سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

سرزمین شیر و خورشید

سرزمین شیر و خورشید یعنی ایران من

مشخصات بلاگ

از بازدید کنندگان گرامی خواهشمندم با نظرات و انتقادات خویش ، مرا در بهبودی این تارنما یاری نمایند.
با سپاس

طبقه بندی موضوعی
حسین شریعتمداری: برادر محسن از شما بعید بود!
آقای محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در مصاحبه با شبکه تلویزیونی «المیادین» گفته است «سلاح‌های ما برای دفاع از عربستان، قطر، امارات و همه جهان اسلام است. من اطمینان دارم اگر کسی به مرزهای عربستان تعرض کند، ما از ملت این کشور دفاع می‌کنیم»!
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۰۷:۱۴
حسین شریعتمداری در سرمقاله روزنامه کیهان نوشت:
درباره اظهارات عجیب و تأسف‌آور آقای محسن رضایی گفتنی است؛
۱- اظهارنظر دبیر مجمع تشخیص مصلحت‌ نظام در حالی است که رژیم دست‌نشانده آل‌سعود علاوه بر خیانت‌های فراوانی که در طول حیات ننگین خود نسبت به اسلام و ملت‌های مسلمان مرتکب شده است، این روزها با قتل عام وحشیانه مردم مظلوم یمن و به خاک و خون کشیدن زنان و کودکان مسلمان و بی‌پناه، روی تمام جنایتکاران تاریخ را سفید کرده است. آیا جناب رضایی این جنایات هولناک و ضدبشری رژیم‌ آل‌سعود را انکار می‌کند؟ اگر پاسخ منفی است- که نمی‌تواند مثبت باشد- ایشان با چه انگیزه‌ای و از کدام جایگاه انسانی و اسلامی - قانونی‌ پیشکش!- از این جنایات بی‌شرمانه دفاع می‌کند؟! تا آنجا که می‌گوید «سلاح‌های ما برای دفاع از عربستان است»! ایشان به عنوان یک مسلمان و بر اساس آموزه‌های اسلامی، حق حمایت شخصی از جرثومه‌های فساد و تباهی آل‌سعود را هم ندارد، چه رسد به آن که از جانب نظام اسلامی و ملت مسلمان ایران، سخن بگوید و بی‌آن که متوجه باشد از عزت و شرف مثال‌زدنی ایران اسلامی برای حمایت از جنایتکاران وحشی آل‌سعود مایه بگذارد!
۲- دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌گوید
«من اطمینان دارم اگر کسی به مرزهای عربستان تعرض کند، ما از ملت این کشور دفاع می‌کنیم»! که باید پرسید آیا از نظر جنابعالی مردم مظلوم یمن که طی دهها روز و شب گذشته زیر بمباران بی‌وقفه جنگنده‌های آل‌سعود قرار دارند و همه روزه، انبوهی از آنان به خاک و خون کشیده می‌شوند، «ملت مسلمان» نیستند؟! اگر هستند- که هستند- چرا در مصاحبه اخیر خود حتی یک کلمه به حمایت از آنان سخن نگفته‌اید؟ و مثلا؛ نفرموده‌اید که « من اطمینان دارم اگر کسی به مرزهای یمن تعرض کند، ما از ملت این کشور دفاع می‌کنیم»!
باید پرسید آقای محسن رضایی در آل‌سعود غیر از جنایت و خیانت و قتل‌عام مسلمانان بی‌پناه چه ویژگی‌ درخور تحسین! و تقدیری! دیده‌اند که حمایت از آنان را در صورت تعرض دیگران، وظیفه ایران اسلامی! می‌داند؟! و در ملت یمن غیر از مظلومیت، اسلامخواهی و استقلال‌طلبی چه دیده‌اند که زبان ایشان در مصاحبه یاد شده کمترین گردشی به حمایت از آنان نداشته است؟!
۳- یک‌بار دیگر در این اظهارنظر دقت کنید «من اطمینان دارم اگر کسی به مرزهای عربستان تعرض کند، ما از ملت این کشور دفاع می‌کنیم»! خب! امروزه بعد از حملات وحشیانه آل‌سعود به یمن، مردم این کشور مسلمان به عنوان حق قانونی و شرعی‌ خود، در پی پاسخ به حملات رژیم سعودی هستند و برای این منظور، حمله به مرزهای عربستان را وظیفه خود می‌دانند که در مواردی هر چند کم‌دامنه به این اقدام دست زده‌اند و با عبور از مرزهای جنوبی عربستان به چند پایگاه نظامی آل‌سعود حمله کرده‌اند. حالا باید از آقای محسن رضایی پرسید، آیا مطابق دستورالعمل جنابعالی، اکنون وظیفه جمهوری اسلامی آن است که به جنگ انصارالله یمن برود! و براساس نظر دبیر مجمع تشخیص مصلحت از مرزهای عربستان در مقابل حملات آنان دفاع کند؟! آقای رضایی! خودتان قضاوت بفرمائید؛ می‌دانید چه می‌گوئید؟!
۴- بعد از اظهارات آقای محسن رضایی، تعدادی از سایت‌های وابسته به اصحاب فتنه و مدعیان اصلاحات که برخی از آنان سابقه سیاهی از خیانت در کارنامه خود دارند، دست به توجیه مسخره‌ای زده و نوشته‌اند منظور آقای رضایی دفاع از ملت عربستان بوده است! که باید گفت؛ اگر رژیم روسیاه آل‌سعود را یک رژیم مردمی! تلقی می‌کنید که چه عرض کنیم؟!... و اگر این رژیم قرون وسطایی را مانند همه انسان‌های آزاداندیش، رژیمی خونریز، جنایتکار و خیانت‌پیشه می‌دانید که لازمه حمایت و دفاع از ملت عربستان، مقابله با رژیم‌ حاکم بر این کشور است و از کجای اظهارات آقای رضایی برمی‌آید که منظور ایشان مقابله با آل‌سعود باشد؟! آقای رضایی می‌گوید از مرزهای عربستان در مقابل هر گونه تعرضی دفاع می‌کنیم و دفاع از مرزهای یک کشور در حالی که اولا؛ یک رژیم
قرون وسطایی بر آن حاکمیت دارد و ثانیا؛ هیچ اشاره‌ای به نامشروع بودن آن رژیم نمی‌شود! معنا و مفهومی غیر از دفاع و حمایت از رژیم حاکم بر آن کشور ندارد.
۵- باید از آقای رضایی پرسید؛ مرزهای عربستان از سوی کدام کشور مورد تهدید قرار گرفته است که ایشان برای دفاع از آن احساس وظیفه و تکلیف کرده است؟! آیا وابستگی عربستان به آمریکا و اسرائیل، آنهم در حد «دست‌نشاندگی» قابل انکار است؟ پس، به یقین آقای رضایی نگران حمله آمریکا و اسرائیل به مرزهای عربستان نبوده است. کشورهای عربی منطقه نظیر امارات و اردن و قطر و مصر و... هم که وامدار دلارهای بادآورده آل‌سعود هستند و نه فقط کمترین تهدیدی از جانب این کشورها متوجه مرزهای عربستان نیست، بلکه در بسیاری از جنایات رژیم سعودی حضور فعال دارند که مشارکت در حمله وحشیانه به یمن، تازه‌ترین نمونه آن است. بنابراین به وضوح می‌توان نتیجه گرفت که مرزهای عربستان از سوی هیچ کشوری غیر از انصارالله مظلوم یمن مورد تهدید نیست.

اکنون باید خطاب به دبیر محترم مجمع تشخیص مصلحت گفت؛ آیا منظور شما در تاکید بر دفاع از مرزهای عربستان، در مقابل تعرض دیگران، مقابله نظامی ایران با یمن است؟! به یقین چنین منظوری نداشته‌اید ولی اظهارات شما مخصوصا در شرایط کنونی
غیر ازاین مفهوم و مصداقی نمی‌تواند داشته باشد.
و اما از سوی دیگر، آمریکا، انگلیس، فرانسه و رژیم صهیونیستی ضمن حمایت کامل و همه‌جانبه از حمله وحشیانه آل‌سعود به یمن، تاکید کرده‌اند که در مقابل تهدید مرزهای عربستان از سوی انصارالله، بی‌تفاوت نمی‌مانند و به دفاع از رژیم آل‌سعود برمی‌خیزند... خب... جناب آقای رضایی، آیا اظهارات جنابعالی به مفهوم آن است که در صورت تهدید مرزهای عربستان از سوی انصارالله و ملت مظلوم و به خون غلتیده یمن، ایران اسلامی باید- و وظیفه دارد- در کنار آمریکا و اسرائیل و انگلیس و فرانسه به مقابله با ملت و دولت قانونی یمن برخیزد؟! اگر چنین منظوری ندارید- که می‌دانیم ندارید- چرا نسنجیده سخن می‌گوئید؟!
۶- بدیهی است که آنچه در این وجیزه آمده - و متأسفانه از اظهارات اخیر آقای محسن رضایی استنباط می‌شود - با توجه به شخصیت انقلابی ایشان و سوابق درخشانی که از ایثار و فداکاری وی در کارنامه دفاع مقدس ثبت و ضبط است، نمی‌تواند قابل‌قبول و باورکردنی باشد و یا خدای نخواسته از سوءنیتی حکایت کند. ولی باید گفت بی‌دقتی برادر محسن در اظهارات یاد شده و آثار سوء آن به شدت درخور ملامت و بایسته اصلاح است.

  • بهرام محتشم


اولین بار چه کسی وعده آب و برق مجانی را داد؟!به دهه فجر که میرسیم حال و هوای ایران دگرگون میشود و همه به یاد تظاهرات و راهپیمایی های 1357 می افتند.
به یاد رهایی از دستان استکبار جهانی ، به دست آوردن استقلال و عزت ، سرنگونی حکومت طاغوت و....
اما سوال دیگری در بین نسل سومی ها به وجود می آید و آن سوال اینکه: چرا سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 12/11/1357 در بهشت زهرا که تلویزیون پخش میکند سانسور شده است و قسمتهایی از سخنرانی ایشان که درباره مجانی شدن آب و برق و اتوبوس هست سانسور شده و پخش نمیشود؟
مگر امام خمینی(ره) در بهشت زهرا نفرمودند که آب و برق و اتوبوس را مجانی میکنیم ، پس چرا تلویزیون این قسمت از سخنرانی امام(ره)  را سانسور کرده و پخش نمیکند؟

اولین بار چه کسی وعده آب و برق مجانی را داد؟!
برگی دیگر از یک دروغ ۳۰ ساله!
سی سال است که دشمنان امام و انقلاب، با وارونه سازی یک خبر و تحریف ماجرا، مدعی هستند که امام خمینی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مردم ایران قول داده است که آب و برق مجانی می‌شود. دروغگویان حتی مدعی هستند که امام بزرگوار ما، در بدو ورود به وطن یعنی در دوازدهم بهمن سال ۵۷ این وعده را به مردم داده است!
اما رجوع به اصل سخنان امام در بهشت زهرا نشان می‌دهد که اصلا و ابدا چنین وعده‌ای در سخنرانی امام خمینی وجود ندارد و در حقیقت این مساله مربوط است به سخنرانی ایشان در ۱۲ اسفند سال ۵۷ و در مدرسه فیضیه.
البته برای دشمنان امام فرقی نمی‌کند که این سخنرانی مربوط به ۱۲ بهمن باشد یا ۱۲ اسفند. آنها با استناد به این سخنرانی و عدم تحقق چنین وعده‌ای، می‌خواهند اینگونه وانمود بکنند که امام خمینی و یا انقلاب، مردم را فریب داده‌اند و یا با چنین وعده‌هایی انقلاب را پیش برده‌ا‌ند و یا اینکه این قبیل وعده‌ها فاقد پشتوانه علمی و کارشناسی و به دور از واقعیت بوده است! متاسفانه در نوشته‌های ضدانقلاب انواع و اقسام توهین و اهانت و فحاشی را علیه امام می‌بینیم.
در مقابل، دوستان امام و انقلاب و حتی برخی مسئولان رسمی کشور هم گاهی ضمن تایید این مساله، به زعم خود سعی کرده‌اند با توجیهات مختلف از امام و انقلاب دفاع کنند! گویا اینها هم باور کرده‌اند که امام چنین وعده‌ای را به مردم داده است! مثلا آقای علیرضا محجوب نماینده مجلس گفته است:«حضرت امام خمینی (ره) پس از پیروزی انقلاب اسلامی اعلام کردند آب و برق برای مردم رایگان است، اما پس از آن کارشناسان اعلام کردند که اجرای این موضوع تنها برای افراد کف جامعه امکانپذیر است.»
این اظهارات موافق و مخالف در حالی صورت می‌گیرد که مراجعه به اسناد انقلاب و آرشیو مطبوعات آن روز، نشان می‌دهد که شخص دیگری غیر از امام برای اولین بار این وعده را به مردم داده است! در حقیقت مطلب امروز من هم افشای این دروغ سی ساله و بیان یک واقعیت پنهان است.
ابتدا به عبارت امام توجه کنید: «علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را میخواهیم مرفه کنیم. شما به معنویات احتیاج دارید، معنویات ما را اینها بردند. دلخوش نباشید که تنها مسکن میسازیم ، آب و برق را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم اتوبوس را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم دلخوش به این مقدار نباشید معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدهیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. اینها شما را منحط کردند؛ این قدر دنیا را پیش شما جلوه دادند ‌که خیال کردید همه چیز ‌این ‌است.»
همان طوری که اشاره شد این سخنرانی مربوط است به روز شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۵۷. از این عبارات مشخص می‌شود که حتما شخصی غیر از امام این دلخوشی مادی را برای مردم به وجود آورده است! با مرور اخبار روزهای قبل از سخنرانی امام، این شخص نامعلوم و این حقیقت پنهان مشخص می‌شود.
کیهان ۸ اسفند ۱۳۵۷ / سخنگوی دولت : «برای کم در آمدها؛ آب و برق مجانی می‌شود!» سخنگوی دولت کسی نیست جز آقای عباس امیرانتظام! به عبارت دیگر لایحه‌ی آب و برق مجانی را اولین بار دولت موقت مهندس بازرگان تصویب کرد و وعده‌ی آنرا هم به مردم داد و امام خمینی چند روز بعد، این وعده‌ی دولت موقت را تصحیح و تکمیل کردند!
در حقیقت امام به خاطر این که مبادا این قبیل وعده‌های دولتی، انقلاب اسلامی را به انقلابی صرفا مادی و با اهدافی مادی تبدیل کند، مصوبه دولت موقت را اینچنین تصحیح می‌کند که دلخوش به این نباشید که آب و برق مجانی می‌شود! امام بزرگوار ما توضیح می‌دهد که انقلاب اسلامی علاوه بر اینکه وظیفه دارد به فکر رفاه مادی مردم باشد، دنبال رفاه و سعادت معنوی آدمها هم هست. چرا که انقلاب اسلامی بیشتر از آنکه مادی باشد، انقلابی معنوی برای گستتن بندهای اسارت و بردگی ناشی از استبداد و استعمار و استحمار بود.
پس در سخنان امام خمینی وعده‌ای وجود ندارد. ایشان با توجه به احتمال تغییر ذائقه مردم و تحریف معنا و مفهوم و آرمان انقلاب، هدف اصلی انقلاب را برای مردم و شاید هم برای دولت موقت تبیین ‌کردند.
فراموش نکنیم که دولت مهندس بازرگان و اعضای کابینه و شخص آن مرحوم، خودشان را آدم‌هایی متخصص و روشنفکر می‌دانستند که توانایی حل مشکلات مردم را دارند. آنها گاهی به صراحت و گاهی هم با ایما و اشاره، روحانیون و رهبران انقلاب را به سنتی بودن و بی‌سواد بودن متهم می‌کردند!
به هرحال خوب یا بد، جدای از اینکه موافق این وعده باشیم یا مخالف آن و اصلا هر تفسیری که برای وعده آب و برق مجانی داشته باشیم، این دولت بازرگان بود که اولین بار این لایحه را تصویب کرد و خبر این وعده‌ی تاریخی را هم شخص آقای امیرانتظام یعنی سخنگوی دولت موقت و معاون نخست وزیر وقت در اختیار مطبوعات قرار داد!
پس اگر به زعم ضدانقلاب، وعده‌ی دروغی داده شده و یا وعده‌ای غیرکارشناسی به مردم داده شده، چرا کسی از بازرگان و دولت موقت اسم نمی‌برد؟! عدم اشاره ضدانقلاب و حتی دوستان انقلاب در سی سال گذشته به این حقیقت مهم و پنهان، جالب و عجیب است. اگر عبارت «آب و برق مجانی» را در اینترنت جستجو کنید، صدها و شاید هزاران سایت و وبلاگ و کلیپ و فیلم اهانت آمیز علیه امام خمینی پیدا می‌کنید که همه آنها بدون کمترین اشاره‌ای به این مصوبه دولت بازرگان، فقط و فقط به امام خمینی اهانت می‌کنند! اما کسی نمی‌گوید که سخنان امام، در حقیقت اشاره به وعده دولت بازرگان بوده است!
امروز که به مدد آرشیو کیهان، مشخص شده است اولین بار این وعده را دولت موقت به نخست وزیری مهندس بازرگان به مردم داده و خبر آن را هم شخص عباس امیرانتظام در اختیار مطبوعات قرار داده، آیا دروغگویان و هتاکان، به این حقیقت اعتراف می‌کنند؟ البته احتمالا، حالا که همه چیز ثابت شده، باز هم باید منتظر سوالات و شبهات جدید باشیم! ماجرای گاو بنی اسرائیل را که یادتان هست؟!

پی نوشت و اصلاحیه
بعضی دوستان معتقدند که تصویب آب و برق مجانی در دولت، تحت تاثیر سفارشات امام خمینی به دولت موقت بوده است. دلیل این دوستان پیام ۱۴ ماده‌ای امام در تاریخ ۹ اسفند و نطق تلویزیونی مرحوم بازرگان در تاریخ ۲۳ اسفند ۵۷ است. مهندس بازرگان در این مصاحبه تلویزیونی که متن آن در کیهان ۲۴ اسفندماه نیز به چاپ رسیده، ادعاهایی را درباره امام مطرح کرده است. مثلا وی ادعا کرده است که امام بدون مشورت با دولت و یا با صدور اعلامیه، خواسته است که آب و برق مجانی شود!
در حالی که اگر صحیفه امام را مرور کنیم، قبل از تاریخ مصوبه هیات دولت، هیچ سخنرانی و اطلاعیه‌ای از طرف امام سراغ نداریم که به موضوع آب و برق مجانی اشاره شده باشد. تنها موردی که وجود دارد همان پیام ۱۴ ماده‌ای مورخ ۹ اسفندماه است که بعد از تصویب آب و برق مجانی در دولت، صادر شده است. البته امام در این نامه از قید «فعلا» و «برای طبقات کم بضاعت» استفاده کرده است .
پس این احتمال وجود دارد که پیش از این، رهبران انقلاب یا شورای انقلاب و یا امام به طور خصوصی و نه از طریق فشار رسانه‌ای و یا صدور اعلامیه، به دولت پیشنهاد چنین کاری را داده باشند. اما چرا مرحوم بازرگان در مصاحبه ۲۳ اسفند ادعا کرده است امام از طریق اعلامیه و بدون مشورت با او دستور داده؟!
نگاهی به آرشیو سخنان امام نشان می‌دهد که علت اصلی ناراحتی مهندس بازرگان چیز دیگری بوده است. چون قبل و بعد از تصویب لایحه دولت، نشانه‌ای از نارضایتی دولت از این پیشنهاد دیده نمی‌شود و موردی هم سراغ نداریم که امام در اعلامیه و یا سخنرانی عمومی، دولت را برای این مساله خاص تحت فشار قرار داده باشد. اتفاقا برعکس، امام بعد از تشکیل دولت موقت، بارها مردم را به همکاری با دولت در جهت رفع محرومیت‌ها تشویق و به صراحت تاکید می‌کرد که رفع این محرومیت‌ها به زمان زیادی نیاز دارد.
نکته اینجاست که امام در روزهای قبل از مصاحبه بازرگان (دهم و پانزدهم اسفند) انتقادات تندی را به سیاست گام به گام دولت در رفع مفاسد دستگاه‌های دولتی و وزارتخانه‌ها و باقی ماندن برخی مظاهر رژیم گذشته مطرح کرده بود که این مساله موجب ناراحتی و گلایه مهندس بازرگان می‌شود. اما وی سعی کرد بدون ارائه پاسخی قانع کننده به انتقادات اصلی و اساسی امام و با اشاره به مسائلی چون آب و برق مجانی که مصوبه دولت خودش نیز بود، انتقادهای امام را احساسی و غیرتخصصی معرفی کند!
به هرحال آب و برق مجانی، چه با سفارش امام بوده و چه نبوده، مصوبه دولت موقت در تاریخ ۸ اسفند ۵۷ بوده است آنهم با قید فعلا و برای اقشار کم درآمد، نه برای همیشه و همه مردم. نکته مهمتر اینکه علی‌رغم چاپ اصل سخنان دوازدهم بهمن امام در مطبوعات آن روز، هنوز هم عده‌ای اصرار دارند که امام در بدو ورود به ایران، وعده‌ی آب و برق مجانی را داده است!



