سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

سخنرانی کوبنده ضد هخامنشی !!!  ناصر پورپیرار در دانشگاه زنجان

مخالفین: تورات جعلی است و پور پیرار مامور سازمانهای جاسوسی آمریکا و اسرائیل جهت انهدام هویت پارسی در ایران است!

موافقین: اگر حقگو نیستید لااقل جرات شنیدن حقیقت را داشته باشید!

ناصر پور پیرار به عنوان یکی از فارس زبانان و مورخین دگر اندیش تاریخ باستان ایران چهره ای شناخته شده است.سلسله کتابهای او تحت عنوان کلی «تاملی در بنیان تاریخ ایران؛ دوازده قرن سکوت» موجب بروز مباحثات و مناقشات شدیدی در میان مورخین موافق و مخالف وی شده است.

موافقین او معتقدند که به دلیل این قبیل روشنگریهای، پور پیرار دچار انواعی از حملات رسمی و غیر رسمی شده است.دو جلد از کتابهای اخیر وی از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ممنوع النشر شده و خود او نیز جهت پاسخ گویی به تحقیقات منتشر شده تاریخی اش راهی بازداشت گاه گردیده است!

روز سه شنبه 29/9/84 ، ناصرپورپیرار به دعوت جمعیت اسلامی دانشجویان تورک دانشگاه زنجان در ساعت 17 جهت سخنرانی در سمیناری باعنوان «تاملی بر تاریخ نگاری ایران»، وارد آمفی تئاتر مملو از جمعیت تالار«سهره وئردی» دانشگاه زنجان شد.

نخست حسن حسینعلی بعنوان یکی از دانشجویان رشته تاریخ به معرفی آثار و نظرات پور پیرار پرداخت و اورا فردی دانست که به رغم مخالفتهای شدید صاحبان زرو زور و تزویربا شجاعتی که واجد پشتوانه های قوی علمی است از اندیشه و تحقیقات نوین خود در خصوص تاریخ باستان ایران دفاع می کند.

سپسی ناصر پور پیرار در میان تشویقهای وسیع حضار در پشت تریبون قرار گرفت.

پور پیرار اظهار داشت:«امشب سینمایی از بخش تاریخ شرق میانه و کهن را از طریق کمک گرفتن از تصاویر بیان خواهم کرد و بخش پنهان مانده تاریخ این منطقه وسیع و تمدن ساز را با زدودن غبارهای 2500 ساله آن شرح خواهم داد.اساسا تاریخ امروز ایران روایت ایرانیان نیست. بلکه این تاریخ عبارت است از مجموعه ای از تالیفات و حکایات مورخین روس،آلمانی،انگلیسی و ایتالیائی. اگر هم مورخین ایرانی در این خصوص مطالبی نوشته اند درکل اقدامی جز تبعیت، تدوین، بیان و انعکاس مطالب مورخان خارجی کار دیگری نکرده اندبه این ترتیب تاریخی که به دست بیگانگان نوشته شده برای شاگردان ایرانی آنها مورد پذیرش قرار گرفته و وارد کتب درسی و مراسم ملی ما شده است.»

پور پیرار با اشاره به اینکه اکثریت مطلق این تاریخ نویسان یهودی بوده اند و همه آنها بدون تفاوت خاصی مطالب همدیگر را مورد تایید قرار داه اند می پرسد:« از چه روی تاریخ ایران برای این مورخان تا این حد جذاب بوده و به چه دلیل در خصوص تاریخ 2500 سال قبل این فلات ،چنین اتفاق نظری جود دارد در حالیکه حتی در خصوص حوادث جنگ جهانی دوم که در همین 70 سال گذشته بوقوع پیوسته هرگز نمی توانیم شاهد چنین اجماع نظری باشیم؟!»

با درخواست پور پیرار مجموعه بسیار نفیس و منحصر بفردی از آثار سفالی ، سنگی و فلزی مکشوفه در فلات ایران به نمایش گذاشته شد که قدمت آنها به چند هزار سال قبل از حضور هخامنشیان در ایران می رسید و نشانگر حیات و بالندگی تمدنهای عموما ناشناخته ای در چهار گوشه فلات ایران می کرد.

او اظهار داشت: «شرق میانه کهن، مادر تمدن بشری است ومهد تمدنهایی است که سراغ انها را می توان ازهفت هزار سال پیش در گستره وسیعی از مصر تا شرق فلات ایران گرفت. »

پورپیرارمعتقد است:« شرق میانه کهن کلید تمدن امروز بشری است چراکه تمدنهای دیرین این سرزمین شامل تجمعات پیشرفته،سیستمهای مترقی ابیاری، خدایان متعدد و افسانه های جذاب، معابد زیبا، سفالهای هنرمندانه، صنعت ریخته گری و همچنین تقنین نخستین قوانبن بشری بوده است.حتی انسان بابلی جهت رصد آسمان اقدام به ساختن برج عظیم بابل می کند که خود مقدمه ای برای پیشرفتهای فضایی امروز است.اما به رغم وجود این همه عظمت و شکوه در تاریخ هفت هزار ساله اقوام ایران، کمترسازمان و موسسه دولتی ای مایل است تا اقدام به تحقیق و تفحص در این وسعت کهن و پنهان کند.در مقابل همین نهادها با برق انداختن سنگهای تخت جمشید فقط می کوشند تا تاریخ این مملکت کهن را به کوروش و داریوش برگردانند.»

پور پیرار اظهار داشت: « مثلا در مورد تمدنی که از جیرفت سر بر آورده است تا دو سال تمام ، دست سارقان ویاغیان در سرقت و یغمای آثار نفیس این منطقه باز گذاشته شده بود و سازمان میراث فرهنگی کوچکترین توجهی به گزارشهای مسئولین دلسوز نمی کرد!»

او افزود: «برای من ثابت شده است که این سازمان عریض و طویل هیچ علاقه ای به تاریخ و فرهنگ قبل هخامنشی ندارد.اینها فقط خود را خدمتگزار تاریخ هخامنشی می دانند!»

پس از نماشی اشکال و تصاویر آثار تاریخی ، پور پیرار اظهار داشت : «همه این قبیل اثارنفیس تمدنی بشر شرق میانه، کوتاه زمانی پس از به قدرت رسیدن هخامنشیان از صفحه تاریخ گم می شود بنوعی که پس از 1200 سال اثار تمدنی مکشوفه در همین منطقه بسیار ابتدائی است و نشان دهنده ضعف شدید علمی ،هنری و مدنی اقوام سازنده ان می باشد!»

او می پرسد چه شده است که ناگهان پس ازگذشت 1200 سال از حکومت هخامنشیان اقوام فلات ایران به رغم سیر محتوم تکاملی دچار چنین نزول دهشتناکی شده اند؟!

پور پیرار با تکیه بر همین نکته اعلام داشت که وقوع یک حادثه عظیم و بسیار مهلک سبب اهلاک و قهقرای تمدنی در فلات این سرزمین شده است.

او با بازخوانی آیات معینی از کتاب مقدس تورات به حادثه ای تحت عنوان«پوریم» اشاره می کند و ازقول قوم یهود می گوید:مطلع شدیم که مردم منطقه شرق میانه تصمیم به نابودی یهودیان گرفته اند.پس ما پیشدستی کردیم وبا کمک هخامنشیان دشمنان خود را در سیزدهم ماه اداراز بین بردیم و 77 هزار تن از آنها را هلاک کردیم!

پور پیرار با این پرسش بحث خود را آغاز می کند که چرا وقتی مورخان غربی از طوفان نوح و ساختن کشتی نوح به تفصیل سخن می گویند در قبال حادثه پوریم سکوت اختیار کرده اند و حتی در دائره المعارفها نیز در مورد این ماده سخنی به میان نیامده است؟!

او افزود: « سندی از دوران هخامنشان تحت عنوان کتیبه بیستون در دست است که در آن سنگ نوشته، شرح مقاومتهای ملل تحت ستم هخامنشیان علیه داریوش ثبت شده است.در این کتیبه از قیامهای سراسری و مستمری سخن گفته می شود که همزمان با امدن داریوش در سراسر قلمروی هخامنشیان بوقوع پیوسته و هخامنشیان نیز جهت خاموشی شورشها به شدیدیترین سرکوبها و قتل عامها متوسل شده اند.

پور پیرا معتقد است این نبرد جمعی علیه داریوش خودجوش نیست و به نوعی تحت کنترل یک سازمان مرکزی ضد هخامنشی قرار دارد و این سازمان به دلیل همپیمانی یهودیان با جلادان هخامنشی خواهان نابودی دشمنان خویش می باشد.

پور پیرار معتقد است :«بعد از فاجعه پوریم منطقه به قدری خالی از سکنه شده که بشر برای 1200 سال در شرق میانه قادر به تولید یک سنجاق سر نیز نشده است.اما به رغم این مسائل برخی از مورخان از یافته شدن اثار ساسانی خبر می دهند.مطابق ادعای این مورخان ،بشقابها و کوزه های یافته شده مربوط به مناطق اورال،ایتالیا و بلغارستان است.توجه کنید که همه آین اثار در خارج از فلات ایران امروز یافته شده است.می پرسیم این اثار چگونه خود را به ان نواحی دوردست رسانده اند؟! در مورد منطقه اورال می گویند که ایرانیها در دوران ساسانی به پوست خرس علاقه داشتند لذا در مبادلات پایاپای ، بشقاب ساسانی می دادند و پوست خرس اورالی می گرفتند!»

پور پیرار می پرسد : «پس از چه روی تاکنون در درون فلات ایران، بعنوان مرکز اصلی این تولیدات فرضی، هیچ اثری یافت نشده است؟!»

او همچنین می گوید: « توجه داشته باشید که برخی از اثار مکشوفه منسوب به دوران ساسانی به حدی تازه و صیقلی است که مورخ در نگاه اول به جعلی بودن انها پی میبرد!»

پور پیرار از بشقابی سخن می گوید که منسوب به یزگرد سوم ساسانی است.

او می گوید: « به دلیل تشابه تاج نقش اسب سوار موجود در این بشقاب با نقوش سکه های ادعایی دوران یزد گرد، انرا ساسانی و مربوط به یزد گرد سوم می دانند.»او می پرسد: « اما چرا ان سکه ها ساسانی دانسته شده اند؟ در جواب می گوید: «همین مورخان به دلیل تشابه نقوش این سکه ها به ان بشقاب آنرا ساسانی می دانند!»

وی با به سخره گرفتن وجود چنین تسلسل باطلی در استدلالات تاریخی این توجیهات را تلاشی برای تاریخ سازی جهت ملل و اقوام ایران می داند. او بار دیگر به کتیبه بیستون اشاره می کند و نام برخی از اقوام مندرج در آن کیتبه را می خواند.اقوامی همچون اووجه، مودرای، سه ته گوشه، رخج،...که در حال حاضر تنها و تنها یک نام از آنهابر روی سنگ نوشته مذکور باقی مانده است و دیگر هیچ!

او می گوید:« همه این اقوام در فاجعه پوریم به دست هخامنشیان و یاوران انها کشته شده اند. به همین دلیل است که در ایران امروز هر جا کاویده می شود تمدن نابود شده ای از دل خاک سر بر می اورد.تمدنی که ثروتهای ان رها شده است!»

او مجددا می پرسد:« اگر سبب این اتفاقات مهلک یک حادثه طبیعی است چرا بازماندگان برای بازیافت این ثروتها همچون همیشه باز نگشته اند؟!»

او به اکتشافات اقای نگهبان در حوزه تمدن مارلیک اشاره می کند و از اشیائ بسیار نفیس و رها شده ای در عمق نیم متری زمین خبر می دهد که تنها به دلیل گذر زمان با خاک و شن پوشیده شده است.چرا هیچ کس به رغم اینکه این اشیای بسیار بسیار نفیس سالهای سال برروی زمین قابل مشاهده بوده اند جهت تصاحب انها اقدام نکرده است؟!

پور پیرار می گوید: «جواب این سئوال مرگ همه انسانها و اقوام ان روز ایران است!

پس مورخان جهت پر کردن این شکاف عظیم تمدنی اقدام به جعل اوستا و مانی و مزدک کرده اند.من معتقدم همه کیتبه های واقع در جنوب ایران جعلی است و از صد سال پیش توسط برخی از مراکز غربی و از جمله دانشگاه شیکاگو در نقش رجب و نقش رستم کنده شده اند.»

او معتقد است که پس از فاجعه هستی سوز پوریم تا طلوع اسلام بخش بزرگی از فلات ایران فاقد شواهد تمدنی است.پور پیرار مدعی است: «حتی با طلوع اسلام اسامی اشخاص و اماکن مجدد وضع می شوند.»

او می گوید هر اسمی در هر زبانی معنایی دارد.مثلا بویوک در تورکی،احمد در عربی و...اما چرا در شاهنامه به هنگامه اشاره به اسامی ایران باستان کلماتی مطرح می شوند که فاقد هر گونه معنا هستند؟ او از سیصد اسم همچون رستم،منیژه،بیژن و... نام می برد که کوچکترین معنایی را تداعی نمی کنند!

پور پیرار تاکید می کند که او اصلا قصد تخریب قوم یهود را ندارد و بهیچوجه دشمن یهود نیست و می گوید بدون هر گونه حب و بغض نسبت به تاریخ ایران بیائید یافته های تاریخی جدید را بررسی کنیم.

او تاکید می کند: «در کمال تاسف مقامات کنونی جمهوری اسلامی حاضر نیستند به این یافته ها و تحلیلهای جدید تاریخی توجه کنند.به همین دلیل است که وزارتخانه های اموزش و پرورش،فرهنگ و ارشاد اسلامی،آموزش عالی و همچنین صدا و سیما و میراث فرهنگی همه ساکتند!

او می گوید:« از چه روی مقامات جلوی بیان حماسه های دروغین شاهنامه را بعنوان تاریخ نمی گیرند اما مانع از بیان یافته های جدید تاریخی می شوند؟!»

سخنرانی پور پیرار درمیان تشویقهای مکرر بیش از 400 دانشجوی حاضر در سالن به پایان رسید.اما در انتهای سالن جمعی که تعداد آنها کمتر از 30 نفر بود و به زبان فارسی صحبت می کردند بارها کوشیدند تا با فریادها و سوتهای خود نظم سالن را به هم ریزند.در دستان آنها ویژه نامه نشریه تخته سیاه، ارگان انجمن اسلامی دانشگاه زنجان نیز به چشم می خورد که علیه کتابهای پور پیرار نوشته شده و در سطح وسیعی توزیع شده بود.

سپس نوبت به بخش سئوالات حضار رسید. اقای سید حسینی مجری این برنامه جهت هر چه دمکراتیک برگزار شدن اجلاس پیشنهاد شفاهی مطرح شدن پرسشهای مخالفین را به رغم وجود تعداد کثیری از سئوالات مکتوب پذیرفت.

اولین سئوال از آن یک دانشجوی مخالف بود.او با قرائت ایه ای از قرآن کریم به کلمه مجوس اشاره کرد و گفت که به رغم ادعاهای شما قرآن مجوسان یعنی گبرانرا به رسمیت شناخته است.پور پیراربا بیان اینکه قران افصح الکتب است اظهار داشت مجوس به معنی گبر نیست و دلالت بر کسانی غیر از صابئین و اهل ذمه دارد.این دانشجو مجددا پرسید چگونه از تمرکز توجه میراث فرهنگی بر تخت جمشید سخن می گویید که در حال حاضر آنها نسبت به ساخت سد سیوند و نابودی تنگه بلاغی و اثار تخت جمشید بی تفاوتند؟

پور پیرار اظهار داشت از 20 سال پیش در خصوص ساخت این سد در مطبوعات خبر رسانی شده است. اکنون چه شده که طی یک سال گذشته ناگهان بحث خطرات آبگیری سد سیوند از طرف جمعی باستانگرا مطرح شده است؟!

همین دانشجو با تاکید بر تحریف شدن تورات اعلام کرد که پوریم مورد نظر تورات مربوط به بخش تحریف شده اند می باشد.

مخالف دیگری بر سن رفت و با قرائت چند بیت از ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه را کتابی دانست که تاریخ واقعی ایران را ترسیم و بیان کرده است.او با اشاره به آیه روم در قرآن کریم اظهار داشت که ترکیب قرآنی غلبت الروم به معنای تسلط امت اسلام بردو امپراطوری روم وا یران است!

سومین سئوال از طرف فردی مطرح شد که با حمله به سن خود را به تریبون رساند و اظهار داشت که خود شیرازی است و پدر بزرگی 107 ساله دادر که در سن 17 سالگی سوار بر الاغی از کنار مکعب زرتشت گذشته و این بنا را دیده است.شما چگونه مدعی جعلی بودن این مکعب و نو ساز بودن آن طی 65 سال گذشته هستید؟!

پور پیراراظهار داشت شما اصلا به حرفهای من گوش نکرده اید.من می گویم کتیبه های صد سال گذشته جنوب ایران جعلی است.من نمی گویم مکعب زرتشت جعلی می باشد.من مدعی جعلی بودن کتیبه های نقر شده بر روی ان هستم!

این بار یک دانشجوی موافق بر سن رفت.او که به شدت مورد فحاشی مخالفین قرار گرفته بود اظهار داشت : اگر حق گو نیستید لااقل جرات شنیدن حق را داشته باشید. وی با اشاره به اینکه ملتهای اروپایی برای قرنهای متمادی بر اساس فیزیک ارسطوئی زمین را مرکز جهان می دانست اظهار داشت: اقایان مخالف باور کنید که دوران علمی ادعاهای شما سرآمده و زمین شما دیگر مرکز جهان نیست!

این دانشجوی موافق اظهار داشت در میان ما اکنون در این جلسه کمتر کسی است که به دروغین بودن نصب یازده ترجمه از شعر معروف «بنی آدم سعدی » بر سر در سازمان ملل اطلاع داشته باشد! او نتیجه گرفت وقتی بسیاری ازموضوعات قابل مشاهده امروز را برای ما تا به این حد دروغ گفته اند دیگر وای به حال تاریخ ایران باستان!

این دانشجو در پایان در خصوص قدمت و ارزش استوانه معروف به حقوق بشر کوروش سئوال کرد. پور پیرار اعلام داشت: در این خصوص دروغهای بزرگی گفته شده است. جهت تعیین قدمت کل استوانه و یا لااقل بخشهایی از جملات این استوانه نیازمند زمان سنجی فیزیکی هستیم.او همچنین گفت که حتی در صورت فرض صحت این استوانه ،اولین قوانین نوشته شده بشری بسیار بسیار قدیمیتر از تاریخ حضور کوروش است ضمن اینکه مطالب این استوانه نیز به دلیل نگارش از طرف قوم فاتح می تواند امری غیر حقوقی و کاملاسیاسی تلقی شود.

