سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

روزنامه ی همشهری دیروز 5 شنبه 28 خرداد ماه 1394 اعلام کرد که هزینه ی اینترنت و تلفن گران نخواهد شد . ولی به جان خودم باور کنید که به زودی این دو را گران خواهند کرد . یعنی گران که هست ،‌گرانتر خواهند کرد . طبق آمار خودشون اینترنت ایران در شما ضعیفترین و گرانترین سیستم های اینترنتی دنیاست و با پررویی تمام ازش دفاع هم می کنند . این حضراتی که در راس امور مخابرات ما هستند بر این باور هستند که مردم ما بالغ نشده اند و نیاز به قیم و سرپرست دارند و از سویی تمام امور مخابراتی به دست دولت است ، مردم دیگه نمی تونند از کسی غیر از این دستگاه استفاده بکنند و در این بازار انحصاری حق هم با صاحب زور و زر است .

قدیمها وقتی روزنامه می خوندم ، خنده ام می گرفت ، که مثلا در انتخابات کشورهایی مانند سوریه ، عراق و زامبیا و زیمبابوه و تونس و مصر ، انتخابات با یک کاندیدا که دست بر قضا اون کاندید رئیس جمهوری همان کشور بود برگزار می شد و دست بر قضا نماینده ی شرکت کننده هم با بیش از 97 درصد آرا به قدرت می رسید و خنده دارتر این بود که ضریت مشارکت مردم رو هم بالای 90 درصد اعلام می کردند و کسی هم نبود که به این گاوها بگوید بابا خر خودتون هستید . ما می فهمیم که دیکتاتوری شاخ و دم نداره . حالا باید به این مخابرات عزیز ایران گفت که بابا ما خر نیستیم و می فهمیم که شما دیکتاتوری برای خودت راه انداختی ، نه رقابتی در بازار هست و نه مشارکتی . هرکی قویتره ، پاره می کنه و هرکی ناتوانتر پاره پوره می شه . حالا بر فرض که من نخوام با مخابرات همکاری کنم . کو شرکتی دیگر که من بتونم از خدمات اون بهره وری کنم .

پس وقتی مخابرات یک دفعه اعلام می کنه که تعرفه ها گران نخواهد شد ، خوب مردم که بیکار نیستند خودشون برای خودشون شایعه درست کنند ، شایعه ی گرانی رو خود شرکت به زبانها می اندازه و شک نکنید که یک خوابی برای گران کردن مجدد اون دیدن و صد البته مردم شریف و نجیب ما هم باز با سکوت به این گران شدن تعرفه ها نگاه خواهند کرد و صد البته هیچ اعتراضی هم نمی کنند مگر غرغر کردنهای عوامانه و درگوشی ...

  • بهرام محتشم

شب و روز بد در بیان دوان

چنین تا برون برد آن کاروان

بر آمد چه خورشید گیتی فروز

چه زد کاروان شب تیره روز

پیمبر بشب راه وادی برید

چه شب روز شد بر سر چه رسید

خبر یافت آن روز از کاروان

که شب گشت از راه ساحل روان

بفرمود کامروز تا شب درنگ

در آنجای سازیم از بهر جنگ

که دیشب به سوی من آمد خبر

ز کفار بطحا دو روز دگر

در اینجا گر آیند پی کار زار

که چون شد شب تیره شان روزگار

همه کیه ورز و همه کینه توز

ندانند از کینه شب را ز روز

پی کین نهاده بشبرنگ زین

که فیروز گردند در دشت کین

شب و روز هر گونه پند آورند

که بر لشگر ما گزند آورند

ولی تیره شبشان ندارد سحر

در این روز مائیم فیروز گر

چه فردا شود مهر گیتی فروز

شود از فروغش شب تیره روز

بجائی گزینیم جا و مکان

که باشیم روز و شب اندر امان

که دشمن بما گر شبیخون زند

و یا روز در رزم افسون کند

نیایم در شب از ایشان ضرر

نه در روز افسونشان کارگر

 به یزدان که باشد در این کار زار

شب و روز ما را خداوند یار

نداریم دلرا در اینره دژم

بروز و بشب بر میارید دم

خداوند از کار ما آگهست

شب و روز با ما خدا همرهست

بگفت این و آنروز آنجا غنود

شبانگه فرا رفت از انجای زود

چه شب روز شد اسپری گشت ماه

بمنزل رسیدند شاه و سپاه

بجستند پویان در آنسر زمین

یکی چاه پر آب اصحاب دین



ذکر رسیدن حضرت خیر الانام به سر چاه و نزول اجلال فرمودن در آن سرزمین

پیمبر در آنجای آمد فرود

ز دادار یزدانش آمد درود

همه سر به سر گرد آن چاه سار

گرفتند هر جا و هر سو قرار

چه خورشید تابنده بالا گرفت

ز تابیدنش دشت گرما گرفت

ز گرما و از تابش آفتاب

دل نامداران دین شد ز تاب

نه خر گاه و نه خیمه ی سایبان

زمین مفرش و بارگه آسمان

نه بیغوله پیدا در او نه پناه

نه همسایه پیدا و نه سایگاه

بیابان بی آب و ریگ روان

ببرج فلک مهر آتش نشان

پیمبر بفرمود نزدیک چاه

بکندند اصحاب دین پایگاه

بفرموده سید المرسلین

یکی برگه کندند اصحاب دین

  • بهرام محتشم


شبی که روزش تشییع جنازه ی شهدای خونین کفن و مظلوم و بی کفن بود . فیلم شیار 143 رو دیدم که خیلی تأثیر گذار بود . من راستش هیچ باوری به این نظام اسلامی جمهوری ایران ندارم . ولی خط قرمزم رو در این سرزمین ، شهیدان گلگون کفن این آب و خاک نهاده ام . من نه تنها به شهیدانی که در این سالها از میان ما رفتند که به تمام شهیدان تاریخ ایران از آغاز تا امروز احترام می گذارم . راستش رو بخواین برای این فیلم که دیدم گریه کردم . من احساساتم رو برای هر فیلمی رقیق نمی کنم . این فیلم ارزشش رو داشت .

راستش وقتی شنیدم که از میان این 270 قهرمان شهید ؛ 175 نفرشون غواصانی بودند که نامردانه و بی رحمانه زنده به گور شده بودند ، مو به تنم سیخ شد . پرس و جو کردم ، واقعا این شهدا ، دلاور مردان این مرز و بوم بودند ، خودم رو در زمانی تصور کردم که دشمن کینه ورز و بی ایمان به این سرزمین ، این بزرگمردان رو دستگیر کرده بود ، وای که دردی به تنم پیچید که نمی تونم برای شما وصف کنم . چقدر دردناک بود که این بزرگمردان رو دست بسته ، زنده به گور کنند . این دشمنان دیروز ، امروز به خاک برسری افتادند . کسانی که مدعی بودند که نیرومندترین ارتش خاورمیانه رو دارند و صدام مدعی بود که مدافع امت عرب در مقابل ما ایرانیان است ، با چه خفتی به هلاکت رسید و ارتش افسانه یی اون به روز نکبتی افتاده است که حتی عرضه و توانایی نگهداری یک شهر خودش رو نداره . امروز ما شاهد خواری ملت و سرزمینی هستیم که روزگاری برای ما شاخ و شانه می کشید و مدعی بود که سه روزه جنگ رو به سود خودش تمام می کنه . ولی امروز ما تنها و تنها شاهد خواری این مدعیان هستیم ، حتی امروز هم که داعش به خانه اونها ریخته و به زن و بچه هایشان رحم نمی کند ، اینها اینقدر غیرتی خرج سرزمینشان نکردند و اگر مقاومتی هم می شه به برکت وجود کسانی چون آیت الله سیستانی هستش که فتوای جهاد داد وگرنه هنوز هم منتظر نشسته بودند که داعش بیان دمار از روزگارشون دربیاره . امروز به خاک برسری مطلق رسیده اند . خداوند خواری اینها رو به ما نشون داد تا بفهمیم که همه چیز به دست باکفایت خود خدا است .