در پاسخ این متن گهرباری که در بالا آمد باید بگویم که اصلا مهم نیست که اولین بار چه کسی این گهرفشانی را کرد ، مردم ما نادان نیستند ، خیلی خوب معنی حرفها را می فهمند و موضع میگیرند ، چرا می خواهید با ماست مالی ، حرفهای آیت الله خمینی را کم اثر جلوه بدهید ، آیت الله روزی که این سخنرانی را کرد چه 12 بهمن چه 22 بهمن و چه 12 اسفند و یا هر روز دیگر ، مهم این است که این سخنان را آیت الله تکرار کرد و به مردمی که پای منبرش گوش جان سپرده بودند ، این وعده ها داده شده و روزنامه ها هم از قول رهبر یا هر کس دیگر نقل کرده اند ، مهم این است که این سخن پژواکی سخت یافته و امروز با این که بیش از 37 سال از آن روزها می گذرد ،‌مردم این دروغ را به گوش دارند و به فرزندانشان نیز منتقل کرده اند و گفته اند که روزهای اول با چه ترفندی مردم را همراه کردند ، حالا این که این سخن کارشناسی بود یا نه ، مهم نیست ، مهم وعده یی بود که به مردم داده شد و به آن عمل نشد ، مانند بسیاری از وعده های دیگر که هرگز عملی نشد و این تنها حرف غیر کارشناسی آیت الله نبود ، بعد از آن هم بارها و بارها غیرکارشناسی حرف زد ، تأثیر حرفی که من می زنم و یک فرد عادی از میلیونها مردم این کشورم ، با حرفی که رهبر یک امت می زند ، زمین تا آنسوی آسمان هفتم تفاوت دارد . چرا خودمان را گول می زنیم ، این وعده یکی از هزاران وعده یی بود که هیچگاه عملی که نشد هیچ ، تا همین امروز هم هر وقت می خواهند هزینه های آب و برق و گاز مردم رو بالا ببرند ، از چند وقت قبلش شروع می کنند به قیاس مع الفارق در قیمت این خدمت در ایران و کشورهای دیگر  و در پایان حضرت وزیر محترم مدعی می شود که هزینه ها بالا رفته و ما هنوز داریم مفتی به مردم خدمات می دهیم . آقایان وزیر از هر تیره و طائفه یی که باشند و از هر حزب و قومی که باشند ، تا پیش از این که به قدرت برسند ، از مردم سخن می گویند و  مطالبات مردم رو بیان می کنند ، ولی وقتی که به قدرت و وزارت می رسند ، اولین چیزی که فراموش می کنند همان گهرفشانی هایی خودشان در حق مردم است ، چرا که وقتی وارد عرصه ی کار می شوند ، می فهمند که چه شکر مفتی خورده اند و چه وعده ی خطرناکی به مردم داده اند که نه خودشان که هفت جدشون هم توانایی رسیدگی به این وعده ها را ندارد.
حالا چه فرق دارد که نخستین بار این تخم را چه کسی در دهن شکست ، مهم این است که این سخنان از دهان کسی تکرار شد که رهبر مردم شده بود و مردم از این فرد توقعی داشتند که از هیچ کس دیگر نداشتند ، این مرد کسی بود که بسیاری از مردم همه ی آرزوها و آمالشان را از وی تمنا داشتند و در خیال و واقعیت دنبال این خواسته هایشان بودند ، ولی از آنجا که سر چشمه ی شلوع کاسه و کوزه زیاد می شکند ، در گرماگرم انقلاب و خروش آن دوران ، این حرف و خیلی از وعده ها نادیده گرفته شد و همچین که بر سریر قدرت تکیه زدند ، همه چیز را به دست فراموشی سپردند . تا همین امروز هم این روش و منش را با شدت و حدت پی گرفته اند و از آنجایی که مردم ما فراموشکارند ، سریع از یاد می برند که چه وعده هایی داده شد و چه وعده هایی عمل نشد. از جمله ی این گهرفشانی ها ، رایگان شدن آب و برق بود که نه تنها هیچ وقت رایگان نشد ، بلکه الان هزینه ی اون برای خیلیها کمرشکن شده است ، به قول بابایی که خودش از شهود این روز سخنرانی خمینی در بهشت زهرا بوده است ،‌ می گفت ،: آره خمینی آنها را رایگان اعلام کرد ، ولی برای مرده هایی که دور و برش در بهشت زهرا خفته بودند و دیگر در شمار زنده ها نبودند . این حرفها رو در بهشت زهرا زد آن هم نه برای مردم که برای مرده های بهشت زهرا .
به هر روی در اصل مطلب توفیری ایجاد نمی کند ، امروز مردم از نسل پیشین بازخواست می کند که این انقلاب چه ثمری برای ما به همراه داشت مگر همین آیت الله خمینی در بهشت زهرا این سخنرانی را نکرد که :‌
متن کامل سخنرانی امام در 12بهمنبسم الله الرحمن الرحیمما در این مدت مصیبت ها دیده ایم، مصیبت های بسیار بزرگ و بعضی پیروزیها حاصل شد که البته آن هم بزرگ بوده، مصیبت های زن های جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفل های پدر از دست داده.من وقتی چشمم به بعضی از اینها که اولاد خودشان را از دست داده اند می افتد، سنگینی در دوشم پیدا می شود که نمی توانم تاب بیاورم. من نمی توانم از عهده این خسارات که بر ملت ما وارد شده است برآیم، من نمی توانم تشکر از این ملت بکنم که همه چیز خودش را در راه خدا داد، خدای تبارک و تعالی باید به آنها اجر عنایت فرماید.من به مادرهای فرزند از دست داده تسلیت عرض می کنم و در غم آنها شریک هستم. من به پدرهای جوان داده، من به آنها تسلیت عرض می کنم. من به جوان هائی که پدرانشان را در این مدت از دست داده اند تسلیت عرض می کنم.خوب، ما حساب بکنیم که این مصیبت ها برای چه به این ملت وارد شد، مگر این ملت چه می گفت و چه می گوید که از آنوقتی که صدای ملت در آمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همه اینها ادامه دارد. ملت ما چه می گفتند که مستحق این عقوبات شدند ملت ما یک مطلبش این بود که این سلطنت پهلوی از اول که پایه گذاری شد برخلاف قوانین بود. آنهائی که در سن من هستند، می دانند و دیده اند که مجلس موسسان که تاسیس شد، با سرنیزه تاسیس شد، ملت هیچ دخالت نداشت در مجلس موسسان، مجلس موسسان را با زور سرنیزه تاسیس کردند و با زور، وکلای آن را وادار کردند به اینکه به رضاشاه رای سلطنت بدهند.پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود، بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است. برای اینکه ما فرض می کنیم که یک ملتی تمامشان رای داند که یک نفری سلطان باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رای آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رای دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. ما در زمان سابق، فرض بفرمائید که زمان اول قاجاریه نبودیم، اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همه ملت هم ما فرض کنیم که رای مثبت دادند، اما رای مثبت دادند بر آقامحمدخان قجر و آن سلاطینی که بعدها می آیند. در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمدشاه بود، هیچ یک از ما زمان آقامحمدخان را ادراک نکرده، آن اجداد ما که رای دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رای دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پیش از این، صدوپنجاه سال پیش از این، یک ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ماها را نداشته است که یک سلطانی را بر ما مسلط کند. ما فرض می کنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تاسیس شد به اختیار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختیار مردم تاسیس کردند و این اسباب این می شود که - بر فرض اینکه این امر باطل، صحیح باشد- فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادارک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست. علاوه بر این، این سلطنتی که در آنوقت درست کرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان می گوید که ما نمی خواهیم این سلطان را. وقتی که اینها رای دادند به اینکه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژیم سلطنتی را نمی خواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است.حالا می آئیم سراغ دولت هائی که ناشی شده از سلطنت محمدرضا و مجلس هائی که ما داریم. در تمام طول مشروطیت الا بعضی از زمان ها آن هم نسبت به بعض از وکلا، مردم دخالت نداشتند در تعیین وکلا. شما الان اطلاع دارید که در این مجلسی که حالا هست، چه مجلس شورا و چه مجلس سنا و شما ملت ایران هستید، شما ملتی هستید که در تهران سکنی دارید، من از شما مردم تهران سوال می کنم که آیا این وکلائی که در مجلس هستند، چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا شما اطلاع داشتید که اینها را خودتان تعیین کنید اکثر این مردم می شناسند این افرادی را که به عنوان مجلس و به عنوان وکیل مجلس سنا یا مجلس شورا در مجلس هستند یا این هم با زور تعیین شده بدون اطلاع مردم. مجلسی که بدون اطلاع مردم است و بدون رضایت مردم است، این مجلس، مجلس غیرقانونی است. بنابر این اینهائی که در مجلس نشسته اند و مال ملت را گرفته اند به عنوان اینکه حقوق هر فرض کنید که وکیلی اینقدر است، این حقوق را حق نداشتند بگیرند و ضامن هستند. آنهائی هم که در مجلس سنا هستند، آن ها هم حق نداشتند و ضامن هستند. و اما دولتی که ناشی می شود از یک شاهی که خودش و پدرش غیر قانونی است، خودش علاوه بر او غیرقانونی است، وکلائی که تعیین کرده است غیرقانونی است، دولتی که از همچو مجلسی و همچو سلطانی انشا بشود، این دولت غیرقانونی است. این ملت حرفی را که داشتند در زمان محمدرضاخان می گفتند که این سلطنت را ما نمی خواهیم و سرنوشت ما با خود ماست. در حالا هم می گویند که ما این وکلا را غیرقانونی می دانیم، این مجلس سنا را غیرقانونی می دانیم، این دولت را غیرقانونی می دانیم. آیا کسی که خودش از ناحیه مجلس، از ناحیه مجلس سنا، از ناحیه شاه منصوب است و همه آنها غیر قانونی هستند، می شود که قانونی باشد ما می گوئیم که شما غیر قانونی هستید باید بروید. ما اعلام می کنیم که دولتی که به اسم دولت قانونی خودش را معرفی می کند، حتی خودش قبول ندارد که قانونی است، خودش تا چند سال پیش از این، تا آنوقتی که دستش نیامده بود این وزارت، قبول داشت که غیرقانونی است، حالا چه شده است که می گوید من قانونی هستم این مجلس غیرقانونی است، از خود وکلا بپرسید که آیا شما را ملت تعیین کرده است هر کدام ادعا کردند که ملت تعیین کرده است، ما دستشان را می دهیم دست یک نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابیه اش، در حوزه انتخابیه اش از مردم سوال می کنیم که این آقا آیا وکیل شما هست، شما او را تعیین کردید حتما بدانید که جواب آنها نفی است. بنابر این آیا یک ملتی که فریاد می کند که ما این دولت مان، این شاه مان، این مجلس مان برخلاف قوانین است و حق شرعی و حق قانونی و حق بشری ما این است که سرنوشت مان دست خودمان باشد، آیا حق این ملت این است که یک قبرستان شهید برای ما درست بکنند، در تهران، یک قبرستان هم در جاهای دیگرمن باید عرض کنم که محمد رضای پهلوی، این خائن خبیث برای ما رفت، فرار کرد و همه چیز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد، قبرستان های ما را آباد کرد. مملکت ما را از ناحیه اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ریخته است که اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، سال های طولانی با همت همه مردم، نه یک دولت این کار را می تواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را می توانند بکنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند نمی توانند این به هم ریختگی اقتصاد را از بین ببرند. شما ملاحظه کنید، به اسم اینکه ما می خواهیم زراعت را، دهقان ها را دهقان کنیم، تا حالا رعیت بودند و ما می خواهیم حالا دهقانشان کنیم، اصلاحات ارضی درست کردند، اصلاحات ارضی شان بعد از این مدت طولانی به اینجا منتهی شد که بکلی دهقانی از بین رفت، بکلی زراعت ما از بین رفت و الان شما در همه چیز محتاجید به خارج؛ یعنی محمدرضا این کار را کرد تا بازار درست کند از برای آمریکا و ما محتاج به او باشیم در اینکه گندم از او بیاوریم، برنج از او بیاوریم، همه چیز را، تخم مرغ از او بیاوریم یا از اسرائیل که دست نشانده آمریکاست بیاوریم.بنابراین کارهائی که این آدم کرده به عنوان اصلاح، این کارها خودش افساد بوده است. قضیه اصلاحات ارضی یک لطمه ای بر مملکت ما وارد کرده است که تا شاید بیست سال دیگر ما نتوانیم این را جبرانش بکنیم مگر همه ملت دست به هم بدهند و کمک کنند تا سال بگذرد و جبران بشود این معنا. فرهنگ ما را یک فرهنگ عقب نگه داشته درست کرده است، فرهنگ ما را این عقب نگه داشته به طوری که جوان های ما تحصیلاتشان در اینجا تحصیلات تام و تمام نیست و باید بعد از اینکه یک مدتی در اینجا یک نیمه تحصیلی کردند آن هم با این مصیبت ها، آن هم با این چیزها، باید بروند در خارج تحصیل بکنند. ما پنجاه سال است، بیشتر از پنجاه سال است دانشگاه داریم و قریب سی و چند سال است که این دانشگاه را داریم لکن چون خیانت شده است به ما، از این جهت رشد نکرده، رشد انسانی ندارد، تمام انسان ها و نیروی انسانی ما را از بین برده است این آدم.این آدم به واسطه نوکری که داشته، مراکز فحشا درست کرده، تلویزیونش مرکز فحشاست، رادیویش بسیاریش فحشاست، مراکزی که اجازه دادند برای اینکه باز باشد، مراکز فحشاست، اینها دست به دست هم دادند. در تهران مرکز مشروب فروشی بیشتر از کتابفروشی است، مراکز فساد دیگر الی ماشائالله است. برای چه سینمای ما مرکز فحشاست. ما با سینما مخالف نیستیم ما با مرکز فحشا مخالفیم. ما با رادیو مخالف نیستیم ما با فحشا مخالفیم. ما با تلویزیون مخالف نیستیم ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، با آن مخالف هستیم. ما کی مخالفت کردیم با تجدد، با مراتب تجدد مظاهر تجدد وقتی که از اروپا پایش را در شرق گذاشت خصوصا در ایران، مرکز چیزی که باید از آن استفاده تمدن بکنند ما را به توحش کشانده است. سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد و شما می دانید که جوان های ما را اینها به تباهی کشیده اند و همین طور سایر این جاها. ما با اینها در این جهات مخالف هستیم. اینها به همه معنا خیانت کرده اند به مملکت ما.و اما نفت ما، تمام نفت ما را به غیر دادند، به آمریکا و غیر از آمریکا دادند، آنی که به آمریکا دادند عوض چه گرفتند عوض، اسلحه برای پایگاه درست کردن برای آقای آمریکا. ما، هم نفت دادیم و هم پایگاه برای آنها درست کردیم. آمریکا با این حیله که این مرد هم دخالت داشت، با این حیله نفت را از ما برد و برای خودش در عوض پایگاه درست کرد یعنی اسلحه آورده اینجا که ارتش ما نمی تواند این اسلحه را استعمال بکند، باید مستشارهای آنها باشند، باید کارشناس های آنها باشند. این هم از ناحیه نفت که این نفت ما را اگر چند سال دیگر خدای نخواسته این عمر پیدا کرده بود، عمر سلطنتی پیدا کرده بود، مخازن نفت ما را تمام کرده بود، زراعت مان را هم که تمام کرده، این ملت بکلی ساقط شده بود و باید عملگی کند برای اغیار. ما که فریاد می کنیم از دست این، برای این است. خون های جوان های ما برای این جهات ریخته شده، برای اینکه آزادی می خواهیم ما. ما پنجاه سال است که در اختناق بسر بردیم، نه مطبوعات داشتیم، نه رادیوی صحیح داشتیم، نه تلویزیون صحیح داشتیم، نه خطیب توانست حرف بزند، نه اهل منبر می توانستند حرف بزنند، نه امام جماعت می توانست آزاد کار خودش را ادامه بدهد، نه هیچ یک از اقشار ملت کارشان را می توانستند ادامه بدهند و در زمان ایشان هم همین اختناق به طریق بالاتر باقی است و باقی بود و الا هم باز نیمه حشاشه او که باقی است، نیمه حشاشه این اختناقی هم باقی است. ما می گوئیم که خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم، تمام اینها غیر قانونی است واگر ادامه به این بدهند اینها مجرمند و باید محاکمه بشوند و ما آنها را محاکمه می کنیم.من دولت تعیین می کنم، من تو دهن این دولت می زنم، من دولت تعیین می کنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد (تکبیر حضار) این آقا که خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقایش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد، فقط آمریکا از این پشتیبانی کرده و فرستاده به ارتش دستور داده که از او پشتیبانی بکنید، انگلیس هم از این پشتیبانی کرده و گفته است که باید از این پشتیبانی بکنید. یک نفر آدمی که نه ملت قبولش دارد نه هیچ یک از طبقات ملت از هر جا بگوئید قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند که می آورند توی خیابان ها، از خودشان هست این اشرار، فریاد هم می کنند، از این حرف ها هم می زنند لکن ملت این است، این ملت است (اشاره به حضار). می گوید که در یک مملکت که دو تا دولت نمی شود. خوب واضح است این، یک مملکت دو تا دولت ندارد لکن دولت غیرقانونی باید برود، تو غیرقانونی هستی، دولتی که ما می گوئیم، دولتی است که متکی به آرای ملت است، متکی به حکم خداست، تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را. باید سرجایش بنشیند این آدم و یا اینکه به امر آمریکا و اینها وادار کند یک دسته ای از اشرار را این ملت را قتل عام کند.ما تا هستیم نمی گذاریم اینها سلطه پیدا کنند، ما نمی گذاریم دوباره اعاده بشود آن حیثیت سابق و آن ظلم های سابق، ما نخواهیم گذشت که محمدرضا برگردد، اینها می خواهند او را برگردانند، بیدار باشید. ای مردم! بیدار باشید، نقشه دارند می کشند، ستاد درست کرده مردیکه در آن جائی که هست، روابط دارند درست می کنند، می خواهند دوباره ما را برگردانند به آن عهدی که همه چیزمان اختناق در اختناق باشد و همه هستی ما به کام آمریکا برود. ما نخواهیم گذاشت، تا جان داریم نخواهیم گذاشت و من از خدای تبارک و تعالی سلامت همه شما را خواستار هستم و من عرض می کنم بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آنوقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطه آرای مردم، مجلس سنا درست بکنیم و دولت اول را، دولت دائمی را (مقصود من از مجلس سنا مجلس موسسان بود، نه مجلس سنا. مجلس سنا اصلش یک حرف مزخرفی است، همیشه بوده.) تعیین بکنیم.و من باید یک نصحیت به ارتش بکنم و یک تشکر از یکی از ارکان ارتش، یک قشرهائی از ارتش. اما آن نصحیتی که می کنم این است که ما می خواهیم که شما مستقل باشید، ماها داریم زحمت می کشیم، ماها خون دادیم، ماها جوان دادیم، ماها حیثیت و آبرو دادیم، مشایخ ما حبس رفتند، زجر کشیدند، می خواهیم که ارتش ما مستقل باشد. آقای ارتشبد! شما نمی خواهید شما نمی خواهید مستقل باشیدآقای سرلشکر! شما نمی خواهید مستقل باشید، شما می خواهید نوکر باشید من به شما نصحیت می کنم که بیائید در آغوش ملت، همان که ملت می گوید بگوئید، ما باید مستقل باشیم، ملت می گوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیر فرمان مستشارهای آمریکا و اجنبی باشد، شما هم بیائید، ما برای خاطر شما این حرف را می زنیم، شما هم بیائید برای خاطر خودتان این حرف را بزنید، بگوئید (ما می خواهیم مستقل باشیم، ما نمی خواهیم این مستشارها باشند.) ما که این حرف را می زنیم که ارتش باید مستقل باشد، جزای ما این است که بریزید توی خیابان خون جوان های ما را بریزید که چرا می گوئید من باید مستقل باشم ما می خواهیم تو آقا باشی.و اما تشکر می کنم از این قشرهائی که متصل شدند به ملت، اینها آبروی خودشان را، آبروی کشورشان را، آبروی ملت شان را اینها حفظ کردند. این درجه دارها، همافرها، افسرهای نیروی هوائی، اینها همه مورد تشکر و تمجید ما هستند و همین طور آنهائی که در اصفهان و در همدان و در سایر جاها، اینها تکلیف شرعی، ملی، کشوری خودشان را دانستند و به ملت ملحق شدند و پشتیبانی از نهضت اسلامی ملت را کردند ما از آنها تشکر می کنیم و به اینهائی که متصل نشدند می گوئیم که متصل بشوید به اینها، اسلام برای شما بهتر از کفر است، ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما می گوئیم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید، رها بکنید این را، خیال نکنید که اگر رها کردید ما می آئیم شما را به دار می زنیم. این چیزهائی است که شماها یا کسان دیگر درست کرده اند والا این همافرها و این درجه دارها و این افسرها که آمدند و متصل شدند، ما با کمال عزت و سعادت آنها را حفظ می کنیم و ما می خواهیم که مملکت، مملکت قوی باشد، ما می خواهیم که مملکت دارای یک نظام قدرتمند باشد، ما نمی خواهیم نظام را به هم بزنیم، ما می خواهیم نظام محفوظ باشد لکن نظام ناشی از ملت در خدمت ملت، نه نظامی که دیگران سرپرستی اش را بکنند و دیگران فرمان به آن بدهند.والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته در این سخنرانی هم وعده ها سر خرمن بود ، ایشون اون روز مدعی شدن که مگر پدر می تونه برای بچه هاش تصمیم گیری کنه و مثلا هشتاد سال پیش برای امروز تصمیم گیری کنند ، خوب الان هم 37 -40 سال از آن روزها گذشته ، آیا ما نمی توانیم این سوآل را از پیشینیان بکنیم که شما قرار بود برای چند نسل برنامه ریزی و تصمیم گیری کنید ، چرا امروز اجازه ندارند که تصمیم گیری مجددی انجام گیرد . من دیگر سخنی نمی گویم ، همه را واگذار به وجدانهای بیداری می کنم که با نگاهی به سخنان آیت الله ، برای امروز هم صحبتی بنمایند .



  • بهرام محتشم

اولین بار چه کسی وعده آب و برق مجانی را داد؟!

به دهه فجر که میرسیم حال و هوای ایران دگرگون میشود و همه به یاد تظاهرات و راهپیمایی های 1357 می افتند.

به یاد رهایی از دستان استکبار جهانی ، به دست آوردن استقلال و عزت ، سرنگونی حکومت طاغوت و....

اما سوال دیگری در بین نسل سومی ها به وجود می آید و آن سوال اینکه: چرا سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 12/11/1357 در بهشت زهرا که تلویزیون پخش میکند سانسور شده است و قسمتهایی از سخنرانی ایشان که درباره مجانی شدن آب و برق و اتوبوس هست سانسور شده و پخش نمیشود؟

مگر امام خمینی(ره) در بهشت زهرا نفرمودند که آب و برق و اتوبوس را مجانی میکنیم ، پس چرا تلویزیون این قسمت از سخنرانی امام(ره)  را سانسور کرده و پخش نمیکند؟

لازم به ذکر هست که بالای این کلیپ نوشته شده سخنرانی امام در 22 بهمن-بهشت زهرا، که سخنرانی امام 12 بهمن در بهشت زهرا بوده نه 22 بهمن.

در این کلیپ از چند سخنرانی متفاوت امام مونتاژ شده که قسمتهایی از این سخنرانی مربوط به روز 12 اسفند 57 است. که ربطی به سخنرانی 12 بهمن  57  ندارد.


اولین بار چه کسی وعده آب و برق مجانی را داد؟!

برگی دیگر از یک دروغ ۳۰ ساله!

سی سال است که دشمنان امام و انقلاب، با وارونه سازی یک خبر و تحریف ماجرا، مدعی هستند که امام خمینی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مردم ایران قول داده است که آب و برق مجانی می‌شود. دروغگویان حتی مدعی هستند که امام بزرگوار ما، در بدو ورود به وطن یعنی در دوازدهم بهمن سال ۵۷ این وعده را به مردم داده است!

اما رجوع به اصل سخنان امام در بهشت زهرا نشان می‌دهد که اصلا و ابدا چنین وعده‌ای در سخنرانی امام خمینی وجود ندارد و در حقیقت این مساله مربوط است به سخنرانی ایشان در ۱۲ اسفند سال ۵۷ و در مدرسه فیضیه.

البته برای دشمنان امام فرقی نمی‌کند که این سخنرانی مربوط به ۱۲ بهمن باشد یا ۱۲ اسفند. آنها با استناد به این سخنرانی و عدم تحقق چنین وعده‌ای، می‌خواهند اینگونه وانمود بکنند که امام خمینی و یا انقلاب، مردم را فریب داده‌اند و یا با چنین وعده‌هایی انقلاب را پیش برده‌ا‌ند و یا اینکه این قبیل وعده‌ها فاقد پشتوانه علمی و کارشناسی و به دور از واقعیت بوده است! متاسفانه در نوشته‌های ضدانقلاب انواع و اقسام توهین و اهانت و فحاشی را علیه امام می‌بینیم.

در مقابل، دوستان امام و انقلاب و حتی برخی مسئولان رسمی کشور هم گاهی ضمن تایید این مساله، به زعم خود سعی کرده‌اند با توجیهات مختلف از امام و انقلاب دفاع کنند! گویا اینها هم باور کرده‌اند که امام چنین وعده‌ای را به مردم داده است! مثلا آقای علیرضا محجوب نماینده مجلس گفته است:«حضرت امام خمینی (ره) پس از پیروزی انقلاب اسلامی اعلام کردند آب و برق برای مردم رایگان است، اما پس از آن کارشناسان اعلام کردند که اجرای این موضوع تنها برای افراد کف جامعه امکانپذیر است.»

این اظهارات موافق و مخالف در حالی صورت می‌گیرد که مراجعه به اسناد انقلاب و آرشیو مطبوعات آن روز، نشان می‌دهد که شخص دیگری غیر از امام برای اولین بار این وعده را به مردم داده است! در حقیقت مطلب امروز من هم افشای این دروغ سی ساله و بیان یک واقعیت پنهان است.

ابتدا به عبارت امام توجه کنید: «علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را میخواهیم مرفه کنیم. شما به معنویات احتیاج دارید، معنویات ما را اینها بردند. دلخوش نباشید که تنها مسکن میسازیم ، آب و برق را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم اتوبوس را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم دلخوش به این مقدار نباشید معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدهیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. اینها شما را منحط کردند؛ این قدر دنیا را پیش شما جلوه دادند ‌که خیال کردید همه چیز ‌این ‌است.»

همان طوری که اشاره شد این سخنرانی مربوط است به روز شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۵۷. از این عبارات مشخص می‌شود که حتما شخصی غیر از امام این دلخوشی مادی را برای مردم به وجود آورده است! با مرور اخبار روزهای قبل از سخنرانی امام، این شخص نامعلوم و این حقیقت پنهان مشخص می‌شود.

کیهان ۸ اسفند ۱۳۵۷ / سخنگوی دولت : «برای کم در آمدها؛ آب و برق مجانی می‌شود!» سخنگوی دولت کسی نیست جز آقای عباس امیرانتظام! به عبارت دیگر لایحه‌ی آب و برق مجانی را اولین بار دولت موقت مهندس بازرگان تصویب کرد و وعده‌ی آنرا هم به مردم داد و امام خمینی چند روز بعد، این وعده‌ی دولت موقت را تصحیح و تکمیل کردند!

در حقیقت امام به خاطر این که مبادا این قبیل وعده‌های دولتی، انقلاب اسلامی را به انقلابی صرفا مادی و با اهدافی مادی تبدیل کند، مصوبه دولت موقت را اینچنین تصحیح می‌کند که دلخوش به این نباشید که آب و برق مجانی می‌شود! امام بزرگوار ما توضیح می‌دهد که انقلاب اسلامی علاوه بر اینکه وظیفه دارد به فکر رفاه مادی مردم باشد، دنبال رفاه و سعادت معنوی آدمها هم هست. چرا که انقلاب اسلامی بیشتر از آنکه مادی باشد، انقلابی معنوی برای گستتن بندهای اسارت و بردگی ناشی از استبداد و استعمار و استحمار بود.

پس در سخنان امام خمینی وعده‌ای وجود ندارد. ایشان با توجه به احتمال تغییر ذائقه مردم و تحریف معنا و مفهوم و آرمان انقلاب، هدف اصلی انقلاب را برای مردم و شاید هم برای دولت موقت تبیین ‌کردند.

فراموش نکنیم که دولت مهندس بازرگان و اعضای کابینه و شخص آن مرحوم، خودشان را آدم‌هایی متخصص و روشنفکر می‌دانستند که توانایی حل مشکلات مردم را دارند. آنها گاهی به صراحت و گاهی هم با ایما و اشاره، روحانیون و رهبران انقلاب را به سنتی بودن و بی‌سواد بودن متهم می‌کردند!

به هرحال خوب یا بد، جدای از اینکه موافق این وعده باشیم یا مخالف آن و اصلا هر تفسیری که برای وعده آب و برق مجانی داشته باشیم، این دولت بازرگان بود که اولین بار این لایحه را تصویب کرد و خبر این وعده‌ی تاریخی را هم شخص آقای امیرانتظام یعنی سخنگوی دولت موقت و معاون نخست وزیر وقت در اختیار مطبوعات قرار داد!

پس اگر به زعم ضدانقلاب، وعده‌ی دروغی داده شده و یا وعده‌ای غیرکارشناسی به مردم داده شده، چرا کسی از بازرگان و دولت موقت اسم نمی‌برد؟! عدم اشاره ضدانقلاب و حتی دوستان انقلاب در سی سال گذشته به این حقیقت مهم و پنهان، جالب و عجیب است. اگر عبارت «آب و برق مجانی» را در اینترنت جستجو کنید، صدها و شاید هزاران سایت و وبلاگ و کلیپ و فیلم اهانت آمیز علیه امام خمینی پیدا می‌کنید که همه آنها بدون کمترین اشاره‌ای به این مصوبه دولت بازرگان، فقط و فقط به امام خمینی اهانت می‌کنند! اما کسی نمی‌گوید که سخنان امام، در حقیقت اشاره به وعده دولت بازرگان بوده است!

امروز که به مدد آرشیو کیهان، مشخص شده است اولین بار این وعده را دولت موقت به نخست وزیری مهندس بازرگان به مردم داده و خبر آن را هم شخص عباس امیرانتظام در اختیار مطبوعات قرار داده، آیا دروغگویان و هتاکان، به این حقیقت اعتراف می‌کنند؟ البته احتمالا، حالا که همه چیز ثابت شده، باز هم باید منتظر سوالات و شبهات جدید باشیم! ماجرای گاو بنی اسرائیل را که یادتان هست؟!


پی نوشت و اصلاحیه

بعضی دوستان معتقدند که تصویب آب و برق مجانی در دولت، تحت تاثیر سفارشات امام خمینی به دولت موقت بوده است. دلیل این دوستان پیام ۱۴ ماده‌ای امام در تاریخ ۹ اسفند و نطق تلویزیونی مرحوم بازرگان در تاریخ ۲۳ اسفند ۵۷ است. مهندس بازرگان در این مصاحبه تلویزیونی که متن آن در کیهان ۲۴ اسفندماه نیز به چاپ رسیده، ادعاهایی را درباره امام مطرح کرده است. مثلا وی ادعا کرده است که امام بدون مشورت با دولت و یا با صدور اعلامیه، خواسته است که آب و برق مجانی شود!

در حالی که اگر صحیفه امام را مرور کنیم، قبل از تاریخ مصوبه هیات دولت، هیچ سخنرانی و اطلاعیه‌ای از طرف امام سراغ نداریم که به موضوع آب و برق مجانی اشاره شده باشد. تنها موردی که وجود دارد همان پیام ۱۴ ماده‌ای مورخ ۹ اسفندماه است که بعد از تصویب آب و برق مجانی در دولت، صادر شده است. البته امام در این نامه از قید «فعلا» و «برای طبقات کم بضاعت» استفاده کرده است .

پس این احتمال وجود دارد که پیش از این، رهبران انقلاب یا شورای انقلاب و یا امام به طور خصوصی و نه از طریق فشار رسانه‌ای و یا صدور اعلامیه، به دولت پیشنهاد چنین کاری را داده باشند. اما چرا مرحوم بازرگان در مصاحبه ۲۳ اسفند ادعا کرده است امام از طریق اعلامیه و بدون مشورت با او دستور داده؟!

نگاهی به آرشیو سخنان امام نشان می‌دهد که علت اصلی ناراحتی مهندس بازرگان چیز دیگری بوده است. چون قبل و بعد از تصویب لایحه دولت، نشانه‌ای از نارضایتی دولت از این پیشنهاد دیده نمی‌شود و موردی هم سراغ نداریم که امام در اعلامیه و یا سخنرانی عمومی، دولت را برای این مساله خاص تحت فشار قرار داده باشد. اتفاقا برعکس، امام بعد از تشکیل دولت موقت، بارها مردم را به همکاری با دولت در جهت رفع محرومیت‌ها تشویق و به صراحت تاکید می‌کرد که رفع این محرومیت‌ها به زمان زیادی نیاز دارد.

نکته اینجاست که امام در روزهای قبل از مصاحبه بازرگان (دهم و پانزدهم اسفند) انتقادات تندی را به سیاست گام به گام دولت در رفع مفاسد دستگاه‌های دولتی و وزارتخانه‌ها و باقی ماندن برخی مظاهر رژیم گذشته مطرح کرده بود که این مساله موجب ناراحتی و گلایه مهندس بازرگان می‌شود. اما وی سعی کرد بدون ارائه پاسخی قانع کننده به انتقادات اصلی و اساسی امام و با اشاره به مسائلی چون آب و برق مجانی که مصوبه دولت خودش نیز بود، انتقادهای امام را احساسی و غیرتخصصی معرفی کند!

به هرحال آب و برق مجانی، چه با سفارش امام بوده و چه نبوده، مصوبه دولت موقت در تاریخ ۸ اسفند ۵۷ بوده است آنهم با قید فعلا و برای اقشار کم درآمد، نه برای همیشه و همه مردم. نکته مهمتر اینکه علی‌رغم چاپ اصل سخنان دوازدهم بهمن امام در مطبوعات آن روز، هنوز هم عده‌ای اصرار دارند که امام در بدو ورود به ایران، وعده‌ی آب و برق مجانی را داده است!

در پاسخ این متن گهرباری که در بالا آمد باید بگویم که اصلا مهم نیست که اولین بار چه کسی این گهرفشانی را کرد ، مردم ما نادان نیستند ، خیلی خوب معنی حرفها را می فهمند و موضع میگیرند ، چرا می خواهید با ماست مالی ، حرفهای آیت الله خمینی را کم اثر جلوه بدهید ، آیت الله روزی که این سخنرانی را کرد چه 12 بهمن چه 22 بهمن و چه 12 اسفند و یا هر روز دیگر ، مهم این است که این سخنان را آیت الله تکرار کرد و به مردمی که پای منبرش گوش جان سپرده بودند ، این وعده ها داده شده و روزنامه ها هم از قول رهبر یا هر کس دیگر نقل کرده اند ، مهم این است که این سخن پژواکی سخت یافته و امروز با این که بیش از 37 سال از آن روزها می گذرد ،‌مردم این دروغ را به گوش دارند و به فرزندانشان نیز منتقل کرده اند و گفته اند که روزهای اول با چه ترفندی مردم را همراه کردند ، حالا این که این سخن کارشناسی بود یا نه ، مهم نیست ، مهم وعده یی بود که به مردم داده شد و به آن عمل نشد ، مانند بسیاری از وعده های دیگر که هرگز عملی نشد و این تنها حرف غیر کارشناسی آیت الله نبود ، بعد از آن هم بارها و بارها غیرکارشناسی حرف زد ، تأثیر حرفی که من می زنم و یک فرد عادی از میلیونها مردم این کشورم ، با حرفی که رهبر یک امت می زند ، زمین تا آنسوی آسمان هفتم تفاوت دارد . چرا خودمان را گول می زنیم ، این وعده یکی از هزاران وعده یی بود که هیچگاه عملی که نشد هیچ ، تا همین امروز هم هر وقت می خواهند هزینه های آب و برق و گاز مردم رو بالا ببرند ، از چند وقت قبلش شروع می کنند به قیاس مع الفارق در قیمت این خدمت در ایران و کشورهای دیگر  و در پایان حضرت وزیر محترم مدعی می شود که هزینه ها بالا رفته و ما هنوز داریم مفتی به مردم خدمات می دهیم . آقایان وزیر از هر تیره و طائفه یی که باشند و از هر حزب و قومی که باشند ، تا پیش از این که به قدرت برسند ، از مردم سخن می گویند و  مطالبات مردم رو بیان می کنند ، ولی وقتی که به قدرت و وزارت می رسند ، اولین چیزی که فراموش می کنند همان گهرفشانی هایی خودشان در حق مردم است ، چرا که وقتی وارد عرصه ی کار می شوند ، می فهمند که چه شکر مفتی خورده اند و چه وعده ی خطرناکی به مردم داده اند که نه خودشان که هفت جدشون هم توانایی رسیدگی به این وعده ها را ندارد.

حالا چه فرق دارد که نخستین بار این تخم را چه کسی در دهن شکست ، مهم این است که این سخنان از دهان کسی تکرار شد که رهبر مردم شده بود و مردم از این فرد توقعی داشتند که از هیچ کس دیگر نداشتند ، این مرد کسی بود که بسیاری از مردم همه ی آرزوها و آمالشان را از وی تمنا داشتند و در خیال و واقعیت دنبال این خواسته هایشان بودند ، ولی از آنجا که سر چشمه ی شلوع کاسه و کوزه زیاد می شکند ، در گرماگرم انقلاب و خروش آن دوران ، این حرف و خیلی از وعده ها نادیده گرفته شد و همچین که بر سریر قدرت تکیه زدند ، همه چیز را به دست فراموشی سپردند . تا همین امروز هم این روش و منش را با شدت و حدت پی گرفته اند و از آنجایی که مردم ما فراموشکارند ، سریع از یاد می برند که چه وعده هایی داده شد و چه وعده هایی عمل نشد. از جمله ی این گهرفشانی ها ، رایگان شدن آب و برق بود که نه تنها هیچ وقت رایگان نشد ، بلکه الان هزینه ی اون برای خیلیها کمرشکن شده است ، به قول بابایی که خودش از شهود این روز سخنرانی خمینی در بهشت زهرا بوده است ،‌ می گفت ،: آره خمینی آنها را رایگان اعلام کرد ، ولی برای مرده هایی که دور و برش در بهشت زهرا خفته بودند و دیگر در شمار زنده ها نبودند . این حرفها رو در بهشت زهرا زد آن هم نه برای مردم که برای مرده های بهشت زهرا .