آخرین مخالف به دنبال تهید شدید الحن مسئولین سیمنار در پشت تریبون قرار گرفت. او با تاکید بر بی ارزش بودن کتاب تورات .و نیز بیان جمله ای از ریچارد آرمیتاژ یکی از سیاستمداران آمریکائی در خصوص بربریت پارسیان در عصر کوروش و داریوش، پور پیرار را دشمن پارسیان،پان تورکیست، عرب زده، مامور مستقیم سازمانهای جاسوسی آمریکا و اسرائیل دانست که قصد بی هویت کردن تاریخ ایران را دارد.

با اعلام اتمام وقت از طرف مجری حدود پنج تن از مخالفین وی با نعره های بلند، پور پیرار را مورد فحاشی قرار داده وی را تهدید به حملات فیزیکی مهلکی کردند.

اما بدنبال عکس العمل صدها تن از موافقین پور پیرار این تعداد به همراه جمعی از سمپاتهای خود ضمن قرائت سرود ای ایران مجبور به ترک جلسه شدنداما همچنان در راهروهای وردی ماندند و منتظر پور پیرار شدند.حتی یکی از انان به فیلمبردار سمینار حمله ور شد و او را مورد تهدید و ضرب وشتم قرار داد.

سرانجام به دنبال حضور جدی حراست دانشگاه این مورخ دگر اندیش به بیرون هدایت شد.

پور پیرار در پاسخ به سئوال یکی از خبرنگاران حاضر در اجلاس در خصوص علت رفتارهای خشونت امیز معدود مخالفین خود گفت: این اقایان در حال مشاهده فروریختین بنای شیشه ای عظیمی هستند که طی هشتاد سال گذشته با مکعبهایی از جعل و جهل برای انها ساخته است...به آنها حق دهید که خشمگین باشند!

 

  • بهرام محتشم

پیشاپیش از اینکه لحن این نوشتار همانند استانداردهای مورد پذیرش خودم هم نیست، از خواننده پوزش میخواهم. دلیلش بی علاقگی ام به نگاشتن در این موضوع است. به همین جهت از ساختار مقاله پژوهشی فاصله گرفته و به گفتمان وبلاگ نویسی افتاده است. با این همه اگر به پیگیری بحث پورپیرار و جریان او علاقه مندید شما را به خواندن این جستارها فرا میخوانم. با پوزش از شما. بهرام. واپسین روزهای تابستان سرد! 1388]

 

 

بخش یکم _ بررسی روند حرکت پورپیرار از آغاز تا اوج گیری و سپس سقوط :

گمانم حدود 8 سال از آغاز پدیده ای به نام پورپیرار در حوزه ایرانشناسی، به ویژه رشته تاریخ _البته فقط در زبان فارسی_ میگذرد.

مانند همیشه، انتشار کتاب کامیابی چندانی نداشت. کی در ایران کتابی در این رشته، با کامیابی روبرو شده که منتظر دومین آن باشیم؟ انتشار کتاب در این حوزه با تیراژ 1500 تا 3000 تا به شکل متوسط برای فروش کامل و نتیجتا رسیدن به چاپ دوم، 5 سال به درازا میکشد. و این یعنی اگر کتابی را 3000 نفر در این کشور 70 میلیونی که 60 میلیون آن باسواد و بالای 15 سال هستند، بخوانند، نویسنده جشن میگیرد که چه غوغایی به پا کرده!!.

این موضوع پیوندی به رشته تاریخ و ایرانشناسی نداشته و آنرا با نام معضل کتابخوانی در ایران میشناسیم. البته که بیننده رمانهایی با تیراژ 15000 که سالی یکبار تجدید چاپ میشوند هم هستیم. ولی آنهم شایسته 60 میلیون باسواد نیست.

مخالفان و دشمنان پورپیرار _به جهت سبک ادبی پورپیرار که سبکی دشمن تراش است_ اینجا از کمی تیراژ کتابهای او شادمانند. کتاب او با نام "تاملی بر بنیان تاریخ ایران، جلد نخست : دوازده قرن سکوت"انتشارات کارنگ. مگر چقدر فروش رفته است؟ و چه تاثیری بر جامعه گذاشته است؟

تاثیرش را روی خودم ارزیابی میکنم. در عصر خاتمی که اوج انتشار کتابهای پورپیرار بود و حتا چندین برنامه مستند تلویزیونی به او پیشکش شد! من حتا نام او را نشنیده بودم. آنهم در شرایطی که بسیار مشتاق به خواندن کتابهایی درباره تاریخ ایران باستان بودم. و در عصر احمدی نژاد که کتابهای پورپیرار به دلایلی (برخی میگویند عدم اجازه انتشار مجدد) چاپ نشد و حتا صدا و سیما تا اندازه ای به هویت تاریخی ایران متمایل شد، من که اکنون آگاهی هایی بدست آورده بودم، برای نخستین بار از دوستان ناسیونالیست میشنیدم که شخصی به این نام وجود دارد که هرچه از دهانش در آمده به ایران باستان گفته. در این میان دو نسخه تجویز میشد. عمدتا میگفتند که باید با همه توان به او پاسخ داد و در همین زمان با دو کتاب یکی از دوست خوبم علیرضا افشاری آشتی با تاریخ و دیگری از سرورانم داریوش احمدی (کیانی) احمدی نعیمی لیمایی (سورنا گیلانی) دوازده قرن شکوه در پاسخ به او آشنا شدم. باستانشناسی چون محمد تقی عطایی نیز در اعتبار باستانشناختی آریا و پارس نیز از این بعد به او پاسخ داد.

در سال 85 در یکی از جلسات کلاسهایم کسی از بچه های کلاس که مانند سرباز وارد میشد و آغاز و پایان سخنش واژه "پاینده ایران" را با صدایی رسا همراه با کوبش پای بر زمین و گذاشتن دست بر سینه میگفت، پرسید چرا به پورپیرار نمیپردازید؟ گفتم نیازی نمیبینم. گفت فایده هم ندارد. اگر پس از چاپ نخستین کتابش او را میکشتیم!! کتاب دوم و سومش چاپ نمیشد. در پاسخ گفتم What is done is done!. هنوز دیر نشده. اگر گمان میکنی کشتن انسان به کشتن اندیشه آن انسان می انجامد، این کار را بکن. ولی من چنین گمانی ندارم. پورپیرار پس از نخستین کتابش زاده شد و کشتن او تاثیری منفی برایش نمیگذارد. حتا شاید مثبت باشد. وجود ما به اندیشه ما بستگی دارد. بزرگی میگوید Cogito ergo sum!. دیدم گویی با دیوار سخن میگویم!! مکالمه را پایان دادم و از آن زمان 3 سال میگذرد و تلاش کردم دیگر وقتش را نگیرم. و به پرسشهایش پاسخهایی سربالا بدهم. تا همین چند روز پیش که او را در مکانی باستانی دیدم و پرسید دیدگاه شما درباره آینده سیاسی ایران چیست؟ گفتم من دیدگاه سیاسی برای آینده ایران ندارم. از من درباره گذشته بپرس هرچه بخواهی میگویم. گفت یعنی برایت مهم نیست؟ گفتم فرهنگ مهم است. اگر فرهنگ مورد نظر من حاکم باشد، شادمانم. گفت میدانی زرتشت گفته دروغ گناه است؟. باید میگفتم خیر! چون میدانستم زرتشت در 239 بند از 17 سرود خود در گاتها، چنین اصطلاحی ندارد و این اصطلاح ساخته شده در دینهاست که مدتها پس از زرتشت ساخته شدند. معنای دروغ و راستی در فلسفه گاتها در برابر آنچه ما امروز دروغ و راست میگوییم، همچون سنجش یک اقیانوس با یک استخر آب است!. ولی دیدم که ...

پس گفتم بله میدانم!.

بگذریم...

گروه دیگری هم بودند که میگفتند باید او را نادیده انگاشت. چراکه اشاره به او یعنی مطرح شدنش. درحالیکه به شکل طبیعی او نیرویی برای مطرح شدن ندارد.

در ایران حتا سرشناس ترین چهره ها در حوزه ایرانشناسی را عامه مردم نمیشناسند.

برای نمونه علی اکبر جعفری را چه درسدی از جامعه میشناسد؟ درحالیکه او یگانه ایرانی در حوزه اوستا شناسی است که در جهان خارج احترام دارد. احسان یارشاطر چطور؟ شاید بگوییم دلیلش حضور آنان در خارج از کشور است. پرویز رجبی که سالها یار و همکار بزرگترین ایرانشناسان آلمانی همچو والتر هینتس و هاید ماری کخ بوده و از همه نظر بالاترین مدارج ممکنه را دارد چطور؟ مرتضی ثاقب فر که بیش از 30 جلد کتاب ترجمه و تالیف در این حوزه داشته و بیگمان آشناترین فرد ایرانی در عصر حاضر با تاریخ ایران باستان است، چطور؟

کتاب اینها همان اندازه هنگام فروش با همان تیراژهای یاد شده، به مشکل بر میخورد که کتاب گمنامانی چون ناصر پورپیرار.

پس راست میگفتند آن گروه. و ناصر پورپیرار را نه خودش و انتشارات کارنگ، بلکه مخالفان یا بهتر بگوییم دشمنانش به جامعه شناساندند.

خوبی هم داشت و آن اینکه ادعای پورپیرار و هوادارانش مبنی بر "ناتوانی ایرانشناسان برای پاسخ به او" را ناکارآمد کرد. او از این حربه در عصر خاتمی بهره میجست و میگفت اگر من سراسر یاوه میگویم، چرا حتا یک نفر پاسخی به من نمیدهد؟ ولی در عصر احمدی نژاد چندین برابر حجم پورپیرار، آثار ضد پورپیرار به ویژه در فضای سایبر منتشر شد. امتحان کنید. در گوگول پورپیرار را جستجو کنید.

بدبختانه یا خوشبختانه، هواداران و دشمنان پورپیرار (باز تاکید میکنم بهره گیری ام از واژه "دشمن" به جهت سبک ادبی خود پورپیرار است که در نوشتارهایش میجنگد و دیگران را به جنگ فرا میخواند) عمدتا کتابهای او را نخوانده اند. بلکه در بهترین حالت ممکن با وبلاگ او یا هوادارانش آشنا بوده و احتمالا مستند "تختگاه هیچکس" بر اساس تئوری پورپیرار را دیده اند و عملا کلیات تئوری او را به شکل پراکنده میدانند. و بخش بزرگی حتا تا همین اندازه هم آشنا نیستند. بلکه فقط شنیده اند، کسی هست به نام پورپیرار (اینجا چند تا فحش و دشنام به عنوان لقب به او افزون میشود!!) که چرندیات و مزخرفاتی بر ضد ایران میگوید (تعبیرهای یاد شده از آنان است و نه از من!).

جالب آنکه برخی از سر ترس از مطالعه آثار او سرباز میزنند. برخی دشمنان ایران باستان، با توجه به اینکه او اقلیت محض است، و هیچ آکادمیسینی او را تایید نمیکند، نه خودشان وارد جزئیات میشوند و نه کسی را به جزئیات میخوانند بلکه از نام استاد پورپیرار!! بهره جسته و میگویند او ثابت کرده که ایران باستان وجود ندارد!. و هرکس بگوید چطور به او آدرس مستند مذکور و کتابهای یاد شده را میدهند. برخی دشمنانش هم میترسند که وارد شدن به جزئیات تئوری او ممکن است کوچکترین خللی در باور آنان به دوران باستان ایران و نیکویی ها و بزرگی های آن زمان وارد آورد. به همین جهت دوستی میگفت که بسیج دانشجویی دانشگاهشان از پورپیرار برای سخنرانی دعوت کرده بود و این دوست ما نه تنها به آن سخنرانی نرفت، بلکه با کمک دوستانش هنگام ورود و خروج پورپیرار به دانشگاه از او با تخم مرغ و گوجه فرنگی پذیرایی شایانی به عمل آورد! و خودرو او را هم پنچر کردند!. به گفته خودش خوبی این کارها این بود که پورپیرار که با اشک آن دانشگاه را ترک میکرد، سوگند خورد که هرگز به آنجا پای نگذارد.

این ترس گویی کمی بجاست. چون دوست دیگری دارم که پس از دیدن مستند یاد شده اگرچه از علاقه اش به نمادهای باستانی ایران کاسته نشده بود ولی آنرا تاثیر گذار دانسته و میگفت شک کرده است.

در این سالها از خود میپرسیدم، دشمنی با ایران باستان در حوزه زبان فارسی که تازگی ندارد. در دوران پهلوی وجود داشت و آیت الله مطهری بهترین و استوارترین نمونه آنرا در آثار مکتوب و سخنرانی های پرشمار و منظم اش دنبال میکرد. آیت الله خلخالی در سالهای نخست پس از انقلاب پس از ناکامی اش برای ویرانی دستاوردهای عینی باستانی، به حوزه نوشتار و پژوهش وارد شد و کتابی درباره کوروش چاپ کرد که تجدید چاپ هم نشد.

و گاهی بیننده چاپ ترجمه هایی از کتابهای پان ترکی به زبان فارسی به ویژه در عصر خاتمی بودیم. که مهمترینش "تاریخ دیرین ترکان ایران" نوشته زهتابی بود.

با این همه جامعه علاقه مند به تاریخ و فرهنگ ایران باستان _و نه جامعه علمی و دانشگاهی_ در ایران تصمیم به رویارویی و نتیجتا کمک به سرشناسی پورپیرار کرد. چیزی از جنس رویدادی که برای فیلم 300 در ایران افتاد.

این عوامل من را بر آن داشت که بلآخره به پورپیرار روی بیاورم و اساس و بنیاد تئوری هایش را بیاموزم و در آن تامل کنم. ولی آنرا انتشار ندهم تا امروز. و دلایل انتشار آن در امروز بماند برای خودم.

نوشتارهای پورپیرار از سه بُعد تشکیل میشود، نخست تئوری های بنیادین، دوم گردآوری همه داده های ضد ایرانی و یا متناقض و گیج کننده تاریخی و باستانشناختی از گذشته تا امروز به شکلی حیرت آور در کنار هم. و سوم شاخ و برگهایی بسیار سست و بی بنیاد و حتا خنده آور که نتیجه های برآمده از ذهن نویسنده بوده است.

ولی آنچه من پس از آشنایی با پورپیرار با آن روبرو شدم، تعجب و حیرتم از این همه سند و فیش (بُعد دوم) بود. چنین چیزی نمیتواند کار یک تن باشد. یعنی من وارون دیگر کسانی که پورپیرار را نمیپذیرند و هوادارش نیستند، از دیدن یُعد دوم کارش (گردآوری این همه سرنخ و فیش) از خوبی و برجستگی آن حیرت کردم و در دل آنرا تحسین کردم!. ولی از آن نتیجه ای دیگر گرفتم و آن اینکه پورپیرار نمیتواند گردآورنده این یُعد از این اثر باشد. من وارون دیگران هنگام نقد پورپیرار به اینکه او نه تنها مدرک هم پیوند با ایرانشناسی (تاریخ، باستانشناسی، زبان و فرهنگ باستان، دین ایران باستان) ندارد، بلکه اصلا مدرک ندارد، نمیپردازم.

چراکه میدانم مدرک و عنوان و درجه آکادمیک در زمینه ایرانشناسی مهم نیست و این حوزه همچو ارتش و خلبانی و پزشکی نیست که داشتن و نداشتن درجه برابر با داشتن و نداشتن قابلیت و ویژگی باشد. و نکته اینکه اکثریت قاطع ایرانشناسان ایرانی در 100 سال گذشته مدرک و درجه ای در این رشته نداشتند. و حتا آنها که عنوان دکترا داشتند دکترایشان در رشته های دیگر بود، ولی از زمانی به این سو کشیده شدند.

انصاف داشته باشیم. از میان کسانی که میدانیم در این زمینه کارهای سترگ کرده اند و نامشان باعث افتخار ما ایرانیان است، چه کسانی درجه علمی هم پیوند با این حوزه داشته اند؟ مرتبط ترین درجه و مدرک علمی استادان ایرانشناس ایرانی، دکترای ادبیات فارسی یا دکترای فلسفه اسلامی یا فلسفه غربی بوده!!!. جستجو کنیم که دارنده دکترا در ادبیات فارسی، چند واحد درباره تاریخ و باستانشناسی و هنرهای باستانی و زبان و ادبیات ایران باستان و دین و فرهنگ باستانی ایران و استوره های باستانی میگذراند؟ (استوره شناسی او منحصر است به شاهنامه پژوهی). آشنایی او با زبان و ادبیات عربی و فرهنگ اسلامی به مراتب بیشتر است. مگر اینکه خودش بیرون از دانشگاه تلاش کند. بزرگانی چون زرینکوب و معین و بهار چنین بودند. و در زمینه فلسفه اسلامی در ایران یا فلسفه غربی در اروپا هم چنین است. پس انصاف داشته باشیم و به هنگام سنجش کوچکی به نام پورپیرار _که به چشم تاریخ ایران خاک میپاشد_ با بزرگی چون امیر مهدی بدیع که بزرگترین خدمت را به تاریخ ایران کرده، دکترای فلسفه امیر مهدی بدیع را به رخ نکشیم.

این بزرگان ایرانشناسی کلاسهای آموزشی خود را در بیرون از دانشگاه یافته اند. آنها کاری به مراتب سخت تر از آنها که در دانشگاه به آموختن پرداخته اند انجام داده اند. چراکه برای آموختن هر درس، با هزاران سختی استادی را یافته و درست مانند دوران پیشا مدرن که دانشگاه وجود نداشت، مدتی از عمر خود را برای آموزش آن گذاشته اند. ابراهیم پورداوود بزرگ و ذبیح بهروز و هاشم رضی و حسین وحیدی ... چنین اند. شاید به همین دلیل دانشکده های تاریخ و باستانشناسی ما چیزی بیرون نمیدهد.

پرسش اینجاست که ناصر پورپیرار چگونه به این حجم بزرگ دست یافته؟ چطور در دهه 70 هیچی از او نمیبینیم جز کار انتشاراتی و سپس ناگهان در دهه 80 او میتواند سالی یک کتاب نسبتا مفصل ارائه دهد؟

سکوی پرتاب او کجا بود؟ او به خود اجازه میدهد بر کتاب از زبان داریوش نوشته هاید ماری کخ که پرویز رجبی آنرا ترجمان کرده، مقدمه بنویسد!!. چون خودش ناشر بوده این حق را به خود داده. کتابی بسیار معتبر و خواندنی و یک رفرنس از نویسنده و مترجمی نام آشنا، ناگهان با مقدمه شخصی گمنام به نام پورپیرار آذین بندی میشود. و مدت کوتاهی پس از آن او خودش به تالیف کتابهای چند جلدی مفصل میپردازد.

یک استاد دانشگاه میتواند با کمک دانشجویانش در مدتی کوتاه به چنین چیزی دست یابد. ولی کسی که استاد دانشگاه نیست، نخواهد توانست حتا در چند سال به این نقطه برسد. دو حالت امکان دارد. یک تیم حرفه ای، پورپیرار را پشتیبانی و تغذیه علمی میکند. بدبینی جریان ایرانگرا نسبت به جریان اسلامگرا که در دوره پهلوی دوم آتش جنگ را افروخته بود، باعث شد تا چنین گمان رود که پورپیرار مورد پشتیبانی همه جانبه آنان است و او فقط یک نام است تا هرچه تخریب هست، علیه او باشد و نه علیه نهاد روحانیت یا حوزه علمیه.