  • بهرام محتشم

خبر سخت و کوبنده است . 175 نفر از شهدایمان را آورده اند که برخی دست بسته بدون کوچکترین زخمی به شهادت رسیده اند ! آنها توسط بعثی ها زنده بگور شده بودند وچشم از این جهان با خاک بستند . شهدای ما بهترین مردم روی زمین بودند ، آنها نگین پاکی بشر امروزند و هیچ کس در هیچ کجای زمین نمی تواند بر رادمردی و خلوص وصفای بی انتهایشان تردید کند . شهدا با آگاهی راه خود را انتخاب کردند و رفتند تا کشور و باورهای مردم و دین و دیانت بماند و راه شرف و مردانگی در این دیار بسته نشود .شهدا افزون بر نیک سیرتی مظلوم هم بوده و هستند؛ ظالم به شهدا برخی از ما هستیم که به چرب و شیرین دنیا مشغول شده آنان و راهشان را فراموش کردیم ...
عملیات در پیش است ، باید از اروند خروشان عبور کرد ،باید به قلب جبهه دشمن تاخت ..چه کسی خط شکن خواهد بود ؟ این بار خطشکنان با گذشته تفاوت دارند ، این بار باید از خاک و خشکی ؛ نه ؛ باید از آب با موج های بلندش عبور کرد و خط دشمن را شکست. همه دست ها بلند می شود، همه داوطلبان داوطلب می شوند ،ما آماده ایم ، دریا و زمین وآسمان برای دفاع از میهنمان تفاوت ندارد ، شور و شوقی در میان رزمندگان در می گیرد گویی ظهر عاشوراست که یاران حسین (ع) برای نبرد با دشمن از یکدیگر سبقت می گیرند .گویی همه می دانند که این بار نبرد سخت تر است وآمادگی های بیشتر لازم است .فرمانده هان سر شرمساری بر زمین می گیرند و زیر لب چنانکه اولی به دومی بگوید و دومی به سومی ...زمزمه می کنند که این بار خط شکنان انتخاب می شوند و گل چین می شوند ؛ زبدترین نیروها، مخلص ترین آنها انتخاب می شوند تا ابتدا موج شکن شوند وسپس برسر دشمن صاعقه وار فرود آیند .
آنها غواصی یاد می گیرند و سختی هایش را به جان می خرند تا این بار نبردی دیگر گونه شکل دهند و در تاریخ به یادگار بگذارند . رزمندگان غواص از بهترین و رشیدترین بسیجیان این سرزمین بودند و صحنه هایی از رشادت به نمایش گذاشتند که تا دنیا دنیاست خاطره سلحشوریشان بر زبان ها جاری خواهد بود . همه چیز آماده می شود تا عملیات گسترده کربلای 4 شکل بگیرد ...در امتداد شب قهرمانان مردم لباس سیاه غواصی به تن می کنند و آرام وبی صدا به آب می زنند، اما هرچه دل این خوبان زمین آرام است اروند وموج هایش خروشانند ، جریان آب چنان تند و کوبنده است که کمتر کسی را یارای ماندن و ره سپردن است . گویی آب و آسمان و زمین و ستارگان و فرشتگان خداوند همه گرد آمده اند تا شکوه آفرینی خاکی ترین جوانان جهان را به تماشا بنشینند . پیکار جویان مسلمان ایرانی حماسه خلق می کنند و توفندگی جریان آب را به سخره می گیرند . اروند خروشان مسخر ایمان آنها می شود و عبورشان تاریخی می شود . آنها به آنسوی آب می رسند در حالی که دشمن در انتظارشان نشسته است و تا پا برخشکی می نهند انبوه بعثیان فراهم می شوند و عزیران یک ملت را به اسارت می گیرند . دشمن زبون پست تر از آن است و خلق حماسه اینان بزرگتر از آن است که صدامیان عصبانیتی جنون آسا نیابند .خوبان ما را دست بند می نهند و... حالا بعد از سال ها ما را به عزای مظلومیتشان می نشانند . عزیزان ما ، فرزندان ما ، سلحشوران ما ، بهترین های ما ، فداکارترین های ما ، پاکترین های ما ، ساده ترین های ما ، با ایمان ترین های ما و مظلومترین های ما را زنده به خاک می نهند !حالا ما چگونه این غم را با خود سر کنیم ؟ چگونه شرمسار عظمت مظلومیتشان نباشیم ؟ما 25 سال دیر روضه جوانان خوب خود را می خوانیم ، آنها ربع قرن زیر خاک آرمیده بودند در حالی که هیچ کس داستان غمبارشان را نمی دانست ، مادرانشان ، پدرهاشان ،برادرهاشان و خواهرهاشان نمی دانستند که عزیزشان چه سان رشادت کرده است و چه سان چشم از این جهان فرو بسته است ؟ خدایا این غم بزرگ و جانسوز است به ملت ایران وبه خانواده هایشان صبر عطا کن و این ستارگان آسمان پاکی و صداقت و شهادت را در جوار رحمت خود با مولایشان حسین (ع) محشور فرما.

  • بهرام محتشم

راستش رو بخواین ، چند وقتیکه که نارضایتی مردم بالا گرفته و دیگه مثل گذشته مردم به نظام اعتماد ندارن . بدجوری به نظام بد می گن . حالا فارع از این که کارشون درست هست یا نه ، باید حق رو به ملت داد . در این 10 سال گذشته کلاهبرداری ها ابعاد کلان پیدا کرده و هر چند وقت یک بار یکیش رسانه یی میشه . که با دستور مقالات بالادستی میگن که چرا رسانه یی کردینش ، خوب نذارین ملت از این دزدیها باخبر بشن و اینجوری اعتمادشون رو به ما از دست می دند ، ما عمری زحمت کشیدیم و با دروغ و دبنگ مردم رو به سمت خودمون کشیدیم ، و شما با یک خبر رسانه یی همه پنبه های ما رو می زنید . حالا باید گفت که چرا هر سال ابعاد این کلاهبرداری ها بیشتر می شه و اصلان نامی از این یقه سفیدها به میان نمیاد . اون احمدی نژاد که باید احمقی نژادش نامید ، خودش چنان گندی به این مملکت زد و یک ویرانه به جا نهاد . حالا خیلیها ممنون سیاست های نادرست اون هستند که از این قبل میلیاردر شدند و به مالی و منالی رسیدند و بسیاری از سرمایه دارها با خاک فرج قم یکی شدند . اون دیوانه با برنامه های نادرست اقتصادی اش پدر ملت رو درآورد. از اون دوره ارقام اختلاسهابه 1000 و 3000 و 8000 و 12000 و جدیدا هم به 20 هزار میلیارد تومان رسیده و دیگه مردم بلد نیستند که صفرهای این ارقام رو بشمارند و حتی دیگه نمای ندارن که به این اعداد بدهند . حالا که در این مملکت این قدر دزدی راحت شده ، باید گفت که

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد.