به هر روی در اصل مطلب توفیری ایجاد نمی کند ، امروز مردم از نسل پیشین بازخواست می کند که این انقلاب چه ثمری برای ما به همراه داشت مگر همین آیت الله خمینی در بهشت زهرا این سخنرانی را نکرد که :‌

متن کامل سخنرانی امام در 12بهمن
بسم الله الرحمن الرحیم
ما در این مدت مصیبت ها دیده ایم، مصیبت های بسیار بزرگ و بعضی پیروزیها حاصل شد که البته آن هم بزرگ بوده، مصیبت های زن های جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفل های پدر از دست داده.
من وقتی چشمم به بعضی از اینها که اولاد خودشان را از دست داده اند می افتد، سنگینی در دوشم پیدا می شود که نمی توانم تاب بیاورم. من نمی توانم از عهده این خسارات که بر ملت ما وارد شده است برآیم، من نمی توانم تشکر از این ملت بکنم که همه چیز خودش را در راه خدا داد، خدای تبارک و تعالی باید به آنها اجر عنایت فرماید.
من به مادرهای فرزند از دست داده تسلیت عرض می کنم و در غم آنها شریک هستم. من به پدرهای جوان داده، من به آنها تسلیت عرض می کنم. من به جوان هائی که پدرانشان را در این مدت از دست داده اند تسلیت عرض می کنم.
خوب، ما حساب بکنیم که این مصیبت ها برای چه به این ملت وارد شد، مگر این ملت چه می گفت و چه می گوید که از آنوقتی که صدای ملت در آمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همه اینها ادامه دارد. ملت ما چه می گفتند که مستحق این عقوبات شدند ملت ما یک مطلبش این بود که این سلطنت پهلوی از اول که پایه گذاری شد برخلاف قوانین بود. آنهائی که در سن من هستند، می دانند و دیده اند که مجلس موسسان که تاسیس شد، با سرنیزه تاسیس شد، ملت هیچ دخالت نداشت در مجلس موسسان، مجلس موسسان را با زور سرنیزه تاسیس کردند و با زور، وکلای آن را وادار کردند به اینکه به رضاشاه رای سلطنت بدهند.
پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود، بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است. برای اینکه ما فرض می کنیم که یک ملتی تمامشان رای داند که یک نفری سلطان باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رای آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رای دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. ما در زمان سابق، فرض بفرمائید که زمان اول قاجاریه نبودیم، اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همه ملت هم ما فرض کنیم که رای مثبت دادند، اما رای مثبت دادند بر آقامحمدخان قجر و آن سلاطینی که بعدها می آیند. در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمدشاه بود، هیچ یک از ما زمان آقامحمدخان را ادراک نکرده، آن اجداد ما که رای دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رای دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پیش از این، صدوپنجاه سال پیش از این، یک ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ماها را نداشته است که یک سلطانی را بر ما مسلط کند. ما فرض می کنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تاسیس شد به اختیار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختیار مردم تاسیس کردند و این اسباب این می شود که - بر فرض اینکه این امر باطل، صحیح باشد- فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادارک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست. علاوه بر این، این سلطنتی که در آنوقت درست کرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان می گوید که ما نمی خواهیم این سلطان را. وقتی که اینها رای دادند به اینکه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژیم سلطنتی را نمی خواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است.
حالا می آئیم سراغ دولت هائی که ناشی شده از سلطنت محمدرضا و مجلس هائی که ما داریم. در تمام طول مشروطیت الا بعضی از زمان ها آن هم نسبت به بعض از وکلا، مردم دخالت نداشتند در تعیین وکلا. شما الان اطلاع دارید که در این مجلسی که حالا هست، چه مجلس شورا و چه مجلس سنا و شما ملت ایران هستید، شما ملتی هستید که در تهران سکنی دارید، من از شما مردم تهران سوال می کنم که آیا این وکلائی که در مجلس هستند، چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا شما اطلاع داشتید که اینها را خودتان تعیین کنید اکثر این مردم می شناسند این افرادی را که به عنوان مجلس و به عنوان وکیل مجلس سنا یا مجلس شورا در مجلس هستند یا این هم با زور تعیین شده بدون اطلاع مردم. مجلسی که بدون اطلاع مردم است و بدون رضایت مردم است، این مجلس، مجلس غیرقانونی است. بنابر این اینهائی که در مجلس نشسته اند و مال ملت را گرفته اند به عنوان اینکه حقوق هر فرض کنید که وکیلی اینقدر است، این حقوق را حق نداشتند بگیرند و ضامن هستند. آنهائی هم که در مجلس سنا هستند، آن ها هم حق نداشتند و ضامن هستند. و اما دولتی که ناشی می شود از یک شاهی که خودش و پدرش غیر قانونی است، خودش علاوه بر او غیرقانونی است، وکلائی که تعیین کرده است غیرقانونی است، دولتی که از همچو مجلسی و همچو سلطانی انشا بشود، این دولت غیرقانونی است. این ملت حرفی را که داشتند در زمان محمدرضاخان می گفتند که این سلطنت را ما نمی خواهیم و سرنوشت ما با خود ماست. در حالا هم می گویند که ما این وکلا را غیرقانونی می دانیم، این مجلس سنا را غیرقانونی می دانیم، این دولت را غیرقانونی می دانیم. آیا کسی که خودش از ناحیه مجلس، از ناحیه مجلس سنا، از ناحیه شاه منصوب است و همه آنها غیر قانونی هستند، می شود که قانونی باشد ما می گوئیم که شما غیر قانونی هستید باید بروید. ما اعلام می کنیم که دولتی که به اسم دولت قانونی خودش را معرفی می کند، حتی خودش قبول ندارد که قانونی است، خودش تا چند سال پیش از این، تا آنوقتی که دستش نیامده بود این وزارت، قبول داشت که غیرقانونی است، حالا چه شده است که می گوید من قانونی هستم این مجلس غیرقانونی است، از خود وکلا بپرسید که آیا شما را ملت تعیین کرده است هر کدام ادعا کردند که ملت تعیین کرده است، ما دستشان را می دهیم دست یک نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابیه اش، در حوزه انتخابیه اش از مردم سوال می کنیم که این آقا آیا وکیل شما هست، شما او را تعیین کردید حتما بدانید که جواب آنها نفی است. بنابر این آیا یک ملتی که فریاد می کند که ما این دولت مان، این شاه مان، این مجلس مان برخلاف قوانین است و حق شرعی و حق قانونی و حق بشری ما این است که سرنوشت مان دست خودمان باشد، آیا حق این ملت این است که یک قبرستان شهید برای ما درست بکنند، در تهران، یک قبرستان هم در جاهای دیگر
من باید عرض کنم که محمد رضای پهلوی، این خائن خبیث برای ما رفت، فرار کرد و همه چیز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد، قبرستان های ما را آباد کرد. مملکت ما را از ناحیه اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ریخته است که اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، سال های طولانی با همت همه مردم، نه یک دولت این کار را می تواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را می توانند بکنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند نمی توانند این به هم ریختگی اقتصاد را از بین ببرند. شما ملاحظه کنید، به اسم اینکه ما می خواهیم زراعت را، دهقان ها را دهقان کنیم، تا حالا رعیت بودند و ما می خواهیم حالا دهقانشان کنیم، اصلاحات ارضی درست کردند، اصلاحات ارضی شان بعد از این مدت طولانی به اینجا منتهی شد که بکلی دهقانی از بین رفت، بکلی زراعت ما از بین رفت و الان شما در همه چیز محتاجید به خارج؛ یعنی محمدرضا این کار را کرد تا بازار درست کند از برای آمریکا و ما محتاج به او باشیم در اینکه گندم از او بیاوریم، برنج از او بیاوریم، همه چیز را، تخم مرغ از او بیاوریم یا از اسرائیل که دست نشانده آمریکاست بیاوریم.
بنابراین کارهائی که این آدم کرده به عنوان اصلاح، این کارها خودش افساد بوده است. قضیه اصلاحات ارضی یک لطمه ای بر مملکت ما وارد کرده است که تا شاید بیست سال دیگر ما نتوانیم این را جبرانش بکنیم مگر همه ملت دست به هم بدهند و کمک کنند تا سال بگذرد و جبران بشود این معنا. فرهنگ ما را یک فرهنگ عقب نگه داشته درست کرده است، فرهنگ ما را این عقب نگه داشته به طوری که جوان های ما تحصیلاتشان در اینجا تحصیلات تام و تمام نیست و باید بعد از اینکه یک مدتی در اینجا یک نیمه تحصیلی کردند آن هم با این مصیبت ها، آن هم با این چیزها، باید بروند در خارج تحصیل بکنند. ما پنجاه سال است، بیشتر از پنجاه سال است دانشگاه داریم و قریب سی و چند سال است که این دانشگاه را داریم لکن چون خیانت شده است به ما، از این جهت رشد نکرده، رشد انسانی ندارد، تمام انسان ها و نیروی انسانی ما را از بین برده است این آدم.
این آدم به واسطه نوکری که داشته، مراکز فحشا درست کرده، تلویزیونش مرکز فحشاست، رادیویش بسیاریش فحشاست، مراکزی که اجازه دادند برای اینکه باز باشد، مراکز فحشاست، اینها دست به دست هم دادند. در تهران مرکز مشروب فروشی بیشتر از کتابفروشی است، مراکز فساد دیگر الی ماشائالله است. برای چه سینمای ما مرکز فحشاست. ما با سینما مخالف نیستیم ما با مرکز فحشا مخالفیم. ما با رادیو مخالف نیستیم ما با فحشا مخالفیم. ما با تلویزیون مخالف نیستیم ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، با آن مخالف هستیم. ما کی مخالفت کردیم با تجدد، با مراتب تجدد مظاهر تجدد وقتی که از اروپا پایش را در شرق گذاشت خصوصا در ایران، مرکز چیزی که باید از آن استفاده تمدن بکنند ما را به توحش کشانده است. سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد و شما می دانید که جوان های ما را اینها به تباهی کشیده اند و همین طور سایر این جاها. ما با اینها در این جهات مخالف هستیم. اینها به همه معنا خیانت کرده اند به مملکت ما.
و اما نفت ما، تمام نفت ما را به غیر دادند، به آمریکا و غیر از آمریکا دادند، آنی که به آمریکا دادند عوض چه گرفتند عوض، اسلحه برای پایگاه درست کردن برای آقای آمریکا. ما، هم نفت دادیم و هم پایگاه برای آنها درست کردیم. آمریکا با این حیله که این مرد هم دخالت داشت، با این حیله نفت را از ما برد و برای خودش در عوض پایگاه درست کرد یعنی اسلحه آورده اینجا که ارتش ما نمی تواند این اسلحه را استعمال بکند، باید مستشارهای آنها باشند، باید کارشناس های آنها باشند. این هم از ناحیه نفت که این نفت ما را اگر چند سال دیگر خدای نخواسته این عمر پیدا کرده بود، عمر سلطنتی پیدا کرده بود، مخازن نفت ما را تمام کرده بود، زراعت مان را هم که تمام کرده، این ملت بکلی ساقط شده بود و باید عملگی کند برای اغیار. ما که فریاد می کنیم از دست این، برای این است. خون های جوان های ما برای این جهات ریخته شده، برای اینکه آزادی می خواهیم ما. ما پنجاه سال است که در اختناق بسر بردیم، نه مطبوعات داشتیم، نه رادیوی صحیح داشتیم، نه تلویزیون صحیح داشتیم، نه خطیب توانست حرف بزند، نه اهل منبر می توانستند حرف بزنند، نه امام جماعت می توانست آزاد کار خودش را ادامه بدهد، نه هیچ یک از اقشار ملت کارشان را می توانستند ادامه بدهند و در زمان ایشان هم همین اختناق به طریق بالاتر باقی است و باقی بود و الا هم باز نیمه حشاشه او که باقی است، نیمه حشاشه این اختناقی هم باقی است. ما می گوئیم که خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم، تمام اینها غیر قانونی است واگر ادامه به این بدهند اینها مجرمند و باید محاکمه بشوند و ما آنها را محاکمه می کنیم.
من دولت تعیین می کنم، من تو دهن این دولت می زنم، من دولت تعیین می کنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد (تکبیر حضار) این آقا که خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقایش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد، فقط آمریکا از این پشتیبانی کرده و فرستاده به ارتش دستور داده که از او پشتیبانی بکنید، انگلیس هم از این پشتیبانی کرده و گفته است که باید از این پشتیبانی بکنید. یک نفر آدمی که نه ملت قبولش دارد نه هیچ یک از طبقات ملت از هر جا بگوئید قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند که می آورند توی خیابان ها، از خودشان هست این اشرار، فریاد هم می کنند، از این حرف ها هم می زنند لکن ملت این است، این ملت است (اشاره به حضار). می گوید که در یک مملکت که دو تا دولت نمی شود. خوب واضح است این، یک مملکت دو تا دولت ندارد لکن دولت غیرقانونی باید برود، تو غیرقانونی هستی، دولتی که ما می گوئیم، دولتی است که متکی به آرای ملت است، متکی به حکم خداست، تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را. باید سرجایش بنشیند این آدم و یا اینکه به امر آمریکا و اینها وادار کند یک دسته ای از اشرار را این ملت را قتل عام کند.
ما تا هستیم نمی گذاریم اینها سلطه پیدا کنند، ما نمی گذاریم دوباره اعاده بشود آن حیثیت سابق و آن ظلم های سابق، ما نخواهیم گذشت که محمدرضا برگردد، اینها می خواهند او را برگردانند، بیدار باشید. ای مردم! بیدار باشید، نقشه دارند می کشند، ستاد درست کرده مردیکه در آن جائی که هست، روابط دارند درست می کنند، می خواهند دوباره ما را برگردانند به آن عهدی که همه چیزمان اختناق در اختناق باشد و همه هستی ما به کام آمریکا برود. ما نخواهیم گذاشت، تا جان داریم نخواهیم گذاشت و من از خدای تبارک و تعالی سلامت همه شما را خواستار هستم و من عرض می کنم بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آنوقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطه آرای مردم، مجلس سنا درست بکنیم و دولت اول را، دولت دائمی را (مقصود من از مجلس سنا مجلس موسسان بود، نه مجلس سنا. مجلس سنا اصلش یک حرف مزخرفی است، همیشه بوده.) تعیین بکنیم.
و من باید یک نصحیت به ارتش بکنم و یک تشکر از یکی از ارکان ارتش، یک قشرهائی از ارتش. اما آن نصحیتی که می کنم این است که ما می خواهیم که شما مستقل باشید، ماها داریم زحمت می کشیم، ماها خون دادیم، ماها جوان دادیم، ماها حیثیت و آبرو دادیم، مشایخ ما حبس رفتند، زجر کشیدند، می خواهیم که ارتش ما مستقل باشد. آقای ارتشبد! شما نمی خواهید شما نمی خواهید مستقل باشید
آقای سرلشکر! شما نمی خواهید مستقل باشید، شما می خواهید نوکر باشید من به شما نصحیت می کنم که بیائید در آغوش ملت، همان که ملت می گوید بگوئید، ما باید مستقل باشیم، ملت می گوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیر فرمان مستشارهای آمریکا و اجنبی باشد، شما هم بیائید، ما برای خاطر شما این حرف را می زنیم، شما هم بیائید برای خاطر خودتان این حرف را بزنید، بگوئید (ما می خواهیم مستقل باشیم، ما نمی خواهیم این مستشارها باشند.) ما که این حرف را می زنیم که ارتش باید مستقل باشد، جزای ما این است که بریزید توی خیابان خون جوان های ما را بریزید که چرا می گوئید من باید مستقل باشم ما می خواهیم تو آقا باشی.
و اما تشکر می کنم از این قشرهائی که متصل شدند به ملت، اینها آبروی خودشان را، آبروی کشورشان را، آبروی ملت شان را اینها حفظ کردند. این درجه دارها، همافرها، افسرهای نیروی هوائی، اینها همه مورد تشکر و تمجید ما هستند و همین طور آنهائی که در اصفهان و در همدان و در سایر جاها، اینها تکلیف شرعی، ملی، کشوری خودشان را دانستند و به ملت ملحق شدند و پشتیبانی از نهضت اسلامی ملت را کردند ما از آنها تشکر می کنیم و به اینهائی که متصل نشدند می گوئیم که متصل بشوید به اینها، اسلام برای شما بهتر از کفر است، ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما می گوئیم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید، رها بکنید این را، خیال نکنید که اگر رها کردید ما می آئیم شما را به دار می زنیم. این چیزهائی است که شماها یا کسان دیگر درست کرده اند والا این همافرها و این درجه دارها و این افسرها که آمدند و متصل شدند، ما با کمال عزت و سعادت آنها را حفظ می کنیم و ما می خواهیم که مملکت، مملکت قوی باشد، ما می خواهیم که مملکت دارای یک نظام قدرتمند باشد، ما نمی خواهیم نظام را به هم بزنیم، ما می خواهیم نظام محفوظ باشد لکن نظام ناشی از ملت در خدمت ملت، نه نظامی که دیگران سرپرستی اش را بکنند و دیگران فرمان به آن بدهند.
والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته
در این سخنرانی هم وعده ها سر خرمن بود ، ایشون اون روز مدعی شدن که مگر پدر می تونه برای بچه هاش تصمیم گیری کنه و مثلا هشتاد سال پیش برای امروز تصمیم گیری کنند ، خوب الان هم 37 -40 سال از آن روزها گذشته ، آیا ما نمی توانیم این سوآل را از پیشینیان بکنیم که شما قرار بود برای چند نسل برنامه ریزی و تصمیم گیری کنید ، چرا امروز اجازه ندارند که تصمیم گیری مجددی انجام گیرد . من دیگر سخنی نمی گویم ، همه را واگذار به وجدانهای بیداری می کنم که با نگاهی به سخنان آیت الله ، برای امروز هم صحبتی بنمایند .


  • بهرام محتشم


اولین بار چه کسی وعده آب و برق مجانی را داد؟!
به دهه فجر که میرسیم حال و هوای ایران دگرگون میشود و همه به یاد تظاهرات و راهپیمایی های 1357 می افتند.

به یاد رهایی از دستان استکبار جهانی ، به دست آوردن استقلال و عزت ، سرنگونی حکومت طاغوت و....
اما سوال دیگری در بین نسل سومی ها به وجود می آید و آن سوال اینکه: چرا سخنرانی امام خمینی (ره) در تاریخ 12/11/1357 در بهشت زهرا که تلویزیون پخش میکند سانسور شده است و قسمتهایی از سخنرانی ایشان که درباره مجانی شدن آب و برق و اتوبوس هست سانسور شده و پخش نمیشود؟
مگر امام خمینی(ره) در بهشت زهرا نفرمودند که آب و برق و اتوبوس را مجانی میکنیم ، پس چرا تلویزیون این قسمت از سخنرانی امام(ره)  را سانسور کرده و پخش نمیکند؟


اولین بار چه کسی وعده آب و برق مجانی را داد؟!


برگی دیگر از یک دروغ ۳۰ ساله!

سی سال است که دشمنان امام و انقلاب، با وارونه سازی یک خبر و تحریف ماجرا، مدعی هستند که امام خمینی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مردم ایران قول داده است که آب و برق مجانی می‌شود. دروغگویان حتی مدعی هستند که امام بزرگوار ما، در بدو ورود به وطن یعنی در دوازدهم بهمن سال ۵۷ این وعده را به مردم داده است!

اما رجوع به اصل سخنان امام در بهشت زهرا نشان می‌دهد که اصلا و ابدا چنین وعده‌ای در سخنرانی امام خمینی وجود ندارد و در حقیقت این مساله مربوط است به سخنرانی ایشان در ۱۲ اسفند سال ۵۷ و در مدرسه فیضیه.

البته برای دشمنان امام فرقی نمی‌کند که این سخنرانی مربوط به ۱۲ بهمن باشد یا ۱۲ اسفند. آنها با استناد به این سخنرانی و عدم تحقق چنین وعده‌ای، می‌خواهند اینگونه وانمود بکنند که امام خمینی و یا انقلاب، مردم را فریب داده‌اند و یا با چنین وعده‌هایی انقلاب را پیش برده‌ا‌ند و یا اینکه این قبیل وعده‌ها فاقد پشتوانه علمی و کارشناسی و به دور از واقعیت بوده است! متاسفانه در نوشته‌های ضدانقلاب انواع و اقسام توهین و اهانت و فحاشی را علیه امام می‌بینیم.

در مقابل، دوستان امام و انقلاب و حتی برخی مسئولان رسمی کشور هم گاهی ضمن تایید این مساله، به زعم خود سعی کرده‌اند با توجیهات مختلف از امام و انقلاب دفاع کنند! گویا اینها هم باور کرده‌اند که امام چنین وعده‌ای را به مردم داده است! مثلا آقای علیرضا محجوب نماینده مجلس گفته است:«حضرت امام خمینی (ره) پس از پیروزی انقلاب اسلامی اعلام کردند آب و برق برای مردم رایگان است، اما پس از آن کارشناسان اعلام کردند که اجرای این موضوع تنها برای افراد کف جامعه امکانپذیر است.»

این اظهارات موافق و مخالف در حالی صورت می‌گیرد که مراجعه به اسناد انقلاب و آرشیو مطبوعات آن روز، نشان می‌دهد که شخص دیگری غیر از امام برای اولین بار این وعده را به مردم داده است! در حقیقت مطلب امروز من هم افشای این دروغ سی ساله و بیان یک واقعیت پنهان است.

ابتدا به عبارت امام توجه کنید: «علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را میخواهیم مرفه کنیم. شما به معنویات احتیاج دارید، معنویات ما را اینها بردند. دلخوش نباشید که تنها مسکن میسازیم ، آب و برق را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم اتوبوس را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم دلخوش به این مقدار نباشید معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدهیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. اینها شما را منحط کردند؛ این قدر دنیا را پیش شما جلوه دادند ‌که خیال کردید همه چیز ‌این ‌است.»

همان طوری که اشاره شد این سخنرانی مربوط است به روز شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۵۷. از این عبارات مشخص می‌شود که حتما شخصی غیر از امام این دلخوشی مادی را برای مردم به وجود آورده است! با مرور اخبار روزهای قبل از سخنرانی امام، این شخص نامعلوم و این حقیقت پنهان مشخص می‌شود.

کیهان ۸ اسفند ۱۳۵۷ / سخنگوی دولت : «برای کم در آمدها؛ آب و برق مجانی می‌شود!» سخنگوی دولت کسی نیست جز آقای عباس امیرانتظام! به عبارت دیگر لایحه‌ی آب و برق مجانی را اولین بار دولت موقت مهندس بازرگان تصویب کرد و وعده‌ی آنرا هم به مردم داد و امام خمینی چند روز بعد، این وعده‌ی دولت موقت را تصحیح و تکمیل کردند!

در حقیقت امام به خاطر این که مبادا این قبیل وعده‌های دولتی، انقلاب اسلامی را به انقلابی صرفا مادی و با اهدافی مادی تبدیل کند، مصوبه دولت موقت را اینچنین تصحیح می‌کند که دلخوش به این نباشید که آب و برق مجانی می‌شود! امام بزرگوار ما توضیح می‌دهد که انقلاب اسلامی علاوه بر اینکه وظیفه دارد به فکر رفاه مادی مردم باشد، دنبال رفاه و سعادت معنوی آدمها هم هست. چرا که انقلاب اسلامی بیشتر از آنکه مادی باشد، انقلابی معنوی برای گستتن بندهای اسارت و بردگی ناشی از استبداد و استعمار و استحمار بود.

پس در سخنان امام خمینی وعده‌ای وجود ندارد. ایشان با توجه به احتمال تغییر ذائقه مردم و تحریف معنا و مفهوم و آرمان انقلاب، هدف اصلی انقلاب را برای مردم و شاید هم برای دولت موقت تبیین ‌کردند.

فراموش نکنیم که دولت مهندس بازرگان و اعضای کابینه و شخص آن مرحوم، خودشان را آدم‌هایی متخصص و روشنفکر می‌دانستند که توانایی حل مشکلات مردم را دارند. آنها گاهی به صراحت و گاهی هم با ایما و اشاره، روحانیون و رهبران انقلاب را به سنتی بودن و بی‌سواد بودن متهم می‌کردند!

به هرحال خوب یا بد، جدای از اینکه موافق این وعده باشیم یا مخالف آن و اصلا هر تفسیری که برای وعده آب و برق مجانی داشته باشیم، این دولت بازرگان بود که اولین بار این لایحه را تصویب کرد و خبر این وعده‌ی تاریخی را هم شخص آقای امیرانتظام یعنی سخنگوی دولت موقت و معاون نخست وزیر وقت در اختیار مطبوعات قرار داد!

پس اگر به زعم ضدانقلاب، وعده‌ی دروغی داده شده و یا وعده‌ای غیرکارشناسی به مردم داده شده، چرا کسی از بازرگان و دولت موقت اسم نمی‌برد؟! عدم اشاره ضدانقلاب و حتی دوستان انقلاب در سی سال گذشته به این حقیقت مهم و پنهان، جالب و عجیب است. اگر عبارت «آب و برق مجانی» را در اینترنت جستجو کنید، صدها و شاید هزاران سایت و وبلاگ و کلیپ و فیلم اهانت آمیز علیه امام خمینی پیدا می‌کنید که همه آنها بدون کمترین اشاره‌ای به این مصوبه دولت بازرگان، فقط و فقط به امام خمینی اهانت می‌کنند! اما کسی نمی‌گوید که سخنان امام، در حقیقت اشاره به وعده دولت بازرگان بوده است!

امروز که به مدد آرشیو کیهان، مشخص شده است اولین بار این وعده را دولت موقت به نخست وزیری مهندس بازرگان به مردم داده و خبر آن را هم شخص عباس امیرانتظام در اختیار مطبوعات قرار داده، آیا دروغگویان و هتاکان، به این حقیقت اعتراف می‌کنند؟ البته احتمالا، حالا که همه چیز ثابت شده، باز هم باید منتظر سوالات و شبهات جدید باشیم! ماجرای گاو بنی اسرائیل را که یادتان هست؟!

پی نوشت و اصلاحیه

بعضی دوستان معتقدند که تصویب آب و برق مجانی در دولت، تحت تاثیر سفارشات امام خمینی به دولت موقت بوده است. دلیل این دوستان پیام ۱۴ ماده‌ای امام در تاریخ ۹ اسفند و نطق تلویزیونی مرحوم بازرگان در تاریخ ۲۳ اسفند ۵۷ است. مهندس بازرگان در این مصاحبه تلویزیونی که متن آن در کیهان ۲۴ اسفندماه نیز به چاپ رسیده، ادعاهایی را درباره امام مطرح کرده است. مثلا وی ادعا کرده است که امام بدون مشورت با دولت و یا با صدور اعلامیه، خواسته است که آب و برق مجانی شود!

در حالی که اگر صحیفه امام را مرور کنیم، قبل از تاریخ مصوبه هیات دولت، هیچ سخنرانی و اطلاعیه‌ای از طرف امام سراغ نداریم که به موضوع آب و برق مجانی اشاره شده باشد. تنها موردی که وجود دارد همان پیام ۱۴ ماده‌ای مورخ ۹ اسفندماه است که بعد از تصویب آب و برق مجانی در دولت، صادر شده است. البته امام در این نامه از قید «فعلا» و «برای طبقات کم بضاعت» استفاده کرده است .

پس این احتمال وجود دارد که پیش از این، رهبران انقلاب یا شورای انقلاب و یا امام به طور خصوصی و نه از طریق فشار رسانه‌ای و یا صدور اعلامیه، به دولت پیشنهاد چنین کاری را داده باشند. اما چرا مرحوم بازرگان در مصاحبه ۲۳ اسفند ادعا کرده است امام از طریق اعلامیه و بدون مشورت با او دستور داده؟!

نگاهی به آرشیو سخنان امام نشان می‌دهد که علت اصلی ناراحتی مهندس بازرگان چیز دیگری بوده است. چون قبل و بعد از تصویب لایحه دولت، نشانه‌ای از نارضایتی دولت از این پیشنهاد دیده نمی‌شود و موردی هم سراغ نداریم که امام در اعلامیه و یا سخنرانی عمومی، دولت را برای این مساله خاص تحت فشار قرار داده باشد. اتفاقا برعکس، امام بعد از تشکیل دولت موقت، بارها مردم را به همکاری با دولت در جهت رفع محرومیت‌ها تشویق و به صراحت تاکید می‌کرد که رفع این محرومیت‌ها به زمان زیادی نیاز دارد.

نکته اینجاست که امام در روزهای قبل از مصاحبه بازرگان (دهم و پانزدهم اسفند) انتقادات تندی را به سیاست گام به گام دولت در رفع مفاسد دستگاه‌های دولتی و وزارتخانه‌ها و باقی ماندن برخی مظاهر رژیم گذشته مطرح کرده بود که این مساله موجب ناراحتی و گلایه مهندس بازرگان می‌شود. اما وی سعی کرد بدون ارائه پاسخی قانع کننده به انتقادات اصلی و اساسی امام و با اشاره به مسائلی چون آب و برق مجانی که مصوبه دولت خودش نیز بود، انتقادهای امام را احساسی و غیرتخصصی معرفی کند!

به هرحال آب و برق مجانی، چه با سفارش امام بوده و چه نبوده، مصوبه دولت موقت در تاریخ ۸ اسفند ۵۷ بوده است آنهم با قید فعلا و برای اقشار کم درآمد، نه برای همیشه و همه مردم. نکته مهمتر اینکه علی‌رغم چاپ اصل سخنان دوازدهم بهمن امام در مطبوعات آن روز، هنوز هم عده‌ای اصرار دارند که امام در بدو ورود به ایران، وعده‌ی آب و برق مجانی را داده است!

در پاسخ این متن گهرباری که در بالا آمد باید بگویم که اصلا مهم نیست که اولین بار چه کسی این گهرفشانی را کرد ، مردم ما نادان نیستند ، خیلی خوب معنی حرفها را می فهمند و موضع میگیرند ، چرا می خواهید با ماست مالی ، حرفهای آیت الله خمینی را کم اثر جلوه بدهید ، آیت الله روزی که این سخنرانی را کرد چه 12 بهمن چه 22 بهمن و چه 12 اسفند و یا هر روز دیگر ، مهم این است که این سخنان را آیت الله تکرار کرد و به مردمی که پای منبرش گوش جان سپرده بودند ، این وعده ها داده شده و روزنامه ها هم از قول رهبر یا هر کس دیگر نقل کرده اند ، مهم این است که این سخن پژواکی سخت یافته و امروز با این که بیش از 37 سال از آن روزها می گذرد ،‌مردم این دروغ را به گوش دارند و به فرزندانشان نیز منتقل کرده اند و گفته اند که روزهای اول با چه ترفندی مردم را همراه کردند ، حالا این که این سخن کارشناسی بود یا نه ، مهم نیست ، مهم وعده یی بود که به مردم داده شد و به آن عمل نشد ، مانند بسیاری از وعده های دیگر که هرگز عملی نشد و این تنها حرف غیر کارشناسی آیت الله نبود ، بعد از آن هم بارها و بارها غیرکارشناسی حرف زد ، تأثیر حرفی که من می زنم و یک فرد عادی از میلیونها مردم این کشورم ، با حرفی که رهبر یک امت می زند ، زمین تا آنسوی آسمان هفتم تفاوت دارد . چرا خودمان را گول می زنیم ، این وعده یکی از هزاران وعده یی بود که هیچگاه عملی که نشد هیچ ، تا همین امروز هم هر وقت می خواهند هزینه های آب و برق و گاز مردم رو بالا ببرند ، از چند وقت قبلش شروع می کنند به قیاس مع الفارق در قیمت این خدمت در ایران و کشورهای دیگر  و در پایان حضرت وزیر محترم مدعی می شود که هزینه ها بالا رفته و ما هنوز داریم مفتی به مردم خدمات می دهیم . آقایان وزیر از هر تیره و طائفه یی که باشند و از هر حزب و قومی که باشند ، تا پیش از این که به قدرت برسند ، از مردم سخن می گویند و  مطالبات مردم رو بیان می کنند ، ولی وقتی که به قدرت و وزارت می رسند ، اولین چیزی که فراموش می کنند همان گهرفشانی هایی خودشان در حق مردم است ، چرا که وقتی وارد عرصه ی کار می شوند ، می فهمند که چه شکر مفتی خورده اند و چه وعده ی خطرناکی به مردم داده اند که نه خودشان که هفت جدشون هم توانایی رسیدگی به این وعده ها را ندارد.

حالا چه فرق دارد که نخستین بار این تخم را چه کسی در دهن شکست ، مهم این است که این سخنان از دهان کسی تکرار شد که رهبر مردم شده بود و مردم از این فرد توقعی داشتند که از هیچ کس دیگر نداشتند ، این مرد کسی بود که بسیاری از مردم همه ی آرزوها و آمالشان را از وی تمنا داشتند و در خیال و واقعیت دنبال این خواسته هایشان بودند ، ولی از آنجا که سر چشمه ی شلوع کاسه و کوزه زیاد می شکند ، در گرماگرم انقلاب و خروش آن دوران ، این حرف و خیلی از وعده ها نادیده گرفته شد و همچین که بر سریر قدرت تکیه زدند ، همه چیز را به دست فراموشی سپردند . تا همین امروز هم این روش و منش را با شدت و حدت پی گرفته اند و از آنجایی که مردم ما فراموشکارند ، سریع از یاد می برند که چه وعده هایی داده شد و چه وعده هایی عمل نشد. از جمله ی این گهرفشانی ها ، رایگان شدن آب و برق بود که نه تنها هیچ وقت رایگان نشد ، بلکه الان هزینه ی اون برای خیلیها کمرشکن شده است ، به قول بابایی که خودش از شهود این روز سخنرانی خمینی در بهشت زهرا بوده است ،‌ می گفت ،: آره خمینی آنها را رایگان اعلام کرد ، ولی برای مرده هایی که دور و برش در بهشت زهرا خفته بودند و دیگر در شمار زنده ها نبودند . این حرفها رو در بهشت زهرا زد آن هم نه برای مردم که برای مردگان بود.

