته امد که باید 90 سال عمر کنم . البته همیشه گفتم عمر دست خداست . شاید من تا ثانیه یی دیگر نباشم و نود سالگی که سهله ، شاید 36 سالگی را هم به گور ببرم . ولی خوب از رحمت خداوند ناامید نیستم که بتونم نود رو بزنم توی گوشش . البته نودسالی که دربدری و بیماری و بی کسی و بیچارگی نباشه ، اگه قرار باشه این سختی ها رو داشته باشه ، الان برم بهتره برام . !!!!

در این آخرین روزهای آخر سال ، و در این لحظه های ناب ، یاد آقای خدابیامرزم افتادم . البته من مادرم رو هرگز ندیدم . ولی خوب اون هم در شمار اموات منه . دلم براش تنگ بوده و هست . دلم می خواست امروز به اونها سر بزنم ، ولی ترس از ترافیک و اعصابی که از آدم خرد می شه ، منو از رفتن منصرف کرد. ولی خوب لحظه یی از یادشون غافل نشدم و برایشان طلب آمرزش دارم و به قول نازنینی اونها شب جمعه ی آخر سال ، چشم به راه عزیزانشون هستن که از اونها یاد کنند . چه خوب بود و خوش به حال کسانی که به یاد امواتشون بودن . غروبی نگاهم به صفحه ی تلویزیون بود که دیدم پیرمردها و پیرزنهایی در سرای سالمندان بودند ، بنده خداها چشمشون به در بود که فرزندانشون بیان به اونها سر بزنن و با حسرت گریه می کردند ، خدا از این فرزندان قدرناشناس نگذره که دل پدر و مادر عزیزشون رو این جوری می شکنند . خداوند در جایگاه حق و حقداری نشسته و حق را به صاحبش باز می گرداند و بدکاری های بدکاران را چنان تاوان می کند که خودشان انگشت به دهان خواهند ماند. ای کاش ما به این روزگار دچار نگردیم که روزی روزگاری ، چشممان به در خشک شود که بچه هایمان از راه بیایند . آمین . ...

  • بهرام محتشم