  • بهرام محتشم


راستش رو بخواین من هیچ اعتفادی به نظام جمهوری اسلامی ندارم ، ولی التزام دارم ، چون توی این کشور که این حکومت در اون مستقر هست ، زندگی می کنم و ناچارم که به قوانینی که خواسته یا مخالف خواسته ی من به تصویت مجلس رسیده و قانونی و رسمی شده است ، احترام می گذارم ، علیرغم این که در این مملکت خیلی در حق مردم اجحاف می شود. توی این مملکت که حکومتش مدعی عدالت علوی است و خودش رو از حکومت عدل مهدوی جدا نمی دونه و هی دعا می کنه که ظهور حضرت مهدی نزدیک بشه . ولی می دونم و می بینم که سردمداران و اولیاء امور چه ستمی در حق ملت می کنند ، سیاست نادرست حکومت چه فشاری به گرده ی ملت گذاشته ، ولی کک هم اون ها رو نمی گزه . اونها از روزی که به قدرت رسیدن ، دستشون به همه جای این مملکت بازه و به کسی پاسخگو نیستند ، اونی هم که رسانه یی می شه دیگه از دستشون در رفته وگرنه اون هم درز نمی کرد، ولی از همه ی اینها که بگذریم ، خظ قرمز باورهای من در این ناباوریهای به نظام جمهوری اسلامی ، خون شهدای این مرز و بوم است . چه اونهایی که در سالهای پیش از انقلاب کشته شدن و چه پس از اون . من به خون همه ی شهدای سرزمینم از دوران باستان تا به امروز احترام می گذارم و تاب آن ندارم که کسی به اونها توهین بکنه و ارزش خون اونها رو بیاره پایین . اونها با هر باوری که بودند ، امروز نیستند و به خاطر حفظ این سرزمین جانشان رو فدا کردند ، پس بیاییم ، به احترام خون شهدا ، این قدر کاری نکنیم که شهیدان از کار ما شرمنده باشن . من تنها جوانانی که در این هشت سال کشته شدن رو شهید نمی دونم ، از نظر من کسانی که در رکاب شاهان پیشین و سردارانشان کشته شدن هم در شمار شهیدان این آب و خاک قرار دارن . اونها هم برای اعتلای این سرزمین جان بر کف گرفته و به نبرد دشمن رفتند و جان باختند و سردادند ولی غیرت از کف ننهادند. یادشان گرامی و جاوید .

  • بهرام محتشم


ما یه شوهر خاله یی داشتیم که چند وقت پیش عمرش رو داد به خاله مون که بقای عمر اون باشه . البته مرد خوب و خوش خنده یی بود تا این اواخر که سنش رفت بالاتر ، کج خلق و اخمو شد . چند سالی که بیکار بود و با خاله ی ما ناسازگار . آخرین بار عید امسال روز اول عید دیدمش ، فرداش هم سکته کرد و رفت بیمارستان و خلاصه سی چهل روزی روی تخت بود تا رفت اونجایی که همه مون یه روز می ریم  . تا یادم میاد پسر خاله ام یه پاش توی جبهه بود و یه پاش تهران . یادم نمیاد که شوهر خاله ام به جبهه رفته باشه . خاله هم که زیاد حرف می زد هیچ اشاره یی به جبهه ی شوهر خاله نکرد . یا گفت و من یادم نیست . هر چند من حتی یاد ندارم یک بار این شوهر خاله ام نماز خونده باشه و به هیئت رفته باشه . روزی که مرد توی بهشت زهرا ، حالا بماند که چه جای دنجی هم گیرش اومد ، نزدیک به شهداء . این مداحی که اجاره کرده بودن برای خوندن توی بهشت زهرا هی پشت سر هم تأکید می کرد به رزمنده ی دلاور بودن و خادم الحسین بودن این شوهر خاله مون . راستش رو هم بخواین بیشتر خنده ام می گرفت ، خوب چنان که گفتم یادم نمییاد اون نماز خونده باشه ، چه برسه به هیئت و ... و بدتر همه این که وسط حرفاش هی می گفت این رزمنده ی بسیجی ، این دلاور سالهای جنگ و ... دیگه نمی شد نخندید . حالا مام خدایی نفهمیدیم که واقعا جبهه رفته بود و خادم الحسین بود یا نه پسر خاله ام بهش بسته بود که این دم آخری ، همه رو بخندونه . یا شایدم ...

حالا مقصد کلام این بود که چرا وقتی طرف یک عمر نه یک بار سینه برای سید و سالار شهیدان زده ، نه یک بار به مسجد رفته و نه یک بار نماز خوندنش دیده نشده ، در یک لحظه این اسم قشنگ رو می زنن توی اعلامیه اش که چی رو ثابت کنن؟؟ بسیار دیدم جوونهایی که تا روز قبل مرگشون مزاحم زن و بچه ی مردم بودن و به ناموس مردم متلک انداختند و توی مراسم محرم چشم چرونی کرده و دست برقضا پیاله ی عمرش پر شده و پیمونه سر اومده ، برای نمی دونم چه کاری این عناوین رو به اونها می دن ؟ مردم رو گول بزنن ، مردم رو خر فرض می کننن؟ یا نه میخوان آبرویی برای اون دست و پا کنن؟ یا این که می خوان اینجوری حلالیت برای اونی بگیرند که یک عمر جز آزار هیچ کاری نکرده است .

  • بهرام محتشم

تفاوت دیدگاه آیت الله منتظری در مورد ولایت فقیه

یکی از انتقادهایی که موافقین و مخالفین مرحوم آیت الله منتظری از ایشان داشتند این بود که ایشان مبتکر و بسط دهنده ولایت فقیه بود ولی در انعکاس به عزل خویش با آن مخالفت نمود و از آن برائت جست. به نظر می رسد که این نقد نسبت به ایشان منصفانه نیست. دلیل ما بر این مطلب این است که ولایت فقیهی که آیت الله منتظری در قانون اساسی اول به تصویب رسانید و بر آن باور داشت در نظر و عمل با آنچه که ایشان آن را قبول نداشت و در بازنگری قانون اساسی تصویب شد و به اجرا گذاشته شد تفاوت داشت و دیدگاه ایشان در مورد ولایت فقیه تغییری نکرد. ولایت فقیه مورد نظر ایشان ولایت مشروط فقیه در چارچوب قانون بود. ایشان قدرت نامحدود و مطلقه فقیه در همه مقدرات کشور را باور نداشت.

آنچه به ریاست ایشان در قانون اساسی اول تحت عنوان ولایت فقیه به تصویب رسید و مردم به آن رای دادند چه در شرایط و چه در اختیارات با آنچه در بازنگری قانون اساسی بدون حضور ایشان به تصویب رسید بسیار تفاوت داشت.

شرایط ولی فقیه در اصل ۱۰۹ قانون اساسی اول، دو چیز بود: ۱- صلاحیت علمی و تقوایی لازم برای افتاء و مرجعیت. ۲- بینش سیاسی و اجتماعی و شجاعت و قدرت و مدیریت کافی برای رهبری. این در حالی بود که در ۱۰۹ قانون اساسی فعلی شرط مرجعیت از شرایط رهبری کم شده است ولی قدرت او افزایش یافت.