  • بهرام محتشم
امروز داشتم سخنرانی آیت الله خمینی رو در بهشت زهرا گوش می کردم . از روز اولی که وارد ایران شد و بی اینکه در جایی دیگر مستقر شود ، مستقیم به بهشت زهرا رفت و برای کلی مردم سخنرانی کرد . امروز که به سخنان ایشون گوش می دیم . نه من که تقریبا هر کسی گوش بدهد ، می فهمد که همه ی حرفهای آیت الله وعده ی سر خرمن بود . نه تنها چیزی نصیب ما نشد که هرچی هم داشتیم ، نیز کم و زیاد از دست رفت . ای کاش این جا به قضاوت بنشینیم

  • بهرام محتشم

راستش رو بخواین از اون جایی که هیچ علاقه یی به نظام جمهوری اسلامی ندارم ، زیاد خودم رو درگیر سیاستهای نظام هم نکرده ام . چنان که بارها گفته ام ، اگر اعتقادی به نظام جمهوری اسلامی ندارم ، دلیلی بر این نیست که التزامی هم نداشته ابشم ، چنان که یک آدم در آمریکا باشد و اعتقادی به نظام جمهوریت این کشور نداشته باشد ، ولی باید به قوانین این کشور احترام بگذارد وگرنه زندگی برایش سخت خواهد شد. چنان که بسیاری از کسانی که در کشورهای دیگر هستند ، نظر به این که نظام حکومتی کشور مورد بحثشان را قبول ندارند ، ولی به قوانین مدنی این کشورها احترام می گذارند و البته بسیاری از این مردم به نظام سربازی آن کشور هم پایبندی داشته و انجام سربازی کرده اند چنان که بسیاری از ایرانیان ساکن آمریکا ، امروز در ارتش آمریکا عضو بوده و به آرمانهای این ارتش می اندیشند . من هم چنان که اینان هستند ، در ایران عزیز زندگی می کنم و دستکم 400 سال پیشینه ی تاریخی در یکی از روستاهای مرکزی ایران و منطقه ی یزد رو دارم که نشان می دهد که ما ایرانی هستیم و پیش از این هم ایرانی بوده ایم . من و تمام پدران پیشین من ایرانی بوده و در این سرزمین زندگی کرده اند . از اون سده های پیشین رژیم های بسیاری در این کشور بر سر کار آمده و نابود شده اند ، ولی ما ایرانی بوده و مانده ایم . امروز هم این رژیم در کنار رژیمهای گذشته قرار دارد و امروز هست و مسلما تا ابد در ایران برقرار نخواهد بود ، ولی مسئله ی مهم این است که امروز و در دوره ی ما این نظام بر قرار می باشد و ما هم التزام به این قوانین داریم که رژیم کنونی برقرار کرده است و فردای از میان رفتن این نظام ، اگر عمری باقی باشد ، باید با قوانین آن رژیم زندگی کنیم . ولی من در کمترین تعهدی که به نظام داشته ام ، انجام سربازی بوده است که 21 ماه از بهترین روزهای جوانی ام را برایشان خدمت کرده ام و البته صدمات روحی و روانی و جسمی زیادی هم دیدم . روزهایی بسیار سخت که برای خیلیها قابل تحمل نبود و نیست . امروز که گاهی از جلوی همان پادگان محل خدمتم رد می شوم ، انگشت تحیر به دهان می گیرم که اینقدر تغییر کرده است ، به هر روی ، روزهای سخت و سیاه سربازی من گذشت و هنوز هم باور کنید که توهم دارم که باز هم منو برای سربازی ببرند . از بس به من بد گذشت در این دو سال .

حالا از این همه حرف زدن و مقدمه چینی منظورم این بود که بابا یکی به داد این مردم برسه . گاهی اوقات وقتی به همه ی اموری که ذهن آدم به آن می اندیشد ، می اندیشم در می یابم که چه قدر از مدینه ی فاضله یی که به اون می اندیشم دور هستیم ، هر گوشه از این کشور رو می بینیم ، تا خرخره در کثافت فساد اداری غوته ور است . مثلا در دوره ی سربازی ، یک برد اطلاعاتی رو روزهای آخر توی ستاد مشترک دیدم که نشان می داد که سهمیه ی فوری و واجب هر سرباز چه چیزهایی و به چه اندازه یی است ، خدایی وقتی به اقلامی که باید به عنوان جیره به سرباز بدهند ، نگاه کردم ، شک کردم که در ارتش هستم یا در دزدخانه ام ؟؟

دیدم از تمام اون جیره یی که باید به من سرباز می دادند ، تنها واکس و قند و چای و یک مقدار خنزر و پنزر رو به ما سر وقت دادند و بقیه ی اقلام رو یا اصلا ندادند و یا این که یک چهارم جیره ی ما رو دادند . مثلا از 4 جفت پوتین تنها دو تا به ما دادند ، از جوراب و زیرپوش و لباس نظامی و ... همه را کمتر از یک چهارم تا یک دوم داده بودند . هر چی نگاه کردم ، دیدم نه در زمان جنگیم و نه در حال تحریم نظامی . همین جیره رو سربازهای سپاه تمام و کمال می گرفتند ولی سربازهای ارتش بیچاره  بودند و چیزی دستمان را نگرفت و به کوچکترین بهانه یی یا به ما اضافه خدمت می دادند و یا این که با تهدید ، مجبور به سکوت می شدی .

این یکی از مظاهر فساد در ارتش بود . یکی دیگر از مفاسد ارتش ، همجنسگراهای نظامی بودند که خدا رو شکر توی دوره ی ما هم کم نبود و یکی از اونها به پست من هم خورد ، ولی من اون وقتها اینقدر توی عشق و عاشقی با دختر همسایه امون و دختر عمو . غیر ذلک بودم که اصلا سمت این کثافت کاری ها نمی رفتم ، ولی همین گل پسر تقریبا نصف سربازان پادگان ما رو سیراب کرده بود و تنها کسی که انگاری دست بهش نزده بود ، من بودم ‍‍‍!!! وقتی حضرت تیمسار ما فهمید که این آقا پسر تهش باد می ده و کونش می خاره ، به جای این که تبعیدش کنه ، نوازشش کرد و نشون به اون نشون که من هفت روز اضافه خدمت خوردم و این آقا پسر حتی یک ساعت هم اضافه نخورد!!!


  • بهرام محتشم

راستش رو بخواین ، اینقدر بی بخاری از جمهوری اسلامی دیده بودم که وقتی آقای خامنه یی در دیدار با سران نظامی کشور ، به عربستان اخطار شدید داد که اگر روابط سیاسی را به چالش بکشه و بخواد از پیکرهای حجاج کشته شده ، سوء استفاده بکنه ، با شدت عمل و خشونت رفتار خواهد کرد ، خیلی حال کردم . ما بعد از پایان جنگ با کشور عراق ، درگیر سیاستی انزوا طلبانه شدیم و تا جایی پیش رفتیم که کشورهایی مثل عربستان و کویت و قطر و بحرین و امارات که کل مردمشون رو جمع کنیم شاید حدود 40 میلیون نفر جمعیت داشته باشند که البته حدود 10-20 درصد اینها یا شیعه هستند یا هوادار ایران هستند . می ماند حدود 30 -35 میلیون نفر که کل ارتشهاشون رو هم جمع کنند به قدر ارتش ما ، اونهم بدون نیروی ذخیره - نیستند ، اینقدر شاخ شدن که برای ما شاخ و شونه کشیدند . اینها به پشتوانه ی اربابهاشون ، اینجوری دندون نشون می دن ، ولی یادشون رفته که جوونهای ما چه جوری جبهه را پر کردن و بی اسلحه جلو رفتن ، در حالی که دنیا با ما سر جنگ داشت . ولی دیگه نه امروز اون روز هست و نه ما دیگه بی اسلحه و مهمات هستیم ، حالا که موشکهای ایران تا سودان رو هم می تونه نشونه بگیره ، عربستان باید بدونه که هیچ جایی در کشورش براش امن نیست ، تا آمریکا بخواد از اون ور دنیا بیاد از اینها حمایت کنه ، ما اونجا رو با خاک یکی کردیم ، ما 20 -25 ساله با دقت رفتارهای ساختار شکن عربستان را مد نظر داریم و میدونیم که چه غلطی می کنند ، در این سالها بیکار ننشستیم و هم انبارهامون رو پر کردیم و هم انرژی هسته یی رو به انجام رسوندیم تا این کون برهنه ها بدونن که ما صلح جو هستیم ولی اگر بخواهند عزت ما رو دست کم بگیرند و برای ما شاخ و شونه بکشند ، راحتشون کنیم که اگر زیاد زرزر کنند ، خاک ریاض رو به توبره می کشیم . در نبود کوتاه مدت سیاسی ایران در سالهای پس از انقلاب عربستان خیلی برای ما شاخ و شانه کشید و ترکیه هم در نبود قدرت اقتصادی ما ، اقتصاد خودش رو ساخت . ولی ما اجازه نمی دیم که عربستان یا ترکیه بخوان جایگاه بارز ما رو در خاورمیانه اشغال کنند .

با خشونتی که رهبر نشان داد ، عربستان سریع جا زد و دست از ایجاد تنش برداشت و عین آدم حاجی های ما رو پس فرستاد . جوونهای ما شاید برای نبرد در سوریه و اسرائیل انگیزه ی بالایی نداشته باشن ، ولی شک نداشته باشند که برای جنگ با سعودیهای پدرسوخته صف می بندند تا به جبهه ها اعزام شوند و پوزه ی نجس این کثافتها رو به خاک بمالند و تقاص خون شهیدان سالهای پیش رو از این ها بگیرند . کمکهای مالی عربستان و کویت و قطر و بحرین بود که سالها جنگ ایران و عراق ادامه دار کرد . حالا اینها باید مواظب باشند که بهانه ی بزرگی دست ایران ندهند که سربازان ایرانی و بسیجیها و سپاهیان جان بر کف آماده ی نبرد با این کثافتها هستند ، چه اونهایی که باور دینی به آخوندها دارند و چه اونهایی که مثل من آخوندها رو قبول ندارند ولی برای آب و خاک وطنشون حاضرند پا به میدان بگذارند.

  • بهرام محتشم

در پی کشته شدن بیش از 4170 تن از حجاج بیت الله الحرام و افزایش کشته های ایران از 131 تن به 240 تن تا به حال و مفقود شدن دستکم 230 تن از ایرانیها در این مراسم . ایران همچنان از موضع ضعف اقدام می کند . کشته شدن دستکم 200 ایرانی ، آن هم در مراسمی که هر ساله در این سرزمین برقرار می شود ، باعث شده تا ایران با مسالمت و خوشگویی از عربستان بازخواست بکند . در حالی که یک کشور بدلی و قلابی مانند اسراییل برای یک سربازش جنگ جهانی راه می اندازد ، ایران در برابر کشته شدن حجاج کشورش ، به جای این که با توپ پر و تهدید سیاسی و نظامی عربستان را وادار به همکاری کند ، با زبان نرم دست به کار شده است . کشوری که عرضه ی بر پا کردن سالم یک مراسم سالانه را ندارد ، در حالی که این کشور صدها سال است که میزبان مراسم حج بوده است ، هر ساله با اجرای مراسمی نارسا و با کاستی ، باعث مرگ و میر دهها و صدها حاجی می شود. بارها مردم سرزمین پاک ایران خواهان نرفتن حاجی به مراسم سالانه بوده اند ، ولی کو گوش شنوا . پارسال توی مراسم حج عمره ، دو سه سرباز گمرک جده با دست درازی به یک پسر بچه ی ایرانی ، وقتی با سکوت معنی ایران روبرو شدند ، به جای این که حج را ممنوع کنند و از ارسال حاجی به مکه خودداری کنند و این گونه اعتراض خود را بیان کنند و نیز در مجامع حقوقی جهان اعاده ی حق کنند و اذهان عمومی جامعه خود را توجیه کنند و در جریان امور این رویداد بگذارند ، باز هم امسال 65 هزار حاجی را به عربستان فرستادند تا این بار جنایتی دیگر را رقم بزنند . در حالی که می شد با نفرستادن حجاج به مکه جلوی این تلفات عمدی را بگیرند . چند روز پیشتر هم با سقوط یک جرثقیل بزرگ در مسجد الحرام در آن واحد 10 -12 ایرانی کشته شدند . با همه ی این جنایات که رژیم کثیف سعودی انجام داده ، دریغ از یک معذرت خواهی خشک و خالی .

به راستی چرا در روند روابط سیاسی ایران با کشورهای حقیری مانند عربستان تا این حد نرمش و انعطاف نشان می دهیم ، چرا از موضع قدرت سخن نمی گوییم ، تا کی در برابر کشوری مانند عربستان سکوت بکنیم ، تا کی باید تنها و تنها با دیپلماسی حرف بزنیم ، در جایی که عربستان عین سگ هار با ما رفتار کرده ، تا سالهای پیش از 1357 که عربستان قدرت عرض اندام در برابر ایران را نداشته است ، پس از 1357 که ایران دچار رکود سیاسی و اقتصادی شد ، عربستان دست به رشد اقتصاد جنگی زده و با خرید جنگ افزار سعی در پر کردن خلاء قدرت خویش داشته است ، ولی این را ندانسته که عربستان هر چقدر هم زور بزند ، نمی تواند جایگاه ایران را به دست آورد. عربستان و همه ی همپیاله هایشان با هم جمع شوند ، هیچ غلطی نمی توانند بکنند ،‌ایران افزون بر این که توانایی برخورد نظامی با این نخاله ی خاورمیانه را دارد ، توانایی بر هم زدن آرامش سیاسی و اجتماعی عربستان را هم دارد . ما دیگر در جایگاه 35 سال پیش نیستیم که یک کشور انگلی مثل عربستان با موش دواندن در کار ایران باعث اخلال کار شود ، هنوز ایرانی ها خیانت عربهای منطقه را به خویش فراموش نکرده اند ، هنوز فراموش نکرده ایم که در زمان جنک ایران و عراق ، عربستان و کویت چند ده میلیارد دلار به عراق کمک بلاعوض کردند و بنادرشان را به روی محموله های جنگی عراق باز کردند و لوله های نفتی عراق را به بنادر خویش کشیدند و نفت عراق را به بازارها رساندند . ما هنوز از یاد نبرده ایم که خون جوانان ما ، با پول کثیف این تازیان بیابانگرد به زمین ریخت . هنوز از یاد نبرده ایم که پول کثیف این عربهای کون برهنه بود که جنگ را 8 سال به ما تحمیل کرد . به راستی کی می خواهیم به خود بیاییم و ضرب شستی به این کونه برهنه ها نشان بدهیم .

  • بهرام محتشم

فهرست عملیات‌های زمینی گسترده ایران در جنگ ایران و عراق

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

فهرست عملیات زمینی گسترده ایران در جنگ ایران و عراق مقاله‌ای در باب معرفی ۲۸ عدد از مهمترین عملیات زمینی ایران در طول ۸ سال جنگ ایران و عراق است که با نام عملیات گستردهشناخته می‌شوند. در این مقاله عملیات گسترده بر اساس جبهه عملیاتی به ۳ دسته جبهه شمالی، جبهه میانی و جبهه جنوبی دسته‌بندی می‌شوند. مجموعه اطلاعات معرفی شده برای هر عملیات مشتمل بر:نام عملیات، تاریخ شروع و پایان عملیات، منطقه اجرای عملیات، رمز عملیات، نیروهای عمل‌کننده در هر عملیات و چکیده‌ای از مهمترین دستاوردهای بدست آمده در هر عملیات می‌باشد.

جبهه جنوبی[ویرایش]

نام عملیات تاریخ شروع تاریخ پایان منطقه نبرد رمز عملیات نیروهای عمل‌کننده نتایج عملیات
عملیات دزفول ۲۳ مهر ۱۳۵۹ ۲۳ مهر ۱۳۵۹ غرب پل نادری و رودخانه کرخه، سه راه قهوه خانه
ارتش تثبیت پل نادری و عقب راندن دشمن از قسمتی از غرب کرخه
عملیات نصر ۱۵ دی ۱۳۵۹ ۱۸ دی ۱۳۵۹ هویزه-کرخه‌کور- دشت آزادگان - ارتش و
دانشجویان
پیرو خط امام
نیروهای ایرانی بخشی از شهر خرمشهر را آزاد کردند ولی به دلیل پیشروی ناهماهنگ در محورها و نبود پشتیبانی مناسب، مواضع تثبیت نگردیده و نیروهای ایرانی عقب رانده شدند
عملیات توکل ۲۰ دی ۱۳۵۹ ۲۰ دی ۱۳۵۹ شمال آبادان- سه‌راهی ماهشهر - ارتش تلاش نیروهای ایرانی در جهت جلوگیری از محاصره آبادان و عبور نکردن نیروهای عراقی از کارون با شکست روبرو شد
عملیات فرمانده کل قوا ۲۱ خرداد ۱۳۶۰ ۲۵ خرداد ۱۳۶۰

سپاه
عملیات ثامن الائمه ۵ مهر ۱۳۶۰ ۵ مهر ۱۳۶۰
نصرمن‌الله و فتحٌ‌قریب ارتش بازپسگیری ساحل شرقی رودخانه کارون-خارج کردن آبادان از محاصره یکساله-آزادسازی بیش از ۱۵۰ کیلومترمربع از اراضی اشغال شده نوسط ارتش عراق-کلاسیک ترین عملیات نیروهای ایرانی در طول جنگ که کاملا بر پایه اصول نظامی بود
عملیات طریق القدس ۸ آذر ۱۳۶۰ ۱۵ آذر ۱۳۶۰ شمال‌و جنوب کرخه- دشت آزادگان حسین‌بن‌علی ارتش و سپاه آزادسازی بستان و ۷۰ روستای منطقه و ۵ پاسگاه مرزی-تصرف مناطق الله اکبر و تنگه چزابه
عملیات فتح المبین ۲ فروردین۱۳۶۱ ۱۰ فروردین۱۳۶۱ غرب کرخه یازهرا(س) ارتش و سپاه بازپسگیری ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک ایران از نیروهای عراقی-آزادسازی جاده استراتژیک دزفول تا دهلران-تصرف چاه‌های نفت ابوقریب در ارتفاعات تینه-اسارت ۱۵۰۰۰ سرباز عراقی توسط نیروهای ایرانی
عملیات بیت المقدس ۱۰ اردیبهشت۱۳۶۱ ۳ خرداد۱۳۶۱ خرمشهر- دشت آزادگان یا علی‌ابن‌ابیطالب علیه‌السّلام ارتش و سپاه آزادسازی خرمشهر و منطقه هویزه و پادگان حمید-انهدام۲۰٪ از ارتش عراق-آزادسازی۵۰۳۸ کیلومترمربع از مناطق اشغال شده-عقب‌نشینی گسترده نیروهای عراق از استان خوزستان و موضعگیری آنها در اطراف شهر بصره جهت مقابله با حمله احتمالی نیروهای ایرانی
عملیات رمضان ۲۲ تیر۱۳۶۱ ۷ مرداد۱۳۶۱ شرق بصره یا صاحب‌الزمان ادرکنی ارتش و سپاه موفقیت نیروهای ایرانی در محاصره بصره و شکست در نفوذ و تصرف آن شهر
عملیات محرم ۱۰ آبان۱۳۶۱ ۲۰ آبان۱۳۶۱ موسیان- ارتفاعات مرزی «میال حمرین»- جنوب‌شرقی دهلران یا زینب(س) ارتش و سپاه از اهداف این عملیات بازیابی روحیه رزمندگان ایرانی بعد از شکست در عملیات رمضان بود-تصرف منابع نفتی موسیان و بیات و همچنین حوضچه‌های نفتی زبیدات که مشتمل بر ۷۰۰ حلقه چاه نفتی بود-تصرف جاده طیب به شهرانی-تصرف جاده تدارکاتی بغداد به بصره-رسیدن نیروهای به نقطه مرزی به طول۵۰ کیلومتر
عملیات والفجر مقدماتی ۱۷ بهمن۱۳۶۱ ۲۱ بهمن۱۳۶۱ فکه‌-چزابه یاالله‌-یاالله‌-یاالله سپاه لو رفتن طرح عملیات توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق-ناکامی نیروهای ایرانی در تصرف پل غزیله و تصرف شهر العماره
عملیات والفجر ۱ ۲۱ فروردین۱۳۶۲ ۲۸ فروردین۱۳۶۲ جبل فوقی- شمال فکه یاالله‌-یاالله‌-یاالله ارتش دستیابی نسبی نیروهای ایرانی به ارتفاعات موردنظر-ضعف فرماندهی نیروهای زمینی به جهت اتکای بیش از حد به واحد توپخانه-ناکامی در الحاق یگانها به یکدیگر بعد از پایان عملیات-عقب نشینی نیروهای ایرانی به مواضع قبلی بعد از چند روز
عملیات خیبر ۳ اسفند۱۳۶۲ ۲۲ اسفند۱۳۶۲ هورالهویزه یا رسول الله ارتش و سپاه در محور شمالی عملیات‌(العزیز)نیروهای ایرانی توانستند خود را به رودخانه دجله رسانده و تردد خودروهای راه بصره به بغداد را قطع کنند-تصرف دو جزیره مجنون به مساحت ۱۶۰ کیلومتر مربع‌-تصرف ۵۰ حلقه چاه نفت-استفاده گسترده عراق از سلاح شیمیایی-شروع جنگ نفت‌کشها
عملیات بدر ۱۹ اسفند۱۳۶۲ ۲۶ اسفند ۱۳۶۳ هورالهویزه- شمال بصره یا فاطمه‌الزّهرا(س) سپاه پیشروی کم نیروهای ایرانی در مواضع عراق تا شرق دجله و ناکامی در عبور از آن-ناتوانی آتشباری مناسب نیروهای ایرانی به نیروهای عراق به دلیل کمبود امکانات-عقب نشینی از نیمی از مناطق متصرف شده بعد از یک هفته-شروع جنگ شهرها
عملیات والفجر ۸ ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ ۲۹ فروردین ۱۳۶۵ شبه‌جزیره فاو یا فاطمه‌الزهرا(س) سپاه تصرف شهر فاو، راس‌البیشه، جاده فاو تا بصره-قطع دسترسی عراق به خلیج فارس-گسترده ترین استفاده از سلاح‌های شیمیایی در طول جنگ از جانب ارتش عراق-اسارت ۳۰۰۰ سرباز عراقی توسط نیروهای ایرانی-تصویب قطعنامه ۵۸۲ شورای امنیت-ساخت پل «بعثت»با استفاده از ۵۰۰۰ لوله بر روی اروند رود-مصدومیت شیمیایی بیش از ۱۵۰۰۰ سرباز ایرانی در ۱۷ روز-ورود رابرت مک‌فارلین به تهران
عملیات کربلای ۴ ۳ دی ۱۳۶۵ ۵ دی ۱۳۶۵ غرب جزیره مینو- ابوالخصیب محمدرسول‌الله سپاه لو رفتن طرح عملیات پیش از آغاز آن توسط هواپیماهای آواکس-مسدود کردن حفر کانال در معبر اصلی محور و پر کردن آن با مازوت جهت زمین گیر کردن نیروهای ایرانی-شکست خودن نیروهای ایرانی در تصرف کردن جزایر ام‌الرّصاص و ابوالخطیب بعد از۴۸ ساعت و دستور توقف عملیات توسط فرماندهان
عملیات کربلای ۵ ۱۹/۱۰۱۳۶۵ ۴ اسفند ۱۳۶۵ شرق بصره یا زهرا(س) سپاه پاسداران تصویب قطعنامه ۵۹۸-پیشروی ۱۲ کیلومتری به سمت بصره-تصرف ۱۱ قرارگاه ارتش عراق-آزادسازی ۱۵۰ کیلومتر از مساحت ایران-انهدام ۸۱ تیپ و گردان مستقل ارتش عراق-تصرف دریاچه بوبیان-آزادسازی ۴ پاسگاه مرزی ایران
عملیات بیت المقدس ۷ ۲۲ خرداد ۱۳۶۷ ۲۵ خرداد ۱۳۶۷ شلمچه یا اباعبدالله‌الحسین سپاه هدف از این عملیات صرفاً تضعیف روحیه و ماشین جنگی عراق در قسمت جنوبی کانال پرورش ماهی بود. نیروهای ایرانی با اولین پاتک عراق بدون هیچ مقاومتی به مواضع اولیه خود بازگشند
عملیات لبیک یا خمینی

غرب کارون فنای‌فی‌الله سپاه

جبهه میانی[ویرایش]

نام عملیات شروع عملیات پایان عملیات منطقه نبرد رمز عملیات نیروهای عمل‌کننده نتایج عملیات
عملیات کربلای ۱ ۹ تیر ۱۳۶۵ ۱۹ تیر ۱۳۶۵ ارتفاعات قلاویزان تا شهر مهران یا اباالفضل‌العباس ادرکنی سپاه بازپسگیری شهر مهران و ارتفاعات استراتژیک قلاویزان و حمرین-آزادسازی جاده دهلران به مهران-آزادسازی ۲ پاسگاه مرزی
عملیات کربلای ۶ ۲۴ دی ۱۳۶۵ ۲۴ دی ۱۳۶۵ شهر نفت شهر و شمال شهر سومار یا زهرا(س) ارتش نیروهای ایرانی در آزادسازی شهر «نفت شهر» ایران و شهر «نفت خانه» عراق شکست خوردند

جبهه شمالی[ویرایش]

نام عملیات تاریخ شروع تاریخ پایان منطقه نبرد رمز عملیات نیروهای عمل‌کننده نتایج عملیات
عملیات والفجر ۴ ۲۷ مهر۱۳۶۲ ۳۰ آبان۱۳۶۲ پنجوین یاالله‌-یاالله‌-یاالله ارتش و سپاه مقاومت بیش از انتظار ارتش عراق در منطقه باعث سرمایه‌گذاری فراوان دو طرف برای پیروزی در این نبرد بود و والفجر۴ را از یک عملیات محدود به یک عملیات گسترده تبدیل کرد. در طی این عملیات ۷۰۰ کیلومترمربع از خاک عراق به تصرف نیروهای ایرانی درآمد.
عملیات قادر ۲۴ تیر ۱۳۶۴ ۱۸ شهریور ۱۳۶۴ سیدکان یا صاحب‌الزمان (عج) ارتش به دلیل ناکامی عملیات بدر، ابتکار عمل اینبار به ارتش داده شد و آزادسازی منطقه عمومی اشنویه-پیرانشهر نیز از سپاه به ارتش واگذار شد. اما ارتش نیز در این عملیات ناکام ماند و طی دوماه سه بار در تصرف منطقه شکست خورد و درنهایت دستور توقف عملیات
عملیات کربلای ۱۰ ۲۵ فروردین ۱۳۶۶ ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محور بانه- سردشت- ماووت یا صاحب‌الزمان ادرکنی سپاه و اتحادیه میهنی کردستان پیشروی کند نیروهای ایرانی در راههای سخت‌گذر منطقه-ناکامی در تحقق نیمی از اهداف اولیه عملیات-پیشروی۳۴ کیلومتری در خاک عراق-زمینگیری نیروهای دوطرف در ارتفاعات شاخ‌گولان
عملیات بیت المقدس ۲ ۲۵ دی ۱۳۶۶ ۲ بهمن ۱۳۶۶ ارتفاع قمیش- سلیمانیه- ماووت یا زهرا(س) سپاه نخستین عملیات ایران در زمستان بود که در جهت امتیازگیری برای پایان جنگ پیروزی نسبی را به همراه داشت-تصرف ارتفاعات قمیش، ویولان و تنگه گوجار دستاوردهای این عملیات بود
عملیات والفجر ۱۰ ۲۴ اسفند ۱۳۶۶ ۲۹ اسفند ۱۳۶۶ حلبچه-سلیمانیه یا رسول‌الله(ص) سپاه آخرین عملیات نظامی ایران بود که از جانب فرماندهان به عنوان آخرین ضربه به ارتش عراق در جهت پذیرفتن قطعنامه۵۹۸ شناخته می‌شود. این عملیات با موفقیت کامل همراه شد و شهرهای حلبچه، دوجیله و خورمال به تصرف نیروهای ایرانی درآمدند-محاصره شهر سلیمانیه عراق-بمباران شیمیایی شهر حلبچه عراق توسط رژیم بعث
عملیات مرصاد

استان
کرمانشاه
یا صاحب‌الزمان عجل‌الله تعالی وجه‌الشریف ارتش و سپاه شکست کامل عملیات «فروغ جاویدان»-عقب راندن نیروهای مهاجم به پشت مرزهای بین المللی-کشتن۲۰۰۰ تن و دستگیری۲۵۰ تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران-انهدام۴۰۰ دستگاه انواع وسایل نقلیه ارتش عراق که در اختیار نیروهای مهاجم قرار داشت-پذیرش قطعنامه۵۹۸ شورای امنیت توسط صدام حسین-ابراز تمایل بریتانیا برای برقراری مجدد روابط دیپلماتیک-اعزام نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل به مرزهای دو کشور و ایجاد صلح پایدار.
  • بهرام محتشم

برخی از عملیات رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس

شماره / نام عملیات / رمز / منطقه / تاریخ
1-بدر / یا فاطمة الزهرا / شرق دجله / 19/12/63
2-بیت المقدس 1 / یا على بن ابی طالب / غرب کارون / 10/2/61
3-بیت المقدس 2 / یا زهرا / شمال سلیمانیه / 25/10/66
4-بیت المقدس 3 / یا موسى بن جعفر / سلیمانیه / 24/12/66
5-بیت المقدس 4 / یا ابا عبدالله / دربندیخان / 6/1/67
6-بیت المقدس 5 / یا ابا عبدالله الحسین / پنجوین / 22/1/67
7-بیت المقدس 6 / یا امیرالمؤ منین / سلیمانیه / 27/2/67
8-بیت المقدس 7 / یا ابا عبدالله الحسین / شلمچه / 23/3/67
9-تحریر القدس / لبیک یا خمینی / دربندیخان عراق / 21/11/62
10-ثار الله / / قصر شیرین / 15/5/61
11-ثامن الائمه / نصر من الله و فتح قریب / شمال آبادان / 5/7/6
12-حسین بن على / یا جواد الائمه / میمک / 26/6/61
13-خیبر / یارسول الله / هور الهویزه و جزایر مجنون / 3/12/62
14-رمضان / یاصاحب الزمان ادرکنى / شرق بصره / 23/4/61
15-طریق القدس / یا حسین / غرب سوسنگرد و بستان / 8/9/60
16-ظفر 7 / یا محمد رسول الله / شرق سلیمانیه / 23/12/66
17-عاشورا / یا سید الشهداء / شمال فکه / 25/5/64
18-فتح 7 / یا فاطمة الزهراء / حلبچه / 7/4/66
19-فتح 10 / یا ابا عبدالله الحسین / شمال اربیل عراق / 13/6/66
20-فتح المبین / یا زهرا / غرب دزفول وشوش / 1/1/61
21-قدس 1 / یا محمد رسول الله / شرق دجله / 24/3/64
22-قدس 2 / یا محمد رسول الله / هور الهویزه / 4/4/64
23-قدس 3 / یا امام جعفر صادق / جنوب دهلران / 19/4/64
24-قدس 4 / محمد رسول الله / هور الهویزه / 1/5/64
25- قدس5 / یا على بن ابیطالب / غرب الهویزه / 16/5/64
26-کربلاى1 / یاابالفضل العباس ادرکنى / مهران / 10/4/65
27- کربلاى2 / یا ابا عبدالله الحسین / حاج عمران / 10/6/65
28-کربلاى3 / حسبنا الله ونعم الوکیل / اسکله نفتى الامیه والبکر / 11/6/65
29-کربلاى 4 / محمد رسول الله / غرب اروند رود / 3/10/65
30-کربلاى5 / یا زهرا / شلمچه و شرق بصره / 19/10/65
31-کربلاى 6 / یا فاطمة الزهراء / شمال سومار / 23/10/65
32-کربلاى 7 / یا مولای‌ متقیان / حاج عمران / 12/12/65
33-کربلاى 8 / یا صاحب الزمان / شرق بصره / 18/1/66
34-کربلاى9 / یا مهدى ادرکنى / قصر شیرین / 20/1/66
35-کربلاى 10 / یا صاحب الزمان ادرکنى / ماووت عراق / 30/1/66
36-محرم / یازینب / شرهانى و زبیدات / 10/8/61
37-محمد رسول الله / لا اله الا الله محمد رسول الله / غرب نوسود / 12/10/61
38-مسلم بن عقیل / یا ابالفضل العباس / غرب سومار / 9/7/61
39-مطلع الفجر / یا مهدى ادرکنى / گیلانغرب ، سرپل ذهاب / 10/9/60
40-مولاى متقیان / یا على ادرکنى / چزابه / 1/12/60
41- نصر 1 / یاصاحب الزمان / غرب بانه درعراق / 25/1/66
42-نصر 2 / یاحسین مظلوم / میمک / 13/3/66
43- نصر3 / / جنوب دهلران / 27/3/66
44-نصر 4 / / سلیمانیه / 31/3/66
45-نصر5 / یا زهرا / جنوب غربى سردشت / 3/4/66
46-نصر6 / یاابا عبدالله / میمک / 10/5/66
47-نصر7 / یا فاطمة الزهراء / غرب سردشت / 14/5/66
48-نصر8 / یا محمد بن عبدالله / ماووت عراق / 29/8/66
49-نصر 9 / یا مولاى متقیان / حاج عمران / 1/9/66
50-و الفجر مقدماتى / یا الله یا الله یا الله / فکه چزابه / 18/11/61
51-و الفجر1 / یا الله یا الله یا الله / شمال غرب فکه / 20/1/62
52-و الفجر 2 / یا الله یا الله یا الله / حاج عمران / 29/4/62
53-و الفجر3 / یا الله یا الله یا الله / مهران / 7/5/62
54-و الفجر4 / یا الله یا الله یا الله / پنجوین / 27/7/62
55-و الفجر5 / یا زهرا / چنگوله / 27/11/62
56-و الفجر6 / یا زهرا / چزابه و چیلات / 2/12/62
57-و الفجر 7 / یا زهرا / چزابه و چیلات / اسفند 1362
58-و الفجر8 / یا زهرا / فاو / 20/11/64
59-و الفجر9 / یا الله یا الله یا الله / شرق چوارته عراق / 5/12/64
60-و الفجر10 / یا الله یا الله یا الله / حلبچه / 25/12/66
1 - آغاز جنگ و تجاوز عراق به میهن اسلامى ایران 31 شهریور 1359
2 - سرنگونى هواپیماى مسافربرى ایران توسط آمریکا 12/4/1367
3 - پذیرش قطعنامه سازمان ملل توسط ایران 5/5/1367
4 - عملیات مرصاد در غرب کشور و سرکوبى منافقین 27/4/1367
5 - پایان یافتن جنگ 29/5/67






  • بهرام محتشم

علیرضا بدیع

به یمن پای شما خاک باسعادت شد
و آب ازین همه تبعیض غرق حسرت شد
 همین که از لب قندت حدیث شهد چکید
نبات سبز شد از خاک و آب شربت شد
حدیث شکر که گفتی ، گیاه دستش را
بلند کرد به : آمین ! وفور نعمت شد
شبی که خوشه ی انگور میل کرد تو را
میان ایزد و ابلیس از تو صحبت شد
در آن مناظره ابلیس از خدا پرسید :
که گفته عدل تو در خلق ما رعایت شد ؟
یکی شبیه من این گونه رانده از همه کس
یکی شبیه « رضا » قبله ی جماعت شد
{ این شعر بیت هشتم خود را شهید کرد }
از آن دقیقه که خورشید گنبدت را دید
غروب کرد و رخ اش سرخ از خجالت شد
تمام زنجره ها در محاق افتادند
شبی که صورت ماهت دوباره رویت شد
زمین به حرمت « قدقامت » ات دو دست اش را
مناره وار بر آورد و در عبادت شد
تو آن همیشه ی سبزی که غیر انکار است
چرا که نام تو در سینه ها کتابت شد ...