من نیک میدانم که مستقل از پورپیرار، از حدود 5 سال پیش کارگاهی در حوزه علمیه قم ایجاد شده تا جلوی جریان گرایش به ایران باستان (بیشتر بخش دینی قضیه) را سد کند. و بدین ترتیب در این سالها ناگهان با انبوهی از وبلاگهای به شدت هوادار اسلامگرایی و به شدت دشمن ایرانگرایی در محیط فارسی اینترنت روبرو شدیم. این وبلاگ نویسان دوستان طلبه ما هستند که در خود حوزه علمیه به نوشتن در اینترنت میپردازند. اشکالی هم ندارد اگر آشکارا هویت خود را بگویند.

یُعد سوم، نقطه ضعف بزرگ پورپیرار است. بسیار آسیب زننده به او و تئوری هایش. دلیل خنده و تفریح و شادمانی دشمنانش و دلیل سرخوردگی و گیجی هوادارانش. به گونه ای که اگر زمان به گذشته باز میگشت، او هرگز به یُعد سوم نمیپرداخت و پس از ارائه تئوری های بنیادین و ارائه مجموعه ای از داده های ضد ایرانی در یکجا، به کار خود پایان میداد و فقط از همانها پدافند میکرد. نه اینکه هر شب نتیجه نوینی کشف کرده و فردا صبح آنرا در پایگاه رسمی خود در وب منتشر کند و یا در واپسین سخنرانی خود آنچه شب گذشته به آن رسیده را باز گوید!!. و بدین ترتیب انبوهی از تناقضات را به نام خود ثبت کند.

همین بُعد سوم یعنی شاخ و برگهای افزوده باعث شد که پورپیرار از چهره ای ایران باستان ستیز و نتیجتا محبوب جریان اسلامگرا (که مدتها بود نه مطهری داشتند و نه خلخالی) آرام آرام به چهره ای منفور در میان اسلامگرایان شیعه ایرانی تبدیل شود. دشمنانش آنرا جشن گرفته و برای کوبیدن نام او کافی بود به سخنان و نوشتار جنحالی اش که به زیان شیعیان و اسلامگرایان ایرانی بود، اشاره کنند. پس آرام آرام میان جریان باستانگرا (اصطلاحی که عبدالله شهبازی _از چهره های باستان ستیز و و آنتی ناسیونال_ به کار میبرد و ادعا میکند مخترعش است. نک به کتاب زر سالاران یهود و پارسی. پژوهشگر یاد شده منتقد احمدی نژاد و حامی جریان سبز هم هست!!) و جریان اسلامگرای شیعه ایرانی بر ضد پورپیرار همبستگی ایجاد شد. اینجا همچنین ثابت شد که پورپیرار پیوندی با جریان اسلامگرای شیعه ایرانی ندارد.

به نیکی یاد کردن از صدام حسین دیگر واپسین کاری بود که پورپیرار برای خودکشی میتوانست انجام دهد. آیا پورپیرار با جریان وهابی گری پیوند دارد؟ بعید است.

به هر رو چه خوب که دوست ما، پورپیرار را نکشت تا او قهرمان و شهید نشود.

 

بخش دوم _ پورپیرار چه میگوید؟

سنجش پورپیرار با پدیده های پیشین چون مطهری، خلخالی و جریان پان ترک، نشان میدهد که پورپیرار به هرسه همسانی دارد ولی برابر با هیچیک نیست.

خلخالی چیزی ارائه نداد جز توهین و ناسزا و کاری نکرد جز خالی کردن کینه خود از ایران باستان و گل سرسبد آن، کوروش بزرگ. او به شکلی خنده دار _گویی خواننده خودش درک و شعور ندارد_ روایات باستانی و گفتارهای پراکنده این و آن را به هرشکلی که دلش خواست تحریف کرد. تا در پایان به آنچه گمان میکند تحقیر کننده ترین حالت برای کوروش و ایران باستان است، دست یابد.

پورپیرار اگر نه در کتابهای نخستین، ولی در مقالات متاخرش عملا به همین ورطه افتاد و خودش را به نابودی کشاند.

مطهری این شیوه را در سخنرانی پیاده میکرد. آشکارا ایرانیان باستان را مورد تحقیر و مضحکه قرار میداد و سنتهای ایرانی، حتا آنها که تا امروز زنده است را مسخره میکرد. درحالیکه شریعتی که به مراتب از او باهوش تر بود، همواره دشمنی و کینه خود را در پوششی از عشق و مهر به فرهنگ و سنت های ایرانی قرار میداد. از سنتهای زنده ایرانی چون نوروز با زیباترین واژگان استقبال میکرد و هرگز نسبت به بزرگان تاریخ ایران درشتی به خرج نمیداد. ولی آنچه خواننده از کلیت آثار و شنیدن سخنرانی اش بدست می آورد، دوری از فرهنگ باستانی ایران و حتا کینه از آن بود.

مطهری را باید در کتابهایش _که عصر طلایی اسلامگرایی دوران پهلوی دوم بود_ شناخت. عصری که پس از انقلاب اسلامی به پایان رسید. به ویژه کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران که به جهت نام زیبایش و ساختار استوار و درستش پس از انقلاب (مرگش) بسیار مورد بهره برداری قرار گرفت. ولی در عمل چیزی نبود جز نقل قول و انتخاب گزینشی بخشهای منتقدانه نسبت به تاریخ و فرهنگ و دین ایران باستان. مطهری به دروغگویی و تحریف نپرداخت. بلکه پاراگرافهای منتقدانه را از همه کتابهای فارسی که چاپ شده بود، در کنار هم گذاشت تا سیمایی نه چندان جذاب از ایران باستان ارائه کند. سپس به تاریخ و فرهنگ اسلام که خودش در آن دانشمند بود پرداخت و ثابت کرد که اسلام، به ایران همه چیز داده است و ایران جز اسلام چیز چشم گیری ندارد. و سپس در بخش خدمات ایران به اسلام، به کارهای ایرانیان پس از اسلام در جهت نشر اهداف و آرمانهای اسلام و قرآن پرداخت که عملا به جای آنکه به بخش کوبنده نخستین (خدمات اسلام به ایران) تعادل ببخشد و میان ایران و اسلام موازنه برقرار کند، باز هم بیشتر به رویارویی با ایرانگرایان عصر پهلوی به ویژه شادروانان استاد پورداوود و استاد معین میپرداخت و ثابت میکرد که ایرانی هرچه کرده برای اسلام کرده.

شخصی از زندانیان سیاسی در خاطرات خود میگفت از زندانبانان میخواسته که این کتاب مطهری را در اختیارش بگذارند و زندانبانان که حتا به خود زحمت نداده بودند این کتاب را بخوانند، تنها با نگاه به تیترش آنرا ممنوعه دانسته بودند!!. آنهم به این دلیل که بخشی از آن خدمات ایران به اسلام است!!. (یعنی گمان میکردند بخش دوم کتاب ایرانگرایانه است!!).

جریان پان ترک در کوبیدن فرهنگ ایرانی، به پیش و پس از اسلام رحم نمیکند و از این جهت از مطهری متفاوت میشود. ولی آنجا هم با مجموعه ای از نقل قول ها و پراکنده گویی ها روبرو هستیم. که هنگامی که در کنار هم چیده میشوند نتیجه مورد نظرشان بدست می آید.ناصر پورپیرار مجموعه ای به مراتب بهتر از مطهری و حتا پان ترکها، برای ایرانستیزی در اختیار گذاشته. آنقدر مفصل تر و بزرگتر که خالی از ایراد و انتقاد و تحریف و شیطنت و دروغ هم نیست. ولی برای ستیز با تاریخ و فرهنگ ایران یک منبع خوب است.پورپیرار اسنادی به مراتب دست اول تر و معتبرتر داشته و از باستانشناسی که میدانیم در تاریخ مدرن، حرف اول و آخر را میزند، بسیار بهره برده.

همچنان پرسش است که او اینها را مدیون چه کس یا کسانی است؟

تنها سرنخی که داریم این است که آن جریان یا شخص، اسلامگرا نیست. نه شیعه و نه وهابی. پورپیرار فقط گاهی وجهه ای اسلامدوست میگیرد تا بتواند در این فضا در ایران سخن بگوید.

تصور کنید که فردی بسیار باسواد که چند دهه از عمر خویش را در این راه گذاشته، انبوهی از آگاهی ها بدست آورده و دلش میخواهد آنها را بیان کرده و حتا از درونش تئوریهایی بیرون بدهد. ولی به دو جهت جراتش را ندارد. نخست اینکه در ایران که به شدت و به گونه ای روز افزون به ایرانگرایی رو می آورد، زندگی میکند و این کارش برابر است با نامحبوبیت و حتا منفوریت. و دوم اینکه این تئوری ها چون وارون دیدگاه رایج آکادمیک است، خط بطلانی است بر خوشنامی آکادمیک او به عنوان یک دارنده مدارک و مدارج علمی.

چه راهی بهتر از اینکه، یک فرد ماجراجو که "کتک خورش خوب باشد" را بیابد و او را تغذیه اطلاعاتی کند. هم حرف دلش زده شده و تئوری هایش بر باد نمیرود و هم چوبش را نمیخورد. این ماجرا هرگز لو نخواهد رفت. چون آن فرد هم از وضعیتش که یک شبه به این جایگاه رسیده، راضی است و هرگز رو نمیکند که اروسک خیمه شب بازی در دستان دیگری بوده.

شاید هم اصلا جریان از دست آن مهره پشت پرده خارج شده. نباید تصور کنیم که اصلا نویسنده کس دیگری است و پورپیرار فقط یک نام است. چون پورپیرار در جلسات شفاهی و مصاحبه ها خیلی خوب از کار خود دفاع کرده. متن نوشتار و سبک و لهجه اش هم به کسی از قماش پورپیرار میخورد و نه یک آکادمیسین. و جالب اینکه بُعد سوم که در جستار پیش بدان پرداختم یعنی شاخ و برگهای افزوده پورپیرار که در این سالها به شکلی نامنظم پیش میرود، ثابت میکند که او از کنترل خارج شده. آگاهی های تزریق شده به این فرد که تا پیش از آن اصول و بدیهیات تاریخ و باستانشناسی را نمیدانسته باعث شده تا او خودش هم گیج شود. از سویی دست رسی اش به اسناد باعث شده تا اعتماد به نفس لازم را داشته باشد تا درباره هر موضوعی که به تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانی مرتبط شود از خط و زبان اوستا تا جزئی ترین امور کتیبه ها و آثار باستانشناختی بگیرید تا ادبیات فارسی و شاهنامه و حافظ و و بیایید تا امور درونی دینی زرتشتی و اسلام و تشیع!. و از سوی دیگر چون زمانی برای اندیشیدن بر این همه حجم آگاهی ها نداشته، بچگانه ترین استنتاج ها را از خود برون میدهد. و باعث تخریب همان تئوری های بنیادین میشود.

بیچاره آن مهره پشت پرده که به شدت از رفتارهای پورپیرار در این سالها عصبانی شده و حتا شاید پشیمان باشد. چراکه پورپیرار به جایی رفته که زین پس هرکس آن تئوری های بنیادین را مطرح کند، همه خواهند گفت این حرفها را که اون ... (بهره گیری از القاب) میزد!.

من میتوانم حدس بزنم که آن مهره پشت پرده کیست. ولی حتا اگر اطمینان هم داشتم نامش را در محیط نوشتاری نمی آوردم. چه برسد به اکنون که اطمینان هم ندارم.

ولی میدانم که آن فرد به شدت از پورپیرار عصبانی است و میدانم که میداند برخی به او مشکوک شده اند و به شدت ترسیده و هرچه بیشتر تلاش میکند تا فاصله خود با پورپیرار را نشان دهد.زرتشت 3700 سال پیش فرجام دروغگو و پنهان کار و دغلباز و نیرنگ باز را گفته است. یا پیش از مرگ یا پس از مرگ به سراغش خواهد آمد.برای آشنایی با بُعد دوم پژوهشهای پورپیرار یعنی گردآوری تاریکترین بخشها درباره تاریخ و فرهنگ ایران، میتوانید به آثار کاغذی یا دیجیتال او بنگرید و برای یافتن پاسخها هم همچنین.

در برخی موارد پاسخ این است پورپیرار دروغ میگوید و شیطنت میکند. در برخی موارد که پورپیرار نقل قول کرده، پاسخ دهنده تلاش میکند تا ثابت کند آن شخص دیگر که پورپیرار به او استناد کرده، اشتباه کرده. و در برخی موارد که پورپیرار حرفی درست میزند (که کم هم نیست) پاسخ دهندگان تلاش میکنند توجیه کنند که این ایرادات چندان مهم و چشمگیری نیست و در جاهای دیگر هم پیشینه دارد.

برای نمونه پورپیرار به درستی و با ریزبینی که نمیتواند کار او باشد، میگوید که چرا در سده های نخستین پس از اسلام هیچ اثری از شهرسازی و حتا بدیهی ترین آثار شهرنشینی از جمله مسجد وجود ندارد؟ آنچه به عنوان دوران اموی، عباسی، طاهری، صفاری و سامانی و زیاری و بویی و غزنوی میشناسیم از نظر آثار باستانشناسی بی اندازه فقیر است. و بیشتر آثاری که به این دوره ها نسبت داده میشوند، هم با انواع شک و تردید روبرو شده اند. آثار از دوره سلجوقی آغاز میشوند و همین کمبود و کسری آثار دوران سلجوقی خوارزمشاهی هم با بهانه ای ساده یعنی ویرانگری مغول نادیده انگاشته میشوند. آنچه بتوان به آن نام ساختار شهری و تمدن زنده و پویا داد حتا پس از حملات چنگیز و هولاکو _که میگویند ویرانگر بوده اند_ هم آغاز دندانگیری ندارد!!. با ملاکهای سختگیرانه پورپیرار مجبوریم آثار دوره ایلخانی و تیموری را هم نادیده بگیریم و برسیم به دوران صفوی. براستی پاسخ چیست؟ من هم پاسخی ندارم.

پورپیرار این کشفیات را دیرتر از چاپ کتاب بنیادینش 12 قرن سکوت بیان کرد. خب، خود جناب پورپیرار این اندازه سواد دارد تا بداند از 500 پیش از میلاد تا 1500 میلادی (داریوش بزرگ تا آغاز صفوی) میشود 20 قرن سکوت و نه 12 قرن!!. خود پورپیرار هم جایی اعتراف میکند که نظرات نخستینش دلسوزانه تر و محتاطانه تر بوده و پس از اندیشه و غور بیشتر دریافته که وضع ما خراب تر از آنچه میپنداشته است!. او (یا آنکه تئوری های بنیادین نخست را یادش داده) هنگام نوشتن کتاب نخست، تنها میخواست کینه و نفرت خود را از شادروان زرینکوب (نویسنده دو قرن سکوت) را تخلیه کند. و بگوید ایران 12 قرن پیش از 2 قرن مورد نظر ایرانگرایان (2 قرن پس از اسلام) را هم به سکوت گذرانده. ولی نتیجه چه شد؟ خود پورپیرار پی برد که با این سختگیری سکوت معنادار ایرانیان تا 1500 میلادی جلو می آید و میشود 20 قرن سکوت!!. و از آن سو مخالفان پورپیرار با کتابها و مقالاتشان سخن از 12 قرن شکوه پیش از اسلام زدند.

بعد سوم یعنی شاخ و برگهای برآمده از ذهن اکتیو و پر جوش و خوش جناب پورپیرار را کنار میگذارم. از این جهت ایشان میتواند سپاسگزار من باشد که نقطه ضعف او را کنار نهادم. شاید بد نباشد تیتروار نگاهی به آن بکنیم.

(یونانی بودن آنچه تمدن اشکانی مینامیم. ایرانی نبودن آنچه تمدن ساسانی مینامیم. سخن از دروغین بودن تاریخ صدر اسلام، اصالت نداشتن جریاناتی چون شعوبیه و قرمطی و قیامهای ابومسلم و بابک و به کل دروغین بودن تاریخ تبری و وجود نداشتن چیزی به نام تاریخ بلعمی و اینکه یهودیان شاهنامه فردوسی و زبان فارسی را برکشیدند و زبان فارسی زبان یهودیان ایران بوده و همین یهودیان افسانه هایی چون زرتشت را برکشیدند و گفتند ایرانیان زرتشتی بودند. دروغین بودن آنچه به نام سلسله های پر شمار پس از اسلام میشناسیم. جعلی بودن کتیبه ها و کتابهای کهن و جعلی بودن اوستا و جعلی بودن چهره های مطرح ایرانی در سده های نخستین پس از اسلام. جعلی بودن وجود کسی چون سلمان فارسی، جعلی بودن غزوه های پیامبر اسلام، جعلی بودن فتوحات مسلمانان و جنگهای بزرگی که در تاریخ یاد شده و دروغین بودن آنچه به نام تاریخ شیعه میشناسیم. بر این اساس، ایران بیابانی بی آب و علف و خالی از سکنه بوده که سخن از اشغال آن معنا ندارد. چون اشغال بیابان بی آب و علف که معنا ندارد. تا اینکه به مرور پس از اسلام جماعتهایی عمدتا یهودی یا عرب یا اقوام دیگر هویتی دروغین برای خود میسازند و میگویند ما ایرانی هستیم با این پیشینه. تشیع به وجود می آید و شاه اسماعیل صفوی نخستین تمدن و نیروی سیاسی ایرانی را پس از سکوتی 2000 ساله در بیابانی خالی از شهر، بنا میکند و به همین جهت عثمانی ها برای نخستین بار در این زمان به ایران حمله میکنند و جنگهای ایران و عثمانی به همین جهت است. )

 

 

تئوری های بنیادی پورپیرار :

پورپیرار در نخستین کتابش 12 قرن سکوت تئوری هایی را بیان میکند که برای شناخت بهتر آنها را سه بخش میکنم :

1- هخامنشیان، ایرانی نبودند.

2- هخامنشیان نه دادگر و آبادگر، که بیدادگرترین و ویرانگرترین فرمانروایانی بودند که جهان بشر به خود دیده است.

3- هخامنشیان نه در سال 330 پ.م به دست اسکندر که 140-150 سال پیش از آن بر افتاده بودند. اسکندر تا بابل آمد و دلیلی برای جلوتر آمدن نداشت چون چیزی در ایران وجود نداشت.