وظیفه رهبری در اصل ۱۱۰ قانون اساسی اول مصوب آیت الله منتظری عبارت بود از:۱- تعیین فقهای شورای نگهبان. ۲- نصب عالی ترین مقام قضایی کشور. ۳- فرماندهی کل نیروهای مسلح ۴- امضای حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم. ۵- عزل رئیس جمهور پس از حکم دیوانعالی کشور. ۶- عفو یا تخفیف مجازات محکومین. در حالی است که در قانون اساسی دوم تعیین سیاستهای نظام با مشورت مجمع تشخیص مصلحت، نظارت بر حسن اجرای سیاستهای کلی نظام نیز افزوده شده بود. فرمان همه پرسی و تغییر قانون اساسی نیز افزوده شده بود. عزل فقهای شورای نگهبان، عزل عالیترین مقام قضایی، عزل رئیس ستاد مشترک نیز افزوده شده بود. نصب و عزل رئیس سازمان صدا و سیما نیز افزوده شده بود. حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه نیز افزوده شده بود. حل معضلات نظام که از طریق عادی قابل حل نبود نیز افزوده شده بود. در اصل ۵۷ قانون اساسی اول مصوب آیت الله منتظری تنها سخن از ولایت امر بود ولی در بازنگری قانون اساسی جدید ولایت مطلقه امر به قانون اساسی افزوده شد. در اصل ۵۶ قانون اساسی مصوب آیت الله منتظری راهی برای رهبری فقیهی که اکثریت مردم او را به رهبری پذیرفته باشند وجود داشت که در قانون اساسی جدید راه آن مسدود شده بود. بنابراین چنانچه ملاحظه می شود بین آنچه که ایت الله منتظری قبول داشت با آنچه که در بازنگری قانون اساسی مطرح شده بود و ایشان بر آن انتقاد داشت تفاوت اساسی وجود داشت و این درست نیست که ایشان از نظر اولیه خویش عدول کرده باشند.

نگارنده به یاد دارد بلافاصله پس از فوت امام خمینی(ره) نویسنده در ملاقاتی که با آیت الله منتظری داشت از ایشان پرسید. شما که درس‌های ولایت فقیه را مطرح و در قانون اساسی آن را تصویب فرموده اید هیچ به این موضوع اندیشیده بودید که فقیه بعد از امام چه کسی خواهد بود؟ کدامیک از فقهای موجود توان این را دارند که ولایت و سرپرستی مردم را برعهده گیرد؟ فقیه در عرف حوزه کسی است که کارشناس فقه است. کارشناس اقتصاد، سیاست، فرهنگ و مدیریت نیست. چگونه می توان کارشناس فقه را بر مقدرات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی نشاند. ایشان در پاسخ فرمودند ولایت فقیهی که ما می گوییم فقه به معنای مصطلح نیست. فقه قرآنی است. با این ولایت فقیه آن هم مطلقه کاملاً متفاوت است. ایشان فرمود همین چند روز پیش آقای مشکینی آمده بود همینجا نشسته بود و مرا نصیحت می کرد. به ایشان گفتم در مسائل سیاسی اجتناعی بسیاری مدعیان عوام هستند. ایشان افزود ما برای فقیه هشت شرط در نظر گرفتیم و آنها نه تنها قدرت مطلقه ندارد بلکه باید در چهار چوب وظایفی که مردم برای آنها تعیین کرده اند عمل کنند.

بنابراین مبانی فکر سیاسی ایشان نیز آنگونه که در نوشته های معظم له آمده است با دیگران متفاوت است. تفاوت اساسی دیدگاه آیت الله منتظری با دیدگاه رایج، انتخابی دانستن ولی فقیه در نظر ایشان است. ایشان مبانی انتصابی بودن ولی فقیه از جانب امام معصوم(ع) را همچون فقهای سلف قابل اثبات نمی داند و عنوان می کند فقیه جامع شرایط مدیریت سیاسى، از جانب ‏مردم انتخاب می شود و در حد صلاحدید مردم و چارچوب قانون وظیفه و اختیار دارد.

دلایل ترجیح انتخاب فقیه، از طرف مردم، بر انتصاب او، توسط معصومین، به نظر ایشان از این‏قرار است که: ۱- مخاطب تکالیف شرعى اجتماعى و سیاسى اسلام‏ عموم مردم هستند نه فقها، بنابراین مردم مکلف به انجام آن و تهیه مقدمات آن هستند نه‏ فقها. ۲- ادله شورا و بیعت در اسلام با انتخاب سازگارتر از انتصاب است. ۳- انتخاب، نوعى عقد،عهد و پیمان کاماً شرعى است. ۴- تجربه ثابت کرده است، انتخابى بودن حکومت در دنیاى امروز،کارآمدى بیشترى دارد. ۵- قاعده سلطه انسان بر شئون خویش که مى‏گوید انسان‏اختیاردار شئونات زندگى خویش است، با انتخاب سازگار است. ۳- سیره عقلا در طول ‏تاریخ این بوده است که انتخاب را بر انتصاب ترجیح مى‏داده‏اند. (حسینعلى منتظرى، نظام الحکم فى الاسلام، خلاصه کتاب دراسات فى ولایت الفقیه، نشر سرایى،۱۳۸۰، ص۱۶۶-۱۷۷).

بنابراین آنچه آیت الله منتظری را از نگاه دیگر متفاوت می کند چند چیز است:  منتخب مردم است نه منتصب او. ۲- قدرت او محدود و مقید است نه مطلق و نامحدود و حتی مادام العمر. ۳- در چهار چوب قانون و آنچه مردم مصلحت می دانند باید عمل کند، او فوق قانون نیست.

  • بهرام محتشم

چند سال پیش نمی دونم کدوم شیر پاک خورده یی رفت توی جلد من که این خونه یی رو که الان در اون مستقر هستم رو بخرم . من هم که شنیده بودم این محلی که الان ساکن اونم زیاد خوشنام نیست ، به پدر زنم گفتم که دخترت رو می خوام به این خونه ببرم ، خوب هست یا نه ؟ گفت ما یه عمر توی این محل بودیم . خلاصه سرتون رو درد نیارم ، ما وارد اون خونه شدیم ، روزای اول یه پیرمرد ریشوی سفیدمو رو دیدم که اون روز به دلم نشست ، بد دیدم که این مرد در مجتمع خودم هستم ، روزای اول باش برخوردی نداشتم ، تا این که چند ماه در این خونه مستقر شدم ، تازه فهمیدم این پیرمرد همونی هست که این مجتمع را در زمین خانه ی قبلی اش ساخته و در واقع زمین مال اون بوده ، بعدش که مستقر شدم تازه مشکلات خونه خودش رو نشون داد . خوب این خونه هم مثل آپارتمانهای دیگه ایراداتی داشت ، اولین مشکلی که بهش برخوردم ، این بود که دیوارهاش با تف به هم جوش خورده بود و اصلا عایق نبود ، با یک سیمان زیر کار مشکل حل می شد ولی این بی مروت اون رو ماستمالی کرده بود ، بعدش متوجه شدم که تمام شیرآلات خونه هم مرخصه . عوضشون کردم ، یه روز داشتم کف آشپزخونه رو می شستم که اومد در خونه ی منو زد که چه کار می کنی ، خونه ی منو آب برداشت ، تازه کاشف به عمل اومد که کف آشپزخونه رو که شیب بندی کرده ، اصلا ملات نزده و آب از درزهای کاشیها می ریزه روی سر خود همین پیرمرد نامسلمون ، خلاصه هر روز گرفتاری بود تا این که قبض اول برق خونه رسید فهمیدم که کنتور برقش هم با واحد بغلی مشترکه . پرس و جو کردم معلوم شد که این خونه قبل از این که من بخرم به نام دختر این پیرمرد بود ، از شرش راحت شده و واحد بغلی هم مال پسر همون مرتیکه اس ، خلاصه رفتم دم در خونه ی این پیری که بابا این چه خونه یی هست که هشت واحده ، هشت تا کنتر داره ، ولی آپارتمان من نداره و پارکینک کنتر داره ؟؟؟ خلاصه قرار شد که این پیری 200 هزار بده ، 200 هزار هم من بدم یک کنتر بخرم ، این قدر اون پسر الدنگش دست دست کرد که کنتر شد 1800000 تومان و من دیگه نتونستم کنتر بخرم . 