محبوبه بزم آرا
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
دیگر کبوتر دل من آب و دانه را
جز با کبوتران تو قسمت نمیکند
شاید هنوز این همه باران اشتیاق
در آسمان دوست کفایت نمیکند
شاید هنوز بنده خاکم که گنبدت
من را به آسمان تو دعوت نمیکند
مولا! نگو که این پر و بال شکسته را
باران مرهم تو شفاعت نمیکند
آخر بدون مرحمت چشمهای تو
این خسته را خدا هم اجابت نمیکند
خواندی مرا وگرنه بدون اشاره ات
قلبم چنین هوای زیارت نمیکند ...



زهرا بیدکی
سکوت و سردی شب ناتمام، همسایه!
و چاره چیست؟ دوباره سلام، همسایه!
خدا کند که بماند صفای سایه تو
همیشه بر سرمان مستدام همسایه
چه کرده ای که چنین بال می زنم هر روز
کبوترانه به آن کوی و بام همسایه!
غزال خسته و مجروح را در این فرصت
نمی شود برهانی ز دام همسایه!
مرا ز سایه همسایگی ات طرد مکن
که بی تو باقی عمرم حرام، همسایه!
و در حضور بزرگ و زلال تو هرگز
نه جاه می طلبد دل، نه نام، همسایه!
مرا بخوان که در این ازدحام غصه و غم
به آستانه سبزت بیام، همسایه!
خلاصه اینکه نمانده است هیچ عرضی جز -
ملال دوری تو، والسلام، همسایه!



پروانه مه ولاتی
آشنای غریبان
تا خاوران نگاه شما را مرید شد
تبریز تا هرات، پر از بایزید شد!
از شرق کوچه باغ نشابور آن غریب
مثل بهار آمد و آغاز عید شد
وقتی حدیث سلسله مشکات راه گشت
شب، پیش روز مرد و جهان روسپید شد
ای آشنای هر چه غریب است، نام تو
فرش زمین گام تو، عرش امید شد
در بستر قدوم شما، نقش عشق ماند
جوشید آب و تالی زمزم پدید شد
وقتی که بیت هشتم شعرم غریب شد
مامون نانجیب، یقیناً یزید شد
ای قاتل غریب ترین آشنای ما
مهمان کشی ز عهد تو، رسمی جدید شد
آن جا به دست ظلم، عدالت به خاک رفت
داناترین امام خدا چون شهید شد
باران گرفت چشم سناباد خسته را
سیلاب اشک دیده مردم شدید شد
در ازدحام زائر تو شد غبار نور
«پروانه»ای که پای ضریحت شهید شد


 معصومه عباسی
خادم
کسی در بخت و اقبالش شبیه مشهدی ها نیست
برای چشم آن ها دیدنت از دور رویا نیست
و دست آسمان را گنبدش از پشت می بندد
برای این همه خورشید در یک آسمان جا نیست
ببین حتی ملائک بی تو حسرت می خورند آقا
که دوری از بهشت انگار تنها مشکل ما نیست
چقدر این روزها در این حرم دل جا به جا کرده است
برای درک غم چیزی شبیه ویلچرها نیست
دلم را می دهم امشب به صندوق اماناتت
که عمری با خودت باشد، اگر چه جاش این جا نیست
مرا بیدار کن خادم، بگو موهات معلوم است
که در خوابم پریشانست موهایی که پیدا نیست
زبانم مو در آورده است از بس گفته ام: آقا
ولی فهمیده ام حالا، کسی مثل تو آقا نیست



هوشنگ محمدی
طلوع ستاره
به شوق حضرت دلبر دوباره می رقصد
دوباره دل به نوای نقاره می رقصد
و موج تشنه زائر بر این در و دیوار
هزار آینه با هر اشاره می رقصد
ببین که فوج ملائک به دور این گنبد
به شادباش طلوع ستاره می رقصد
و پایکوبی قول و قلم تماشایی است
ببین که چشم تو از این نظاره می رقصد
چه عاشقانه قلم در سماع می چرخد
چه عارفانه نهاد و گزاره می رقصد
کسی که سرخوش صهبای هشتمین جام است
ازین دقیقه خوش تا هماره می رقصد
برای گفتن این عشق واژه کم دارم
به سینه شور و عطش بر لب قلم دارم
کبوترانه بر این بام دانه می جویم
به بوی دامن دلبر رمیده آهویم
من از تبار غریبان دورها بودم
اسیر حسرت دیدار آشنا بودم
دلم کبوتر بام امام هشتم شد
و باز پر زد و در متن مثنوی گم شد




  • بهرام محتشم

سید محمد حسین ابوترابی از قروین
پلک خورشید به فرمان تو بر می خیزد
صبح ، از سمت خراسان تو بر می خیزد
نور ، هر صبح می افتد به در خانه ی تو
بعد از گوشه ی چشمان تو برمی خیزد
می کند مست ، ملائک را در حال سجود
عطر سبزی که از ایوان تو بر می خیزد
تا کسی زیر رواق تو دلش می گیرد
ابر می پیچد و باران تو بر می خیزد
با دل پاک کبوتر تو چه گفتی که هنوز
بال وا کرده پر افشان تو بر می خیزد
آخرین حلقه ی در های جهانی مولا !
درد می آید و در مان تو بر می خیزد
باز از مرو بیا ! تا که ببینی که چطور
ـ دل و دین باخته ـ ایران تو بر می خیزد


جواد اسلامی
یله کن حجم پریشانی ما را بر دوش
آسمان چشم من ای شرقی یلدا بر دوش!
جز تماشای تو کفر است چرانیدن چشم
جز به تیغ تو حرام است سر ما بر دوش
پر زدم در طلب خاک کبوتر خیزت
پر کدام است؟ بگو جذبه ی مولا بر دوش
نذر کردم چو به شوق توبیاغازم وجد
پا به زنجیر برندم ز درت یا بر دوش
آنچنان گنبد مینای تو بالاست که سر
چون کلاه افتد از فرط تماشا بر دوش
با تو خورشید، حکایت‌گر حیرانی‌هاست
آسمان بار گران می کشد اینجا بر دوش



محمود اکرامی

محمود اکرامی (خزان)
آسمان در استین
اخرین باری که طوفانی شدیم
پیش پای عشق قربانی شدیم
یک دو گام از خویشتن بیرون زدیم
واقف از اسرار پنهانی شدیم
چهارده خم، چهارده چرخش نمود
چهارده دریا پریشانی شدیم
بوی می در مویرگهامان دوید
مست از ان دستی که می دانی شدیم
ساقی امد باده ی گلرنگ داد
عشق پیدا شد صلای جنگ داد
اسمان خندید و دریا نیز هم
لاله ای رقصید و صحرا نیز هم
باز هم یک روز طوفان می شود
هر چه می خواهد خدا ان می شود
باز گل بلبل زبانی می کند
باز بلبل مهربانی می کند
سایه ها همسایه هم می شوند
گریه ها با خنده توام می شوند
پونه ها با اب نجوا می کنند
غنچه ها بند قبا وا می کنند
گرم اواز قناری می شویم
در شطی از عشق جاری می شویم
عشق یعنی دست هایم مال توست
چشم های تشنه ام دنبال توست
عشق یعنی ما گرفتار همیم
دشمنان هم، طرفدار همیم
انتشار بغض و لبخند است عشق
اخرین لطف خداوند است عشق
هرچه می خواهد دلش ان می کند
می کشد ما را و کتمان می کند
عشق اینک طفل ابجد خوان ماست
چون الف یک عمر سرگردان ماست
ما اگر خورشید را بو می کنیم
یا قلندروار هوهو می کنیم
ما دل خود را زیارت کرده ایم
ما به عاشق بودن عادت کرده ایم
عشق غیر از تاولی پر درد نیست
هر کس این تاول ندارد مرد نیست
((اتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکس این اتش ندارد نیست باد))
باز کردم زانوان خسته را
ان دعاهای به بازو بسته را
گفتم اخر عشق را معنا کنم
بلکه جای خویش را پیدا کنم
امدم، دیدم که جای لاف نیست
عشق غیر از عین و شین و قاف نیست
امدم، گفتم به اواز جلی
عین یعنی، عدل مولایم علی
شین، شکوه و شور الله الصمد
قاف یعنی، قل هو الله احد
عشق تا حد نهایت مال ماست
چهارده خم ولایت مال ماست
در خم اول شناور می شوم
می روم از خویش و دیگر می شوم
یا محمد بر زبانم می وزد
اسمان در استخوانم می وزد
می وزد خورشید تابان در رگم
می وزد صبح درخشان در رگم
من که طوفان کیش و دریا مذهبم
یا محمد می تراود از لبم
یا محمد دائم العسریم ما
ان الانسان لفی خسریم ما
یا محمد عشق فانوس من است
هفت وادی زخم پابوس من است
هفت دریا ابر در چشم من است
هفت وادی رعد در خشم من است
هفت وادی، هفت اقیانوس درد
در گلویم مانده است ای مرد مرد
با تو الله الصمد گویان منم
قل هوالله احد گویان منم
با تو چشم هر دو عالم روشن است
با تو یلدا لیله القدر من است
بی تو اما افتابم تار شد
اسمان از شش جهت اوار شد
بی تو ابر چشم یاران گریه کرد
اسمان با نام باران گریه کرد
بی تو پشت هفت دریا خم شده است
بی تو قدر مهربانی کم شده است
بی محمد عشق زخمی دیگر است
بی محمد شش جهت خاکستر است
بی محمد دست ها طوفانی اند
ابر ناخن خشک تابستانی اند
بی محمد سربه دامانیم ما
دست عریان زمستانیم ما
بی محمد نوشدارو درد شد
دست معصوم درختان زرد شد
بی محمد هرچه باشد، هیچ نیست
عشق غیر از راه پیچاپیچ نیست
اسمان یکبار دیگر خنده کرد
عشق ما را باز هم شرمنده کرد
رود های لال لب وا کرده اند
با جماعت قصد دریا کرده اند
بازمی گردم به کار خویشتن
می نشینم در کنار خویشتن
با نگاهی سبز و جانی اتشین
زیر لب با خویش می گویم چنین:
عاقبت یک روز طوفان می شود
هرچه می خواهد خدا ان می شود
می روم افتان و خیزان تا غدیر
باده ها می نوشم از جوشن کبیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است
باده نوشی از کف مولا خوش است
فاش می گویم که مولایم علی ست
آفتاب صبح فردایم علی ست
هر که در عشق علی گم می شود
اسمان دست مردم می شود
تا علی گفتم زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
شعله ای در مویرگ هایم دوید
هفت بند استخوان اتش گرفت
شعله ور شد اشک های پر پرم
سوختم، اب روان اتش گرفت
روح تاریک درختان سبز شد
پیر خندید و جوان اتش گرفت
ماه مومن شرمسار لاله هاست
اسمان سنگ مزار لاله هاست
دست باران سنگ ها را سبز کرد
نام مولایم صدا را سبز کرد
اسمان رقصید و بارانی شدیم اسمان
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا علی گفتیم و گلها وا شدند شدند
عشق آمد، قطره ها دریا شدند
یا علی گفتیم و دریا موج زد
لاله ای خندید و صحرا موج زد
یاعلی گفتیم و طوفانی شدیم
مست از آن دستی که می دانی شدیم
یا علی گفتیم و مارا غم گرفت
هفت شهر عشق را ماتم گرفت
یا علی گفتیم و گل فریاد کرد
چشمم از شام غریبان یاد کرد

یاعلی گفتیم و طوفان جان گرفت
کوفه در تزویر خود پایان گرفت

کوفه یعنی دستهای ناتنی
کوفه یعنی مردهای منحنی
کوفه یعنی این طرف ها مرد نیست
یا اگر هم هست صاحب درد نیست
عده ای رندان بازاری شدند
عده ای رسوایی جاری شدند
کوفه شهری خفته و بی درد بود
کوفه از روز ازل نامرد بود
یا علی کوفه سزاوار تو نیست
کوفه و کوفی طرفدار تو نیست
کوفیان شب باور و شب پیشه اند
کج دل و کج فهم و کج اندیشه اند
کوفیان با شعله و شبنم بدند
ذوالفقارت را شبی اتش زدند
کوفه در پیچ و خم تزویر مرد
عدل بر دروازه ی شمشیر مرد
آن همه دستی که در شب طی شدند
ابن ملجم های پی در پی شدند
بعد تو فریاد مردان پیر شد
ذوالفقار مومنت تکفیر شد
بعد تو دست اسیران قطع شد
نان و خرمای فقیران قطع شد
نان و خرمای پس از تو دیدنیست
عاشقی های پس از تو دیدنیست
از دورویی های اشباح الرجال
باز هم مولای مولایان بنال
یک جماعت تا خدا خون می دهد
یک جماعت بوی طاعون می دهد
چون خدای خویش را گم کرده ایم
تکیه بر بازوی مردم کرده ایم
خسته شد پای پس از تو یا علی
وای بر ((ما))ی پس از تو یا علی
من تو را با ماه می دیدم شبی
در کنار چاه می دیدم شبی
من تو را دیدم که از خوف حضور
می گذاری گونه بر هرم تنور
تن غلام ان دل ازاده ات
جان به قربان گل سجاده ات
از سکوت گریه سرشارم علی
تا همیشه دوستت دارم علی
ای مردم شوق هشیاری چه شد؟
ان همه موسیقی جاری چه شد؟
گریه ها نا بالغ و دلواپسند
خنده ها در عین پیری نارسند
از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دست مردم مانده است
اسمان، بازیچه طوفان ماست
ابر، نعش اه سرگردان ماست
گفته بود موج نه دریاست عشق
گفته بودم سخت بی پرواست عشق
گفته بودم عشق طوفان می کند
هرچه می خواهد دلش ان می کند
گفته بودم عشق دردی بی دواست
((علت عاشق ز علت ها جداست))

لیکن اکنون خسته از ان میشوم
زان همه گفتن پشیمان می شوم
فاش می گویم به اواز بلند
وارثان دردهای ارجمند
گرچه طوفانی ترین دریاست عشق
خاک پای حضرت زهراست عشق
حضرت زهرا طلوعی دیگر است
حضرت زهرا شروعی پرپر است
حضرت زهرا گل لبخند ماست
حضرت زهرا پل پیوند ماست
حضرت زهرا خدای عاشقی است
ابتدا و انتهای عاشقی است
گردبادی بر زبانم می وزید
اتشی در استخوانم می وزید
تا خم چهارم شتابان امدم
گاه خندان، گاه گریان امدم
گاه می شد از لبم طوفان شروع
گاه می بردم به گلبرگی رکوع
گاه می رفتم دو گام از خود برون
گاه می کردم به اصل خود رجوع
مست بودم، مست از ان دستی که کرد
افتاب از چشم های من طلوع
مست از ان دستی که می کرد اسمان-
از دو مصراع نگاهم سد جوع
ناگهان دیدم زمین را خون گرفت
هر صدای بالغی طاعون گرفت
اسمان دست مردم تار شد
چار نوبت افتاب اوار شد
چار نوبت سایه باران خمید
روح شاداب سپیداران خمید
چار نوبت برف روی کوه ریخت
از دوتار زخمی ام اندوه ریخت
چار نوبت پیر شد اواز من
چار نوبت غم چکید از ساز من
چار نوبت باده ها گلرنگ شد
چار نوبت اسمان دلتنگ شد
چار نوبت لاله رویید از چمن
تا زبانم شد مزین با حسن
تا حسن گفتم زبانم گریه کرد
دست های مهربانم گریه کرد
اتش نامردمی ها تیز شد
طشتی از خون جگر لبریز شد
از غم مولای مولایان حسن
مثل دریا می درانم پیرهن
ای دل ایینه در ایینه ام
افتاب خفته کنج سینه ام
از خم چارم بنوش و در زمین-
مردمانی پیر و نابالغ ببین
بازمی گردم به کار خویشتن
گریه نوش و شرمسار خویشتن
بازمی گردم ببینم عشق چیست
شیعه تر، شوریده تر در عشق کیست
ناگهان هر واژه ای تب می کند
یادی از اندوه زینب می کند
یال خون الوده اسبی بی سوار
می وزد بر خاک های سوکوار
می زند بر سینه، می پوشد سیاه
خاک گودال بلند قتلگاه
از نگاه پیر و غیرتمند من
قطره قطره می چکد لبخند من
چشمه چشمه اشک و ماتم می شوم
کربلا در کربلا غم می شوم
می شوم پر از سکوتی ارجمند
می سرایم با زبانی سربلند
ای حسین ای ماه قربانی شده
صبح سکرانگیز طوفانی شده
ای تمام شهر در سوکت سیاه
اب های نهر در سوکت سیاه
ای سر خورشید روی دامنت
شعله شعله زخم در پیراهنت
ای درختان پیش رویت سربه زیر
هفت اقیانوس در چشمت اسیر
جز تو کس در عاشقی استاد نیست
تشنه کام هرچه باداباد نیست
جز تو کس فریاد بیداری نشد
تشنه ی از خویشتن جاری نشد
غصه ها پشت مرا خم می کنند
گریه ها عمر مرا کم می کنند
اه از ان ساعت که در ان دشت پیر
ذوالجناحی بود و زینی سربه زیر
افتاب از صدر زین افتاده بود
اسمان روی زمین افتاده بود
هیچکس خورشید را یاری نکرد
هیچکس از گل طرفداری نکرد
جمله ی سرها گریبانی شدند
دشمن ان نوح طوفانی شدند
اسمان در پیش چشمش سنگ شد
بهر دیدارش خدا دلتنگ شد
تو نه از زنگی، نه از رومی حسین
چارده قرن است که مظلومی حسین
اسمان در اسمان بارانیم
گرد بادم، در خودم زندانیم
سر نهاده شعله روی دامنم
اتشی گل کرده در پیراهنم
اتشی سر در گریبان خودم
ساکن شام غریبان خودم
اسمان بر دوش صحرا می رود
افتابی رو به دریا می رود
اه ای دریا در اغوشش بگیر
موج طوفان زاد بر دوشش بگیر
چونکه این دریای طوفان پیرهن
هفت وادی زخم سرکش در بدن
می رود تا عشق را معنا کند
می رود تا خویش را پیدا کند
اسمان گریان و صحرا تشنه است
در میان دجله، دریا تشنه است
دست در شط برد و دریا مست شد
اسمان تا بینهایت دست شد
((با دل خونین، لب خندان))، که دید؟
تشنه، مشک اب بر دندان که دید؟
خویش را در عشق نشناسی خوش است
عاشقی هم حضرت عباسی خوش است
گفته بودم عشق طوفان می کند
هرچه می خواهد دلش ان می کند
شادی و شنگی و شیدایی است عشق
در حقیقت بی سرو پایی است عشق
عشق هم ازادی و هم مبحس است
دست هایی روشن و دلواپس است
مرد عاشق، تشنه کامی دیگر است
عشق دارای مرامی دیگر است
مشت خاکی را جلالی می کند
مرد را حالی به حالی می کند
چشم های اسمان زاد است عشق
سجده ی جانسوز سجاد است عشق
اه ای خورشید سرشار از طلوع
از دعا و سجده می گردی شروع
ای تب گرم صداقت بر تنت
اسمان یک خنده پیراهنت
ای زبان زاهد و پرهیزگار
دست های رفته تا دامان یار
ای شروع سجده های سربلند
وارث شمشیرهای دردمند
عشق پیشت پیرهن چاک امده
اسمان هم خانه ی خاک اماده
دست های شعله ور را دیده ای
روزهای پر خطر را دیده ای
دیده ای بر نی سر خورشید را
غرقه در خون پیکرخورشید را
دیده ای گل را که پرپر می شود
لاله ای نعش برادر می شود
دیده ای مردان طوفان زاد را
اشنایی لذت فریاد را
با من از زخم سپیداران بگو
از مزار روشن باران بگو
باز گو ان ماه ناپیدا کجاست؟
هان، مزار حضرت زهرا کجاست؟
باز هم فردایمان دیروز شد
افتاب عشق عالم سوز شد
پرسه زد هفت اسمان در چشممان
رعد امد تا ببیند خشممان
اسمان خندید و دریا نیز هم
لاله ای رقصید و صحرا نیز هم
غنچه خندید و گریبان چاک کرد
بلبلی اندوه خود را پاک کرد
ابرهای تشنه بارانی شدند
موج های مرده طوفانی شدند
دست های جاریم لبخند زد
خویشتن را با خدا پیوند زد
ساکنان اسمان حاضر شدند
دست بوس حضرت باقر شدند
ای زبان روشن و بیدار عشق
ای سکوت از صدا سرشار عشق
ای سرود سبز گل های چمن
افتاب اسمان در پیرهن
ابرها با یاد تو بارانی اند
موج ها با ذکر تو طوفانی اند
افتاب شعله ور فانوس توست
ماه بالغ روز و شب پابوس توست
اسمان، مجموع ماه و افتاب
سایه ای از سایه ی ققنوس توست
چشم های مومن و گریان ابر
قطره ای از هفت اقیانوس توست
چشم هایم ایه های خواهش اند
دست هایم تا خدا قد می کشند
شعله می پوشم، شقایق می شوم
بر نگاهی سبز عاشق می شوم
عاشق اهل ناله و فریاد نیست
صحبتش جز هرچه باداباد نیست
عاشقی با خود فراموشی خوش است
سوختن در عین خاموشی خوش است
هشت روز هفته را عاشق منم
خاک پای حضرت صادق منم
او که جانش در لطافت شبنم است
دست تابان رسول اکرم است
او که با ذکرش صدا گل می کند
از گریبانش خدا گل می کند
او که صبح بی ریای شیعه است
بغض معصوم صدای شیعه است
شیعه یعنی دست های رو سپید
شیعه یعنی اسمان های شهید
شیعه یعنی واژه های دردمند
شیعه یعنی دردهای ارجمند
هر سحر ایینه ای طی می شود
ذکر شیعه ((بشنو از نی)) می شود
نی که یا قدوس و یارب می کند
چون به شیعه می رسد، تب میکند
دست باران سایه بان لاله هاست
((می روم)) ورد زبان لاله هاست
پا به پای چشم با ذکر حسین
می روم هر شب به شهر کاظمین
شهری از صبح بهاری بی خبر
شهری از لحن قناری بی خبر
شهری از ایینه و ادم تهی
از شمیم شعله و شبنم تهی
شهر بود اما رفیق درد بود
خسته و پژمرده و نامرد بود
مردمی در دست های خود اسیر
وارث فریادهای سربه زیر
مردمی سرشار سرافکندگی
زندگانی شرمسار زندگی
مردمی در ابتدای خویشتن
دوستدار جای پای خویشتن
مردمی بیگانه با هفت اسمان
مردمی غرق صدای خویشتن
اب در غربال و افغان زیر لب
دشمن گل، اشنای خویشتن
مردمی همخانه اندوه و درد
سال ها دور از خدای خویشتن
می روم ایینه جان در بغل
هفت وادی موج و طوفان در بغل
هفت وادی دست های سربلند
هفت وادی ابر و دریا در کمند
هفت وادی زخم را پیموده ام
هفت وادی تشنه ی گل بوده ام
هفت وادی عشق هوهو کرده ام
هفت صحرا لاله را بو کرده ام
هفت خورشید جوان را دیده ام
هفت رکعت اسمان رادیده ام
گرچه اکنون اسمان فرش من است
خاک پای شیعیان عرش من است
می روم خورشید تابان پیش رو
هفت وادی ابر گریان پیش رو
پشت بر دریا و صحرا می کنم
ماه را در چاه پیدا می کنم
می نشینم پیش پای حضرتش
عشق را قدری تماشا می کنم
دست و پای بسته در زنجیر را
با سرانگشت جنون وا می کنم
بار دیگر هرچه باداباد شد
واژه های نارسم فریاد شد
ابر سبزی در صدایم گریه کرد
اسمان بر شانه هایم گریه کرد
خون طوفان در رگ من می وزد
بر بلند سرو، شیون می وزد
ماه در چشم سیاهم جاری است
گردبادی در نگاهم جاری است
می وزد در بادها گیسوی من
عالمی مست است از هوهوی من
باد سرگردان صحراها منم
موج طوفان خیز دریاها منم
قرن ها شک در یقینم گم شده است
اسمان در استینم گم شده است
اتشم، اما خرامان می روم
خوش خوشک سوی خراسان می روم
اشک هایم بی قراری می کنند
روز و شب مژگان سواری می کنند
بی تکلف می دوم سوی حرم
شعله ور می گردم از بوی حرم
جان عریانم بهاری می شود
از لبم خورشید جاری می شود
من که چون دریا تلاطم می کنم
در کنارش خویش را گم می کنم
می نشینم در رواق هشتمین
روشن و اهسته می گویم چنین:
مهربانم! مهربانی جرم شد
همنوایی، هم زبانی جرم شد
مهربانم! دست هایم پیر شد
مهربانم! زندگی دلگیر شد
اسمان ها بوی طوفان می دهند
ابرها از تشنگی جان می دهند
ای هزاران ماه یک فانوس تو
اسمان خاکستر ققنوس تو
ای ضریحت ابشار افتاب
هر رواقت سایه سار افتاب
ای سر هفت اسمان بر خاک تو
مهربانی ها گریبان چاک تو
ای امید روشن هر ناامید
ای زبان سرخ گل های شهید
ای صمیمی با تمام لاله ها
نام تو تکیه کلام لاله ها
صاحب ایینه های سوگوار
روح شاداب و زلال ابشار
کاش من هم کفشدارت می شدم
اشک شوقی بر مزارت می شدم
این صدای بالغ ایل من است
جان عریان زبانی الکن است
عشق، در دل های یاران زنده است
اسمان، با ذکر باران زنده است
بادها، مرثیه خوانی می کنند
خاکیان را اسمانی می کنند
باد مجنون پیشه، سرگردان ماست
موج، ذکری بر لب طوفان ماست
بادهای خسته طوفان می شوند
بر ضریحی سبز مهمان می شوند
اسمان بغض بهاری می کند
کوچه را در گریه جاری می کند
سایه ام هر لحظه کوچک می شود
دیده دل را ابیاری می کند
باز شب شد، ماه می افتد به چاه
باز چشمم بی قراری می کند
اتش از ایینه بالا می رود
دست سبزم سوگواری می کند
تا غروب سرو و سنبل می روم
تا غرور پرپر گل می روم
گرچه اقیانوس شیدای من است
نه فلک خاک کف پای من است
افتاب تشنه ی مرداد ماه
سایه ای از ماه شب های من است
ابر باران اور فصل بهار
قطره ای از چشم دریای من است
اتش سرسبز و جاویدان طور
بویی از خورشید فردای من است
باز هم اشفته گل می شوم
تشنه ی اواز بلبل می شوم
هر شب از گل های اتش پیرهن
از قناری های طوفان در دهن
هر شب از ایینه های باورم
پا به پای گریه های پرپرم
هم صدا با سرو های پیر باغ
از نگاهی تشنه می گیرم سراغ
از تقی ، از دست با تقوای گل
از سکوت پرپر و گویای گل
دردهای ارجمندم از تقی است
ناله های سربلندم از نقی است
تا تقی می گویم از جان می روم
با نقی تا شهر باران می روم
چشم من خاک کف گای تقی است
سینه من کمترین جای نقی است
روی دوش بادها غم می رسد
نوبه نو هر لحظه ماتم می رسد
مردم، این فریاد های بی زوال
این زبان های زلال اندر زلال
گاه قصد اشنایی می کنند
گاه اهنگ جدایی می کنند
اتشی را تا نیستان می برند
ناله ای را نینوایی می کنند
پشت کوهی که نمی دانم کجاست
عده ای فکر خدایی می کنند
یک جماعت هم سکوتی سرد را
روشن از بانگ رهایی می کنند
عاقبت از اسمان هم یاد شد
دست های الکنم فریاد شد
این صدای تشنه جان من است
شورش اندوه عریان من است
در غم مولای مولایان حسن
مثل دریا می درانم پیرهن
او که گل فریاد خاموش وی است
هفت دریا خانه بر دوش وی است
بی نگاهش، سرو سرما می خورد
سایه ی شمشادها تا می خورد
واژه هایم گنگ و خواب الوده اند
سایه های روشنم فرسوده اند
ماه روی انتظارم ریخته
اسمان روی مزارم ریخته
مهربان روشن و جاری بیا
صبح بی پایان بیداری بیا
در نبودت ماه تابان گریه کرد
چشم خندان درختان گریه کرد
بی تو روح عاصی فریاد مرد
دست باران خورده ی شمشاد مرد
دست های روشنم دلگیر شد
اشک های مومنم تکفیر شد
خنده های پرپرم را باد برد
سوختم خاکسترم را باد برد
بار دیگر باده می خواهد دلم
دستی از سجاده می خواهد دلم
دست هایی تشنه ی دیدار یار
دست هایی مست، اما روزه دار
دست هایی دردمند و ارجمند
دست هایی سرفراز و سربلند
دست هایی کز تبار باده اند
با وضو می خورده و می داده اند
آی ساقی دست ((می)) نوشت کجاست؟
چشم های مست و مدهوشت کجاست؟
آی ساقی، آی ساقی دیر شد
ساغرم در انتظارت پیر شد


محمود اکرامی (خزان)
بده ساقی ان جام لبریز را
بده ساقی ان اتش تیز را
بده ساقی ان اب اتش تبار
که از دل زدایم غم روزگار
فزون از طلب جام پر می بده
می اتشینم پیاپی بده
قدح در قدح می کشم باده را
به می شسته ام مهر و سجاده را
به شب ناله ی نی، به اوای دف
بنوشانم از باده ی لاتحف
بیا خیمه در وادی می زنیم
قدح در قدح می پیاپی زنیم
بیا باده با یاد دریا زنیم
چو مجنون تفآل به لیلا زنیم
ز کثرت در اییم و مطلق شویم
سراپا اناالحق اناالحق شویم
الهی، به گل های لب دوخته
به جان های در پیرهن سوخته
الهی به چشم همیشه خمار
به زلف همیشه پریشان یار
به حالی که در جام می خفته است
به حزنی که در نام نی خفته است
به دست پر از باده ی ساقیان
به گیسوی افتاده ی ساقیان
به انان که رندان لولی وش اند
به انان که سرتابه پا اتش اند
به انان که با جرعه ای سوختند
رخ یار دیدند و لب دوختند
به اتش تباران لیلی نهاد
به غم مبتلایان مجنون نژاد
گریبان روح مرا چاک کن
مرا از هوی و هوس پاک کن
اگر تشنه و می به کف می روم
به پابوس شاه نجف می روم
به لب یا علی یا علی می روم
اگرچه خرابم ولی می روم
چو رودی به پابوس دریا روان
مرا یاوری کن امام زمان
امام زمان گفتم و سوختم
شقایق شدم، از دل افروختم
امام زمان اسمان سنگ شد
نگاهم برای تو دلتنگ شد
ببین اشک و اندوه روز و شبم
ببین حال چشمان جان بر لبم
ببین ناله های فراگیر را
ببین چشم های سرازیر را
ببین اسمان فرش راه تو شد
زمین تشنه ی روی ماه تو شد
ببین بی تو گمگشته ارامشم
ببین پای تا سر همه خواهشم
ببین بی تو چشمم زمین گیر شد
دلم از نگاهم سرازیر شد
نه تنها فقط جای من چشم توست
خدا نیز غرق تماشای توست
امام زمان بی تو طوفانیم
عزار اسمان چشم بارانیم
امام زمان خاک راه توام
خمارو، خمار نگاه توام
امام زمان تا به کی انتظار؟
بیا و مرا از خماری درآر.