پورپیرار برای اثبات این سه تئوری نخست میگوید که هیچ مدرکی و سندی درباره هخامنشیان به جز کتیبه بیستون داریوش و عهد عتیق یهودیان را به رسمیت نمیشناسد. او میگوید تاریخهای یونانی در عصر جدید به نامهای دروغینی چون هرودوت و گزنفون و پلوتارک و ... به منظورهای سیاسی جعل شده است. و اصلا چنین تاریخهایی در گذشته وجود نداشته است. استنادش تنها به این است که اگر این تاریخها وجود داشته چرا تا پیش از چند سده پیش خبری از آنها نبود و ناگهان گفتند این تاریخها وجود دارد و آنها را ترجمه کردند؟

 

پورپیرار پر بیراه نمیگوید. چون بدبختانه در قرون وسطا تاریخهای یونانی در اعماق کتابخانه ها خاک میخورد و کسی بدانها توجهی نداشت. چراکه عصر دین بود و فقط سخن از خدا و مسیح وجود داشت. مسلمانان که پژوهشگرتر و کنجکاوتر از مسیحیان بودند هم دسترسی به این آثار نداشتند. به همین جهت پس از رنسانس ناگهان پژوهشگران به یادگیری زبان یونانی پرداخته و آثار یونانی را به زبانهای دیگر اروپایی ترجمه کردند که از این زمان بیش از 300 سال نمیگذرد. پیش از این چون چیزی به نام باستانشناسی هم وجود نداشت، یگانه سند عهد عتیق (کتابهای مقدس یهود) بود و بس. پژوهشگران رنسانس و عصر روشنگری دیدی منتقدانه به عهد عتیق داشته و برخی آنرا افسانه میپنداشتند. به همین جهت برخی چیزی به نام حکومت جهانی هخامنشیان و دیگر امپراتوری های پیش از مسیح را افسانه یا استوره میدانستند. حتا تاریخهای یونانی که دیر ترجمه شده بود هم میخ محکمی برای اثبات امپراتوری های کهن نبود. تا اینکه باستانشناسی سده 19 میلادی (150 سال گذشته) چهره ای حتا شکوهمند تر از آنچه در عهد عتیق و تاریخ یونانی دیده بودیم را نمایان کرد.

از این سو منابع شرقی و ایرانی هم هنگامی که از اسکندر عقب تر میرود کاملا استوره ای میشود.

پس اینجا خلا و ایراد موجود بر تاریخ شرق باستان (نه فقط ایران) جای کار برای تئوری های جایگزین را باز میکند. در غرب دستکم میدانیم که امپراتوری رم بوده که از فرات تا اطلس را در دست داشته و سپس مسیحی شده و سپس اسلام آمده و بخشهایی از امپراتوری بیزانس و بخشهایی از اروپا به دست مسلمانان افتاده ولی دوباره مسیحیان اروپا را پس گرفتند تا میرسیم به عصر جدید. پس تاریخ اروپا و آفریقا حتا با افسانه پنداشتن عهد عتیق و جعلی دانستن تاریخ یونانی از اسکندر به این سو متداوم است.

ولی شرق باستان در بازه تاریخ پیش از اسکندر دچار مشکل میشود.

آشنایان به الفبای تاریخ مدرن این ایرادات را میدانند و در ذهنشان این مشکل حل شده است. پورپیرار و هرکس دیگری که از این فضا سواستفاده کرده و تئوری های جنجالی ارائه بدهد فقط میتواند با مردمی که الفبای این دانش را نمیدانند، ارتباط برقرار کند.

 

 

بخش سوم _ پاسخ به تئوری های پورپیرار :

پاسخ پورپیرار درباره کنار گذاشتن بخش بزرگی از منابع تاریخ باستان، این است که چون سه منبع متفاوت که هیچ پیوندی با هم ندارند کلیات هم را تایید میکنند، حق نداریم یکی یا دو تا از آنها را نادیده و به کل جعلی بپنداریم. بله تاریخ یونانی خیلی دیر روی میز کار گذاشته شد و معلوم نشد که ناگهان از کجا پیدایش شد؟ ولی اگر ذهن خود را از تئوری توهم توطئه آنهم در این سطح وسیع خالی کنیم، نمیگوییم که جریانی در جهان ناگهان به ذهنش رسید که بنشیند این انبوه از آثار تاریخی یونانی را بنگارد و پخش کند!!. آنهم امروز که آثار باستانشناسی یافت شده. آثار باستانشناسی در زمانها و مکانهای گوناگون یافت شده و به دست دانشمندان متفاوت از دانشگاههای کشورهای متفاوت بررسی شده و بر سر نتایج آن بحثهایی به شدت پیچیده و تند انجام شده. چگونه میتوان گفت که همه این پژوهشگران یا به عمد از جایی دستور میگرفتند تا به تحریف و جعل بپردازند و یا گول دستهای پنهان را میخوردند؟!

پورپیرار میگوید بیشتر ایرانشناسان و باستانشناسانی که در ایران کار کردند یهودی بودند. آنگاه نتیجه میگیرد که یهودیان برای تحریف تاریخ و پوشیده ماندن جریان، به ایرانشناسی و خاورشناسی روی آورده و همه عمر خود را گذاشتند. بله ارنست هرتسفلد که کاوشهای تخت جمشید و چندین سایت باستانی در ایران و میانرودان را مرهون زحمات او هستیم، یهودی آلمانی بود. ولی چنین نیست که همه ایرانشناسان و خاورشناسان یهودی بوده اند!!. دانشگاه شیکاگو چه پیوندی با یهودیان دارد؟

بله در میان نخستین ها، یهودیان را زیاد میبینیم. ولی هرچه گذشته نقش آنان کمتر و نقش پژوهشگرانی با دیدگاههای گوناگون از ملتهای گوناگون بیشتر شده است. و سخن از اینکه آژانس یهود این همه هیئت باستانشناسی در زمانها و مکانهای متفاوت در 150 سال گذشته را در کنترل خود داشته باشد، خنده آور است.

میتوان درباره بحث های عبدالله شهبازی که میگوید یهودیان، ملی گرایی را در میان مسلمانان معاصر ترویج دادند تا به وحدت اسلامی ضربه بزنند، بحث کرد. یا درباره اینکه در مورد ایران، یهودیان به کمک پارسیان (زرتشتیان هند) و بهاییان در صدد آسیب زدن به اسلام و ترویج ایرانگرایی بودند. و اینکه مشروطه خواهی و سپس پهلوی ها را اینها به همین منظور سر کار آوردند!. (تئوری های همین جناب عبدالله شهبازی_ با شادروان علیرضا شاپور شهبازی بزرگمرد باستانشناسی ایران و یگانه ایرانی مطرح در جهان در این زمینه اشتباه نشود!!)

ولی چگونه میتوان متصور شد که انواع و اقسام آثار باستانشناختی منقول (شیء) و نامنقول (بنا) به دستور نهادی متمرکز در پشت پرده در سراسر خاورمیانه و ایران ساخته شود!!؟ و کتیبه ها و نوشتارها جعل شود!!؟

بنابراین همه تلاش پورپیرار برای اثبات جعلی بودن پدیده های باستانشناسی 150 سال اخیر در مورد ایران و دروغین بودن دستاوردهای آن، بی فایده است.

اینکه پاسارگاد تا چند دهه پیش وجود نداشته و ناگهان از آسمان آمده!! و اینکه تخت جمشید را آنقدر تغییر داده اند که شباهتی به اصلش ندارد!! بلکه اصل تخت جمشید نیایشگاهی ایلامی بوده که گویا هخامنشیان میخواستند در آنجا کاخهایی بنا کنند که فرصت نکردند و نیمه کاره ماند.

درحالیکه ما از سده 15 میلادی جهانگردان اروپایی را در ایران داشتیم که در سفرنامه های خود به پاسارگاد و دیگر بناهای باستانی آن منطقه اشاره کرده اند. جوزپه باربارو و دن گارسیا دسیلوا فیگوروا و یوهان آلبرشت، فون ماندلسو، جان استرویس و آنجلا دلا بروسه در سالهای 1474 و 1621 و 1638 و 1672 و 1678 اینها را ثبت کرده اند.

دو برویین در 1706 نیز از پاسارگاد دیدن کرده و جیمز موریه انگلیسی در 1809 وارون دیدگاههای محلی که گمان میکردند، آرامگاه موجود در آنجا مربوط به مادر سلیمان است، آنرا از آن کوروش هخامنشی دانست. و نهایتا گئورگ فردریش گروتنفند نخستین گامها در راه خوانش خط میخی پارسی را برداشت.

عباس سلیمی نمین که نمیدانم کی پژوهشگر تاریخ، آنهم تاریخ باستان شد!! (در زمینه تاریخ معاصر پژوهشگاهی دارد ولی تاریخ باستان؟!) سخن دیگری زد که کمی بهتر است. گفت سبک معماری تخت جمشید و آنچه معماری هخامنشیان میشناسیم همسانی به معماری ایران پیشا هخامنشی و معماری ایرانی نوین تر ندارد. معماری ایرانی خشتی گلی است و معماری هخامنشی سنگی. و سپس نتیجه گرفت که این معماری مال روسها است!!. با این حساب باید به دوره ای به نام روسی در تاریخ ایران اشاره کنیم!!.

او هم سخن از دستکاری باستانشناسان غربی در آثار ایرانی زد و آنها را جعل خواند. ولی نه به بزرگی آنچه پورپیرار میگوید. او همچنین بحث پس ندادن گل نوشته ها از سوی دانشگاه شیکاگو به ایران را مطرح کرد و نتیجه گرفت که دلیلش این است که اگر اینها را پس بدهند، ما پی میبریم که تاریخ آنگونه که آنها میگفتند نبوده و آنها تحریف کردند!!. بی توجه به اینکه تاکنون چند هزار از این گل نوشته های هخامنشی که به زبان ایلامی اند، به ریز جزئیات با عکس، چاپ شده اند و نشانی از تحریف تاریخ ندارند. به تازگی یک ایرانی به نام دکتر ارفعی کتابی چاپ کرده که نتیجه پژوهش خود او در خواندن گل نوشته های هخامنشی است. و بحث پس ندادن گل نوشته ها اصلا معنی ندارد. چون دانشگاه شیکاگو میخواست آنها را پس بدهد و ایران پس از انقلاب جدیت به خرج نداد تا اینکه با شکایت آسیب دیدگان یکی از رویدادهای تروریستی از دولت ایران به دادگاه آمریکا، دادگاه که در آنجا _وارون کشور ما_ مستقل از دولت است، حکم به توقیف گل نوشته ها داده. و دانشگاه شیکاگو هوادار ایران و خواهان پس دادن آنها به ایران بوده و هست.

باز میگردیم به پورپیرار. او میگوید کتیبه های هخامنشی جز بیستون بی استثنا جعلی هستند!! کتیبه های مربوط به کوروش بی استثنا جعلی اند و ... با توجه به ادعای جعلی بودن تاریخهای یونانی، حتا به فرض پذیرش!، باعث میشود که پذیرنده بگوید پس ما هیچ چیز درباره حقیقت دوران پیش از اسکندر نمیدانیم. نه اینکه قصه ای که پورپیرار میسازد علم شود!!.

برای نمونه تئوری ایرانی نبودن هخامنشیان، حتا در همین آثار باقی مانده مورد نظر پورپیرار هم وجود ندارد. یگانه دلیل به راستی مضحک او این است که هیچ ایرانی چنین کشتاری از هم وطنان خود نمیکند که هخامنشیان کردند!!. یعنی بر پایه تئوری دیگری که همزمان قرار است اثبات کند و ما منتظر اثباتش هستیم، تئوری دیگرش را به خورد ما میدهد!!. و سپس تئوری سوم را بیان میکند که بر اساس آن دوره هخامنشیان خیلی کوتاه و کمتر از 70-80 سال بوده!! و این را از همانجا می آورد که آنها فرصت نکردند تخت جمشید را کامل کنند!! غافل از آنکه 70-80 سال هم زمان کوتاهی نیست و پادشاهی چون آشوربانیپال که بسیار خونریز هم بود، در دوره ای کمتر از این انبوهی از آثار برای تمدن آشوری به جای گذاشت. تا در مصر در دورانهای کوتاهتر پروژه هایی حتا بزرگتر از تخت جمشید ما ساخته اند.

اکنون شما خواهید پرسید، قصه ای که پورپیرار پس از حذف دانسته های باستانشناسی 150 سال گذشته و مردود و جعلی دانستن تاریخهای یونانی و بسنده کردن به سنگ نوشته بیستون داریوش و عهد عتیق یهودیان سرهم بندی کرده است چیست؟

داستان از آنجا آغاز میشود که یهودیان در بند بابلیان هستند. پس گروهی از آنها پس از جستجو جماعتی به نام پارسیان (یهودیان به آنها میگفتند هخامنشیان!) را می یابند که در شمال فلات ایران (نه ایران) میزیستند و بسیار بی تمدن و جنگ طلب و چیزی از جنس مغولان بودند و سر دسته شان کسی به نام کوروش از جنس چنگیز!!.

آنان به خدمت یهودیان در آمده و مزدور آنها میشوند. به بابل یورش میبرند و یهودیان را آزاد میکنند. و سپس یک امپراتوری بزرگ از سند تا مدیترانه ایجاد میکنند که ظاهرا در دست اینان و عملا در دست یهودیان بود. دوران طلایی برای یهودیان و دوران تاریک و سیاه برای ایرانیان و دیگر اقوام آغاز میشود. داریوش، خونریزترین فرد تاریخ بوده که در کتیبه بیستون (چون اشاره به جنگهای داریوش دارد پس جعلی نیست) شرح داده که چگونه با اقوام گوناگون جنگیده و آنها را شکست داده است. (ایشان ترجمه خودشان از کتیبه را دارند که در برخی جاها همسان با هیچ ترجمه رسمی نیست!! خوانش خط میخی و ترجمه آن آنهم به دست پورپیرار؟!!)

خشایارشا پسر داریوش ولیعهد او بود و در دوران پیری اش، عملا قدرت در دست او بود. در این زمان ماجرای پوریم روی میدهد. جریان پوریم را در کتاب استر و مُردخای _بخشی از عهد عتیق_ میبینیم که بر اساس آن گروهی تلاش میکنند تا یهودیان را آزار دهند ولی شکست میخورند و یهودیان که با کمک استر (شهبانوی یهودی ایران) و مُردخای (وزیر ایران) بر شاه نفوذ داشتند، فرمانی را گرفتند که بر اساس آن، یهودیان هرکس را که دلشان بخواهد میتوانند بکشند و اموالش را بگیرند!!. پورپیرار چنین نتیجه میگیرد که کشتاری بزرگ چیزی به مراتب بزرگتر از هالوکاست هیتلر بر ضد یهودیان، در آنزمان به دست یهودیان بر ضد دیگران (از جمله ایرانیان) انجام میگیرد که به نسل کشی تمام عیار و نتیجتا نابودی چیزی به نام ملت ایران می انجامد!! (حیف که میگویند بیش از دو علامت تعجب نباید گذاشت!!)

در این زمان که هنوز داریوش زنده است و خشایارشا هم هست، این رویداد اتفاق می افتد و نتیجتا دیگر چیزی باقی نمیماند که هخامنشیان بخواهند بر آن فرمانروایی کنند. پس همه چیز را نیمه کاره میگذارند و بر میگردند به همانجا که بودند یعنی دشتهای شمال فلات ایران و اینجا نقطه پایان و روز قیامت ایرانیان بود. زین پس میان دجله و سند و میان ارس و خلیج فارس (این نام هم جعلی است چون قوم پارس یا فارس وجود نداشته) چیزی نبوده که اسکندر بخواهد بیاید و بگیرد.

خب! داستان چنین بود و عوام پس از خواندن آن شاید باور کنند و شاید نکنند. ولی آشنایان با الفبای این دانش خواهند پرسید، از دو منبع مذکور یعنی کتیبه بیستون و عهد عتیق چگونه این داستان بدست می آید و چطور به ذهن کسی نرسیده جز ایشان؟ یا کسی چنین هوشی نداشته و یا همه جز ایشان حقوق بگیر آژانس یهوداند!!.

داریوش در کتیبه بیستون میگوید هخامنشی است از پشت هخامنشی و شجره نامه خود را تا هخامنش را بیان میکند. قرار است که بیستون اصیل باشد. پس هخامنشیان نام درستی است و ربطی به یهودیان ندارد. داریوش میگوید پارسی است، پسر پارسی. پس قوم آنها پارسی بوده و جماعت بزرگی بوده اند که پارسی نام داشتند. این جماعت را که بیگمان یهودیان تارومار نکردند. خب این جماعت پارسی چه شد؟ چرا به بیرون از ایران رفت؟ مگر مناطق غربی ایران همچون زاگرس و خوزستان چه ایرادی دارد؟ همانجا زندگی میکردند. اتفاقا اقوام دیگر هم همه تارومار شده بودند، جا برای اینها باز شده بود. روابطشان با قوم سرور یعنی یهود هم که خوب بوده. پس چرا میگوید پارسیان هم رفتند و ایران خالی از سکنه شد؟! داریوش در بیستون میگوید آریایی است از نسل آریایی و به زبان آریایی مینویسد. پس نژاد آنها آریایی بوده. پس چرا پورپیرار میگوید آریایی هم هویت جعلی است؟ داریوش خود را پیرو راستی میخواند و دلیل کامیابی اش را اینکه درستکار بوده و دادگر. داریوش خود را هوادار و نیایشگر اهورا مزدا میداند. پس تئوری شماره یک و شماره سه به هیچ روی از بیستون بر نمی آید. تئوری شماره دو یعنی خونریز و ویرانگر بودن تا اندازه ای به جنگهای بیستون پیوند دارد. ولی خود اساس ساختن کتیبه بیستون به آن زیبایی و شکوه یعنی برخورداری از تمدن. کتیبه بیستون به سه زبان است. یکی از این زبانها پارسی است با خط میخی ویژه. یعنی پارسیان توانسته اند خط اختراع کنند. اینها هم وارون تئوری دوم یعنی ویرانگر و ضد تمدن بودن هخامنشیان است. بنابراین پورپیرار اگرچه با توسل به بیستون، نشان میدهد که داریوش جنگ میکرد و آدم میکشد ولی از سوی دیگر انبوهی از نتایج دیگر از همین کتیبه استخراج میشود که به هر سه تئوری او آسیب میرساند.

عهد عتیق چه؟ در هرجایی که سخن از شاهان ایرانی آمده، به نیکی آمده. پورپیرار میگوید برای یهودیان نیک بودند و برای دیگران شر. چنین چیزی از عهد عتیق بدست نمی آید. ضمن اینکه اگر مثلا در کتاب عزرا، ادعا میشود که کوروش هرچه کرده برای قوم یهود کرده و برای خوشنودی یهوه، پژوهشگران تاریخ مدرن از کشورها و فرهنگهای متفاوت، آنرا رد کرده و نوعی خودستایی از سوی یهودیان باستان دانسته اند. داستان پوریم که در کتاب استر و مردخای وجود دارد هم به شدت مورد تردید واقع شده و اتفاقا از دید پژوهشگران، افسانه ای ترین بخش، همین بخش پوریم است. درحالیکه پورپیرار، پوریم را در بست پذیرفته و بخشهای دیگری که سودش نبوده را افسانه پنداشته!!.