این جریان گذشت و کم کم دیدم که آب هم فشار نداره و ما رو با زور مجبور به پرداخت 250 هزار تومان دیگه برای تإسیسات کرد ، خلاصه حسابی از دله دزدی های این پیرمرد که چه عرض کنم پیر سگ ! خسته شدم دیدم که درزمان ساختن خونه از سر و کون خونه زده که مثلا صرفه جویی کنه ، توالت خونه و آشپزخونه رو یه ذره قیرگونی نکرده ، پشت آفتاب خور خونه رو سیمان نزده بود و خونه تابستان میشه جهنم و زمستان میشه سردخونه . خلاصه اتلاف انرِژی خونه در اوج هستش . خیلی از این پیرسگ عصبانی بودم و دیگه ازش متنفر شدم بابت کم کاری ها و دزدیهای زمان ساخت این خونه ، خوب لعنت بر پدرت این کارتن ساخت رو به کسی دیگه غیر از توله هات نمی دادی که مردم رو گرفتار کنی . سرانجام چند سالی با هر فلاکتی بود گذشت و یه ذره سرد شدم تا این که شد مدیر ساختمان . از روزی که این ساختمان رو ساخت ، درب پارکینک رو کور کرد و درب کوچه رو بست و داد اجاره . ماهی 400-500 هزار می گرفت بابت اجاره ، اونم از مالی که مشاع بود و حق همه ی سکنه ی خونه بود . خلاصه ی کلام که این پیرسگ که هر روز دم ظهر و غروب می دوید که خودش رو به نماز جماعت برسونه ، از مال مشاع مردم ارتزاق می کرد و کنتور خونه ی منو هپلی هپو کرده بود و هزارها کار دیگه که در این مقال نمی گنجید . 

چند وقتی در خونه ی من رو می زد و  با اون لهجه ی غلیظ ترکی می گفت : من پیرم ، جون ندارم تا بانچ سر چوچه برم ، تو برام بریز بانک . منم دیدم پیرمرده و خسته می شه گفتم باشه . چند ماهی قبض آب و گاز رو جمع می کرد تا این که یک قبض گاز رو جمع کرد و به من نداد . بعد از چند وقت باز قبض تازه ی گاز اومد . در خونه ی من رو زد که این قبض رو ندادی با بدهی اومده . من شک کردم ، پیش خودم گفتم ، شاید این بابا چند بار قبض آورده ، اینم داده باشه ، مثل قبض های قبلی - که معمولا دو سه روز تا نهایت همان تاریخ واریز آخر می ریختم به حساب دولت - پرداخت کردم ، شاید بعد از مهلت بوده متوجه نشدم  و در حساب منظور نشده ، خلاصه قرار شد تا با این حاجی خیر ندیده بریم اداره . نزدیکای عید 1394 بود که باهاش رفتم اداره ی گاز و گفتم فکر کنم این قبض رو پرداخت کردیم ، ولی باز بدهی اون روی قبض تازه منظور شده ، کارمند قبض رو گرفت و وارد رایانه کرد و گفت که نه این قبض پرداخت نشده . با این مردک برگشتم خونه و گفتم حاجی من باید پرینت حساب رو در بیارم ببینم این قبض رو اصلا دادیم یا نه . چهار تا کارت بانکی داشتم که سریع رفتم و ازشون پرینت دو سه ماه آخر رو گرفتم . فهمیدم که اصلا این قبض پرداخت نشده ، کل خونه رو زیر و رو کردم اصلا این قبض کذایی پیدا نشد . به این  نتیجه رسیدم که وقتی قبضی نیست و پرینت هم پرداخت این قبض رو تأیید نمی کنه ، باید به دست من نرسیده باشه . دفعه ی بعد که پیری رو دیدم گفتم که حاجی این قبض رو به من ندادی . من هیچی از اون در حساب ندارم . نه گذاشت و نه برداشت گفت من به تو دادم ، تو دزدی و می خوای پول ما رو بخوری ؟ 

گفتم درست صحبت کن ، من چیزی از کسی نگرفتم وگرنه پرداخت می کردم ، خلاصه از اون اصرار که من دادم و از من انکار که اگه داده بودی ، پرداخت کرده بودم ، ندادی پس پرداختی هم در کار نبود . همسایه ها هم می گفتند که پولش رو به حاجی دادم . من هم به اونها گفتم که من پرداخت نکردم ، چون به من قبضی نداده است . یکی دو بار اومد در خونه ی من که یالله پول  رو بده . گفتم آخه نا مسلمان به من پول ندادی که من چه جوری باید قبض رو پرداخت کنم؟؟ یه دفعه و بی هوا با سیلی زد توی گوشم و با هم گلاویز شدیم ، اون شب نوه ی بی پدر و مادرش هم بالاخواه حاجی درآمد و در راه پله ها کلی فحشهای سزاوار خودش رو به من داده و اون چون بچه سال بود ، باهاش دهن به دهن نگذاشتم . زنگ زدم کلانتری و خلاصه افسر کلانتری اومد و حاجی  به قرآن مجید قسم خورد که این آقا - یعنی من - دروغ می گم و نوه ی نکبتش اصلا به من فحش نداده است . من هم بهش گفتم :‌حاجی مگه نمی گی به قرآن دروغ می گم ، حواله ات به همون قرآن مجید . دیگه بحث نکردم و رفتم . 

حاجی نامسلمان خودش رو زده بود به اون راه که تو ندادی و اگه ندادی پس چرا توی اداره به اون مرده گفتی ، پرداخت کردی ؟؟؟ گفتم آخه زبون نفهم من خیال کردم اون قبض رو هم به من دادی ، وقتی پرینت حساب رو گرفتم ، دیدم ندادی ، الان می گم که ندادی . من مطمئن باش اگه پول رو به من داده بودی ؟ پرداخت می کردم . دیگه حق نداری در خونه ی من بیای . مرتیکه ی دبنگ اعصابم رو به هم ریخته بود و هر دو سه روز یک بار مزاحم زن و بچه ی من می شد . با یکی از دوستان مسئله رو بیان کردم و گفتم مرتیکه پیره ، دست بهش بزنم میفته سقط می شه ، خونش می افته گردنم . چه کار کنم؟؟ گفت : حالا که این اتفاق افتاده ، یا باید به گردن بگیری یا این که منکر شی و یا این که بخشی رو به گردن بگیری و قالش رو بکنی ولی اصلا با این پیر مرد گلاویز نشه که یه چیزی هم باید بیشتر بهش بدی. دیدم درست می گه . خلاصه که من تهدیدش کرده بودم که دیگه حق نداری در خونه ام بیای . هی یکی از همسایه هارو واسطه می کرد . آخرش برای این که قال قضیه کنده بشه . به واسطه گفتم آقا محسن من برای این که تاوان خریت خودم رو بدم که دیگه به آدمهای پیری مثل این هاف هافو رحم نکنم نصفش رو می دم بقیه اش رو هم باید خودش بده . تا من باشم که دلم به حال این آدم ها نسوزه . 