  • بهرام محتشم
چند سروده از حسین ابراهیمی
زبان گشوده ام آقا اجازه ام بدهید
دوباره بارشی از شعر تازه ام بدهید
دوباره می شکفم عطر سیب اگر برسد
ورق ورق کلمات غریب اگر برسد
به شعر می کشم این بار صحن و ایوان را
پر از هوای حرم می کنم خراسان را
من امشب آمده ام با خودم قدم بزنم
طلسم این شب بی ماه را به هم بزنم
ولی نیامده ام در حریر بنشینم
و گوشه ی حرمت سر به زیر بنشینم
لطافت نفسم با کجا عجین شده است
که وزن سنگین ترین سنگ این زمین شده است
به راه می زنم و آهوانه می گذرم
برای دیدنت از صحن و خانه می گذرم
که در طریق طلب مکث حال عاشق نیست
رسیدن و نرسیدن سوال عاشق نیست
گلویم از نفسی مستجاب چین خورده ست
میان حنجره ام التهاب چین خورده ست
به گریه می زنم از اول سفر با تو
زبانم الکن و گویاست چشم تر با تو
زبان دیگری آورده است اینجا چشم
دو آسمان شتک خورده است اینجا چشم
چقدر چشم بچرخد در این سیاهی ها
چقدر فاصله ما بین آب و ماهی ها
دچار این حرمم بال و پر نمی خواهم
من از نگاه شما بیشتر نمی خواهم
چقدر عاشقت آواره جهان باشد
دچار دیدنت از چشم این و آن باشد
" رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست "
چه خانه ای که درش سمت آسمان باز است
هوای تازه این خانه نذر پرواز است
چه خانه ای که بهشت است پشت پنجره اش
صدای بال می آید زروی هر گره اش
چه خانه ای که در آن هفت آسمان شادند
فرشتگان به غبار مسافران شادند
رقیق می گذرد هر که زائرش بشود
وضو بگیر د وپلکی مسافرش بشود
حرم نماز بزرگی است ما نمی بینیم
قنوت روشن گلدسته را نمی بینیم
در آستانه تو بی کلام می بارم
حضور ناسره را ناتمام می بارم
اگر چه عرض ادب نزد یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
به هست و نیست قسم بی طرب نخواهم رفت
دوباره باز به اعماق شب نخواهم رفت
بگو حرارت نقاره را برافروزند
فروغ مشعل سی پاره را برافروزند


این عشق مثل باد صبا منتشر شده ست
این آفتاب در همه جا منتشر شده ست
مثل کبوتران حرم، سایه ی شما
در بیت، بیت دفتر ما منتشر شده است
این آفتاب شعله زده، سمت آسمان
این آفتاب تا به کجا منتشر شده ست
آیینه های این حرم از عشق ما پر است
این آفتاب در همه جا منتشر شده ست
دراین حرم برای همیشه دعای ما
در انعکاس آیینه ها منتشر شده ست
حالا هزار اشک، هزاران دعا و بغض
دور ضریح پاک شما منتشر شده ست



مه غلیظ است و پر از شعبده ی شیاد است
به گمان هر چه که آهو، تله ی صیاد است
جنبشی جز شبح تیره ی طراران نیست
پلکزاری برکت یافته ی باران نیست
شب ضخیم است و کدر، نیست چراغی روشن
نرسد پای تکاپو به رواقی روشن
خسته ام خسته که چشمی به زلالی نزدم
بال و پر داشتم اما پر و بالی نزدم
پر وبیهوده شکستن پر وبودن تا کی
گره از بند تعلق نگشودن تا کی؟
تا به کی رفته و نارفته زپا افتادن
میل یوسف شدن و دل به زلیخا دادن؟
تا کی این قدر زمین‌گیر بمانی دل من
با خودت یکسره درگیر بمانی دل من
همه تن چشم شدن هیچ ندیدن، بس کن
رفتن اما همه سو تا نرسیدن، بس کن
سالها در به در بوته ی امکان بودم
همه ی مدعیان را همه را پیمودم
کسی از دایره ی بسته اش آزاد نبود
لوح هیچ آینه ای نقش پریزاد نبود
گفتم این خاک، فقط خاک سیاهست، همین
ظلمات است و فقط کثرت راه است، همین
فقط اینست که در کوچه ی مه بن بستیم
همه بازیچه ی آن ابری بالا دستیم
بارها کوفته ام، هیچ دری نیست که نیست
خاک، خالی شده صاحب خبری نیست که نیست
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
گفت اینجاست خدایی که در این نزدیکی است
گنبد زرد طلایی که همین نزدیکی است
پیچ و خم را به همان اهل طریقت بسپار
عالمان را به دلیل و به دلالت بسپار
بگذر این ماهی غلطیده و جان کندن را
سر عقل آمدن و پای به گل ماندن را
قدمی از سر اخلاص عوامانه بزن
بوسه بر صحن و سرا و در این خانه بزن
نحویان بر سر آداب تشرف ماندند
به ترنجی که بریدند زیوسف ماندند
شوقشان در گل خم در خم اسلیمی سوخت
نیمی از باورشان گم شده ونیمی سوخت
مانده در خرده که این صحن وسرا، باری چیست؟
گنبد و صفحه ی مینای طلاکاری چیست؟
ماه را آن طرف ابر ندیدند آخر
بحر دیدند و به گوهر نرسیدند آخر
باید اینجا ز همه دست بشویی ای دل
هیچ ترتیبی و آداب مجویی ای دل
شاه و درویش و بد و خوب همه مهمانند
و در این خانه همه منتظر احسانند
صاحب خانه رئوف است دلت را بفرست
سر مینداز و نگاه خجلت را بفرست
هر که اینجا دلش آشفته تر و ریشتر است
برکت یافتنش از همگان بیشتر است
بگذر از وسوسه ی صورت و معنا و بمان
قطره ای باش که پیوسته به دریا و بمان
دست بردار که غوغای قنوت است اینجا
آخر خاک و شروع ملکوت است اینجا
بانگ نقاره می آید دمی ای دل برخیز
پشت این پنجره از مرتبه گل برخیز
پشت این پنجره از مرز جمادی بگذر
در مقام طلب از مردم عادی بگذر
پشت این پنجره حیف است معطل ماندن
هشتمین، دیدن و در وادی هفتم راندن
پشت این پنجره تهلیل بخوان و بگذر
چار تکبیر بزن بر همگان و بگذر
دل اگر بگذرد از پنجره ی فولادش
قاب قوسین می آید به مبارکبادش
ملکوت آنطرف این همه جادو پیداست
اسم اعظم کمی آن سوی هیاهو پیداست
اینقدر در پی هر خار و خسی خسته نران
کفتر چاهی این گنبد و گلدسته بمان
بگذار آینه ها رنگ قبولت بزنند
لولیان ازلی بانگ دخولت بزنند
رنگها را لب ایوان طلا جا بگذار
پاک وبیرنگ شو و در حرمش پا بگذار
کفشها را بکن این صحن، گلاب آلوده است
لب بزن مست شو این عرش، شراب آلوده است
سجده کن این صنم آنقدر وجاهت دارد
که شب و روز پر و بال زیارت دارد
خویشتن را بشکن، تازه شو و زیبا شو
گم شو و در همه ی آینه ها پیدا شو
بشکن و باز هم از دوست شکستن بطلب
دامنی نور از این بقعه ی روشن بطلب
آخرین سدره که گفتند و شنیدیم اینجاست
آخرین مرتبه ی شدت تسلیم اینجاست


  • بهرام محتشم

راستش رو بخواین ، من تا چند وقت پیش بر این باور بودم که کسایی که در زمان جنگ رفتن و کشته شدن احمق بودن که جونشون رو به خاطر این آخوندها ریختن و الان ثمره ی اون به این آخوندها می رسه. ولی ماه های متوالی است که این افکار رو دور ریختم . بارها گفته ام که التزام به نظام جمهوری اسلامی دارم ولی اعتقاد ندارم . من به سبب این که در این کشور که فعلا به دست آخوندها و نظام اسلامی اداره می شه باید از قوانینی که در این مملکت جاری هست ، اطاعت کنم ولی اطاعت کردن من دال بر باور و ایمان من به این نظام نیست . من هم مانند یک آمریکایی که در کشور خودش هست و از قوانین اطاعت می کنه ، و یا خیلی از کشورهای دیگر ، در این سرزمین زندگی می کنم . من سالهای ساله از روزی که چشم باز کردم در این سرزمین پاک و مقدس بودم و سالهای دیگر هم شاید زنده باشم و باز هم در این سرزمین هستم و خواهم بود. ولی یادم نرود و یادمان نرود که کسانی که برای حفظ این آب و خاک جان باختند با هر ایمان و باوری که داشتند و اگر فدایی رهبرشون بودند ، تنها هدفشان رهایی خاک ایران از زیر چکمه های پلید سربازان صدام خبیث و ملعون و معدوم بود. آنها به هر باوری که بودند مهم نیست ، من باید به شهیدان این آب و خاک احترام بگذارم و به فرزندانم نیز بیاموزم که با هر مرام و مسلکی که هست شهید شهید است . من به خون شهیدان این آب و خاک احترام می گذارم و مقدس می دارم .

امروز با ثمرات درخشانی که جمهوری اسلامی به جا نهاده و به هر بهانه و هوسی به نام دین ، بر مردم سخت گرفته اند ، تنها بهره یی که داشته است ، این است که ایمان استوار مردمی که زمانی به این نظام باور داشتند سست شده است و روزی می رسد که این دیوار اعتماد فرو خواهد ریخت و دور نخواهد بود که فرزندان این آب و خاک سر به شورش بردارند و فریاد دادخواهی بر آورند . ناله های هر روزه ی مردم و خون جگرهای مادران این سرزمین از فراق فرزندانشان روزی به بار خواهد نشست . ایکاش این قدر دانا باشند کسانی که این آه و ناله ها را می شنوند به اندیشه بروند و دریابند که راه درست چیست و آیا هنوز در راه درست گام بر می دارند و یا خیر و ناغافل راه در کجراهه یی نهاده اند وبه این گمانند که هنوز در راه درست گام بر میدارند.

  • بهرام محتشم

راستش نمی دونم چرا هرچی پرفسور و استاد منتقد تاریخ ایران داریم سری در آخور بیگانگان دارند . از جمله ی این حضرات پروفسور !! باید به محمدتقی زهتابی اشاره کرد که نمی دونم کدوم الاغی اجازه ی نشر کتاب به این گوساله داده است . یک کتاب از ایشون خوندم به نام تاریخ دیرین ترکان ایران که البته سر تا به پا مزخرفات بود و در جایی پیش از این پاسخ خزعبلات این مردک را دادم . یکی دیگر از این منتقدان تاریخ که خیلی با دانش و ارزش بود !!!! ناصر پورپیرار بود که چند روز پیش ریق رحمت رو سر کشید و جهانی رو از ننگ وجود خودش پاک و خلاص کرد .

حالا در این پست من سر و کارم با پرفسور زهتابی است که از استادی چیزی نمی دونست و شاید شعور دانشی این مرد در حد یک جلبک بود. به هر روی نگاهی به زندگی این نادان مرد بزرگ می اندازیم :

مسئله اقوام و یا به قول افراد رادیکال قومیت ها در کشور ما در طول تاریخ معاصر تابعی از مشکلات دولت ایران در حوزه سیاست خارجی بوده است.
هر گاه دولت ایران در مناسبات خارجی دچار مشکلاتی با کشورهای دیگر بوده  مسئله اقوام تبدیل به یکی از اهرم های فشار آنان شده است.
برای مثال دولت ایران در زمان پهلوی به عنوان یکی از کشورهایی که به اردوگاه لیبرالیسم پیوسته بود با شوروی مشکل داشت. بنابراین شوروی سعی کرد مسائلی در نواحی آذری و کرد نشین ایجاد نماید.
به همین شکل صدام حسین در برابر حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی به تقویت عناصری از گروه ها و دسته های کرد، عرب و بعضا آذری پرداخت.
اخیرا ایالات متحده و اسرائیل نیز به این روش روی آورده اند. دینا رورباکر کنگرسمن امریکایی صریحا اعلام کرده است که برای رویارویی با جمهوری اسلامی باید از اقلیت آذربایجانی! استفاده شود. 
استفاده ابزاری از بحث هویت های قومی در مورد همیشه موضوعیت داشته است.
در پی اختلافات مرزی ایران و عراق در دهه ۵۰ شمسی، عراق و ایران دست به تقویت جنبشهای تجزیه طلبانه در دو کشور زدند. ایران ایجاد به احزاب کردی در شمال عراق کرد و عراق نیز اقدام به تربیت
 مزدور و ارسال اسلحه به بلوچستان کرد. در همین راستا محمود پناهیان از نوادگان پناه علیخان جوانشیر از سران فرقه دمکرات دعوت به عمل آمد که به بغداد برود. یکی از افراد همراه وی نیز محمد تقی زهتابی بود. وی در آنجا ، ضمن همکاری با رژیم بعث عراق ، به تأسیس یک گروه سیاسی به نام ”جبهه ملی خلق های ایران “ دست زد و شعبههایی از آن به تبلیغ قومگرایی در آذربایجان ، کردستان ، بلوچستان و خوزستان ایران پرداخت. زهتابی همچنین در رادیو گروه به تبلیغ قوم گرایی می‌پرداخت, وی مدتی نیز در دانشگاه بغداد فارسی تدریس می‌کرد.

در سال ۱۹۷۵ توافق الجزیره بین ایران و عراق حاصل گشت. طبق این توافق دو کشور دست از خرابکاری در امور یکدیگر باید برمی داشتند. بعد از آن عذر محمود پناهیان و گروه اعزامی خواسته شد و زهتابی مجبور به به بازگشت به باکو گشت.

حمید احمدی، استاد دانشگاه تهران نیز در این رابطه با اشاره به بخشی از خاطرات سرگرد ابراهیم نوروزاف(افسر اطلاعات ارتش سرخ شوروی و اهل باکو) مینویسد:

«قابل ذکر است که محمود پناهیان(رئیس گروه سربازگیری برای فرقه‌ی دموکرات)، پس از فرار به شوروی، در سالها دهه‌ی 1350 شمسی در یک ماموریت از باکو به بغداد اعزام شد و در آنجا ضمن همکاری با رژیم بعث عراق به تأسیس یک گروه سیاسی به نام «جبهه‌ی ملی خلق‌های ایران» دست زد و شبعه‌هایی از آن به تبلیغ قوم‌‌گرایی در آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان ایران پرداخت. مدتی بعد، محمدتقی زهتابی چهره‌ی شناخته شده‌ی پان‌ترکیست(که در شاخه‌ی جوانان فرقه‌ی دموکرات فعالیت داشت)، به پناهیان پیوست و در بغداد در رادیوی گروه او به تبلیغ اندیشه‌ای پان‌ترکی پرداخت و در دانشگاه بغداد نیز تدریس کرد. وی پس از سقوط شاه به ایران بازگشت و به ترویج افکار پان‌ترکی در تبریز مشغول بود، و همو بود که با تکیه بر نوشته‌های پان‌ترکی و تاریخ‌نگاری‌های تخیلی محافل پان‌ترکی باکو و استانبول-آنکارا، و سرهم‌بندی حوادث پراکنده‌ی تاریخی و تحریف آنها تلاش کرد کتابی به نام «تاریخ باستانی ترکهای ایران» تهیه کند، که اصولاً آذربایجان ایران را از حوزه‌ی تمدن ایرانی خارج می‌کرد و با جهان پان‌ترکی متصل می‌ساخت.

حلقه‌ی پان‌ترکی طرفدار او در در داخل ایران و در جمهوری آذربایجان تبلیغات فراوانی برای ترویج نوشته‌های او و جا انداختن آن به عنوان تاریخ آذربایجان یا ترکهای ایران کرده‌اند،اما این نوشته‌ها به علت ذهنی بودن و عدم تطابق با واقعیتها و نوشته‌های متعبر تاریخی، در نزد مورخان و پژوهشگران ارزشی نیافت.»


سیاوش دادگر:
وقتی این مطلب را در صفحه فیس بوکم گذاشتم چند نفر از پان ترکیست ها مقیم باکو ابتدا سعی کردند با توجیه کار زهتابی اهمیت مسئله را کمرنگ جلوه دهند. 
اما از آن جا که این عده دارای تعادل روانی نیستند و به راحتی منویات درونی خود را بیان می کنند در پایان به جای محکوم کردن عمل زهتابی به حمایت از صدام حسین قاتل هزاران انسان پرداختند.
یکی از همین عده که مدیر دهها وبلاگ و سایت پانترکی است طی کامنتی از صدام حین و حمله وی به ایران حمایت کرد و گفت اگر من هم بودم دست اجنبی مهاجم به ایران (اشاره به صدام حسین) را می فشردم.
گفتنی است آذربایجان هزاران شهید تقدیم ایران کرده است و صدام حسین بارها و بارها شهرهای آذربایجان را با بمب های شیمیایی مورد حمله قرار داد.


و در جایی دیگر هم ویکی پدیا درباره ی این نادان مرد نوشته است :‌

محمدتقی زهتابی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
محمدتقی زهتابی
زادروز ۲۲ آذر ۱۳۰۲
شبستر،
درگذشت ۱ دی ۱۳۷۷ (۷۵ سال)
شبستر،


محمدتقی زهتابی (زاده ۲۲ آذر ۱۳۰۲، شبستر - درگذشته اول دی ۱۳۷۷، شبستر) فعال سیاسی، عضو سابق فرقه دموکرات آذربایجان بود. [۱]

محتویات

جوانی

زهتابی در سال ۱۳۰۹ به مدرسه ابتدایی در شبستر راه یافت و در سال ۱۳۱۵ تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند. وی برای ادامه تحصیل به تبریز مهاجرت کرد و ۳ سال را در مدرسه فیوضات تبریز به تحصیل پرداخت. پس از اتمام دبیرستان در سال ۱۳۲۰ در دانشسرای تربیت معلم تبریز به تحصیل ادامه داد و پس از پایان این دوره در سالهای ۲۲-۱۳۲۳ در مدرسه رشدیه تبریز به تدریس دوره ابتدایی مشغول بود. در همین سالها زهتابی با حضور در کلاسهای درس حاجی یوسف شعار به آموختن زبان عربی همت گماشت. و نیز با حضور در کلاسهای زبان فرانسه کاتولیک‌های تبریز این زبان را نیز فرا گرفت.

فعالیت در فرقه دموکرات آذربایجان و خروج از ایران

پس از تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان و دولت خودمختار پیشه‌وری در ۱۳۲۴، وی نیز به عضویت شاخه جوانان فرقه دموکرات در آمد.[۲] یکسال بعد پس از تاسیس اولین دانشگاه تبریز به وسیله فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه‌وری به تحصیل ادبیات در این دانشگاه پرداخت.

در پی عقب‌نشینی نیروهای شوروی از خاک ایران (استانهای آذربایجان و کردستان) و پایان عمر دولت پیشه‌وری و قاضی محمد، وی نیز همچون برخی دیگر از هوادارن فرقه دموکرات در سال ۱۳۲۷ راهی شوروی شد. وی به علت عدم همکاری با حزب توده به دو سال زندان در سیبری محکوم گردید و پس از پایان دوران تبعید مجدداً به شهر دوشنبه تبعید شد.[نیازمند منبع]

همکاری با حزب بعث عراق

در پی اختلافات مرزی ایران و عراق در دهه ۵۰ خورشیدی، عراق و ایران دست به تقویت جنبشهای تجزیه طلبانه در دو کشور زدند. ایران به احزاب کردی در شمال عراق یاری کرد و عراق نیز اقدام به تربیت مزدور و ارسال اسلحه به بلوچستان کرد. در همین راستا محمود پناهیان از نوادگان پناه علیخان جوانشیر از سران فرقه دمکرات دعوت به عمل آمد که به بغداد برود. یکی از افراد همراه وی نیز محمد تقی زهتابی بود. وی در آنجا، ضمن همکاری با رژیم بعث عراق، به تأسیس یک گروه سیاسی به نام ”جبهه ملی خلقهای ایران “ دست زد و شعبه‌هایی از آن به تبلیغ قومگرایی در آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان ایران پرداخت. زهتابی همچنین در رادیو گروه به تبلیغ قوم گرایی می‌پرداخت، وی مدتی نیز در دانشگاه بغداد فارسی تدریس می‌کرد.

در سال ۱۹۷۵ توافق الجزیره بین ایران و عراق حاصل گشت. طبق این توافق دو کشور دست از خرابکاری در امور یکدیگر باید برمی داشتند. بعد از آن عذر محمود پناهیان و گروه اعزامی خواسته شد و زهتابی مجبور به به بازگشت به باکو گشت.[۳][۴]

حمید احمدی، استاد دانشگاه تهران نیز در این رابطه با اشاره به بخشی از خاطرات سرگرد ابراهیم نوروزاف (افسر اطلاعات ارتش سرخ شوروی و اهل باکو) می‌نویسد[۱]:«قابل ذکر است که محمود پناهیان (رئیس گروه سربازگیری برای فرقهٔ دموکرات)، پس از فرار به شوروی، در سالها دههٔ ۱۳۵۰ خورشیدی در یک ماموریت از باکو به بغداد اعزام شد و در آنجا ضمن همکاری با رژیم بعث عراق به تأسیس یک گروه سیاسی به نام «جبههٔ ملی خلق‌های ایران» دست زد و شبعه‌هایی از آن به تبلیغ قوم‌گرایی در آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان ایران پرداخت. مدتی بعد، محمدتقی زهتابی چهرهٔ شناخته شدهٔ پان‌ترکیست (که در شاخهٔ جوانان فرقهٔ دموکرات فعالیت داشت)، به پناهیان پیوست و در بغداد در رادیوی گروه او به تبلیغ اندیشه‌ای پان‌ترکی پرداخت و در دانشگاه بغداد نیز تدریس کرد. وی پس از سقوط شاه به ایران بازگشت و به ترویج افکار پان‌ترکی در تبریز مشغول بود، و همو بود که با تکیه بر نوشته‌های پان‌ترکی و تاریخ‌نگاری‌های تخیلی محافل پان‌ترکی باکو و استانبول-آنکارا، و سرهم‌بندی حوادث پراکندهٔ تاریخی و تحریف آنها تلاش کرد کتابی به نام «تاریخ باستانی ترکهای ایران» تهیه کند، که اصولاً آذربایجان ایران را از حوزهٔ تمدن ایرانی خارج می‌کرد و با جهان پان‌ترکی متصل می‌ساخت. حلقهٔ پان‌ترکی طرفدار او در در داخل ایران و در جمهوری آذربایجان تبلیغات فراوانی برای ترویج نوشته‌های او و جا انداختن آن به عنوان تاریخ آذربایجان یا ترکهای ایران کرده‌اند، اما این نوشته‌ها به علت ذهنی بودن و عدم تطابق با واقعیتها و نوشته‌های متعبر تاریخی، در نزد مورخان و پژوهشگران ارزشی نیافت.»

بازگشت به ایران تا درگذشت

با شروع انقلاب اسلامی در ایران، زهتابی خواستار بازگشت به ایران و شد و با موافقت مقامات شوروی به کشور بازگشت. در سال ۱۳۵۸ از وی برای تدریس زبان ترکی و عربی در دانشگاه تبریز دعوت به عمل آمد اما که با تعطیلی گسترده دانشگاهها در سراسر کشور در پی انقلاب فرهنگی مواجه شد.

وی آنگونه که دکتر احمدی ذکر کرده‌است، بدلیل فعالیت‌ها و گرایش‌های شدید چپگرایی و پان‌ترکی مدتی بعد دستگیر و زندانی می‌شود. وی تحت تاثیر نوشته‌های پان‌ترکی محافل استانبول / آنکارا/ باکو به نوشتن آثار رمانتیک و باژگونه تاریخی پیرامون «ستارخان» و «تاریخ باستانی ترک‌های ایران» و سایر بحث‌ها دست زد، تا از طریق این نوع وارونه‌سازی‌های تاریخی و خلق تاریخی تخیلی کهن و باستانی ترکی برای آذربایجان ایران، این منطقه را دارای پیشینه‌ای هماهنگ و مشترک با ترکیه و سایر مناطق نشان داده و با زدودن هر گونه پیوند تاریخی این منطقه با ایران، و تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانی پایه‌های گفتمان وحدت‌ساز پان‌ترکی را فراهم سازند[۵]

او نهایتاً اول دی ۱۳۷۷[نیازمند منبع] در خانه‌اش بر اثر سکته قلبی درگذشت.

  1. آثار چاپ‌شده

    • ماهنامه (اتحاد یولو). بغداد
    • پروانه‌نین سرگذشتی. بغداد
    • باغبان ائل اوغلو. بغداد
    • چریک افسانه‌سی. استانبول
    • بذ قالاسیندا. برلین
    • بختی یاتمیش. بغداد
    • ارک هفته‌لییی. برلین
    • هستی نسیم. بغداد
    • جنایات ۲۵۰۰ ساله شاهان. بغداد
    • آیا زبان فارسی به زبان ملل دیگر ایران برتریت دارد؟ بغداد
    • قواعد الفارسیه. بغداد.
    • زبان آذری ادبی معاصر. تبریز.
    • معاصر آذری ادبی دیلی. تبریز
    • علم المعانی، لکسیکولوژی. تبریز
    • قوی اولسون اون. تبریز
    • باغبان ائل اوغلو ۲. تبریز
    • ایران تورکلری‌نین اسکی تاریخی (تاریخ دیرین ترکان ایران) در دو مجلد. تبریز
    • شاهین زنجیرده. تبریز

    تاریخ دیرین ترکان ایران

    آخرین و معروفترین اثر وی کتاب «تاریخ دیرین ترکان ایران (ایران تورکلرینین اسکی تاریخی)» به ترکی است. وی در این کتاب مدعی شده‌است که از هفت هزار سال قبل ترکان در آذربایجان زندگی کرده‌اند. وی سومرها، ایلامی‌ها، کاسی‌ها، قوتتی‌ها، خزرها، لولویی‌ها، اورارتوها و غیره را از اقوام ترک آن زمان می‌نامد. وی می‌گوید:

    می‌توان گفت که همه محققان تاریخ باستان برآنند که سومریان از آسیای میانه یعنی از موطن اصلی ترکان به بین‌النهرین مهاجرت کرده‌اند.[۶]

    در کتاب آمده‌است که این اقوام ترک اختراعات مهمی همچون خط و چرخ و فلزات داشته‌اند. آنها بودند که روز را به ۲۴ ساعت و هر ساعت را به ۶۰ دقیقه و هر دقیقه را به ۶۰ ثانیه تقسیم کردند. آنها بودند که دایره را به ۳۶۰ درجه تقسیم کرده و نسبت‌های مثلثاتی را کشف کردند و سرانجام اقوام ترک یاد شده بودند که برای اولین بار قانونگذاری را در جوامع خود وارد کردند.

    منابع


  2. پروفسور حمید احمدی -در آذربایجان چه گذشت؟، اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شماره ۱۸۲-۱۸۱ (مهر و ابان ۱۳۸۱) نقل قول از صفحه ۴۴: «قابل ذکر است که محمود پناهیان (رئیس گروه سربازگیری برای فرقهٔ دموکرات)، پس از فرار به شوروی، در سالها دههٔ ۱۳۵۰ خورشیدی در یک ماموریت از باکو به بغداد اعزام شد و در آنجا ضمن همکاری با رژیم بعث عراق به تأسیس یک گروه سیاسی به نام «جبههٔ ملی خلق‌های ایران» دست زد و شبعه‌هایی از آن به تبلیغ قوم‌گرایی در آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان ایران پرداخت. مدتی بعد، محمدتقی زهتابی چهرهٔ شناخته شدهٔ پان‌ترکیست (که در شاخهٔ جوانان فرقهٔ دموکرات فعالیت داشت)، به پناهیان پیوست و در بغداد در رادیوی گروه او به تبلیغ اندیشه‌ای پان‌ترکی پرداخت و در دانشگاه بغداد نیز تدریس کرد. وی پس از سقوط شاه به ایران بازگشت و به ترویج افکار پان‌ترکی در تبریز مشغول بود، و همو بود که با تکیه بر نوشته‌های پان‌ترکی و تاریخ‌نگاری‌های تخیلی محافل پان‌ترکی باکو و استانبول-آنکارا، و سرهم‌بندی حوادث پراکندهٔ تاریخی و تحریف آنها تلاش کرد کتابی به نام «تاریخ باستانی ترکهای ایران» تهیه کند، که اصولاً آذربایجان ایران را از حوزهٔ تمدن ایرانی خارج می‌کرد و با جهان پان‌ترکی متصل می‌ساخت. حلقهٔ پان‌ترکی طرفدار او در در داخل ایران و در جمهوری آذربایجان تبلیغات فراوانی برای ترویج نوشته‌های او و جا انداختن آن به عنوان تاریخ آذربایجان یا ترکهای ایران کرده‌اند، اما این نوشته‌ها به علت ذهنی بودن و عدم تطابق با واقعیتها و نوشته‌های متعبر تاریخی، در نزد مورخان و پژوهشگران ارزشی نیافت.»