بماند که در همان عهد عتیق که قرار است به سفارش استاد پورپیرار! آنرا یگانه سند محتوم ما برای هخامنشی شناسی بدانیم، نیز نمیگوید که نسل کشی روی داد و مردمان نابود شدند و نتیجتا کسی وجود نداشت که شاهنشاهی ایران ادامه یابد. پس فرمانروایی هخامنشی پس از پوریم به پایان رسید!! بلکه در همان عهد عتیق، در همان کتاب عزرا، اصلا سخن از اردشیر است!!. اردشیر کیست؟ مگر قرار نبود، هخامنشیان پس از کوروش و کمبوجیه و داریوش و خشایارشا به پایان برسند؟! اردشیر از کجا آمد؟! چه اردشیر یکم باشد چه دوم و چه سوم، یعنی تا مدتها پس از پوریم همه چیز سرجای خودش بوده و نه تنها نسل کشی روی نداده، بلکه اصلا اتفاق مهمی نیوفتاده. چون هنوز یهودیان با هم مشکل دارند و میانجی آنان شاه ایران اردشیر و خدمتکار یهودی او نحمیا است.

چه کنیم؟ اگر بگوییم عهد عتیق و بیستون هم دروغ است که نمیشود، چون چیزی باقی نمیماند. مگر اینکه به تفسیرهایی خرکی روی بیاوریم (میخواستم یک اصطلاح دیگر به کار ببرم دیدم نمیشود! آقا اینجا خونواده زندگی میکنه!. پس خرکی را نوشتم. ولی منظورم چیز دیگری بود) که پورپیرار هم همین کار را میکند و میدانیم که تفسیر فایده ندارد. چون هرچه قدر هم خوب تفسیر کنید. باز تفسیر کردید و هر انسانی آزاد است که تفسیر شما را نپذیرفته و تفسیر خودش را ارائه بدهد.

پس خوشبختانه یا بدبختانه حتا با پذیرش آنچه پورپیرار از ما خواست یعنی نادیده انگاشتن دستاوردهای باستانشناسی و همه آثار یونانی، و فقط تگاه کردن به بیستون و عهد عتیق، باز هم محض رضای خدا حتا یکی از سه تئوری بنیادین او (ایرانی نبودن هخامنشیان، ویرانگر و ضد تمدن بودنشان و همچنین پایان کار آنها در دوران خشایارشا) اثبات که نمیشود هیچ، بیشتر ضرر میزند.

کتیبه بیستون و عهد عتیق بهترین سیما را برای هخامنشیان به تصویر میکشند. چراکه یکی را بزرگترین شاه یعنی داریوش و دیگری را یهودیان که زندگی و آزادی و هویت خود را مدیون ایرانیان بودند، نوشته اند. درحالیکه تاریخ یونانی که پورپیرار آنرا حذف میکند، به دست دشمنان ایران که چشم نداشتند ما را ببینند نگاشته شده. ولی ما از پورپیرار سپاسگزاری نمیکنیم. چراکه کلیت کار او دشمنی با تاریخ است و نه دشمنی با ایران.

اکنون شما با بُعد نخست و مهم پدیده پورپیرار یعنی تئوری های بنیادینش که در مهمترین کتابش 12 قرن سکوت مطرح شده آشنا شدید.

تئوری هایی که کلیتشان امکان مطرح شدن دارد. پیش از پورپیرار هم گهگاه گفته شده و پس از پورپیرار هم گفته خواهد شد.

هخامنشیان بنا به گفته خودشان و دیگران، پارسی و آریایی بودند. اگر آنها ایرانی نبودند، پس ایرانی کجا و کی بوده و ایرانی چه تعریفی دارد؟ واژه ایران در آن دوره اصلا وجود نداشت. ایران تحول یافته آریانا است که در دوره هخامنشی تا آغاز ساسانی به کار میرفت و سپس به ایران دگرگون شد.

هخامنشیان بنابر همان بیستون و عهد عتیق که پورپیرار میپذیرد و بنابر آثار دیگر که همه جهان پذیرفته اند، با استانداردهای 2500 سال پیش، دادگر و آبادگر و تمدن ساز بودند. اگر نبودند، کدام تمدن دیگری بود؟ مبنای سنجش ما چیست؟

هخامنشیان بنابر همان عهد عتیق که میگوید پوریم روی داد و یهودیان از دشمنانشان انتقام گرفتند، پس از پوریم ادامه یافت و هیچ پژوهشگر سرشناسی به تغییر بزرگی درباره پیش و پس از پوریم دست نیافته. چه پوریم به کل افسانه باشد و چه کاملا درست، پیوندی به پایان هخامنشیان و یا نابودی نسل ایرانی ندارد.

من بر اساس پژوهشهای خودم، پوریم را اصلا در زمان خشایارشا نمیدانم. بلکه باور دارم در زمان داریوش دوم روی نموده. پورپیرار هم بر اساس همین آشفتگی ها گفته که خشایارشا همزمان با داریوش بوده و پوریم در زمان آنها. ولی به گمان من مربوط به زمان داریوش دوم است.

بله آثار تاریخی و باستانشناسی پس از خشایارشا فقیر میشود. ولی آن اندازه هست که به حذف آن حکم ندهیم. تا میرسیم به اسکندر که انبوهی از سخنها و روایات به زبانهای گوناگون و کسان گوناگون درباره برخوردش با ایرانیان زده شده و پس از آن پارتهای اشکانی را داریم که البته فیل هلن یا یونان دوستند ولی نه یونانی!. و همه تاریخنگاران از آنان سخن گفته اند. و بزرگترین برخوردها میان آنان با امپراتوری رم در میانرودان و در کنار رودخانه های دجله و فرات روی داد. و همچنین ساسانیان که پررنگ ترین دوران ایرانیان است و برخوردهایش با جهان غرب سنگین و نفسگیر تر. و سپس اعراب که به گزارش انبوه منابع عربی و ایرانی و اروپایی به سختی و شهر به شهر ایران را اشغال کردند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • بهرام محتشم

نوشته های بی خواننده
ناصر پورپیرار چه می‌گوید؟
پیرامون ناصر پورپیرار بحث و جدل فراوان است. کسی که حوصله و وقت و اعصابش را داشته باشد می‌تواند با خواندن نوشته‌های خود پورپیرار و موافقان و مخالفانش سر در بیاورد که چه می‌گوید و چه ادعایی دارد؛ اما خواندن آن همه متن و استخراج یک تصویر کلی از جریان پورپیرار کاری نیست که انتظار داشته باشیم یک خواننده‌ی صرفا کنجکاو انجام دهد.
متن حاضر را برای کسانی نوشته‌ام که کنجکاوند بدانند قضیه‌ی پورپیرار چیست و برای ارضای این حس کنجکاوی ترجیح می‌دهند به نوشته‌ای دسترسی داشته باشند که از آن فضای متشنج و عصبیِ بحث و جدل دور باشد، از توهین و افترا خودداری کند و لحنی آرام و گزارش‌وار داشته باشد.
احتمالا کنجکاوی بیشتر دوستانی که این نوشته را می‌خوانند، با خواندن قسمت «اصل مطلب» برطرف می‌شود. ادامه‌ی متن را برای کسانی نوشته‌ام که مطالب مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران را حرفه‌ای‌تر تعقیب می‌کنند.
اصل حرف پورپیرار این است که هخامنشیان یک قوم اسلاو بودند که به توطئه‌ی یهود به ایران و بین‌النهرین آمدند و تمام (تاکید می‌کنم تمام) ساکنان بومی ایران و بین‌النهرین را کشتند و بعد هم برگشتند به پشت کوه‌های قفقاز!
به علاوه می‌گوید که بعد از این قتل عامی که عرض شد، هیچ کس توی ایران زندگی نمی‌کرده (گفتم که همه کشته شده بودند) تا همین پانصد سال پیش که مهاجران عرب و آفریقایی از اطراف به ایران کنونی مهاجرت کردند و بدون اینکه از قبل همدیگر را بشناسند یا با هم خویشاوندی داشته باشند، ملتی را ساختند که می‌شود ایرانی‌های امروزی!
لابد از خودتان می‌پرسید به این ترتیب تکلیف وقایع تاریخی که در این ۲۰۰۰ سال افتاده چه می‌شود؟ این همه شاه و سردار و شاعر و دانشمند و نویسنده کجا می‌روند؟ این همه آثار تاریخی مربوط به دوره‌های مختلف تاریخی از کجا آمده‌اند؟ تکلیف این همه کتاب تاریخی مربوط به این دوره‌ی ایران چه می‌شود؟
پاسخ پورپیرار به پرسش شما خیلی ساده و سرراست است! می‌گوید همه‌ی این شاهان و سرداران و شاعران و دانشمندان و نویسندگان و آثار تاریخی و کتاب‌ها توسط یهود جعل شده‌اند و هدف یهود هم از این همه جعل این بوده که گناه خود در قتل عام ساکنان بومی ایران در آن زمان را منکر شود!
باورتان نمی‌شود؟ یا فکر می‌کنید من دارم در مورد ادعاهای پورپیرار اغراق می‌کنم؟ نه! واقعا اغراق نمی‌کنم! پورپیرار روی این قید «همه» تاکید دارد و برای اینکه باورتان شود منظورش از همه واقعا «همه» است در نوشته‌های مفصلی سعی می‌کند به شما بقبولاند که نه سعدی وجود داشته نه حافظ نه شهر شیراز نه اشکانیان نه ساسانیان، … نه اعراب مسلمان حمله‌ای به ایران کرده‌اند، نه مغول، نه ناصر خسرویی وجود داشته که سفری کرده باشد که سفرنامه‌ای نوشته باشد و … خلاصه تاکید دارد که «همه»ی این چیزها ناشی از «ذهن توطئه‌گر یهود» و حاصل «جعلیات ارباب کنیسه و کلیسا» است! (توجه دارید که اینجا مسیحیان هم کمی به کمک یهودیان می‌آیند ;) )
چرا راه دور برویم؟ پورپیرار می‌گوید که زبان فارسی «اختراع» یهودیان است و اصلا برای این ساخته شده که بین امت اسلامی تفرقه بیافتد و آنها از وحدت اسلامی دور شوند!

لحن
لحن ناصر پورپیرار در نوشته‌هایش بسیار تهاجمی و توهین آمیز است. شدت توهین و تمسخر در نوشته‌های پورپیرار را می‌توان با بیانیه‌های سیاسی بعضی گروه‌های کوچک و در دست فراموشی اپوزیسیون مقایسه کرد.
این توهین‌ها و تمسخرها یک وجه عمومی دارد که خطاب آن «یهود» و کسانی است که به زعم پورپیرار به دستور یهود مستنداتی را برای تاریخ ایران جعل کرده‌اند.
علاوه بر آن وجه عمومی، پورپیرار تمام کسانی را که خدمتی به فرهنگ و تاریخ ایران کرده‌اند را با انتساب القاب زشت می‌نوازد و برایش فرقی نمی‌کند که فردی که به او توهین می‌کند کوچک است یا بزرگ، زنده است یا مرده، ایرانی است یا خارجی و …
اگر اهل مطالعه در فرهنگ و زبان و تاریخ ایران هستید، نگاهی به کتابخانه‌تان بیندازید و نام کسانی را که روی کتاب‌هایتان به عنوان نویسنده، مترجم، مصحح یا گردآوری کننده آمده است، ببینید. تقریبا همه‌ی این نام‌ها را می‌توانید در کتاب‌ها و سایت اینترنتی مربوط به پورپیرار بیابید که با القاب زشتی یاد شده‌اند.
اصلا وقتی پورپیرار به ملک‌الشعرای بهار می‌گوید: «جرثومه‌ی فرهنگی» حسابش را بکنید که با چه کسی و چه نوع لحنی سر و کار دارید.
وقتی از پورپیرار به خاطر لحنش انتقاد می‌شود، پاسخی به این مضمون می‌دهد که من یک گزارشگر یا راوی نیستم و دارم با «یک فریب و جعل تاریخی» مبارزه می‌کنم و باید لحنم همین باشد.

سطح و اعتبار علمی
خود پورپیرار در تمامی نوشته‌هایش تاکید دارد که حرف‌هایش «مستندات خدشه‌ناپذیر علمی»، «محکمات»، «ایران‌شناسی بی‌دروغ» و … است. طرفدارانش هم وی را «استاد بزرگ و دانشمند برجسته‌ی ایران جناب آقای ناصر پورپیرار» خطاب می‌کنند و اگر هم نخواهند چنین عنوان مفصلی را بکار گیرند، از ذکر پیشوند استاد غفلت نمی‌کنند.
اما کسانی که اهل خواندن مطالب علمی و نوشته‌های دانشمندان هستند، همین که با لحن پرخاشگرانه‌ی پورپیرار روبرو می‌شوند و توهین‌های وی به بزرگان ادب و فرهنگ را می‌بینند، ناخودآگاه یاد آن دو گفته‌ی سعدی می‌افتند که «مشک آن است ک
ه خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید» و «بزرگش نخوانند اهل خرد/که نام بزرگان به زشتی برد» و بلافاصله نوشته‌های پورپیرار را از رده‌ی «علمی» خارج کرده، در رده‌های دیگری طبقه‌بندی می‌کنند.
به همین دلیل است که تا مدت‌ها پس از آنکه ناصر پورپیرار کتاب‌های اولیه‌اش را چاپ کرد، کسی حتی آنقدر آنها را جدی نگرفت که جوابیه‌ای برایش بنویسد و اولین جوابیه‌ها زمانی ظهور کردند که نوشته‌های پورپیرار به هیزم آتش تنش‌های قومی تبدیل شدند. حتی هنوز هم هیچ کدام از چهره‌های طراز اول فرهنگی حاضر نشده با پاسخ دادن به پورپیرار، خود را هم سطح او قرار دهد و جوابیه‌هایی که در سایت‌های گوناگون (و اخیرا یکی دو کتاب) می‌بینیم، حاصل تلاش آن دسته از دوستداران تاریخ و فرهنگ ایران است که هنوز نام پرآوازه‌ای در این عرصه ندارند.
به نظر من پورپیرار بطور عمدی و آگاهانه قصد دارد اطلاعات نادرستی را به دسته‌ای از خوانندگانش القا کند که از یکسو آشنایی دست اول و عمیقی با تاریخ و فرهنگ ایران ندارند و از سوی دیگر ملزومات بحث علمی و استنتاج منطقی را به خوبی نمی‌شناسند.
ناصر پورپیرار برای تحت تاثیر قرار دادن این دسته از خوانندگان، شگردهایی دارد که به آنها اشاره می‌کنم.

شگرد: کم‌اطلاعی مخاطب فرضی
نوشتن برای کسانی که آشنایی تخصصی با موضوعی ندارند، در نفس خود ایرادی ندارد، سهل است، همه‌ی رسانه‌های عمومی برای مخاطب عام می‌نویسند و سعی می‌کنند با ارائه‌ی روایت ساده و همه‌کس‌فهمی از موضوع، سطح دانش مخاطبان خود را بالا ببرند.
مشکل وقتی پیدا می‌شود که کسی روی بی‌اطلاعی مخاطبین خود حساب باز کند و بکوشد با بهره‌گیری از این بی‌اطلاعی، گزاره‌های نادرستی را به جای واقعیت به خواننده بقبولاند. چنین روشی را برخی رسانه‌های نوعا سیاسی به وضوح بکار می‌برند و شمردن چند نمونه از کاربرد آن برای هیچ کس دشوار نیست.
تصویری که عامه‌ی مردم از باستان‌شناسی دارند، چیزی شبیه به صحنه‌های کشف گنج در فیلم‌های هالیوودی است: یک عده با بیل و کلنگ به سراغ یک خرابه یا تپه می‌روند و شروع می‌کنند به کندن و بعد از مدتی چیز هیجان‌انگیزی از زیر زمین در می‌آید و افراد گروه از خوشحالی بالا و پایین می‌پرند و به این ترتیب یک چیز باستانی مهم کشف می‌شود! از این به بعد هم افراد گروه باید مواظب باشند که آنچه کشف شده دست افراد ناباب و badmanهای داستان نیافتد!
برای آنکه تصویر درستی از واقعیت باستان‌شناسی و مشقت‌های کشف یک اثر باستانی داشته باشید، باید پای صحبت یک باستان‌شناس بنشینید یا گزار‌ش‌های فصلی کاوش در سایت‌های باستانی را مطالعه کنید و ببینید که باستان‌شناس با چه دقت و وسواسی یک خرابه را می‌کاود و پس از بیرون آمدن بازمانده‌های یک ساختمان یا یک گور چه مشقت‌هایی را باید برای حفظ آن از اثر باد و باران بکشد و در این میان باید به چه استانداردهای و روش‌های سفت و سختی پایبند باشد.
شیوه‌ی کار پورپیرار در جبهه‌ی باستان‌شناسی این جور است که عکسی از مراحل کاوش یک سایت باستانی را نشان می‌دهد که خواننده‌ای که دانش باستان‌شناسی ندارد، نمی‌تواند تشخیص دهد مربوط به کدام مرحله‌ی کاوش است و قبلا چه بوده و بعدا چه خواهد شد. بعد توضیح می‌دهد که بله! خوانندگان عزیز مشاهده می‌کنند که در این صحنه فلان مزدور صهیونیزم، به دستور جاعلان بیشرم کنیسه و کلیسا در حال جعل تاریخ و گمراه کردن ساده‌لوحان و زدودن شواهد جنایات تاریخی یهود است!
بعضی از منتقدان به خود زحمت داده‌اند و به تک‌تک این ادعاها پاسخ داده‌اند و با تشریح کامل مراحلی که در کشف یک اثر باستانی طی می‌شود، توضیح داده‌اند که آن عکس مربوط به چه مرحله‌ای است و ادعای پورپیرار چرا نادرست است (مثلا اینجا را ببینید)؛ ولی شاید ناصر پورپیرار روی این نکته حساب می‌کند که خیلی از خوانندگانش حوصله جستجو و یافتن پاسخ را ندارند و همین اطلاعات عمدا گمراه‌کننده احتمالا تاثیر مورد نظر او را روی ذهن خوانندگان می‌گذارد.
در مورد متون کهن هم وضع همینطور است. گیریم اکثر کسانی که می‌توانند نوشته‌های پورپیرار را به فارسی بخوانند، حافظ را می‌شناسند و چند بیتی هم از او حفظ‌اند. اما چند نفر می‌دانند که حافظ در چه دوره‌ی نابسامانی زندگی می‌کرده و چه ابهام‌هایی در مورد وقایع تاریخی شیراز زمان حافظ وجود دارد و نسخه‌های مختلف از اشعارش با چه مرارت‌هایی نوشته شده و به دست ما رسیده و چه افراد باارزشی عمری را صرف این کرده‌اند که با مقایسه‌ی دستنویس‌های گوناگون و اشعار نقل شده از حافظ در تذکره‌های پراکنده، بفهمند که آیا فلان شعر منسوب به حافظ واقعا مال او است یا نه؟ و با چه دقت و موشکافی و تعصبی در مورد این بحث کرده‌اند که آیا «کشتی شکستگانیم» درست است یا «کشتی نشستگانیم»؟
اینطوری است که پورپیرار گوشه‌ای از بحث و جدل بین عاشقان حافظ در مورد صحت این یا آن نسخه را کاملا گزینشی نقل می‌کند، سپس با همان لحن حق به جانب و توهین‌آمیزش نتیجه می‌گیرد که بله! اصلا کسی به نام حافظ وجود نداشته و چنین کسی با دیوان اشعارش ساخته‌ی یهود است و با نقل یکی دو بیت مانند «به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید» نتیجه می‌گیرد که یهود چنین دیوانی را جعل کرده‌اند تا با قرآن مبارزه کنند!