اون شب گذشت و باز یک شب دیگه آقا محسن و حاجی اومدن در خونه ی من بعد عیدی . تا در رو زدن و باز کردم ، آقا محسن گفت :‌ چه کار کنیم حاجی می گه من نمی دم بقیه اش . گفتم :‌من اون روز هم گفتم که این پولی که دادم حق زن و بچه ی منه که از خرج عیدشون زدم و ازش راضی نیستم حتی به قدر یک پول سیاه اگه اضافه باشه ، من نمی گذرم و روز قیامت باید تاوان بده . خلاصه با هر بدبختی بود 130 هزار تومان جور کردم و پرت کردم جلوش و گفتم دیگه حق نداری در خونه ی من و قضاوت من و شما هم بمونه به قیامت . 

باز آخرین بار همین چند روز پیش 5 شنبه ی دو هفته پیش ، صبح زود داشتم می رفتم سر کار که زیارت عاشورا شرکت کنم ، دیدم با چند تا نون یه دفعه پیداش شد ، باش حرف نمی زدم ، ازم رد شد و گفت :‌ تا پول رو ندی ، من قبض رو نمی دم ، اگه ندم گاز قطع می شه ، گفتم به جهنم که قطع می شه ، نده بذار قطع بشه ، دیگه برام مهم نیست و راهم رو گرفتم و رفتم . 

چند روز پیش بالاخره جناب عزرائیل این پیر نامسلمان رو دعوت به لبیک کرد . چند روزی بود که گورش رو گم کرده بود رفته دهاتشون که همون جا هم گوز رو داد و قبض رو گرفت . جمعه ی گذشته که رفته بودیم مهمانی ، وقتی برگشتیم ، دیدم اعلامیه ی مرگ این حاجی نامسلمان رو  دیدم زدن . خدایی من آدم بدی نیستم که از مرگ کسی خوشحال بشم ، ولی از دیدن مرگ این پیرمرد بی انصاف خوشحال شدم . واقعا توی این چند ساله جز رنج و آزار چیزی برای من نداشت . تو این چند ساله با این خونه ی فکسنی که ساخته بود ، گرفتارم کرد. نه کسی حاضر بود خونه رو بخره ، نه قابل نشستن بود ، نه چیزیش مستقل بود ، آخرهای شب دود سیگاری که توی حیاط خونه اش می کشید ، اعصابم رو خرد می کرد و خونه ی من بوی گند سیگار می گرفت ، کنتور خونه رو دزدیده بود و خرج یه جای دیگه می کرد ، قبضهای وصولی رو کم و زیاد از این و آن میگرفت که هزینه های خودش رو جبران کنه و خلاصه کلی کارهای دیگه و تصرف مشاعات زیرزمین و بام خونه و .... خلاصه ، مرگش دستکم این بود که از شرش مستقیمش راحت شدم ، ولی میدونم این سگ توله های وامونده اش ، بدتر از خودش هستن . حالا منظورم از این همه داستان آسمون و ریسمون کردن ، این بود که بگم ، وقتی این پیر پلشت -که همه مالی رو به راحتی خورده بود و حتی به حلال و حرام اون فکر هم نمی کرد ، - مرد ، روی اعلامیه اش نوشتند ،پیرغلام اباعبدالله الحسین . خدایی این آدم کجاش به پیرغلام اباعبدالله شبیه بود ، جز مردم آزاری و همسایه آزاری هیچ سودی برای من نداشت ، دیگرانی هم که در این ساختمون فامیل و وابسته اش نبودن چیزی بیشتر از این ندیدن . خدایی این آدمی که اینقدر راحت حق و ناحق می کرد ، کجاش به پیرغلام اباعبدالله شبیه بود . خدایی از مرگ نه تنها ناراحت نشدم ، خوشحال هم شدم . حالا بماند که تشییع جنازه اش هم یکی از آزارهای اون بود که ساعت 2 نیمه شب مردم رو زا به راه کردن و توی خیابون سر و صدا راه انداختن . آخه کدوم مسلمانی این رفتار زشت رو با همسایه داشته است . خدایی به جای این که به اون بگن پیرغلام اباعبدالله ، باید بگن غلام حلقه بگوش شمر بن ذی الجوشن . من ازش راضی نیستم ، خدا هم راضی نباشه . هرچند که فرمایش امیرالمؤمنین این بود که بخشش هنر مردان خداست . 

  • بهرام محتشم
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
هر چند لحظه ها که مرا می برد ز یاد
  • بهرام محتشم

گاهی وقتها اینقدر دور و برم مشکلات می ریزه که خودم رو فراموش می کنم و گاهی هم که یاد خودم می افتم ، دوست دارم یه حالی به خودم بدم . برای همین گاهی می رم قدم می زنم ، درگذشته که یه ذره جوونتر بودم،  یه حالی به پارک و گشت و گذار می دادم ولی الان که 6-5 سالی است که ازدواج کرده ام و یه بچه ی تخس دارم ، یه ذره کم حوصله شدم و دیگه دل و دماغ گردش ندارم . اون وقتها خیلی با مجتبی رفیقم می رفتیم گردش و همه اش توی نقشه دنبال جای بکر و نرفته بودیم و خیلی از جاهای تهران رو سیر کردیم و یه جاهایی رفتیم که هیچ آدم عاقلی حاضر نبود بره ، وسط بر بیابون و کوه های بی بی شهربانو و ... خلاصه ما کلی گشت و گذار کردیم و اصلا وقت نداشتیم به چیزی غیر از عشق و حال فکر کنیم ، اصلا هم اهل هرزگی و دریدگی و خانم بازی و ... این حرفها نبودیم ، خلاف سنگین ما نوشابه خوری بود . آخرش هم با این ازدواج رشته های محبتها بریده شد و الان سالی یکی دوبار با هم هستیم ...

  • بهرام محتشم


در سالهایی نه چندان دور از 1375 تا سال 1390 خ ، دست به قلم شدم برای نوشتن و نوشتن و نوشتن . حاصل این 15 سال نوشتن ، کتابهایی است خطی که البته هنوز سعی نکردم که اونها رو منتشر کنم ، کارهایی بزرگ ، اگرچه تکراری ، ولی سعی کرده ام ، کم و کاستیهای دیگران رو جبران کنم . برای همین بزرگترین تذکره ی سرایندگان پارسی گوی رو آغاز کردم که مطمئنم بزرگتر از اون نوشته نشده است ، نه به خاطر گستردگی صفحات که به خاطر تعدد ، سرایندگان و بخش بندی سرایندگان و نیز مقدار سروده هایی که در این دفاتر گرد آورده ام و البته هنوز ناقص است و عمری باقی باشد ادامه خواهم داد. الان درگیر دانلود کتاب از اینترنت و نیز تهیه ی منابع متعدد از همه گونه کتاب و مقاله برای ادامه ی کارم هستم و شاید عمری باقی نباشه که به پایان برسه و ایشالله اگه عمری باقی باشه ، شاید پسرم ادامه ی کارم رو بده و اون رو به چاپ برسونه . با این که این کتابی که می گم به 25000 صفحه می رسه ، باز هم حس می کنم که نزدیک به 30 - 35 درصد بیشتر کار جلو نرفته است ، منابعی که باز به کار برده ام ، شامل صدها تذکره و کتاب سرگذشت و خودنوشت نامه و مقاله و کتاب و فرهنگ و ... است که در اون کوچکترین سروده یی از کسی که حتی یک بیت سروده ی مقبول دارد می باشد ، ولی من کوشیده ام که از سرایندگانی بنویسم که مرده اند و پرونده ی زندگیشان بسته شده است و زیاد بر روی زندگان تأکیدی نداشتم ولی از اون هم کوتاهی نکردم ، و تا جایی که ممکن شده ، نوشته ام .