  3. گفتمان هویت طلبی در آذربایجان در وب‌گاه اخبار روز (۴ تیر ۱۳۸۷)

  4. مهدی آقاسی. تاریخ خوی. تبریز، انتشارات موسسه تاریخ و فرهنگ ایران ۱۳۵۰،. ص ۴۰۶

  5. روابط ایران و عراق در گذر تاریخ. . مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی. بازیابی‌شده در ۲۸ مارس ۲۰۰۹. از دیگر نکات جالب در خاطرات سرگرد نوروزاف دیدار او با محمود پناهیان رئیس گروه سربازگیری برای فرقه دمکرات و ژنران بعدی فرقه‌است که به زبان ترکی آذربایجانی اما بسیار آمیخته با روسی سخن می‌گفته‌است. در این بخش اطلاعات جالبی از پیشینه محمود پناهیان ذکر شده‌است. پس از فرار به شوروی در سالهای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی در یک ماموریت از باکو به بغداد اعزام شد و در آنجا ضمن همکاری با رژیم بعث به تاسیس یک گروه سیاسی به نام جبهه ملی خلقهای ایران دست زد و شعبه‌هایی از آن به تبلیغ قومگرایی در آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان ایران پرداخت. مدتی بعد، محمد تقی زهتابی چهره شناخته شده پان ترکیست (که در شاخه جوانان فرقه دموکرات فعالیت داشت) به پناهیان پیوست و در بغداد در رادیوی گروه او به تبلیغ اندیشه‌های پان ترکی پرداخت و در دانشگاه بغداد نیز تدریس می‌کرد. وی همو بود که با تکیه بر نوشتههای پان ترکی و تاریخ نگاریهای تخیلی محافل پان ترکی باکو و استانبول-آنکارا و سرهم بندی حوادث پراکنده تاریخی و تحریف آنها تلاش کرد کتابی به نام «تاریخ باستانی ترکهای ایران» تهیه کند، که اصولاً آذربایجان را از حوزه تمدن ایرانی خارج می‌کرد و به جهان پان ترکی متصل می‌کرد.

  6. برخی از عناصر فرقه دمکرات نظیر علی پناهی، رئیس تامینه تبریز که پول‌های فراوانی را از تبریز با خود به باکو به سرقت برده بود و نیز محمد تقی زهتابی از شاخه جوانان فرقه دمکرات که در راستای فراهم‌سازی کادرهای آینده پان‌ترکی برای ایران به باکو اعزام شده بود، تحت تاثیر نوشته‌های تاریخی بی‌سروته و غیر علمی پان‌ترکی محافل استانبول / آنکارا/ باکو به نوشتن آثار رمانتیک و باژگونه تاریخی پیرامون «ستارخان»۳۱ و «تاریخ باستانی ترک‌های ایران» و سایر بحث‌ها دست زدند، تا از طریق این نوع وارونه‌سازی‌های تاریخی و خلق تاریخی تخیلی کهن و باستانی ترکی برای آذربایجان ایران، این منطقه را دارای پیشینه‌ای هماهنگ و مشترک با ترکیه و سایر مناطق نشان داده و با زدودن هر گونه پیوند تاریخی این منطقه با ایران، و تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانی پایه‌های گفتمان وحدت‌ساز پان‌ترکی را فراهم سازند برخی از این افراد نظیر صدیق و زهتابی که دارای گرایشات چپ‌گرایانه پان‌ترکی شدیدتری بودند، به دلیل فعالیت‌های سیاسی و قوم‌گرایانه تحت فشار قرار گرفتند و یا برای مدتی به زندان افتاده (مورد ذهتابی در ایران) و از کشور خارج شدند. (مورد صدیق که در سال‌های ۱۳۵۹ به بعد به ترکیه و به جمهوری آذربایجان رفت و با محافل پان‌ترکی آن مناطق آشنا شد.) گرچه این افراد به لحاظ موضع‌گیری سیاسی دارای گرایشات چپ ولیبرال متفاوت بودند، اما در یک هدف اشتراک نظر داشتند و آن خلق هویت ترکی ـ و نه ایرانی ـ برای آذربایجان ایران و طرح ـ مستقیم و غیر مستقیم ـ اندیشه وحدت (بیرلیک) «دو آذربایجان» بود. محافل پان‌ترکیستی باکو هم‌چنان با انتشار نشریات و سازماندهی گردهمایی پان‌ترکی، به ویژه پس از سال‌های ۱۳۶۱، و سرکوب حزب توده به بعد، با حمایت اتحاد جماهیر شوروی به تبلیغات پان‌ترکیستی علیه ایران ادامه می‌دادند. ۳۳ این فعالیت‌ها در طول سال‌های دهه ۱۹۸۰ ادامه پیدا کرد دکتر حمید احمدی. استراتژی نوین پان‌ترکیسم: استراتژی «ختنه». . فرهنگ شهر. بازیابی‌شده در ۲۸ مارس ۲۰۰۹.

  7. زهتابی. «تاریخ دیرین ترکان ایران». م، ۳۰.

  • بهرام محتشم

کارنامه ی خیلی باحال حسن فیروزآبادی ، سرلشکری که بدون حتی یک روز خدمت نظامی ، یک شبه به دستور مقام رهبری ایران به سرلشکری و جانشینی فرماندهی کل قوا و ریاست ستاد نیروهای مسلح رسید ، دیدنی است . ایشان علیرغم این که به شدت نظامیان را از ورود به عرصه ی سیاسی بازداشته ، شدیدا سیاسی و سرسپرده ی رهبری است . ایشان بدون اجازه ی رهبر آب نمی خورد البته این ظاهر امر است ...

چند وقت پیش در اینترنت به عکسی از سرلشکر برخوردم که خدایی نشان می داد این سرلشکر یک شبه خیلی چاق است و توانایی های یک نظامی را ندارد و شاید تحمیل دویدن مسافت 10 متر را نداشته باشد . عکسی دیگر از سرلشکر دیدم که در کنار یکی از امرای ارتش بود . خدایی اون تیمسار ارتش خیلی استیل ورزشکارانه یی داشت . جا داره که آقای فیروزآبادی فکری به حال این هیکل ورزشکاری خود بکند و دست از این سیاسی بازی ها بردارد و به همه در امور سیاسی کار نداشته باشد . از دیدگاه ایشون رئیس جمهور و ... هیچکاره اند . نمی دونم پس کی چه کاره است؟

  • بهرام محتشم


با سلام .

چند ماه پیش که سعودی های پلشت در سرزمین وحی ، دست به اون ناپاکی زدند و در گیت فرودگاه جده ، چشم طمع به ناموس مرد و زن این سرزمین دوختند و دست درازی کردند و حال این که تجاوز کردند یا نه ! فرض بر این که تنها جسارتی کرده باشند ، ایران در پاسخ به این پلشتی عمره ی مفرده را کنسل کرد و بسیاری از آخوندها هم سفر به عربستان را حرام اعلام کردند ، ولی باز هم جمهوری اسلامی و نهادهای وابسته به حج با رفتاری توجیه ناپذیر حج واجب را قطع نکردند و شد آن چه شد ؟!

اون روزی که مردم به طوری زمزمه وار به این خیانت عربستان و کوتاه آمدن ضمنی ایران در قبال این زشتی ، اعتراض کردند ، خیلی از مردم در میان خودشان می گفتند که برای چی به سرزمینی برویم که یک مشت عرب کون برهنه بخواهند به ناموس مرد و زن ما چشم ناپاکی بدوزند و دست درازی کنند . مگر این سرزمین چه دارد که مردم ما به خاطر آن حاضر هستند ناموسشان را به باد بدهند . حفظ ناموس و آبروی مؤمن واجبتر از حرمت کعبه است و بالاتر از آن قرار دارد . چرا در پاسخ به این زشت کرداری کارمندان چشم ناپاک گمرک عربستان ، ایران پاسخی کوبنده و سخت نداد تا امروز هم این گونه از موضع ضعف پاسخ به ملت خود بدهد. عربستان از بابت سقوط جرثقیل صنعتی اش بر روی سر و تن و بدن مردم و حجاجی که در شهر مکه ی مکرمه مهمان آنها هستند چگونه خواهد توانست پاسخگو باشد؟ واکنش ایران نسبت به این حادثه دردآور که تا امروز 8-9 نفر ایرانی را به دیار باقی فرستاده است ، چه کار کوبنده یی کرده است؟ چرا عربستان در حفظ جان و مال حجاج این قدر اهمال دارد که حتی برای مدت یک ماه حاضر نشده است که این کارگاه لعنتی را در کنار مسجدالحرام تعطیل کند که در طی یک توفان نه چندان قوی ، این حادثه ی دردناک اتفاق نیفتد . چرا عربستان برای میهمانانش که هر کدام هزاران دلار در این سرزمین هزینه می کنند ، این قدر ارزش قائل نبوده است که این پروژه را تا پایان موسم حج ببندد و اون جرثقیل ها را از جایشان پایین نیاورده است که امروز دچار این حادثه نباشد . به راستی که اینها با این اعمال نادرست خویش ، نه خادم الحرمین که خائن الحرمین هستند . تنها این چند ایرانی نیستند که کشته شدند ، کلی آدم دیگر هم از پاکستان و افغانستان و ... نیز کشته شدند . به هر روی چرا این جرثقیل باید در این موسم که جمعیت بیشتر از هر زمان دیگری در خویش میهمان دارد ، از کار نیفتاد ؟ دولت جمهوری اسلامی چرا پاسخگوی خواست مردم شریف ایران نیست که جلوی این کاروانهای حج را بگیرد . عزت و شرف و ناموس و جان و مال مردم ما بیش از این ارزش دارد که در سرزمینی بیگانه چون عربستان از کف برود . هر چند که سرزمین مکه سرزمین آشنایی هاست و کسی در آنجا بیگانگی با کسی ندارد و آنجا سرزمین یکدست شدنهاست . این سرزمین قرنهاست که سرزمین یکدست شدن و اتحاد و یکرنگی و برادری است ، به شرطی که خادم الحرمین دست اندر کار حرمت شکنی و توهین به میهمانانش نباشد ...

  • بهرام محتشم

در سال سـوم نظری...عاشـــــقت شدم 

- نه ماه محض دربه دری- عاشقت شدم  

مثل خودم عجیب غریب است عشق من 

-چون قبل اینکه دل ببری عاشـقت شدم-   

 دارم به بار عشــق شـما فکــر می کنم 

که من چطور یک نفری عاشــقت شـدم    

نه از طریق نامـــــه و دیـــــوار وپنجــــــره... 

به شیوه ی جدید تری عاشـــــقت شدم 

بـی آنـکه با برادرتـان هـم دهــــن شـوم

بی هیچ ترس ودردسری- عاشقت شدم  

از شهررد شدی ومن ای سیب سرخ خیس

با شــــعر (فاضل نظری) عاشـقت شـــدم  

  امیرضا پدرام یار



عاشقی کافیست بعد از این، پریشانی بس است
غصّه ی این قصّه ی پردردِ پنهانی بس است

«دل» شهیدِ راه عشقِ کافری دلسنگ شد
بر سر این جسم بی جان، تعزیه خوانی بس است

با خدا بودن، خودش یعنی خدا بودن، عزیز
قصد کوه قاف کن، امیال انسانی بس است

نقل «فاضل» میکنم، دلسرد از این بیهودگی؛
«هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است»

«مرگ» رخداد عجیبی نیست، پایان غم است
شوقِ دنیایی چنین بیهوده و فانی بس است

جنگ کن با سرنوشتت، مرگ را تسخیر کن
ترس از چیزی که ناچار است و می دانی بس است...


آریا صلاحی





  • بهرام محتشم


دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است
به عکس های خودم خیره ام ، کدام منم ؟

زمانه خاطره های مرا کجا برده است

چه غم که بگذرد از دشت لاله ها توفان

که مرگ دلخوشی غنچه های پژمرده است
اگر سقوط بهای بلند پروازیست
پرنده ی دل من بی سبب زمین خورده است
از این به بعد به رویم در قفس مگشای

چرا که طوطی این قصه پیش از این مرده است




باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست

 کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است

در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

 شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است

شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست

 اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است

شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست

 در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است

توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست

 همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام

عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست

 باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش

خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست

 



شور دیدارت اگر اگر شعله به دل‌ها بکشد
رود را از جگر کوه بـه دریا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید بــه درازا بکشد

خود شناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

عقل یک دل شده با عشق فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد

زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من
من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد

حال با پای خودت سر به بیابان بگذار
پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد





با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

 ای موی پریشان تو دریای خروشان

بگذار مرا غرق کند این شب مواج

 یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم

یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

 ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده

جز عشق نیاموختی از قصه حلاج

 یک بار دگر کاش به ساحل برسانی

صندوقچه ای را که رها گشته در امواج




به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا

غرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا
برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش می‌غلتند خلقی بی‌گناه اینجا
نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم 
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا



هم از سکوت گریزان ، هم از صدا بیزار

چنین چرا دلتنگم ، چنین چرا بیزار

 زمین از آمدن برف تازه خشنود است

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار

 

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار

 اگرچه می گذریم از کنار هم آرام

شما ز من متنفر ، من از شما بیزار

 به مسجد آمدم و نا امید برگشتم

دل از مشاهده تلخی ریا بیزار

 صدای قاری و گلدسته های پژمرده

اذان مرده و دلهای از خدا بیزار

 به خانه ام بروم؟!خانه از سکوت پر است

سکوت می کند از زندگی مرا بیزار

 تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!

از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار

 




  • بهرام محتشم

راستش رو بخواید خیلی وقته دلم تنگ شده از این همه گرفتاری که پس از جنگ گریبانگیر ما شده است . اونهایی که قدیمی تر هستند ، اون روزای سخت رو هیچگاه فراموش نمی کنند ولی مردم یک دلخوشیی هم داشتند که امروز ندارند . اون روزها مردم زندگی سخت و کوپنی داشتند ، همه چیز صفی بود و البته تا امروز هم صفی مونده ، ولی مردم دل خوشی بیشتری داشتند . البته ما اون روزها صف برای ملزومات بود ، ولی امروز صف ها نوعش عوض شده ، اون وقتها صف نون و ارزاق عمومی بود و امروز صف خرید طلا و دلار و ماشین و ...

ما در این 35-36 سال عمری که از خدا گرفتیم ، خیلی چیزها رو دیدیم . یک وقتی بابای خدابیامرزم ، چند تومانی به ما می داد که بریم نون بگیریم ، توی صف 20-30 نفری بود و برای گرفتن ارزاق کوپنی هم که خدا برکت بده ، 200-300 نفر . که البته هم گاهی به کتک کاری می رسید . ولی ما در این سالهای اخیر ، دیدیم که ملت بیکار از سر خوشی و پول دوستی توی صف طویل خرید سکه ی طلا جلوی بانک ملی صف کشیده اند که با پولشون طلا بخرن و با فروش گرانتر اون ، یک کاسبی کرده باشند ، الحمدالله ایران و بازار سیاه با هم عجین شده ست . اون وقتها حتی برای خرید آدامس و پفک هم باید صف می گرفتیم ، الحمدالله سخت بود ، ولی باز مردم دلشون خوش بود که مثلا یک پفک رو نهایت 5-10 تومان می خرند ، نه امروز که یک پفک با همون حجم رو باید 1000 تومان بخرند و در ابعاد بزرگتر تا 3000 تومان . اون روزها نوشابه شیشه یی بطریی 5 تومان بود ، نه بطریی 1000 تومان و نوشابه ی خانواده هم هنوز متولد نشده بود .

اون روزها ، به نسبت امروز اینقدر ارزونی بود که خدایی حال می کردیم ، یه روز یه 50 تومانی پیدا کردم ، تا نیم روز با یکی از بچه های فامیل داشتیم بیسکوییت مادر و پشمک و آلوچه و نخودچی و . .. می خوردیم ، الان 50 تومانی رو حتی به عنوان پول خرد هم قبول ندارن . یک وقتی پدرم خونه اش رو که 81 مترمربع بود به 36000 تومان خرید و الان با این پول می تونی چند تا قلم و خودکار و یکی دو تا دفتر بخری و در نهایت شاید بتونی با این پول یک جلد کتاب ناقابل و کم ورق بخری . خلاصه به صدقه سر این نظام اسلامی و اقتدار اقتصادی تا قهقرای نیستی سقوط کردیم و یه عده هم با پول بیت المال و کلی زد و بند و شامورتی بازی بارشون رو بستن و به جایی رسیدن که نگو .

گهگاهی وقتی به همه ی جوانب موجود یک زندگی که فکر می کنم ، می بینم هیچ نقطه ی مثبتی دیده نمی شود . در بهترین حالت خوشبینانه تنها باید بگیم خداروشکر که از این بدتر نیست . روزهای اول انقلاب هر دلار تنها و تنها 70 ریال بود و الان نزدیک به 34000-35000 ریال . که خدایی نمی دونم چند برابر دلارهای اون روز شده است .

  • بهرام محتشم

سلام
امروز داشتم از زیر پل سید خندان به سمت پایین می آمدم . اوایل خیابان سهروردی ، ناگهان چشمم به یک چیز عجیب افتاد که خدایی تا حالا در این 36 سال عمرم ندیده بودم ، حداقل در ایران و در این شهر بزرگ و درندشت . ساعتهای متوالی ذهن من رو درگیر کرد . نمی دونم شما اگه بدونید چه کار می کنید و چه واکنشی نشان می دید .

یک دفعه توی پیاده روی خیابان سهروردی چشمم افتاد به یک دختر گیتاریست که کارش به دریوزگی کشیده بود . دیدم یک دختری یک دستگاه گیتار را در دست گرفته و البته چادری هم بود و روی یکی از این صندلی های بتونی کنار خیابان نشسته بود ، از اون فاصله یی که چشمم به اون دختر افتاد ، دیدم که از نظر سفیدی پوست و زیبایی صورت بی بهره نیست ، ولی تنها حالات گونه تا پایین فک دیده می شد و البته سرش رو به پایین بود و در ضمن حالتی داشت که نشان می داد دارد گریه می کند ، دلم سوخت و تا چند ساعت در فکر این دختر بود که چه چیزی باعث شده تا به این کار اقدام کند . خدایی این صحنه منو بدجوری به فکر برد . خوب من زن های گدا و البته عضو باندهای گداپروری زیاد دیدم ،  از جنس این دخترهای گل و دستمال کاغذی فروش و اسفند دود کن که البته یک بچه ی کرایه یی هم روی گرده بستن و صد البته نشان می دهد که حرفه یی است و اگر یک ذره هم مایه خرج کن باشی که می تونی چند ساعتی با این گدای پاپتی خوش باشی ، به شرطی که قبلش یک صابون تمیز به تنش بخوره و چرک و کثافتش بریزه . ولی یادمون نره که این گداها حرفه یی هستند که در قالب گدایی شاید هرزگی هم بکنند که البته من در محیط کارم از این زنهای هرجایی زیاد دیدم و خواهم دید . ولی این دختر از این جنس نبود و البته نشان می داد که از سر ناچاری تن به گدایی داده و البته به جای گدایی خیلی راحتتر می توانست تن به تن فروشی بدهد و صد البته منبع درآمد بهتری برای خودش دست و پا کند ولی باید دید که چه مشکلی باعث شده تا این دختر تن به این کار خفت بار بدهد و گدایی کند . ایکاش مسئولان ما به خودشون می آمدند و می دیدند که در سایه ی این فشارهای اقتصادی ، چه فقر و فحشایی در خانواده های ایرانی افتاده و دیگر ایرانی آن غرور ملی را ندارد که بتوان نسلی شیر پرور باشد ، ما از درون در حال فروپاشی هستیم ، بی آنکه خود بدانیم و بی آن که به خودمان زحمت فکر بدهیم ، خیلی راحت و بی دردسر در کنار این صحنه می گذریم ، شاید دقایقی دیگر حتی تا آخر عمر هم به این صحنه بازنگردیم ...

  • بهرام محتشم

ناصر بناکننده معروف به ناصر پورپیرار با نام مستعار ناریا ناشر، نویسنده و ویراستار ایرانی بود. او از شرکای محمد زهرایی و احمد عظیمی در نشر نیل[۱] و مؤسس نشر کارنگ بود که کتاب‌های خود را ازطریق این موسسات نشر منتشر کرد. نظریات او در باب تاریخ ایران، پیش و پس از حمله اعراب به ایران، شاهنامه و فردوسی، سعدی و یهودیان بر خلاف پژوهشهای دانشورانه و علمی تاریخی است.

ناصر پورپیرار تاریخ ایران را «ساخته دست یهودیان» معرفی می‌کند. او باور دارد که هخامنشیان قومی خونریز و وحشی بودند که «به دستور و مزدوری یهودیان» بر ایران چیره شده و آنچنان نسل‌کشی کرده‌اند که تا ۱۲ سده پیش از ظهور اسلام، جنبنده‌ای در جغرافیای فرضی ایران نمی‌زیسته‌است. او بخش اعظم امپراتوری هخامنشی و تمام امپراتوری اشکانی و ساسانی را انکار نموده و مدعی است که آئین زرتشتی وجود نداشته، ایرانیان تا پیش از اسلام به هیچ دینی معتقد نبوده و کتاب اوستا در همین اواخر در هند نوشته شده‌است. او حمله اعراب به ایران را سرآغاز تاریخ ایران دانسته و میراث فرهنگ ایران را مرهون اعراب جاهلی می‌داند؛ ولی در عین حال، همه منابع مکتوب سه قرن ابتدایی ظهور اسلام را جعلی دانسته‌است. متخصصان زیادی ردیه‌هایی بر نظریات یگانه پورپیرار نوشته‌اند و بسیاری نیز نظرات او را بی‌ارزش‌تر از آن دانسته‌اند که نقد شود.

پورپیرار زبان فارسی را بی‌مایه توصیف می‌کند، فردوسی را مزدور می‌خواند، سلمان فارسی را زائیده توطئه یهودیان دانسته و گلستان سعدی را معیوب و ناقص می‌شمارد. به ادعای او سعدی هیچگاه از شیراز خارج نشده و همه سفرهای سعدی جعلی است. جلال متینی می‌گوید پورپیرار از چپی‌هایی است که مدتی پس از انقلاب ایران در زندان بوده و تواب شده‌است. مؤسسه انتشاراتی او مورد عنایات مخصوص وزارت ارشاد بوده و با مؤسسه بنیاد نور (زیر نظر محسن رفیق‌دوست) ارتباط مالی و کاری دارد. البته وبگاه رسمی او را جمهوری اسلامی ایران پالایش (فیلتر) کرده‌است.


محتویات
۱ زندگی
۲ نظریات پورپیرار و نقد آن
۲.۱ تاریخ پیش از اسلام
۲.۲ حمله اعراب و ایران پس از اسلام
۲.۳ شعر و شعرا
۲.۴ سایر زمینه‌ها
۳ نوشته‌ها
۴ مرگ
۵ پانویس
۶ منابع
۷ پیوند به بیرون
۸ جستارهای وابسته

زندگی
پرویز رجبی در جواب پورپیرار که گفته بود «مورخان مدرکی ندارند تا جواب گفته‌های مرابدهند»، تصریح کرد: «او راست می‌گوید، دادن جواب آدم بی‌سواد مشکل است.»[۲]پورپیرار تحصیلات دانشورانه ندارد. او در حالی همه مورخان رسمی را بی‌سواد می‌داند که در پاسخ به پرسش خبرنگار ایسنا که پرسیده: «لطف می‌کنید مدارک تحصیلی و سوابق علمی خود را برای ما بیان کنید؟» پاسخ می‌دهد: «من هم جدی گفتم سوادی ندارم و اتفاقاً هر چه بی‌سوادتر باشم، بیشتر اسباب سرشکستگی مورخانی که قادر به پاسخ دادن به گفته‌های من نیستند، خواهم بود.»[۳]

بر اساس خاطرات نورالدین کیانوری، پورپیرار کار خود را به عنوان حروفچین در یک چاپخانه آغاز کرده و بعدها با شراکت با دونفر دیگر، بنگاه انتشاراتی‌ای را تأسیس نمود. کیانوری در ادامه خاطراتش آورده است که پورپیرار با کلاهبرداری ثروت قابل ملاحظه‌ای اندوخت.
پورپیرار یک سال پیش از انقلاب با کیانوری در برلین ملاقات نموده و طرح ترور محمدرضا پهلوی را ارائه داده‌است. طرح پورپیرار از دید کیانوری دیوانه‌وار به نظر می‌رسیده‌است. به گفته کیانوری پورپیرار در سال ۱۳۵۸ از حزب توده اخراج شد. دلیل این امر «خوردن پول حزب و کلاهبرداری از شرکایش در انتشارات نیل و بالاکشیدن حق‌التالیف آقای محمود اعتمادزاده (م به‌آذین)» بوده‌است. به گفته کیانوری، پورپیرار پس از آن مدتی با نام مستعار «ناریا» به انتشار جزواتی علیه حزب و بدگویی به شخص کیانوری —که دستور اخراجش در سال ۱۳۵۸ را داده بود— پرداخت. کیانوری در نخستین دیدارش با ناصر بناکننده و پس از شنیدن طرح و نقشهٔ وی برای ترور شاه از طریق حفر نقب و منفجر کردن خودروی شاه در هنگام عبور، به دلیل غیرعملی نماییدن نقشه، وی را دیوانه و یا پرووکاتور توصیف کرده‌است. پس از انقلاب ایران، پورپیرار مدتی به کار نشر جزوات حزب توده پرداخت ولی از آنجا اخراج شد؛ کیانوری در این باره نقل می‌کند محمد پورهرمزان مسئول شعبهٔ انتشارات حزب، به کیانوری گزارش داده که با تحقیق روشن شده که صورت‌هزینه‌ای که ناصر پورپیرار برای انتشار چاپ و کتاب‌ها ارائه می‌دهد بسیار بیشتر از نرخ عادی‌ست. پس از این ماجرا کیانوری امتیاز انتشارات حزب توده را از وی پس گرفت؛ به گفتهٔ کیانوری پورپیرار پس از شنیدن لغو امتیاز نشر کتب و جزوات حزب، به دفتر محمد پورهرمزان رفته و با وی به شکل توهین‌آمیز سخن گفته‌است؛ کیانوری می‌آورد که پس از دیدن این صحنه، مأموران انتظامات حزب را فراخوانده تا پورپیرار را بیرون کنند و دیگر راه ندهند. پورپیرار بعدها به دلیل ارتباط با مأموران سیاسی بلغارستان دستگیر و به زندان اوین فرستاده شد. او در دادگاه انقلاب مدعی شد که همواره مخالف حزب توده بوده‌است.[۴]

جلال متینی محقق تاریخ‌دان، پورپیرار را فرستاده حکومت جمهوری اسلامی می‌داند. به گفته او، از سابقه و نام و نشان حقیقی پورپیرار خبری در دست نیست.[۵]

نظریات پورپیرار و نقد آناز سال‌های دهه هفتاد به بعد، ناصر پورپیرار، در چارچوب گفتمان و تبلیغات ایدئولوژی‌های قوم‌گرا، به سخن‌پراکنی و نظریه‌پردازی روی آورد. وی با رد و انکار استواری و پرباری فرهنگ و تمدن ایران پیش و پس از اسلام، با وحشی و خون‌ریز و بیگانه قلمداد کردن امپراتوری‌های هخامنشی و اشکانی و ساسانی، جعلی انگاشتن دین‌ها و مذاهب زرتشت و مانی و مزدک، مزدور خواندن فردوسی بی‌مایه توصیف کردن زبان فارسی و پاره‌ای ادعاهای دیگر کوشید که ایرانیان را فاقد هر نوع فرهنگ و تمدن جلوه داده و همه دستاوردها و میراث فرهنگ ایران، به ویژه ایران پس از اسلام را مدیون و مرهون اعراب عصر جاهلی قلمداد کند.[۶][۷]

باستانشناسان معتقدند نظریات او آن چنان سست و بی‌پایه‌است که نیازی به نقد و بررسی آن نیست و خواننده غیر متخصص هم با مطالعه آن پی به بطلان این نظریات می‌برد.[۸]

پورپیرار ابایی ندارد که اعتراف کند نظریاتش هیچ سابقه‌ای نداشته و همگی نظریاتی جدید و نو است که افتخار ابدی چنین نظریاتی از بابت او به ایران می‌رسد و نه به فرانسویان و روس‌ها و آلمانی‌ها.[۹] پورپیرار منتقدانش را متهم می‌کند که اگر «گوشه‌ای از این همه اشاره نو به ذهن ملوکانه و متخصص خودشان رسیده بود» کارناوال‌ها و جشنواره‌ها برپا می‌کردند و پرده گوش فلک را می‌دریدند.[۱۰]

تاریخ پیش از اسلامپورپیرار دربارهٔ تاریخ کهن ایران نظریاتی دارد. بنا بر ادعای پورپیرار، با ظهور سلسله غیر ایرانی هخامنشیان، ده‌ها تمدن کهن ایرانی و شرق میانه نسل‌کشی کامل شده‌اند و رشد ملی در این سرزمین و منطقه متوقف شده‌است.[۱۱] به گفته او یهودیان که در تدارک حمله نظامی و تخریب تمدن بابل در بین‌النهرین بوده‌اند، قوم نیرومند شمالی سنگدل خونریزی (آریاییان) را به سرکردگی کورش از استپ‌های روسیه اجیر کرده‌اند تا ایران و بین‌النهرین را ویران کرده و اسیران و ثروت آنان را آزاد کنند.[۱۲] به گفته پورپیرار، کمبوجیه و بردیا دو فرزند ضد یهود کورش بوده‌اند که داریوش بر علیه آنان کودتا کرده‌است.[۱۳] به گفته او آریاییان وجود خارجی نداشته و هرگز هیچ آریایی‌ای وجود نداشته‌است.[۱۴]

عبدالله شهبازی معتقد است پورپیرار جنجال عجیبی ایجاد کرد و فضایی پدید آورد که راه بر هر گونه نقادی جدّی و علمی تاریخنگاری ایران باستان بست.[۱۵]

پورپیرار مدعی است که «سراپای امپراتوری ساسانیان، اشکانیان و بخش عمده‌ای از افسانه هخامنشیان، به انضمام مزدک و مانی و زردشت و اوستا و خط و زبان و کتیبه و کتاب و آتشکده و دانشگاه و غیره، یکسره مترسکانی سرهم بندی شده از دروغ‌اند و مزرعه یهودیان را می‌پایند» او در حالی مدعی می‌شود که پیش از ظهور اسلام، دست‌کم به مدت دوازده قرن در سرتاسر جغرافیای فرضی ایران، «جنبنده‌ای زندگی نمی‌کرده‌است» که در جای دیگر از روستانشینان و ایلات و عشایر سخن گفته که در همان زمان در همین جغرافیای فرضی زندگی می‌کرده‌اند.[۱۶]

هوشنگ صادقی، پورپیرار را به «کاربرد نابجا و ناسنجیده و اختیاری از اسناد تاریخی «» متهم می‌کند. آن هم «توسط مورخی» که حکم بر ابطال تمامی اسناد می‌دهد». قرائت‌های دلبخواه، ترجمهٔ خودساخته از نبشته‌های کهن، متهم کردن دانشوران و ایجاد فضایی برای ابداع اشباحی که جز در میدان دید پورپیرار در جای دگر یافت نمی‌شود، از دیگر نکات نقد صادقی است.[۱۷]

 
پورپیرار مدعی است که اهورامزدا در کتیبه بیستون وجود ندارد و این‌ها همه حقه بازی است.[۱۸]پورپیرار دربارهٔ دین ایرانیان پیش از اسلام گفته‌است: «پیش از اسلام، ایرانیان به هیچ دین رسمی، ملی و سراسری پایبند نبوده‌اند و اسلام نخستین دین، باور و ایمان ملی و سراسری ایرانیان ساکن این نجد است»[۱۹] وی دربارهٔ کتاب اوستای زرتشت می‌گوید: «تدوین متن اوستا به همین اواخر در هند و با واژگان زبان گجراتی بازمی‌گردد»[۲۰] اوستا مجموعه‌ای از کتاب‌ها و متن‌های مقدس زرتشی است که به «زبان اوستایی» نوشته شده‌است. پورپیرار معتقد است که اهورامزدا از جعلیات پارسیان هند است.[۲۱] به گفته پورپیرار، هخامنشیان «دینی ندارند، خانه و معبدی نساخته‌اند و هیچ دست ساخته هنری حتی در حد تولید یک سفال ساده از آنان» یافته نشده‌است.[۲۲] او مدعی است که اهورامزدا در کتیبه بیستون وجود ندارد و این‌ها همه حقه بازی است.[۲۳]