شگرد: حاشیه به جای متن
چند وقت پیش توی بعضی وبلاگ‌ها و ایمیل‌های فورواردی، خبری نقل شده بود مبنی بر اینکه انیشتین در اواخر عمر بطور محرمانه با آیت‌الله بروجردی مکاتبه داشته و به مذهب شیعه‌ی دوازده امامی گرویده و حقانیت شیعه را در رساله‌ای نوشته که تا امروز محرمانه مانده! کمی هم چاشنی پلیسی به خبر اضافه کرده بودند که چند نفر از کسانی که از این رساله خبر داشته‌اند بطرز مشکوکی کشته شده‌اند و چه و چه …
اصلا متن خبر زار می‌زد که جعلی است ولی اگر کسی کمی هم شک داشت با یکی دو جستجوی ساده‌ی گوگلی می‌شد فهمید که جاعل خبر کسی است به اسم مستعار اسکندر فیروز در سایت
اما با وجود اینکه خبر جعلی بود و جعلی بودن آن هم مثل روز روشن بود، بعضی وبلاگ‌های (سطح پایین) مذهبی آن را نقل کردند و هنوز می‌بینید که جریان نقل کردن آن ادامه دارد…
حالا فرض کنید کسی به هر دلیل مشکلی با تشیع داشته باشد و بیاید اصل آن متن را با آب و تاب نقل کند و با آب و تاب بیشتری دلایل نادرستی آن را شرح دهد و سپس با توجه به اینکه همه‌ی وبلاگ‌های نقل کننده، مبلغ تشیع بوده‌اند، نتیجه بگیرد که پس شیعیان چنین و چنان!
من به چنین کاری می‌گویم تکیه روی حاشیه به جای متن. (البته مطمئنم که اصطلاح بهتری دارد و ممنون می‌‌شوم اگر راهنمایی کنید).
استفاده‌ی آگاهانه یا ناآگاهانه از چنین شگردی در دعواهای ایدئولوژیک این روزها خیلی عمومیت دارد. مثلا چند سال پیش یک فتوای جعلی از یک مفتی تخیلی سعودی به زبان عربی منتشر شده بود که فوتبال حرام است و اگر می‌خواهید حلال شود باید به جای دو نیمه در سه نیمه بازی کنید و بازیکنان به جای لباس ورزشی لباس خواب بپوشند و چه و چه…! بعد از انتشار این فتوای جعلی، خیلی از سایت‌های عربی که دل خوشی از مفتیان نداشتند قضیه را نقل کردند و به مفتیان پریدند که این چه حرفی است! الان هم بعد از سه سال فتوی به فارسی ترجمه شده و بعضی سایت‌های سوپر شیعی با نقل آن نتیجه‌های عجیب و غریبی گرفته‌اند که این نشانه‌ی تلاش وهابیت برای قطع ریشه‌های اسلام است و چه و چه! (کمی مفصل‌ترش را اینجا بخوانید)
ناصر پورپیرار استاد بکارگیری آگاهانه‌ی این شگرد است! یعنی خیلی جاها نظریات بی‌پایه یا منسوخ شده یا خلاصه آنهایی که طرفداری بین ایران‌شناسان ندارد را مطرح می‌کند، بعد آنرا با همان لحنی که عرض شد نقد می‌کند، بعد هم نتیجه می‌گیرد که پس حالا که اینطور شد همه‌ی ایران‌شناسی دروغ‌ها و جعلیات یهود است!
یک نمونه‌ی خیلی واضح از این شگرد را می‌شود در داستان «قالیچه‌های پرنده» دید.
حدود سال ۸۳ خبری پیچید که کتابی در خرابه‌های الموت کشف شده که راه ساختن قالیچه‌ی پرنده را شرح می‌دهد و نویسنده‌اش فلان کس است و فلان جزئیات را هم دارد و بهمان پژوهشگر فرانسوی آن را در SOAS معرفی کرده و چه و چه! اصل خبر داد می‌زد که جعلی است و اصلا کسی که تاریخ خوانده باشد می‌داند که هلاکو قلعه‌ی الموت را آتش زد و کتابخانه‌ی آن اول از همه سوخت و کسی هم که یک بار به الموت سر زده باشد یا گزارش‌های کاوش را خوانده باشد می‌داند که هنوز کتابی در سه لایه آوار الموت پیدا نشده است (و با توجه به نشانه‌های حریق بعید است که پیدا شود). اصولا واکنش کسانی که کمی مطالعه داشتند به چنین خبری یا خنده بود یا عصبانیت!
با این وجود بعضی سایت‌ها خبر را نقل کردند و چاشنی‌هایی هم به آن اضافه کردند که «به نیاکان خود افتخار کنیم» و چه و چه. به علاوه روزنامه‌ی همشهری هم عین خبر را نقل کرد! (آن زمان محمود احمدی‌نژاد شهردار تهران و مدیر مسوول همشهری بود)
ناصر پورپیرار در نوشته‌ی مفصلی خبر همشهری را بطور کامل نقل کرده و لابلای آن با همان لحن کذایی دلایل بی‌اعتباری آن را (البته با چاشنی توطئه‌ی یهود) ذکر کرده و بعد هم نتیجه‌هایی گرفته است از آن جنس که عرض شد! و هنوز هم در نوشته‌های پورپیرار، آن قالیچه‌ی پرنده در کنار بقیه شواهد و دلایلش جای قرص و محکمی دارد!

شگرد: جعل!
این شگرد دیگر به اندازه‌ی خود تاریخ قدمت دارد و نیاز چندانی به توضیح و تشریح ندارد: فلانی در کتابش نوشته دو دوتا چهار تا، شما نقل می‌کنید که آنجا نوشته دو دوتا پنج‌تا! بعد نتیجه می‌گیرید پس حتما فلانی که می‌گوید دو دوتا پنج‌تا از عوامل یهود و صهیونیزم و استکبار جهانی است و قصد نابودی ریاضیات را دارد!
یکی از موارد آشکار این شگرد مربوط می‌شود به استفاده‌ی پورپیرار از سفرنامه‌ی نیبور.
نیبور یک یهودی اروپایی بوده که زمان اوایل حکومت کریم‌خان به ایران سفر می‌کند و سفرنامه‌ای دارد که در آن شرح بازدیدش از بوشهر، شیراز و تخت جمشید را نوشته است.
در نظر داشته باشید که چون طبق ادعای پورپیرار از زمان خشایارشا تا صفویه کسی در ایران زندگی نمی‌کرده، پس شیراز هم نمی‌تواند قدمتی داشته باشد و پورپیرار ادعا می‌کند که شیراز را اصلا کریمخان زند ساخته! از بین بناهای مشهور شیراز، دروازه قرآن معروف است به اینکه در زمان آل بویه ساخته شده و از نظر پورپیرار این قضیه قطعا جزو جعلیات یهود است.
پورپیرار در بررسی سفرنامه‌ی نیبور می‌پرسد اگر دروازه قرآنی از زمان آل بویه وجود داشته، و قاعدتا نیبور در سفر به تخت جمشید دوبار از زیر آن رد شده، چرا در نقشه‌ای که در صفحه‌ی فلان کتاب نیبور آمده هیچ نشانه‌ای از دروازه قرآن نیست؟ و چرا دروازه‌ی شمالی شیراز، دروازه اصفهان است؟ (دروازه اصفهان خیلی با دروازه قرآن فاصله دارد) اصل آن نقشه را هم اسکن کرده و بین مطالب گذاشته که دیگر جای هیچ شک و شبهه‌ای نباشد.
وقتی سراغ کتاب نیبور می‌روید و نگاهی به اصل آن نقشه می‌اندازید، می‌بینید که اتفاقا دروازه قرآن سر جای خودش است و در توضیح بناهای شیراز هم نوشته: در نقشه شماره‌ی فلان ۱- تنگ الله اکبر ۲-… (شیرازی‌ها به دروازه قرآن تنگ الله‌اکبر هم می‌گویند) و مقایسه که می‌کنید می‌بینید نقشه‌ای که در سایت آقای پورپیرار آمده کمی دستکاری شده!
کمی هم که کتاب را بیشتر ورق می‌زنید می‌بینید که نوشته قبلا دروازه‌ی شمالی شهر همان تنگ الله اکبر بوده و در زمان نادرشاه که شهر و روستاهای اطرافش ویران شده، بیشتر مردم و اعیان از شیراز کوچ کرده‌اند و دیوار و دروازه‌های فعلی را کریم‌خان زند ساخته! (این موضوع ویرانی ایران در اثر فشار جنگ‌های نادر افشار را خیلی‌ها نوشته‌اند)

چرا؟
در مورد اینکه چرا ناصر پورپیرار چنین می‌کند و انگیزه‌اش از نشر چنین مطالبی چیست، حدس‌های مختلفی زده‌اند.
با توجه به شگردهای پورپیرار، خصوصا با توجه به اینکه وی در مواردی به وضوح دست به جعل آگاهانه می‌زند، غیر ممکن است که ادعاهای او صرفا ناشی از اشتباه یا سوءتفاهم باشد.
مخالفین پورپیرار معمولا او را وابسته یا علاقمند به گروه‌های افراطی فارس‌ستیز معرفی می‌کنند. اگر به این نکته توجه کنیم که نوعا همه‌ی کسانی که به پورپیرار استناد می‌کنند و او را استاد خطاب می‌کنند، گرایش‌های تند فارس‌ستیزانه دارند، این فرضیه بی‌ربط به نظر نمی‌سد.
اما از طرف دیگر باید به این نکته هم توجه کرد که طرفداران این گونه گروه‌ها، معمولا برای پیوستن به چنین جریان‌هایی، انگیزه‌های قومی-نژادی دارند و پورپیرار که ظاهرا فارس است و در تهران به دنیا آمده و بزرگ شده و هیچ زبانی غیر از فارسی نمی‌داند، احتمالا انگیزه‌ی اولیه‌اش برای طرح چنین نظراتی، جلب توجه چنین گروه‌هایی نبوده است.
در مجموع انگیزه‌ی ناصر پورپیرار از فعالیت‌هایش، برای من مبهم است و بیشتر حدس می‌زنم پای نوعی انگیزه‌ی شخصی مثل جلب توجه و شهرت در میان باشد تا چیز دیگر.

پورپیرار و جمهوری اسلامی
ناصر پورپیرار تمام تلاش خود را کرده که شخصیت‌های مطرح سیاسی یا سازمان‌های رسمی وابسته به نظام جمهوری اسلامی او را تایید کنند یا نظراتش را بپذیرند اما ظاهرا بجز در یک مورد موفقیتی نداشته است.
البته اگر به حضور پررنگ یهودستیزی و ستایش از اسلام و اعراب در نوشته‌های پورپیرار توجه کنیم، و از طرف دیگر در نظر بگیریم که جمهوری اسلامی نوعی سرسنگینی با ایران باستان و تمدن پیش از اسلام ایرانیان دارد، ممکن تصور کنیم که پورپیرار احتمالا وابستگی یا نزدیکی با نظام حاکم ایران دارد، ولی در عمل چنین نیست.
چند نکته هست که باعث می‌شود مذهبیون به طور عام و طرفداران نظام به طور خاص علاقه‌ای به ناصر پورپیرار نداشته باشند.
نکته اول آنکه طبق فرض پورپیرار ایران به هنگام ظهور اسلام خالی از سکنه بوده است و بنابراین وی منکر بروز جنگ بین مسلمانان و ایرانیان می‌شود و ادعا می‌کند کل این داستان توطئه‌ی یهود است برای اینکه اسلام را دین شمشیر جلوه دهند! در مقابل مذهبی‌ها اعتقاد دارند که پیروزی اعراب مسلمان در مقابل پادشاهی ساسانی و فتح ایران، نوعی معجزه‌ی الهی و دلیل حقانیت دین اسلام بوده است و اصولا به این پیروزی بسیار افتخار می‌کنند.
نکته‌ی دوم این است که پورپیرار منکر وجود شخصی به نام سلمان فارسی در تاریخ است و ادعا می‌کند «فارس» و «فارسی» از ابداعات یهود در ۵۰۰ سال اخیر هستند! از آن سو شیعیان ایران به سلمان فارسی به خاطر محبوبیتش نزد پیامبر و حمایتش از امام اول شیعیان افتخار می‌کنند.
نکته‌ی سوم اینکه بعضی چهره‌های کلاسیک ادب فارسی (نوعا شاعران) محبوبیت خاصی بین مذهبیون حاکم بر ایران دارند که ناصر پورپیرار، هم خودِ این چهره‌ها و هم آثار ادبی‌شان را جعلی و ساخته‌ی دست یهود می‌داند. برای مثال حافظ برای روحانیون ایران کسی است که قرآن را به چهارده روایت می‌خواند و به همین دلیل به نوع درجه اولی از عرفان دست پیدا می‌کند که در شعر او جاری است (مثلا نگاه کنید به سخنرانی آیت الله مطهری در این مورد). در مقابل پورپیرار حافظ را یک شخصیت خیالی جعل شده توسط یهود می‌داند و از تک تک شعرهای او تفسیرهای ضد اسلامی دارد!
به هر حال تنها موفقیت پورپیرار در نزدیکی به جمهوری اسلامی، قبولاندن برخی نظراتش به یک چهره‌ی جنجالی به نام «عباس سلیمی نمین» بوده است.
اما پورپیرار به رغم تلاش‌های فراوانش، بجز جلب نظر سلیمی نمین موفقیت دیگری نداشته و نوعی سرخوردگی در جذب انقلابیون در نوشته‌های او به چشم می‌خورد.
نکته‌ی جالب در این زمینه آنکه، سخنان آیت الله خامنه‌ای در سفر اخیرش به شیراز، در تمجید از تمدن ایران به خصوص در قرون ۴ و ۵ هجری، تجلیل از حافظ و سعدی و مخصوصا سخنرانی مفصلش در کازرون در مورد مقام والای سلمان فارسی، از سوی پورپیرار کاملا نادیده گرفته شد و برخلاف رویه‌ی همیشگی که دوست دارد به هر سخن رسمی در مورد تاریخ ایران پاسخ‌های تند و تیزی بدهد، در این مورد کاملا سکوت کرد!

  • بهرام محتشم
از کسانی که این وبلاگ رو می خونن . خواهشمندم که اگر اهل کتاب خوانی هستند ، نسخه ی پی دی اف کتاب 5 جلدی سمک عیار رو اگه جایی سراغ دارن که باز هست و فیلتر نیست ، به این باکس من بفرستند .
  • بهرام محتشم

زن ق..به چه می کشی خودت را

دیگر نشود حسین زنده

کشتند و گذشت و رفت و شد خاک

خاکش علف و علف چرنده

من هم گویم یزید بد کرد

لعنت به یزید بد کننده

اما دگر این کتل متل چیست ؟

وین دسته ی خنده آورنده


  • بهرام محتشم

چند روزی بود که به وبلاگم سر نزده بودم . راستش یک چند وقتی ، هستش که قاطی کردم ، رمزهای ورودم رو با این که می نویسم ، باز هم قاطی می کنم . مثلا الان جی میلم رو فراموش کردم . هر چی کد هم بلد بودم زدم ، ولی دریغ از این که پلک بزنه .

  • بهرام محتشم


راستش من دوست ندارم که از خودم تعریف کنم . ولی برای معرفی خودم باید یادآور شم که از سال 1369 خ اولین نشانه های علاقه به کتاب در من شکوفا شد ، از همان اول هم علاقه به نوشتن در من بیدار شد . آن وقت ها ، من هیچ امکاناتی برای این کار نداشتم ، پدرم بی سواد بود و زیاد با کتاب خوندن من موافق نبود ؛ امکانات نوشتن هم زیاد برام مهیا نبود ، اون وقت ها از بالاترین جای ممکن در حاشیه ی بالای کاغذ تا پایین ترین جای ممکن ، رو برای نوشتن به کار می بردم ، در انتهای متن ها کتابها که گاهی نیم صفحه ، بیشتر یا کمتر خالی بود ، آنها را جدا می کردم و برای نوشتن استفاده می کردم ، بعدتر ، از دفترهای باطله ی دوستام برای نوشتن استفاده کردم و در پایان هم سررسیدهای باطله و نیمه نوشته رو برای نوشتن هام به کار بردم ، هر چی بزرگتر شدم ، امکانات بیشتر شد تا این که در سال 1374-1375 بود که تونستم سررسیدهای نو و از سال گذشته رو برای نوشتن تهیه کنم و البته در این سالهای نه چندان زیاد تونستم به علایقم شکل بدم . در این سالها به دانشهای حفظی ، نظری بیشتر توجه داشتم ، علاقه یی به دانشهای تئوری مثل فیزیک و ریاضی و هندسه و ... نداشتم ، تنها علمی که از این شاخه توجه منو جلب کرد ، ستاره شناسی و فیزیک اونم در سطح مبتدی بود. ولی به طرز خیلی عجیبی شیفته ی تاریخ و جغرافی و سپس تر ادبیات شدم . جغرافی کم کم از علاقه های من کاسته شد ، عوضش تنها به جغرافیای تاریخی علاقمند شدم .

بعدش به سمت و سوی تاریخ و ادبیات گرایش یافتم . در این شاخه هم شیفته ی ادبیات کهن ایران از نخستین دوران اسلامی تا پایان دوره ی قاجار شدم . البته در آغاز دلبستگی به سبک خراسانی داشتم و سپس تر به باریک بینی های سبک هندی هم علاقه مند شدم ، ولی نتونستم باش خوب کنار بیام . ولی از خواندن آن ها غافل نشدم . در همین سالها ، فهمیدم به سرگذشت نگاری خیلی علاقه دارم . به سمت و سوی تذکره نویسی و رجال شناسی گرایش یافتم . حاصل کارم ، کتابی است که الان نزدیک به 10-12 هزار صفحه است که در 23 جلد می باشد و البته ، شامل 10 بخش می باشد و شامل زندگی نامه ی سرایندگان پارسی گوی است ، از آغاز تا امروز . معیار من برای شاعر شناختن یک شاعر ، حتی یک نیم بیت است که از او به جا مانده ، یا در تاریخ از او به نام سراینده یاد شده ، حتی اگر از اون شعری به دست نیامده باشد. به هر روی ،‌دست به کار نوشتن شدم .