  • بهرام محتشم

 من که در تنگ برای تو تماشا دارم

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی ست، ولی ممکن نیست

به زبان آورم آن را که تمنا دارم

چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده

لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی

سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده ست، ولی می خواهم

خانه ای را که فروریخته برپا دارم

 

 

 

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی

ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...

چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی

هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت

آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان

عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت

غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی

کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم

سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

 

 

 

ای که برداشتی از شانه ی موری باری

بهتر آن بود که دست از سر من برداری

ظاهر آراسته ام در هوس وصل، ولی

من پریشان ترم از آنم که تو می پنداری

هرچه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست

من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری

موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر

به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبار

تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟!

 

 

 

سکّه ی این مهر از خورشید هم زرین تر است

خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت

می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است

ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی

امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است

گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن

بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است

 

 

 

سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد

اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد

من و تو پنجره های قطار در سفریم

سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد

ببر به بی هدفی دست بر کمان و ببین

کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد

خبرترین خبر روزگار بی خبری ست

خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد

مرا به لفظ کهن عیب می کنند و رواست

که سینه سوخته از «می» حذر نخواهد کرد

 

 

 

بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم

بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست

ناراضی ام، اما گله ای از تو ندارم

در سینه ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس های خودم را بشمارم

از غربتم این قدر بگویم که پس از تو

حتی ننشسته ست غباری به مزارم

ای کشتی جان حوصله کن می رسد آن روز

روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فروخورده، مرا مرد نگهدار

تا دست خداحافظی اش را بفشارم

 

 

 

نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش

به روی شانه ی طوفان رهاست گیسویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می آورد بویش

کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح برید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می گرید

کسی که دست گرفته به روی پهلویش

هزار مرتبه پرسیدم از خودم او کیست

که این غریب نهاده است سر به زانویش؟

کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است

کجای حادثه افتاده است بازویش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش

نشسته تیر به زیر کمان ابرویش

کسی ست وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش

عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری

که روی شانه ی طوفان رهاست گیسویش

 

 

 

 

پلک فرو بستی و دوباره شمردی

فرصت پنهان شدن نبود تو بردی

من که به پیروزی تو غبطه نخوردم

چون که شکستم، چرا دریغ نخوردی؟

دست تو را با سکوت و بغض گرفتم

دست مرا با غرور و خنده فشردی

این همه ی قصه ی تو بود که یک عمر

از همه دل بردی و دلی نسپردی

خاطره ها رفته اند! خاطره ی من

پس تو چرا مثل خاطرات نمردی

 

 

 

تقدیر نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟!

آینده ی ما دورتر از آینه بینی ست

ما هرچه دویدیم، به جایی نرسیدیم

ای باد! سرانجام تو هم گوشه نشینی ست

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد

با این همه، تردید در این باره یقینی ست

شادم که به هر حال به یاد توأم، اما

خون میخورم از دست تو و باز غمی نیست

 

 

 

چنان رسم زمان از یادها برده ست نامم را

که دیگر کوه هم پاسخ نمی گوید سلامم را

به خون غلتیده ام در زخم خنجرها و با یاران

وصیت کرده ام از هم نگیرند انتقامم را

قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما

من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را

سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت

نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را

فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی

ازین پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را

 

فاضل نظری، آن ها

 

  • بهرام محتشم


روزگاری بود که مردم به خاطر گرانتر شدن فقط یک قرون یا اندکی بیشتر یا کمتر در زمان عباس هویدا به خیابان ریختند و اتوبوسها رو آتش زدند و ادارات اعتصاب کردند و آن قدر اعتراض کردند که دولت ناچار شد تمام تغییرات رو به حالت اولیه باز گرداند . ولی امروز می شود که در یک سال نه یک بار که پیاپی و چند بار همه چیز گران می شود و مردم کک شان هم نمی گزد که چیزی گران شده است . نمی دونم مردم بخارشون رو از دست دادن ، یا بی تفاوت شدند و یا این که می ترسند . در همه ی دوران سیاسی خط قرمز حکومتها مخالفتهای سیاسی بوده است نه اعتراضات اقتصادی . پس در این زمان هم می بایست امکان اعتراض و اعتصابات بر علیه گرانی مهیا باشد ، ولی چرا نیست ، چرا در کشوری که روی دریای نفت شناور است ، با این ماشینهای قراضه یی که کارخانجات معظم ایران ناسیونال و سایپا به دست مردم می ده ، به جای مثلا صدی 4-5 لیتر ، صدی 10-12 می سوزونه . باز هم گرفتار گرانی بنزین هستیم ، چرا؟ چون دولت معظم جمهوری اسلامی با شاخ و شانه کشیدنهای مکرر ، در زمانی که هیچی در چنته اش نمانده ، اوضاع رو به مردم خود سخت تر کرده است . در همه ی کشورهای نفت خیز ، بنزین با قیمتی معقول نسبت به درآمدی که دارن به دست مصرف کننده می رسه . تنها در ایران هستش که ماشین و بنزین با هم گران می شه و پایین نمی یاد در حالی که در اکثر کشورهای صنعتی یا گرانی مال خودرو است یا بنزین . ده پونزده سال هست که مردم شاهد این صحنه هستند که می خوایم بنزین با قیمت فوب خلیج فارس به دست مردم برسه . خود بابا این مملکتی که درآمدت به ریاله و هزینه ات به دلار ، نمیشه فاصله ی دخل و خرج رو پر کرد ، اونهم در زمانی که شب می خوابی و صبح پا میشی می بینی دلار آمریکا که 1600 تومان بوده ، به 3300 تومان رسیده و در یک هفته قیمت مثلا یک بطری شیر از 650 تومان به 2200 تومان رسید . خوب با این درآمدهای توپی که کارگران و کارمندانمان می گیرند ، دیگه غم و غصه می خوای باید بری گیلان .

هر روز که می گذره ، گرانی بیشتر به جون مردم فشار می یاره . خط فقر با سرعت نور در حال بالا رفته و درآمد با سرعت لاک پشت . پس از فردای روز جنگ ، گرانی ها بارش رو گذاشت روی مردمی که آه در بساط نداشتند و سردمداران و دولتمردان ، که همیشه همه چیزشان مهیا بوده ، درد و غصه ی مردم رو نخواهد خورد . در حالی که کوچکترین وظیفه ی دولت صیانت از آرامش و امنیت مردم است ، ولی دریغا که دولتها و دولتمردانمان دروغگویانی بیش نیستند و توانایی جلوگیری از گرانی و فشار رو ندارند و تنها حقوق می گیرند که گرفته باشند .

  • بهرام محتشم

ای مرکز نجابت و ثقل زمین بیا 
اسطوره ی تجلی عشق و یقین بیا 

ما ، در شگفت از توو از این صبوری ات 

دلها شکسته است ، ز هجران و دوری ات 

می بینمت که دست دعا داده یی به دوست 

آری دعا به درگه جانان او نکوست 

در تار و پود هستی ما جلوه کرده یی 

دل از وجود عالم معنی ، تو برده یی 

آقا بیا که جاری جانها تویی و بس 

آقا بیا که عمر من آمد نفس نفس 

یک عمر عشق و حسرت دیدار روی تو 

سرگشتگی ، شکستگی و هجر کوی تو 

شد یکهزار و یکصد و هشتاد و اند سال 

بوی نسیم می وزد از جانب شمال 

این بوی یاس مانده به اینجا ز موی تو 

یا این که هست ، معبر تو یا که کوی تو !!!