این کتاب که بزرگترین کارم هست ، شامل 10- 11بخشه که شامل شاعران خراسان ، شاعران ری ، شاعران اصفهان ، شاعران کرد ، شاعران آذربایجان ، شاعران کرمان ، شاعران جنوب ، شاعران شمال ، شاعران فرارود ، شاعران ناشناس .، شاعران فارس . به هرروی بخشی از این کتابها دستکم 100 صفحه است ، تا کتابهایی که در سررسیدهایم به 3-4 هزار صفحه رسیده است .

  • بهرام محتشم

توت عنخ آمون

پس از مرگ سمنخ کارع توت عنخ آتون هشت ساله به حکومت رسید او آیین قدیمی و اعتقادات به خدای اصلی آمون و خدایان دیگر را دوباره رواج داد و نام خود را نیز به توت عنخ آمون (به معنای تصویر زنده ی آمون) تغییر داد

حال گویی توفانی در این سرزمین به پا شد عمارنه پایتخت اخناتون با خاک یکسان شد تندیس های اخناتون نابود شدند و دوباره ممفیس پایتخت کشور قرار گرفت.

توت عنخ آمون آراسته به جواهرات و خرقه نشسته بر تخت سلطنتی بچگانه و در  حالیکه در دستان کوچکش عصای سر خمیده و گندم کوب سلطنتی را داشت هر چند رعایای او با ترس جلوی این فرعون هشت ساله خم می شدند اما دور از انظار عمومی و در دنیا ی محصور خانوادگی این خدا نیز مانند هر بچه ای با خواهران خویش به بازی مشغول شده و خواندن و نوشتن می آموخته است و زمانی که به سن بلوغ رسید مجذوب لباس ورزش و عشق گردید

اگر چه والدین توت عنخ آمون مشخص نیستند اما تصور می شود که او فرزند اخناتون و ملکه کیا باشد بررسی جسد مومیایی وی نشان داد که به عنوان یک جوان تازه به بلوغ رسیده از استخوان بندی نحیف برخوردار بوده و قامت او 162 سانتیمتر بوده است

حکمفرمایی توت عنخ آمون تحت الشعاع افراد بالغ قدرتمندی بود که قصد ترقیب او را داشتند تا خدایان کهنی که توسط اخناتون کنار زده شده بود را دوباره مورد پرستش قرار دهند توت عنخ آمون در سن 18 سالگی درگذشت دلایلی وجود دارد که مرگ او بر اثر حادثه بوده شاید هم به قتل رسیده است . علت مرگ او شکستگی جمجمه بوده است.

  • بهرام محتشم

سلسله ی نوزدهم که از حدود ۱۳۲۰ تا ۱۲۰۰ قبل از میلاد بر مصر حکومت داشتند:

۱-رامسس اول (از ۱۳۲۰ تا ۱۳۱۸ قبل از میلاد)

۲-ستوس اول (از ۱۳۱۸ تا ۱۳۰۴ قبل از میلاد)

۳-رامسس دوم (از ۱۳۰۴ تا ۱۲۳۷ قبل از میلاد)

۴-مرن پتاه (از ۱۲۳۶ تا ۱۲۲۳ قبل از میلاد)

۵-آمنمسس (از ۱۲۲۲ تا ۱۲۱۷ قبل از میلاد)

۶-ستوس دوم (از ۱۲۱۶ تا ۱۲۱۰ قبل از میلاد)

پادشاهان سلسله ی بیستم که از حدود ۱۲۰۰ تا ۱۰۸۵ قبل از میلاد بر مصر حکومت کردند عبارت بودند از:

۱-ست ناخته (از ۱۲۰۰ تا ۱۱۹۸ ق.م.)

۲-رامسس سوم (از ۱۱۹۸ تا ۱۱۶۶ ق.م.)

۳-رامسس چهارم (از ۱۱۶۶ تا ۱۱۶۰ ق.م.)

۴-رامسس پنجم و ششم و هفتم (از ۱۱۶۰ ق.م.)

۵-رامسس نهم (از ۱۱۴۲ تا ۱۱۲۳ ق.م.)

۶-رامسس دهم (از ۱۱۲۳ تا ۱۱۱۴ ق.م.)

۷-رامسس یازدهم (از ۱۱۱۴ تا ۱۰۸۵ ق.م.)

  • بهرام محتشم


من یک منتقدم ، نسبت به نظام جمهوری اسلامی . چنان که خیلیهای دیگه هم هستن. من در حد و اندازه های بزرگی نیستم ، کسی منو نمی شناسه . ولی انتقاد سازنده است . البته اگه انتقاد باشه نه تخریب .

چرا دولتمردان ما این قدر ، دو روویی می کنند . از یک طرف میگن ما مخالف گفتگو با آمریکاییم . از سویی وزیر خارجه می فرستن و کنفرانس ژنو 1-2-3 4 و ... می سازند و سرمایه های این مملکت رو خرج مذاکراتی می کنند که خودشون مدعی هستند قبول ندارن . از یک طرف با آمریکا مذاکره می کنند و از یک طرف دیگه دست از این شعار مرگ بر آمریکا برنمی دارند. از یک طرف می گن که ما به آمریکا نیاز نداریم ، از یک طرف چنان زندگی به کام مردم تلخ شده که حتی خان هم فهمیده که این بدبختی های ملت ، ناشی از محاصره های اقتصادی آمریکاست . بابا تا کی می خواهیم زیر لحاف دهل بزنیم و کسی صدای اون رو نشنوه . بخدا مردم از این سیاست دوگانه خسته شدن . از یک طرف یک مقام رسمی رو می فرستند برای مذاکرات و از یک طرف دیگه آیت الله جنتی رو که مدعی هستند از وزنه های سنگین حکومت هستش رو می فرستند توی نماز جمعه و رشته های مذاکرات رو عین آب خوردن پنبه می کند . خدایا یکی به داد این مملکت برسه . نجاتش بده .. راحتش کنه . این درد من و امثال منه . بابا سیاست یک رویه باشه نه مزور و چند رویه

  • بهرام محتشم


ببینید ، آقای جنتی با چه تعبیراتی در این دوره سخن می گوید ، پیرمردی که تنها چند سال از خدا کوچکتر است با چه ادبیاتی درباره ی مشکلات مردم سخن می گوید ، به راستی نگاه کنید که بدانید که نه بر مرده ، بر زنده باید گریست ..
آیت‌الله جنتی تصریح کرد: برخی تاکید داشتند که دین و سیاست نباید به هم خلط شود در این وضعیت خداوند امام را اگر بگویم مبعوث کرد تعبیر ناجوری نیست با همان رسالت پیامبر و روش ایشان، یعنی دوباره همان حرکت صدر اسلام که در جهان کفر ایجاد شد و توحید را طرح کرد، همان در این دوره به دست امام عزیز ما اتفاق افتاد. با همان رسالت که حاکمیت خداوند و عدل اسلامی و حمایت از مستضعفانو مبارزه با ثروت اندوزی و اشرافیگری بود.
وی ادامه داد: یک حاکم نمونه در میان این دنیای مادی و ضد خدایی و بی خدایی با آن اخلاق متواضعانه و مردمی کار را به دست گرفت و به فکر بیچارگان بود. ایشان هیچ با دشمن آشتی نکرد و با قامت استوار ایستادن و طمع دشمن را از ایران بریدن و ناامید کردن از ویژگی ایشان بود.



  • بهرام محتشم


ماه و مهتاب و علی ، تنهایی

یک جهان راز دل و زیبایی

شرح خاموش غزل در دل چاه

کس نبودست از آن راز آگاه

گریه های شب و غوغای علی

آه درد آور و شیوای علی

پای در راه کشیده است ، بیا !

سوی مهراب شهادت ، تنها

سالها رفته و زهرا به مغاک

چشم در راه علی ،‌رفته به خاک

گوییا که شب موعود شده است

شوق زیبایی معهود شده است

شب دیدار خدا با مولاست

و علی منتظر است و تنهاست

شوق دیدار خدا دارد باز

یک جهان عشق و صفا دارد باز

شوق دیدار بتول است به دل

شور دیدار رسول است به گل

نه به پا ، با سر خود می آید

شوق دیدار ازل می خواهد

آری امشب که علی مست خداست

دل برید از همه و بس تنهاست

لحظه ی شوق و وصال است علی !

در دلت شوق کمال است علی !

می رسد از در و دیوار به گوش

بر دل و جان علی ، جام خروش

ها علی بشر و کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

گر چه او بنده ی درگاه حق است

گر بگوییمش خدا ، آه حق است

حق علی است و علی با حق بود

و خداوند ، علی المطلق بود

کفر باشد که بگوییم خداست

نه خدا باشد ، نز دوست جداست ...




(10 بهمن 1393)

  • بهرام محتشم


امروز روز توست ای شه ملک نگارها

همرنگ توست عطر خدای بهارها

هر لحظه می رسد به ظهور تو روزها

هر دم ز سینه می رود این جا قرارها

عالم گرفته است رنگ غبار از نبودنت

رویی نشان بده ، ز پس این غبارها

پا در رکاب کن که جهان رنگ ماتم است

ای باشکوه ، رهبر این شهسوارها

آن کس که بوی تو را جستجو کند

پر می کشد به شوق تو همچون سوارها

«گیسوی شهر عطر تو پخش می کند» 

گویا گذشته یی تو ز گوشه کنارها

خود را نشان بده که تمنای بودنت

گل کرده است در دل ما بی قرارها

تا کی سه شنبه ها و دلخوشی جمکران مراست ؟

تا کی توسل و کمیل ، عطش انتظارها

این انتظار ، عمر مرا می برد به سر

در حسرت نگاه تو شد این بهارها

یا ذره یی صبوری دیگر به من بده 

یا جان بده به مرده ی این این انتظارها 

کی می دهد کفاف ، به عمرم ظهور تو

مردند در نبودنت اینجا ، هزارها ...

2 بهمن 1393 . تهران

  • بهرام محتشم


متاسفانه انقلاب دارای خطهای قرمز زیادی است که اگه به اونها نزدیک شوند ، سریع به انگ های ضد انقلاب و ضد اسلام بنیاد افکن می گردد. این انقلاب هم چون دیگر انقلابات تاریخی دچار نقایصی می باشد که گذشتن از آنها نادرست است . ولی چون چاره یی نیست ، پس سخن کوتاه باید والسلام 

ولی نباید نقاط مثبت آن را هم از نظر دور داشت و زیبایی هایی هم دارد که از چشم های تیزبین دور نمانده است و در این باره بسیار نوشته اند.


  • بهرام محتشم


آره داشتم می گفتم . من گم و زیاد در جریان زندگی این آقا پسر بودم . یه روز رفتم سر کار ، دیدم یه پارچه سیاه به سر در دکانش زدن و اعلامیه یی مبنی بر این که مادرش فوت کرده ، چند روز بعد خودش اومد و مام بهش تسلیت گفتیم و سر سلامتی دادیم. چند ماهی نگذشت که یک بار دیگه پارچه ی سیاهی روی کرکره ی دکانش بستند ، این بار خبر مرگ پدرش رو نوشته بودند. من پیش خودم گفتم که این مجید چقدر بدشانسه که توی این مدت کوتاه هم پدر و مادرش رو از دست داد. البته ، مجید یک اخلاق بسیار ناپسندی داشت و اینکه خیلی به پدرش که بنگاه دار بود ، فحش  و ناسزا می گفت . خیلی نصیحتش کردم که بلاخره اون پدرته . ولی توی سرش فرو نمی رفت . بعد از چند وقت هم باز دیدم که نه باز با این که پدرش مرده ،‌بازم بهش فحش می ده. خلاصه یه چند وقتی گذشت و نزدیک یکی دو سال رفت . تا این که باز دیدم اعلامیه ی داداشش رو روی کرکره زدند. من گفتم خدایا انگار عزرائیل خونه ی این مجید رو نشون کرده و هر چند وقت یک بار یه حال و احوالی از اون می پرسه . خلاصه سرتون رو درد نیارم که یه دفعه مجید خودش هم غیبش زد . تا این که عکسش رو توی روزنامه انداختن که اعتراف کرده بود ، که به نظر من بابام باعث مرگ مادرم شده بود. من هم پدرم رو کشتم و وقتی داداشم با خبر شد ، سر اون رو هم زیر آب کردم و جسدش رو انداختم توی ساک و با زنم بردیم و توی ساحل دریا خاک کردیم . در هر صورت این بابا که با همه شوخی می کرد و به همه سلام و چاکرم و نوکرم می کرد . قاتل دو نفر شده و متهم به تهدید کردن به مرگ نفر سوم که زنش بود ، شد . حالا این داستان رو بیان کردم تا بگم که از این خبر جنجالی 2-3 سال رفت و من گفتم این بابا رو به دار زدن و قال قضیه کنده شد . ولی باز امسال این خبر سوخته ی چند سال پیش رو این بار با نام قاتلی به نام پیمان یا اسمی شبیه اون ولی با همون داستان توی همون روزنامه بیان کردن . البته این بار به جای شهر پردیس ، شهر پرند رو نوشته بودند. خوب یکی نیست به این روزنامه ی زپرتی همشهری بگه ، تو چرا همه رو خر فرض می کنی و اخبار دروغی و سوخته و تاریخ مصرف گذشته رو چاپ می کنی که تنها صفحه ی حوادث رو پر کنی . خوب به نظر شما این دروغ پردازی نیست . این که مردم رو نادان فرض کنند کار درستیه؟؟؟

  • بهرام محتشم


ما به راستی درکجای این معادله قرار داریم . مردم ما تا چه اندازه از سیاست و پشت پرده های آن آگاهی دارند. بدبختانه مردم ما ، بیشتر از آن که با خردورزی به ماجراها بپردازند ، به تبلیغات رسانه یی دل می سپارند و به آنها اطمینان می نمایند.مردم ما نا آگاهانه دل به این رسانه ها خوش می کنند. بدون این که تعمقی در کارها داشته باشند. از سویی رسانه های ما مزورانه و با خط مشی مشخصی که به آنها دیکته می شود با مردم رفتار می کنند. با نگاهی به پیشخوان روزنامه فروشی ها ، حتی می توان دریافت که بیشتر این روزنامه ها محتوای خاصی ندارند و اخبارشان را از روی هم کپی برداری می کنند و حتی اخبار سوخته را به خورد مردم می دهند و صدها بار در بخش حوادث خوانده ام که قاتلی و دزدی و ... را دستگیر کرده اند و زمانی که اعلام می کنند نسبت به زمان چاپ روزنامه و درج خبر در آن گاه بین یک هفته تا چند ماه فرق دارد . مثلا در اعترافات یک قاتل بیان می کند که این اتفاق در مهرماه سال فلان روی داده ولی روزنامه یی که این اخبار را روایت کرده ، در ماه آذر آن خبر را چاپ کرده است . به راستی چرا باید مردم را تا این حد نادان فرض کنند. نمی دونم چه کار کنم با این دروغ ها . گاهی هم اخبار سوخته دست ملت می دهند. مثلا در محل کار ما یک پسری بود به نام مجید که الحمدالله نام فامیلش رو یادم نیست . این بابا رو ما بارها باش بیرون رفتیم و یا به دکانش رفتیم و باهم گپ زدیم و بارها اون رو تا مسیری که منتهی به خونه شون در شهر پردیس بومهن می شد ، ترانسفر کرده بودم . یک دفعه چند روزی به سر کار نیامد و بعد هم دیدم که بچه های محل کار روزنامه یی رو دست به دست می دهند که حاوی خبری است مبنی بر این که این آقا پسر ، چند سال پیش پدرش رو کشته است !!!!

  • بهرام محتشم

نذر رسول آسمانی عشق و نزول قرآن

رسول نور

سلام واژه ! سلام ای غزل ترین فریاد!

سلام حضرت آباد تر! دلت آباد!

 

منم ... و واژه که گم میشود حضور کسی

و وقت آن شده حتماً به داد من برسی

 

آهای شاعر خسته ! کجای کاری ، های!

کسی نگفت که ایمان که دل بیاری ؟های!

 

مفاعلن فعلاتن مفاعلن بی وحی

کمی غزل کمی اندوه وناله کن بی وحی...

 

امام جمعه این روزها ی دلتنگی!

تمام جنس دل ما غریبه ها سنگی!

 

غزل کجا وکلام عزیزنور کجا؟

تمام غرقه جهلیم!کو حضور؟کجا؟

 

طلوع کن که غزل ها شکسته بی تو عزیز!

وبخت خسته این بیت بسته بی تو عزیز!

 

شب تغزل قرانی ات به خیررسول!

کنار عرش غزل خوانی ات به خیر رسول!

 

بخوان!به نام گل کوکب از هوای بهار

بخوان!به خاطریک نسل مرده تبدار

 

بخوان!که پنجره هامان وسیع تربشود

بخوان!که شب برود باز هم سحر بشود

 

کتاب اول تنزیل چشم های شما

گلوی ملتهب ایل چشم های شما

 

سلام مطلع آیات روشن سبحان!

سلام معنی توحید!معنی ایمان!

 

مبارک است به تو نشر روشنی وبهار

تبارک به تو تنزیل این چنین فرقان

 

نفس بکش!که درختان گل وشکوفه دهند

نفس بکش!که بهاری شود دوباره جهان

 

جمال جاری جان! ای جهان نامحدود

بیا وجاری این بیت ها بشو قران!

 

دوباره یوسفم و مانده در تن زندان

تو پیرهن شدی و چشم های من کنعان

 

عزیز مصر شما...؟نه عزیز کل جهان!

تویی که معنی نابی به قامت انسان

 

بریز جام که مستم!بریز ساقی من!

از این سیاهی دوران کرفته سر دوران...

 

بریز باده لبریز را درون لبی

غلام لفظ فصیح نبینا العربی

 

ببار برتن خسته کلام جاری نور

که باتو من برسم تا بلند قامت طور

 

دلم گرفته کمی ایه های گل مددی!

حضور کو؟برسانم به عرش باز قدی

 

نگار من!دل من مست سوره طاهاست

وهل اتیک حدیث... حدیث لطف شماست

 

نفخت من کلماتک بهذه المهجور

نفخت من نفحاتک به قلب من ازنور...

 

بیار کشتی خود را که باز توفان شد

دوباره روز سیاه حضور شیطان شد

 

دوباره سامری و گاوها علم شده اند

دوباره بتکده ها پاک ومحترم شده اند

 

رسول نور!دلم تنگ شد اذان بفرست

بلال را به بلندای اسمان بفرست

 

به لحن روشن خود در کتیبه های جهان

سرود عشق بگو وبه هر زبان بفرست

 

بخوان:که خوانش این سایه ها تمام شود

بیار نور و به هر گوشه جهان بفرست

 

نسیم رحمت خود را به دشمنان دادی

حضور ولطف خودت را به دوستان بفرست

 

کتاب های جهان کم شدنددر وصفت

خودت دوباره در این سوره داستان بفرست

 

خلاصه همه انبیا سلام علیک!

تغزل همه اولیا سلام علیک!

 

سلام!حضرت تکبیرهای پی درپی

سلام حضرت باده!سلام حضرت می!

 

سلام جام طهوراطهور رب جلیل

سلام معنی تیغ وگلوی اسماعیل

 

سلام ایه تطهیر در سیاهی محض!

سلام لطف خدا!رهبر الهی محض!

 

سلام های من این جا دوباره کم اورد

کنار نور شما هر ستاره کم اورد

 

نفس بگیرم و یا هو به شعر قد بدهد

که شعر پیش شما استعاره کم اورد

 

تو را کجای زمان می شود که پیدا کرد

که چشم ودست زمین هماشاره کم اورد

 

تو راچنان که تویی من چگونه وصف کنم

کلام قاصر شاعر دوباره کم اورد...

 

امام جمعه هر فصل وساعت ازلی!

تورا به جان خودت!جان فاطمه(س)!به علی(ع)!

 

دعا بکن که کمی سینه بازتر بشود

دوباره شب برود زودتر سحر بشود

 

پرندگی که نباشد دعا بکن برویم

که بال های من و عرش سربه سر بشود

 

دعا بکن تن ناقابلم همیشه عزیز!

برای مهدی (عج) ال شما سپر بشود

 

شهید خوانی این بیت ها  کمی زود است

دعا بکن سب هجران عشق سر بشود

 

مراسم شب قدر است شعر خوانی دل

سلام قرص قمر!ماه روشن کامل!

 

من وتلاوت این نیمه شب که مست شدم

 از این سرود دل انگیز عشق هست شدم

 

دوباره سوره اقرا بخوان!دوباره بخوان!

بخوان!بخوان گل سرخم!بخوان!دوباره بخوان...!

 

 

 

 

 

  • بهرام محتشم

کتابخانه ی مستنصریه :

المستنصر بالله عباسی درسال دوم خلافتش دستورساخت مدرسه یی راداد تا 4 مذهب رادرآن تدریس کنند.این مدرسه در سوی خاوری کاخ خلافت در کناردجله داد.درجایی نزدیک نظامیه .این مدرسه4 سال بعد در سال631/ 1239 به پایان رسید.در مراسم گشایش خلیفه وکلیه ی مقامات دربار خلافت حاضر بودند.کتابهای دوره ی وی به سبب دلبستگی خلیفه به خوشنویسی با بهایی گزاف خرید وفروش میشد. بطوریکه یاقوت خوشنویس بنام این دوره خودرا یاقوت مستعصمی نامیده بود.خلیفه کتابهای گرانبها چون نوشته های ابن مقله وابن بواب را به مدرسه =یشکش کرد.کتابهای این آموزشگاه به80 هزار کتاب یا160 محموله میرسید. خلیفه "شیخ عفیف الدین عبدالعزیز بن دَلف "(637/1239) مباشر رباط الحریم طاهری وپسرش "ضیاءالدین احمد" را به سیاهه برداری از کتابهای کتابخانه گماشت.کارندان کتابخانه " شمس الدین علی بن کتبی " کتابدار، " عمادالدین علی بن دباس " مشرف( کمک کتابدار)و"جمال الدین ابراهیم بن حذیفه" کارگر داخل تالار بود.ولی مدتی سپس تر این کارمندان ازکار کوتاهی کردند بطوریکه خلیفه دربازدید از کتابخانه ومدرسه این بی نظمی رادید ودوروز کارمندان آنجا را زندانی کرد.کسانی که از سران بودند در بازدید از بغداد ، به این مکان هم سر میزدند. " نورالدین ارسلان شاه زنگی" درسال634/1245 وسلطان محمود غازان ایلخان مغول وقاضی القضات قطب الدین محمد بن عبدالرزاق(698/1298) در سال 696/1296 از این کتابخانه دیدن کرده اند .کسانی که درزمان کتابداری "ابن فوطی"از این مدرسه دیدن کرده اند عبارتند از: "عزالدین زید بن علی علوی " امیرالحاج ، "عزالدین زید بن محمد علوی مکی" ، "فخرالدین عبدالله احمد هشتی خوارزمی" نویسنده "علاء الدین علی بن یعقوب کنکری" دینمرد که در مستنصریه چند کتاب برای خودش رونویس کرده بود، "قوام الدین ابوبکر بن ابی نجم بغدادی" دینمردو" قوام الدین هبه الله بن احمد شهربانی" (و682/1285) استاد دستورزبان تازی در مستنصریه، و" قوام الدین محمد بن علی بن عکیکی" ادیب  بودند.

ورستاد کتاب ازراههای آتاو کردن کتابخانه بوده است. از جمله رساله ی پزشکی قانون ابن سینا را "حکیم عیسی بن قسیسی حطیری" رونویسی کرده وبا سند ورستادی وارد کتابخانه ی مستنصری شد. " فخرالدین حسن بن محمد طبسی" کمک مدرس مدرسه ی مزبور کتابهای بسیاری را که خود با دقت اعراب گزاری کرده بود ورستاد این کتابخانه کردوتنها شرط کرد که باید شروط خلیفه درباره ی این کتابها اجراشود.از کتابهای این کتابخانه "تاریخ بغداد " خطیب بغدادی در12 جلد بود.و"مسنداحمد بن حنبل" در19 جلد که ازروی نسخه ی جوالیقی رونویسی شده بود. این دو کتاب هنوز در دوره ی "ابن دوالیبی" (855/1451) اموجود بوده است.  درزمان مقریزی " قانون یاسا" هم در مستنصریه بوده است. این مدرسه در 4 بخش بود ومذاهب چهارگانه ار تدریس میکردند وهر بخش 1 استاد و4 دستیار و64 دانشجو داشت ویک بخش پزشکی با یک پزشک و4 دستیار بودند. در این مدرسه استاد مدرس رتبه ی یکم و کتابدار رتبه ی دوم داشت.کارمندان این کتابخانه 5 تن وسپستر4 تن شدند: ناظریا مشرف ، خازن ، المشرف علی الخازن، المناول ( خدمتکار)

ابن دلف (م637) نماینده ی المستنصر در کتابخانه متولی وی بود.پس از مرگ خلیفه " محیی الدین محمد بن عبدالله بن محمد الواسطی عقولی (م 768/1366) متولی کتابخانه شد .به نیابت پدر این کار رامیکردولی با مرگ پدر خود را کنار کشید. از دیگر کتابداران این مدرسه " جما ل الدین یاقوت کاتب مستعصمی" (698/1298) از بزرگترین خوشنویسان تازی بود ودیگری "محیی الدین ابوحامد یحیی بن شمس الدین ابوالمجد خالدی " استاد ابن فوطی بوده است.آخرین کتابدار شناخته شده " عبدالرزاق بن احمد بن فوطی"  مورخ وادیب (642-723 / 1244- 1323) بود ، وی در سال 656/1258 به اسارت مغولان درآمد وپس از رهایی ، به همراه یاقوت و" فخرالدین ابوبکر محمد بن عبدالله تفتازانی" در کتابخانه کار میکرد. وی پس از آن برای15 سال کتابدار کتابخانه ی مراغه بود.وسپس در بازگشت به بغداد همچنان کتابدار بود. نوشته های ابن فوطی بار یک شتر میشد واز این دوکتابخانه ی پربار سود جسته بود. وی روزانه 4 دفتر بخط خوش مینگاشت وبا " قوام الدین علی بن عبدالله ساسانی "کتاب فروش وخط شناس وکلکسیونر بغدادی آشنا بود. " محمد بن سعید حدادی " وپسرش "عبدالرحیم " (و741/1340) کتابخانه ی مستعصمی را به خوبی میشناخت.

 

 

  • بهرام محتشم

به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر (بنام خداوند بخشنده ی مهربان)

ای کسانی که رستگار شده اید! چیزی را بر خدا و وخشورش مقدم نشمرید (و پیشی مگیرید) ، و پارسایی خدایی پیشه کنید که خداوند شنونده ی داناست! (1) ای کسانی که رستگار شده اید! آواز خود را فراتر از آواز پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که برخی از شما در برابر برخی بلند آواز می کنند، مبادا کارهای شما نابود گردد در گاهی که نمی دانید! (2) آنها که آواز خود را نزد وخشور خدا کوتاه می کنند همان کسانی هستند که خداوند دلهایشان را برای خداترسی ناب نموده، و برای آنان آمرزش و پاداش بزرگی است ! (3) (ولی) کسانی که تو را از پشت هنجره ها بلند آواز می زنند، بیشترشان نمیدانند! (4) اگر آنها بردباری می کردند تا خود به سراغشان آیی، برای آنان بهتر بود؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است ! (5) ای کسانی که رستگار شده اید! اگر کس بدکاری آگاهیی برای شما بیاورد، درباره آن بررسی کنید، مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید! (6) و بدانید وخشور خدا در میان شماست؛ هرگاه در بسیاری از کارها از شما فرمانبرداری کند، به دشواری خواهید افتاد؛ ولی خداوند باور رادوست داشتنی شما نهاده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده، و (وارون آن) بی دینی و بدکاری و گناه را منفورتان نهاده است ؛ کسانی که دارای این فروزه هایند راهنمایی یافتگانند! (7) (و این برای شما بنام ) بخشش و فَردَهِشی از سوی خداست؛ و خداوند دانا و فرزانه است .! (8) و هرگاه دو گروه از باورداران با هم به درگیری و جنگ پردازند، آنها را آشتی دهید؛ و اگر یکی از آن دو بر دیگری مرزگذری کند، با گروه مرزگذر پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هرگاه بازگشت (و زمینه آشتی فراهم شد) ، در میان آن دو به دادگری آشتیاستوار سازید؛ و دادگری پیشه کنید که خداوند دادگری پیشگان را دوست می دارد. (9) باورداران برادر یکدیگرند؛ پس دو برادر خود را آشتی و آشتی دهید و پارسایی خدایی پیشه کنید، باشد که فراگیر آمرزش او شوید! (10) ای کسانی که رستگار شده اید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را ریشخند کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند؛ و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند؛ و یکدیگر را آیندگاه ِطعن و آکجویی ننهیدو با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از باور نام کفرآمیز بگذارید؛ و آنها که پتَت نکنند، ستمکار و ستمگرند! (11) ای کسانی که رستگار شده اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که برخی از گمانها گناه است ؛ و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید؛ و هیچ یک از شما دیگری را ناپدیدی نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟!(به باور) همه شما از این فرمان بیزاری دارید؛ پارسایی خدایی پیشه کنید که خداوند پتَت پذیر و مهربان است ! (12) ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و هَمنیاک ها نهادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک فَردات* نیست،) گرامی ترین شما نزد خداوند با پارساییترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است ! (13) تازیان بیابانگردگفتند: « گرویده ایم » بگو: « شما باور نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم، ولی هنوز باور درون دل شما نشده است !و اگر از خدا و وخشورش فرمانبرداری کنید، چیزی از پاداش کارهای شما را فروگذار نمی کند، خداوند، آمرزنده مهربان است .» (14) باورداران راستین تنها کسانی هستند که به خدا و وخشورش باور نموده اند، سپس هرگز شک و دودلیی به خود راه ندادهو با دارایی و جانهای خود در راه خدا اَرتیک* کرده اند؛ آنها راستگویانند. (15) بگو: « آیا خدا را از باور خود آگاه می سازید؟! او همه آنچه را در آسمانها و زمین است می داند؛ و خداوند از همه چیز آگاه است !» (16) آنها بر تو سُپاسه می نهند که اسلام آورده اند؛ بگو: « اسلام آوردن خود را بر من سُپاسه نگذارید، بلکه خداوند بر شما سُپاسه می نهد که شما رابه سوی باور راهنمایی کرده است ، اگر (در باورنمایی) راستگو هستید! (17) خداوند ناپدیدی آسمانها و زمین را می داند و برای آنچه انجام می دهید بیناست!» (18)

  • بهرام محتشم

برخیز و بیا ببین که دلخونم من

از دوری تو نگر چه و چونم من ؟

صد سال دگر اگر چنین بکذارم

از دوری تو اسیر و مجنونم من 



رو رو که مرا با تو دگر کار نباشد

یک لحظه دلم مایل دیدار نباشد

یک عمر نشستیم به پای تو ، چنان ، آه

دیوانه تر از من به جهان یار نباشد ...

(7 بهمن 1393)


  • بهرام محتشم


با سلام

به راستی نمی دانم چرا دولت های ما این قدر به ما دروغ می گویند. من نمی خواهم زیاد سیاسی حرف بزنم ، ولی چیزایی را نمیشود نادیده انگاشت . مثلا نگاهی به بارم و راندم های تورمی ، نشون می ده که اینها دروغ می گن . حالا یا به خاطرمشوش نشدن اذهان عمومی و یا به خاطرچیزهای دیگه . ولی باید بگویم دیگه دوره ی قاجار گذشت که مردم در نادانی مطلق به سر می بردن . الان عصر تکنولوژی و اینترنت هستش که به کسری از ثانیه ، اخبار به گوش همه می رسه . مردم خودشون ، شدیدا با مسئله ی تورم دست به گریبان هستند و با قیاس کردن دو قیمت در فاصله ی یک مدت می تونن بفهمن که دستکم و شیرین تورم چند درصدی زندگی شون رو به لرزه انداخته و داره پشت زندگیشون رو می لرزونه . مثلا در تفاوت قیمت نان فرضا تافتون که از 300 به400 رسید ، چیزی حدود 33٪ رو تجربه کرده ، یا مثلادر آزاد کردن دوباره ی نان که نان سنگک از 600 به 1300 تا 2000 تومان رسیده ، دیگه نمیشه ارقام تورمی رو در حد 16-17 ٪ به مردم قبولاند ، این آش این قدر شوره که دیگه خان هم فهمیده چه برسه به یه آدم عادی . درصد رشد قیمت نان سنگ حدود 100 تا 320 درصد در نوسان بوده ، بعد دولت تدبیر و امید آقای روحانی در ابراز رقم تورم دچار توهم میشه و تورم را حدود 16 درصد تلقی می کنه و البته دروغ محض است . بعد در سایر ارقام باز هم تورم میان 40 تا 100 درصد رو مشاهده می کنیم که آقای روحانی اون رو شیب ملایم می دونه . نمی دونم در هندسه یی که به دولت تدبیر و امید تدریس کرده اند ، شیب تند از چند درصد شروع می شه که شیب ملایم اون 45 درجه است . فکر کنم شیب تندش از 190 درجه تا 360درجه نوسان داشته باشه . البته اونهایی که دستشون توی جیب مردمه و حقوقشون رو از مالیاتهایی میگیرند که از جیب مردم تأمین می شه و یا از فروش سرمایه های ملی کشور عزیزمون دریافت می کنند نباید هم بدونن که زندگی متورم مردم به چه سختیی می گذره . من در سال 1388 خ عقد کردم و در سال 1389 ازدواج کردم . سال اول شیر بطری رو به قیمت 800 می خریدم و الان به 2500 تومان . تافتون رو 100 می خریدم و الان 400 تومان . اون روزا شب می خوابیدی و صبح برمیخاستی و میدیدی که همه چی رشد کرده به غیر از حقوقت که آب رفته .

  • بهرام محتشم

مرگ عبدالله بن طاهر

با مرگ مأمون در سال 218/833م برادرش المعتصم بالله با اینکه از عبدالله بن طاهر دلخوشی نداشت ولی او را بر مقامش ابقا کرد. عبدالله بن طاهر در سال 230/ 842م پس از 17 سال زمامداری و فرمانروایی درگذشت . وی خراسان و سیستان و تمام سرزمینی را که در قدرت و فرمان داشت به نیکی اداره کرده و آرامشی بر آن استوار کرد. وی به بیماری خناق/ دیفتری در مدت 3 روز درد در حلق و گلو درگذشت و با مرگش فرمانروایی خراسان و گرگان و ری را به جانشین خویش وانهاد. عبدالله با سیاستی جنگیی که داشت توانست شورشهایی که در سرزمینهای زیر دستش درگرفته بود را سرکوب نماید. وی سرزمینهای خاوری خلافت را آرام کرده و المعتصم بالله را که بسیار بدبین بود به خود امیدوار و خوشبین ساخت. عبدالله هم پس از 17 سال امارت و فرمانروایی در خراسان و ری و گرگان و خوارزم و کرمان و سیستان و ... در 48 سالگی نه های مردم این شهر وارد شده و درگذشت . در این زمان مالیات دریافتی از خراسان به 48 میلیون درهم رسیده بود. عبدالله بن طاهر بیش از دیگر کسان خاندانش به رسوم نیک احترامی می نهاد و به همه کارداران خویش نوشت تا با برزگران مدارا کنند تا کشاورزی رونق یابد و آباد گردد.
  • بهرام محتشم

برخیز و بیا دلا که هویی بزنیم

وقت است کنون که دل به کویی بزنیم

یک عمر همه به سختی و رنج گذشت

از خون دل ناب ، سبویی بزنیم


تا چند خبر ز این و آن می گیری

یک روز در این میان نشان می گیری

فردا که من و تویی نباشد به میان

یادی ز که می کنی که جان می گیری

(6 بهمن 1393)


  • بهرام محتشم

فرمانروایان فاطمی مصر و مغرب 


نام فرمانروا سال فرمانروایی

المهدی بالله ابومحمد عبیدالله ۲۹۷ق/۹۰۹م

القائم بامرالله ابوقاسم محمد ۳۲۲ق/۹۳۴م

المنصور بالله ابوطاهر اسماعیل ۳۳۴ق/۹۴۶م

المعز لدین‌الله ابوتمیم معد ۳۴۱ق/۹۵۳م

العزیز بالله ابومنصور نزار ۳۶۵ق/۹۷۵م

الحاکم بامرالله ابوعلی منصور ۳۸۶ق/۹۹۶م

الظاهر لاعراز دین‌الله ابوالحسن علی ۴۱۱ق/۱۰۲۱م

المستنصر بالله ابوتمیم معد ۴۲۷ق/۱۰۳۶م

المستعلی بالله ابوقاسم احمد ۴۸۷ق/۱۰۹۴م

الآمر باحکام‌الله ابوعلی منصور ۴۹۵ق/۱۱۰۱م

الحافظ لدین‌الله ابوالمیمون عبدالمجید ۵۲۴ق/۱۱۳۰م

الظافر بامرالله ابوالمنصور اسماعیل ۵۴۴ق/۱۱۴۹م

الفائر بنصرالله ابوقاسم عیسی ۵۴۹ق/۱۱۵۴م

العاضدلدین‌الله ابومحمدعبدالله ۵۵۵ق-۵۶۷ق/۱۱۶۰م-۱۱۷۱م




  • بهرام محتشم

من برای اولین بار با این وبلاگ آشنا شدم ، از چشم انداز این سایت خوشم اومده ، امیدوارم که بتونم فرصتی داشته باشم و با این سایت همکاری داشته باشم . 

  • بهرام محتشم