ای جان پناه مهر و محبت ، امید ما 

ای روشنای دیده ی صبح سپید ما 

می آیی و نوید توام می رسد به گوش 

گویی بلند می شود اینجا ، چنان خروش 

یک عمر رفت و مادر من آرزو به دل 

ماند و گذشت از سر خود پای دل به گل 

چندین و چند جمعه گذشت و نیامدی 

..... 

ای بهترین بهانه ی هستی ظهور کن 

شبهای تار مرا غرق نور کن 

فریاد پا برهنه مردم این روزگار سخت 

افتاده در گلو و شده ، کار و بار سخت 

افتاده است هیبت عدل و ستم به پاست 

بی تو نه روز مانده و آرام شب کجاست؟!

ای مهربان بیا که سپاهت نشسته است 

چشم انتظار آمدنت ، گرچه خسته است 

این آسمان گرفته دلش ، بی قرار توست 

این بغض ، در دلم نشسته و چشم انتظار توست 

آقا بیا که خاطره هامان سیاه شد 

آقا گذشت عمر من و دل تباه شد 

29 تا 31 اردیبهشت 1394 


  • بهرام محتشم

چند سالی هست که وقتی دولت اعلام می کند که فلان چیز گران نخواهد شد ، مردم منتظرند که خیلی زود آن فلان چیز هم گران و هم کمیاب شود . هر وقت اعلام می کنند که قرار نیست چیزی گران شود ، چهار ستون قوی ترین مردان ایران هم به لرزه می افتد و در می یابد که به زودی توفانی در راه خواهد بود که تومار ارزانی آن جنس را در هم خواهد پیچید . شاهد این حرف من مراجعه ی عزیزان به اخبار چند روز تا نهایتا چند هفته پیش از آن است که دولت با اطمینان خاطر به مردم اعلام می کند که مثلا بنزین گران نخواهد شد ، نان گران نخواهد شد ، جان ارزان نخواهد شد . و ... و در زمانی نه چندان دور شاهد آن بودیم که هم بنزین و هم نان گران شد و هم جان ارزان شد . البته در این مملکت که وقتی نمایندگان مجلس با اتفاق آرا ، یک بیانیه صادر می کنند و فلان حرف و خواست رهبر رو تأیید می کنند و یا فلان خواهش فلان کس را رد می کنند و مو لای درز آن نخواهد رفت ، نباید هم توقع داشته باشیم که بنشینند و تصمیم بگیرند که چیزی چند درصد ارزانتر شود ، همیشه چند درصد رسما و چند ده درصد هم غیر رسما گران خواهد شد ، فقط کافی ست که رهبر سخنانی در محکومیت اقدامات آمریکا و عربستان و ... بیان کند ، از عین 300 نماینده ی مجلس ، 298 نفر بیانیه یی صادر خواهند کرد که گفته های رهبر را ارج گذاشته و با آن همنوایی کرده اند ، آن دو نفر هم که بیانیه را امضا نکرده اند ، در واقع مرخصی بودند یا بیمار تشریف داشتند وگرنه امضای آن دو هم پای بیانیه بود. ولی یک بار نشد این 300 نفر که با رای ملت وارد مجلس شدند ، دلشون برای ملت بسوزه و یک بار تنها یک بار محض رضای خدا ، چند درصدی از قیمت بنزین و نان و گوشت و ارزاق مردم و ... بکاهند . فقط تصمیم می گیرند که سالی 20-30 درصدی به تورم اضافه کنند ، یکی هم نیست بگه که شما که غصه یی نداری ، مسکن مفتی ، حقوق مفتی ، مسافرتهای آنچنانی و پاداشهای آنچنانی تر و ... دیگه جایی برای فکر کردن به مشکلات مردمی که اونها رو به اون خراب شده فرستاده ، ندارند . 

  • بهرام محتشم

وقتی مردم می شینن به این دولت و حکومت بد و بیراه می کنن ، برخی اوقات از نظام دفاع کردم ، برای این که فکر می کردم ، این نظام برای مردم داره کار می کنه . ولی وقتی می بینم که عین آب خوردن به مردم دروغ می گن. عین آب خوردن دو تا مقام مسئول یک اداره ، دو تا خبر متضاد رو با هم رسانه یی می کنند ، دیگه زبانم بسته میشه . هنوز جوهر بخشنامه ی قبلی خشک نشده بود مبنی بر این که بنزین 400 تومنی ، تمام و بنزین 700 تومنی رسمی می شه . یک روز هم به مردم آرامش ندادن که باز این ماه سهمیه ی بنزین وسایل نقلیه رو نریختن ، بعدم با پررویی قیمت بنزین رو چند باره گرانتر کردن و این بار بنزین رو به نظر خودشون تک نرخی کردن . به خدا مردم این قدر استرس توی زندگی شون وارد می شه که چپ و راست توی هر جا می شینی و بلند می شی ، ناله ی مردم به گوش می رسه . همه از نظام و اقتصاد بیمار این مملکت می نالند ، همه افسوس سالهای پیش از این رو می خورند . مردم ما هم بدبخت و بیچاره اند که هر چهار سال یک بار یک مشت مفت خور شکم گنده ی گردن کلفت رو به نام نماینده راهی اون مجلس خراب شده می کنند به این امید که زندگی شون بهبودی پیدا کنه ، ولی دریغ که یک بار نشد این 300-400 نماینده ی نکبت ، یک مصوبه رو به انجام برسونن مبنی بر این که یکی از ضروریات زندگی مردم رو نسبت به سالهای پیش ارزون تر کنند ، همیشه روزنامه ها تیتر می کنند که مجلس تصویب کرد فلان چیز گرونتر بشه . یک بار هم نشده که چیزی رو ارزون تر بکنند , هر سال به طور اتوماتیک میان 15 -  20 درصد به شکل رسمی به قیمت همه چیز اضافه می شه ، ولی به طور غیر رسمی این تورم بین 20 تا 100 درصد رشد قیمت داره . بعد هم باز با پررویی توی چشم مردم زل می زنند که ما داریم با شیب ملایم همه چیز رو گرون می کنیم ، آخه توی کجای دنیا شیب 40- 60 درجه رو شیب ملایم می گن . یکی به داد این مردم برسه . هر کی هم توی این مملکت یک کاره یی می شه ، فقط جیب خودش رو پر می کنه . همه شون یک تاپاله پینه توی پیشونی دارن ، ولی وقتی اسناد کثافت کاری و رشوه خواری و پولشویی اونها فاش می شه ، می بینی روی هر چی دزد و شارلاتان رو سفید کردن . خدایی دیگه به جون رسیده اند این مردم . امروز یک بابایی که به نسبت آدم مذهبی بود ، به من می گفت که با این دروغهای ریز و درشتی که هر روز به نام اسلام و حکومت اسلامی به خورد مردم می دن ، دارم دیگه از این نظام متنفر می شم , حتی از اسلام هم دارم متنفر می شم ، بهش می گم ، بابا این حرف رو نزن ، اگه دو نفر به اسم اسلام کارشون رو پیش می برند که به حساب اسلام نباید گذاشت ، این چاقو رو برای کار خوب درست کردن ، دلیل نمیشه که چون قاتل ها باش آدم می کشن که بگیم ، چاقو چیز بدیه . بابا اسلام خودش خیلی هم خوبه ، ولی اونهایی که به اسم اسلام دارن همه چی رو نابود می کنند ، در واقع حرمت اسلام رو در دل مردم نابود می کنند ...

  • بهرام محتشم