به گفته پورپیرار خاورشناسان و باستان‌شناسانی مانند گیرشمن، گلدزیهر، واندنبرگ، هرتسفلد. اشمیت، آستروناخ … و نسخه بدل‌های ایرانی آن‌ها همگی یهودی تبار بوده و تلاش دارند با ایجاد جعل تاریخ پرشکوه هخامنشی، اشکانی و ساسانی، قوم یهود را در پس پرده‌ای از دود پنهان کنند.[۲۴] او مورخان دانشور را بی‌سواد می‌داند.[۲۵]

به گفته جلال متینی برای تحریف تاریخ چهار هزار و پانصد ساله ایران، کسی در دوران جمهوری اسلامی ایران قدم به میدان نهاده‌است که به گفته خودش در ایران و دیگر کشورها، نه در گذشته و نه در حال حاضر، نظیری برایش نمی‌توان یافت. جلال متینی در عین حال گفته که مقصود او نقد نظریات پورپیرار نیست. چرا که نقد و رد نظریات کسی که یک تنه بر تمام آراء و تحقیقات خاورشناسان جهان دربارهٔ زردشت و اوستا و اهورا مزدا و دوازده قرن فرمانروایی هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان خط بطلان کشیده‌است، فقط از عهده دانشمندی چون خود پورپیرار برمی‌آید.[۲۶] کسی که سخنانش در باب تاریخ پیش از اسلام ایران هم مورد پسند مارکسیستهاست و هم باب طبع ملایان. درست مانند مارکسیست تمام عیاری که از زندان‌های جمهوری اسلامی مانند یک «تواب» بیرون آمده باشد.[۲۷]

مهرداد ملک‌زاده پورپیرار را در ادامه موجی می‌انگارد که توسط ذبیح‌الله منصوری به راه افتاد. اگرچه پورپیرار را مخرب‌تر معرفی می‌کند، ولی این موج را غیراصیل دانسته و آن را به کف روی موج تشبیه می‌کند که به سرعت از بین می‌رود.[۲۸]

حمله اعراب و ایران پس از اسلام
بروجردی معتقد است که تحریف تاریخ توسط ناصر پورپیرار به مذاق پان عرب‌ها بسیار خوش آمده‌است[۲۹]پورپیرار به کسانی که می‌گویند اعراب تمدن و شاهنشاهی ایران را نابود کرده‌اند حمله کرده و معتقد است که مردم «اسلام را اسباب تجدید حیات ملی خود می‌دانند»[۳۰] او روشنفکران را اسلام ستیز و عرب ستیز دانسته و دربارهٔ خاورشناسان نظری کاملاً منفی دارد. غالب آنان را «عامی و دغل و جاعل و به ندرت خردمند و فاضل» می‌داند و از کسانی که دست‌اندرکار نگارش تاریخ ایران هستند با عبارت «مافیای تاریخ ایران» یاد می‌کند که «تقریباً برای هیچ‌کس زهره ورود جدی و نهایی به بنیان تاریخ ایران باقی نگذارده» اند.[۳۱]

پورپیرار که در جایی سلمان فارسی را مورد اشاره آیه ۱۰۳ سوره نحل معرفی کرده و نتیجه می‌گیرد «قرآن، به کنایه، حتی سلمان را نسبت به آن زبان (عربی) ناآشنا و ناتوان معرفی می‌کند» اندکی بعد این ادعاها را فراموش کرده و سلمان را موجودی موهوم و غیر واقعی و[۳۲] «بخشی از محتویات بسته‌بندی دروغ ساخته و پرداخته یهودیان می‌داند».[۳۳] محمد رضا ترکی (محقق دانشور) به نقد نظرات پورپیرار در مورد تاریخ پس از اسلام ایران پرداخته‌است. وی به نقد نظر پورپیرار در خصوص جعلی دانستن سلمان فارسی پرداخته و با بهره‌گیری از مطالب نوشته شده توسط پورپیرار به تناقضهای نوشتاری وی پرداخته و پس از تشریح تناقضات پورپیرار نتیجه گرفته که سخنان پورپیرار «اگر یکسره برخاسته از بی‌خبری پورپیرار از مبانی ابتدایی تفکر شیعه نباشد، مصداق جهانیدن اسب وقاحت از چنبر جهالت است و لا غیر!»[۳۴]

به نظر پورپیرار تاریخ ایران با اسلام شروع می‌شود. اگرچه او کتابهای تاریخ را که در قرون اولیه اسلامی به دست مسلمانان نوشته شده‌است را نیز قبول ندارد و می‌گوید آنها همه به سفارش «محفل شعوبیه» نوشته شده‌است. او می‌گوید تاریخ ایران با ظهور صفویه رونق می‌گیرد ولی نه چندان زیاد تا این‌که «امام خمینی» از راه رسید که ایران هرچه دارد از آن سید بزرگوار است.[۳۵]

محمد تقی عطایی و علی اکبر وحدتی (باستان‌شناسان دانشور) کتابی با عنوان «اعتبار باستانشناختی آریا و پارس» در رد ادعاهای تاریخی پورپیرار منتشر کرده‌اند. آنان معتقدند ادعاهای پورپیرار چیزی جز تحریف تاریخ نیست و بیشتر به مذاق هواداران پان عربی خوش می‌آید.[۳۶]

امیر نعمتی لیمایی نیز از کسانی است که مجموعه کتاب‌هایی را به عنوان پاسخی بر ادعاهای پورپیرار منتشر کرده‌است.[۳۷] همچنین فریدون فاطمی کتابی با عنوان «دو سال سکوت» در نقد «دوازده قرن سکوت» پورپیرار نوشته که توسط جهان کتاب منتشر شده‌است.[۳۸]

شعر و شعراناصر پورپیرار دربارهٔ شعر و شاعری نیز نظراتی دارد. به گفته او تاریخ زبان فارسی در هزار سال گذشته تا کنون ده‌ها میلیون نفر شاعر به خود دیده‌است. پورپیرار می‌گوید هم‌اکنون بیش از ۵۰ هزار نفر شاعر زنده فارسی‌گوی وجود دارند. در حالی که مجموع نویسندگان نثر فارسی از آغاز تا کنون به ۱۰۰ نفر (شامل سعدی و مولانا و خیام و ناصرخسرو و ناصرالدین‌شاه) هم نمی‌رسد.[۳۹]

 
پورپیرار اشعار سعدی را سست و اسلوب بیان او را ناقص می‌داندناصر پورپیرار دربارهٔ فردوسی هم اظهارنظر کرده‌است که او گول شعوبیه را خورده که سپس در منظومه یوسف و زلیخا (که البته از فردوسی نیست) از کار خود اظهار ندامت کرده‌است.[۴۰] سجاد آیدنلو (شاهنامه‌پژوه دانشور) به نقد و بررسی برخی از دیدگاه‌های پورپیرار دربارهٔ شاهنامه و فردوسی پرداخت. آیدنلو با اتکاء به ابیات خود شاهنامه و نظرات و دیدگاه‌های محققان شاهنامه‌پژوه به رد بسیاری از نظرات پورپیرار در ارتباط با شاهنامه فردوسی پرداخته و در پایان به اظهارنظر مغرضانه پورپیرار نسبت به برخی از محققان شاهنامه‌پژوه معاصر اعتراض کرده‌است.[۴۱]

به گفته عبدالعلی دستغیب (منتقد ادبی)، پورپیرار بجای پژوهش ادبی دربارهٔ سعدی، به قضاوت ارزشی دربارهٔ او پرداخته و از «فضاحت» ایام جوانی او دم می‌زند.[۴۲] جلیل نظری نظریات پورپیرار در خصوص سعدی را «رؤیایی شهرآشوب گونه» و مانند سخن کسی که «از اعتدال خارج شده» دانسته‌است.[۴۳] وی با ذکر نظر ادیبان ایرانی و عرب در باب اشعار عربی سعدی، نظر پورپیرار دربارهٔ سستی اشعار سعدی را «بی وزن» دانسته‌است.[۴۴] به گفته نظری، پورپیرار «برای آنکه دیگران بگویند فلانی حرف‌های تازه‌ای دربارهٔ سعدی مطرح کرده‌است» به خود اجازه چنین قضاوتی داده که بگوید «گلستان از نظر سیستم فکری معیوب و از جهت اسلوب بیان ناقص است»[۴۵]

پورپیرار خود نیز شعر می‌سراید[۴۶] و داستان می‌نویسد.[۴۷] نمونه‌ای از اشعار او چنین است:[۴۸]

هر روز یک ریگ
در کوزه آرزوی تو انداختم
گفتی نه
و کوزه خیال شکست

او در قطعه‌ای دیگر گفته‌است:[۴۹]

نزدیک بود
باورکنم
باران را
آه، اگر
این همه
کوتاه نبود

سایر زمینه‌هاپورپیرار منشور حقوق بشر را «حربه‌ای خوش‌دست» می‌داند که «بهانه‌ای برای حمله به فرهنگ ممتاز اسلام» شده‌است.[۵۰] او تفسیر سورآبادی یا تفسیر عتیق نیشابوری و تاریخ طبری یا تاریخ بلعمی را «ام الاباطیل» و «اب الخرافات» مکتوبات اسلامی می‌داند.[۵۱]

پورپیرار خود را در رسم‌الخط فارسی نیز صاحب نطر می‌داند. برای نمونه او کلمات بهتر و چگونه و چگونگی و بیهوده و آنچه را به صورت «به‌تر»، «چه‌گونه»، «چه‌گونگی»، «بی‌هوده» و «آنچه» می‌نویسد و بعضی از کلمات را به صورت متصل مانند «عملکرد» و «خاستگاه».[۵۲] او تعیین تکلیف حرف اضافه «به» را از مشکلات خط فارسی می‌داند.[۵۳] او که خود را در زمینه نظریه‌پردازی ادبی آماتور می‌داند، او فارسی را در نگارش به نظم بسیار قدرتمتد و در نگارش به نثر بسی ناتوان و سترون و بی بار می‌داند. دلیل این مسئله را او در تمایل به ایجاد ریتم در سخن و این که شعر با موسیفی همساز تر است می‌داند.[۵۴]

کتابی با عنوان «همنشینی رنگ‌ها» به نام او وجود دارد که در آن برای هنرمندان و صنعتگران نظریه‌پردازی شده‌است. در این کتاب به کاشیکاران نیز توصیه‌هایی شده ه‌است.[۵۵]

نوشته‌هاپور پیرار دارای تالیفاتی است که در مؤسسه انتشاراتی کارنگ که متعلق به اوست منتشر می‌شوند. شرکت «شرکت کارنگ نشر پویا» معروف به انتشارات کارنگ با همکاری ناصر پورپیرار و فریال دهدشتی شکل گرفته‌است.[۵۶] به گفته خود مسئولین انتشارات، این مؤسسه گاهی مورد «عنایات ویژه» مالی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار گرفته‌است. همچنین این مؤسسه در مواردی از سرمایه‌گذاری موسساتی در انگلستان و همچنین سرمایه‌گذاری مؤسسه بنیاد نور (زیر نظر محسن رفیق‌دوست) در پروژه‌های خود برخوردار بوده‌است.[۵۷] نشر کارنگ با مدیریت پورپیرار اداره می‌شود.[۵۸]

«مگر این پنج روزه» یا سعدی آخرالزمان نقدی است بر مقدمه گلستان سعدی که در سال ۱۳۷۸ با شابک:۵–۳–۹۰۳۸۰–۹۶۴ و توسط نشر کارنگ منتشر شده‌است.[۵۹] پور پیرار موضوع این کتاب را قبلاً به صورت خلاصه و مبهم در مجله ایران فردا شماره ۲۹ آورده بود.[۶۰] این کتاب از دو فصل تشکیل شده‌است. پورپیرار در بخش نخست با عنوان سعدی آخرالزمان تلاش دارد تا در تحقیقات انجام شده دربارهٔ زندگی سعدی تردید و تشکیک ایجاد کند. در بخش دوم با عنوان مگر این پنج روزه، پورپیرار نتیجه‌گیری‌های جدیدی دست می‌زند. او بر خلاف نظر مشهور، نگارش گلستان را مقدم بر بوستان می‌شمرد. او همچنین نتیجه می‌گیرد که برخلاف نظر مشهور، سفرهای سعدی جملگی ساختگی بوده و او پس از دوره جوانی که در سرودن هزل و اشعار ضعیف گذشته سال‌ها عزلت نشینی کرده و سپس در اوج پختگی ادعای سفرهای دروغین نموده‌است. به گفته پورپیرار «سعدی از شیراز هجرت نکرده، شاگرد هیچ نظامیه و مستنصریه‌ای نبوده و با زبان عرب أنس و الفتی نداشته».[۶۱] بنا بر تخیل پورپیرار سعدی که یکی از الواط شیراز بوده و در ابتدا خبیثات می‌خوانده، هزلیات می‌سروده و مجلسی گرم می‌رانده‌است، روزی نادم و توبه‌کار می‌شود؛ ولی یکی از دوستان بر او خرده می‌گیرد و او شروع به تصنیف آثار خود می‌کند. جلیل نظری[۶۲] و مهدی نیک‌منش تمامی این نظریات پورپیرار را به چالش کشیده‌اند.[۶۳]
 
پورپیرار: «من از مورخان می‌خواهم تا یک شی منقول متعلق به مادها را در طول تاریخ نشان دهند و مطمئنم که هیچ‌یک نمی‌توانند این کار را انجام دهند.»[۶۴]«دوازده قرن سکوت» یا «تأملی در بنیان تاریخ ایران» نام مجموعه‌ای در چهار بخش است.
بخش نخست این مجموعه با عنوان برآمدن هخامنشیان در سال ۱۳۷۹ با شماره شابک:۲–۳۰–۶۷۳۰–۹۶۴ توسط نشر کارنگ منتشر شده‌است. پورپیرار در این کتاب اعتراف می‌کند که دیدگاهش با تاریخ‌نگاری رسمی سازش نداشته و به راه خود می‌رود. او تاریخ کهن ایران از عهد هخامنشیان تا پایان ساسانیان را به کلی نفی کرده و مدعی می‌شود که «هخامنشیان ایرانی نبوده‌اند»، آنان یک «امپراطوری خونریز» بوده که فقط «با حمایت یهودیان» برآمده‌اند. «ظهور قدرتمند هخامنشیان و عنوان جعلی» امپراطوری ایران فقط یک «توطئه و تهمت» است. پیش از اسلام «دوازده قرن سکوت و خموشی» بر ایران حاکم بوده و «غرور خفته بین‌النهرین مقهور به نیروی اسلام دوباره سر برآورد». «آنچه در خاورمیانه کنونی می‌گذرد، دنباله ستیز کهن یهود با بین‌النهرین است». «شکست قادسیه پاسخ شکست بابل» بوده و وقت آن است که زمینه نزدیکی مردم (ساکنین فعلی ایران با اعراب) فراهم شود. «تمدن درخشان ایران پیش از اسلام»، توهم ملی و زائیده توطئه یهودیان است. هرگز سرزمینی به نام پارس و قومی به نام پارسیان وجود نداشته‌است. این کتاب تلاش دارد ثابت کند که عرب‌ها هرگز به ایران حمله نکرده، بلکه مردم با آغوش باز از آنان استقبال کرده‌اند! چاپ دوم این کتاب با چاپ اول آن اختلافاتی دارد. برای نمونه در چاپ اول کتاب خط فارسی، خط ایرانی دانسته شده، ولی در چاپ دوم ادعا شده که این خط ایرانی نیست.[۶۵]
بخش سوم این مجموعه با عنوان برآمدن اسلام در سال ۱۳۸۱ با شابک:۵–۴۸–۶۷۳۰–۹۶۴ توسط انتشارات کارنگ منتشر شده‌است.[۶۶] نویسنده در این کتاب به زعم خود توطئه‌ای برنامه‌ریزی شده به منظور تحریف بنیان تاریخ ایران را برملا ساخته‌است. او در این کتاب بازهم تلاش می‌کند پیشینه تاریخی قبل از اسلام ایران را به کلی انکار و تاریخ و تمدن عرب و اسلام را مبنایی برای تاریخ ایران مطرح نماید. او بسیاری از متون و گزارش‌ها و تحلیل‌های تاریخی رویدادهای ایران در قرون نخستین اسلامی را کذب و مغلوط و توطئه آمیز و جعلی می‌خواند. پورپیرار بر این باور است که توطئه‌ای دقیق و هولناک در کار بوده که روشنفکران و اندیشمندان ایران را عرب ستیز کند. او (پیش از آنکه نقدی بر کتاب نوشته شده باشد) منتقدان کتاب را به عجم گرایی افراطی متهم می‌سازد. در بخشی از کتاب پورپیرار ادعا می‌کند که تمام اسناد و متون و گزارش‌های تاریخی تا پایان قرن سوم هجری، مغشوش و ساختگی و با هدف نشان دادن خشونت و چهره منفی اعراب و برای عرب ستزی شکل گرفته‌است. از جمله ماجرای به خون کشیدن مردم جرجان توسط یزید بن مهلب را به کلی دروغ می‌پندارد. در ادامه نویسنده با تجلیل از سیاست‌های عرب گرایانه بنی امیه و بنی عباس، از آنان تجلیل می‌کند و به کلی منکر وجود فردی به نام ابومسلم خراسانی می‌شود.[۶۷]
ویراستاری ترجمه فارسی کتابی با عنوان اصلی «داریوش گزارش می‌کند: شاه شاهان، زندگی در امپراطوری بزرگ ایران». این کتاب که اثر خانم هایدماری کخ (به آلمانی: Heidemarie Koch) (همسر پروفسور والتر هینتس ایران‌شناس و باستان‌شناس آلمانی) و ترجمه پرویز رجبی است، با تغییر اساسی در عنوان و با عنوان جدید «از زبان داریوش!...» (با علامت تعجب!) با شماره شابک:۴–۴–۹۰۳۸۰–۹۶۴ به وسیله نشر کارنگ منتشر شده‌است. مشخص نیست که اگر مترجم عنوان کتاب را تغییر داده‌است، چرا ویراستار (که متن آلمانی را در اختیار داشته) به این تغییر اشاره نکرده و اگر خود پورپیرار عنوان را تغییر داده‌است، چگونه می‌توان اطمینان داشت که در متن کتاب نیز اینچنین دست نبرده باشد. بر خلاف رویه رایج، در این کتاب نشانی از مقدمه مترجم نیست؛ ولی پورپیرار به عنوان ویراستار کتاب، مقدمه‌ای دو صفحه‌ای با عنوان «پیش سخن» بر کتاب افزوده و در آن به موضوعاتی اشاره کرده که حکایت از معتقدات سیاسی-مذهبی او دارد. در مقدمه پورپیرار از جمله به فاصله طبقاتی مردم در زمان هخامنشیان اشاره نموده و سپس به ویژگی اعتقادی دیرین ایرانیان یعنی سه اصل گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک پرداخته و مدعی شده که این ویژگی از پس اسلام تبلور واقعی یافته‌است. اگرچه پورپیرار توضیح نداده که این تبلور در دوره خلفای راشدین آشکار شده و یا در اعصاری مانند امویان، عباسیان و یا حتی در دوره جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته‌است. پورپیرار در ویراستاری این کتاب برای خود رسالتی قائل بوده‌است. نه فقط در نفی هخامنشیان، بلکه برای این‌که نشان دهد ایرانیان پیش از اسلام تاریخی نداشته‌اند، چه رسد به تاریخ درخشان![۶۸][۶۹]
بازخوانی نهایی (ویراستاری) کتابی با عنوان «عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران» نوشته جویا بلوندل سعد که در سال ۱۳۸۲ توسط نشر کارنگ منتشر شده‌است.[۷۰]
ویراستاری ترجمه کتابی با عنوان «سفرنامه رابی بنیامین تودولایی» که در سال ۱۳۸۱ با شابک:۷–۴۷–۶۷۳۰–۹۶۴ و با ترجمه مهوش ناطق توسط نشر کارنگ منتشر شده‌است. این سفرنامه مجموعه‌ای است از روایات مردی به نام"رابی بنیامین"، پسر یوهان، اهل" تودلا واقع در اسپانیا که ضمن سفر خود، به ایران نیز پا نهاده‌است و از رودبار و نهاوند و اصفهان و شیراز و خیوه و سمرقند بازدید کرده‌است. اصل کتاب به زبان عبری است اما مترجم آن را از روی متن آلمانی ترجمه کرده‌است.[۷۱]
مرگناصر پورپیرار در هفتم شهریور ۱۳۹۴ شمسی در تهران درگذشت و پیکرش در قطعه چهار بهشت زهرا به خاک سپرده شد.[۷۲]

پانویس1.↑ «تحلیلی انتشارات نگاه». پایگاه خبری - تحلیلی انتشارات نگاه. بازبینی‌شده در ۲۰۱۵-۰۹-۰۲. ‏
2.↑ «واکنش تاریخ شناسان و پژوهشگران سرشناس ایرانی در مورد کتابی ضد فرهنگ و تاریخ ایران». کمیته نجات پاسارگاد، 28 مهر 1387. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در 16/5/2013. بازبینی‌شده در 16/5/2013.
3.↑ ایسنا۲.
4.↑ کیانوری، ۵۱۶–۵۱۷.
5.↑ متینی، شرممان باد، ۷۲۱.
6.↑ -دوازده قرن شکوه: نقدی بر نظرات نگارنده کتاب دوازده قرن سکوت. امیر نعمتی لیمایی، داریوش احمدی؛ ویراستار:حمید مشعوف، محمد نبی سلیم. -سبزوار:امید مهر. -۱۲۰ ض-چاپ اول
7.↑ فهرست کتاب‌های منتشر شده تاریخ و جغرافیا در دی ماه ۱۳۸۳, ۱۷۱.
8.↑ ایسنا۱.
9.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۵۹.
10.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۵۹.
11.↑ پورپیرار، نعل وارونه، ۴۷.
12.↑ پورپیرار، نعل وارونه، ۵۲–۵۴.
13.↑ پورپیرار، نعل وارونه، ۵۸.
14.↑ ایسنا۱.
15.↑ گفتگوی علی رضا سمیعی با عبدالله شهبازی، روزنامه وطن امروز (شماره ۶۰، ۲۹ دی ۱۳۸۷، ص ۱۰)
16.↑ پورپیرار، شبه صاحب نظران لن پران و در حال گریز، ۳۲.
17.↑ فهرست کتابهای منتشر شده تاریخ و جغرافیا در آذر ۱۳۸۴, ۲۰۴.
18.↑ ایسنا۱.
19.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۴.
20.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۸.
21.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۹.
22.↑ پورپیرار، نعل وارونه، ۴۸.
23.↑ ایسنا۱.
24.↑ پورپیرار، نعل وارونه، ۴۹.
25.↑ ایسنا۱.
26.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۰.
27.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۱.
28.↑ فانی، مروری بر تاریخ و گرایش‌های اسطوره شناسی در ایران، ۲۲.
29.↑ بروجردی، کتاب‌های تازه، ۷۷.
30.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۱.
31.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۵.
32.↑ ترکی، باطل است آنچه مدعی گوید، ۱۰.
33.↑ پورپیرار، شبه صاحب نظران لن پران و در حال گریز، ۳۲.
34.↑ ترکی، باطل است آنچه مدعی گوید، ۱۰.
35.↑ متینی، شرممان باد، ۷۲۱.
36.↑ بروجردی، کتاب‌های تازه، ۷۷.
37.↑ فهرست کتاب‌های منتشر شده تاریخ و جغرافیا در دی ماه ۱۳۸۳, ۱۷۱.
38.↑ نمایه مطالب تاریخی و جغرافیایی نشریات کشور, ۱۱۳.
39.↑ پورپیرار، اجبار شعر فارسی، ۱۰۱.
40.↑ متینی، شرممان باد، ۷۲۱.
41.↑ خلاصه مقالات, ۸۴.
42.↑ دستغیب، سعدی؛ غزلسرایی حکایت پرداز، ۶۷.
43.↑ نظری، ۱۹.
44.↑ نظری، ۲۱–۲۲.
45.↑ نظری، ۲۴.
46.↑ پورپیرار، ناصر، تصویرها، کلک، بهمن و اسفند ۱۳۷۴، شماره ۷۱ و ۷۲، ص ۳۰۸
47.↑ پورپیرار، ناصر، داستان: ماخولیای عشق، بخارا، مهر ۱۳۷۷، شماره ۲
48.↑ پورپیرار، تصویرها، ۳۰۸.
49.↑ پورپیرار، دو ترانه بارانی، ۱۳۴.
50.↑ پورپیرار، حربه خوشدست حقوق بشر، ۲۷۳.
51.↑ پورپیرار، خرافه پردازی در تفسیر سورآبادی، ۱۲۴.
52.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۰.
53.↑ پورپیرار؛ ناصر، بحث آزاد: دربارهٔ فارسی نویسی (۲)، چیستا، اسفند ۱۳۶۷، شماره ۵۵ و ۵۶
54.↑ پورپیرار، ناصر، اجبار شعر فارسی، کلک، آذر و دی ۱۳۷۲، شماره ۴۵ و ۴۶
55.↑ معرفی کتاب, ۱۱۴.
56.↑ نشر کارنگ.
57.↑ پورپیرار، تحقیقات قرآنی را غربی‌ها انجام دهند، ۱۰–۱۱.
58.↑ میری (حسینی)، ۳۲.
59.↑ فهرست کتابهای منتشر شده اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۸, ۷۷.
60.↑ نظری، ۱۸.
61.↑ نیک‌منش، ۱۱۹.
62.↑ نظری، ۱۹.
63.↑ نیک‌منش، ۱۱۹.
64.↑ ایسنا۱.
65.↑ گلگشتی در انتشارات فارسی, ۴۴۸–۴۵۰.
66.↑ فهرست کتابهای منتشر شده مهر ماه ۱۳۸۱, ۲۷۸.
67.↑ معرفی‌های گزارشی, ۱۳۵–۱۳۶.
68.↑ گلگشتی در انتشارات فارسی, ۴۴۶–۴۴۸.
69.↑ متینی، تحریف تاریخ ایران، ۲۶۰–۲۶۱.
70.↑ تازه‌های کتاب فارسی و عربی (بخش فهرست نویسی), ۲۶.
71.↑ فهرست کتابهای منتشر شده تاریخ و جغرافیا در فروردین ۱۳۸۱, ۱۹۸.
72.↑ «روزنامه ایران». روزنامه ایران | شماره. بازبینی‌شده در ۲۰۱۵-۰۹-۰۲. ‏
منابعبروجردی، آزاد. «کتاب‌های تازه». فصلنامه نشر دانش (تهران: مرکز نشر دانشگاهی) ۲۰، ش. ۴ (زمستان ۱۳۸۲).
پورپیرار، ناصر. «حربه خوشدست حقوق بشر». فصلنامه کتاب نقد: فصلنامه انتقادی، فکری، فرهنگی (تهران: پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی)، ش. ۳۶ (پائیز ۱۳۸۴).
پورپیرار، ناصر. «خرافه پردازی در تفسیر سورآبادی». فصلنامه کتاب نقد: فصلنامه انتقادی، فکری، فرهنگی (تهران: پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی)، ش. ۴۰ (پائیز ۱۳۸۵).
پورپیرار، ناصر. «شبه صاحب نظران لن پران و در حال گریز». ماهنامه خردنامه همشهری: ماهنامه فرهنگی (تهران: موسسه همشهری)، ش. ۶ (شهریور ۱۳۸۵).
پورپیرار، ناصر. «تصویرها». ماهنامه کلک: ماهنامه فرهنگی و هنری (تهران)، ش. ۷۱و۷۲ (بهمن و اسفند ۱۳۷۴).
پورپیرار، ناصر. «اجبار شعر فارسی». ماهنامه کلک: ماهنامه فرهنگی و هنری (تهران)، ش. ۴۵و۴۶ (آذر و دی ۱۳۷۲).
پورپیرار، ناصر. «نعل وارونه (بررسی تحریف تاریخ ایران به وسیله یهود)». فصلنامه کتاب نقد: فصلنامه انتقادی، فکری، فرهنگی (تهران: پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی)، ش. ۳۲ (پائیز ۱۳۸۳).
پورپیرار، ناصر. «پیرامون کتاب ۱۲ قرن سکوت ناصر پورپیرار، مؤلف: من به هیچ مورخی کار ندارم /۲/». ایسنا. تهران: خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، ۱۷ تیر ۱۳۸۱. بازبینی‌شده در ۸ فروردین ۱۳۹۱.
پورپیرار، ناصر. «پیرامون انتشار کتاب ۱۲ قرن سکوت ناصر پورپیرار، "مولف": من به هیچ‌کس کاری ندارم و حرف خودم را می‌زنم /۱/». ایسنا. تهران: خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، ۱۷ تیر ۱۳۸۱. بازبینی‌شده در ۸ فروردین ۱۳۹۱.
پورپیرار، ناصر. «باعث تأسف است که تحقیقات قرآنی را غربی‌ها انجام دهند». دو هفته نامه گلستان قرآن: نشریه پژوهشی، تحلیلی و خبری در زمینه فعالیتها و مطالعات قرآنی (تهران: موسسه نمایشگاه‌های فرهنگی ایران)، ش. ۸۳ (مهر ۱۳۸۰).
پورپیرار، ناصر. «دو ترانه بارانی». ماهنامه کلک: ماهنامه فرهنگی و هنری (تهران)، ش. ۵۵و۵۶ (مهر و آبان ۱۳۷۳).
ترکی، محمدرضا. «باطل است آنچه مدعی گوید/ نگاهی به ادعاهای ناصر پور پیر دربارهٔ سلمان فارسی». ماهنامه خردنامه همشهری: ماهنامه فرهنگی (تهران: موسسه همشهری)، ش. ۵ (مرداد ۱۳۸۵).
دستغیب، عبدالعلی. «سعدی؛ غزلسرایی حکایت پرداز». ماهنامه کیهان فرهنگی: پژوهشی، اطلاع رسانی (تهران: مؤسسه کیهان)، ش. ۱۶۳ (اردیبهشت ۱۳۷۹).
فانی، کامران. «مروری بر تاریخ و گرایش‌های اسطوره شناسی در ایران». ماهنامه کتاب ماه هنر (تهران: خانه کتاب ایران)، ش. ۵۱و۵۲ (آذر و دی ۱۳۸۱).
کیانوری، نورالدین. خاطرات نورالدین کیانوری. تهران: موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، ۱۳۸۲. ۶۸۸. شابک ‎ISBN ۹۶۴-۴۲۳-۲۰۵-۴.
متینی، جلال. «تحریف تاریخ ایران به توسط بیگانگان و جمهوری اسلامی ایران». فصلنامه ایران شناسی: پژوهش در تاریخ و تمدن و و فرهنگ ایران و زبان و ادبیات فارسی (تهران: بنیاد مطالعات ایران)، ش. ۵۰ (تابستان ۱۳۸۰).
میری (حسینی)، سید محسن. «مجموعه آثار عصار». ماهنامه کتاب ماه ادبیات و فلسفه: ماهنامه تخصصی اطلاع رسانی و نقد و بررسی کتاب (تهران: خانه کتاب ایران)، ش. ۹ (تیر ۱۳۷۷).
نظری، جلیل. «تأملی در کتاب «مگر این پنج روزه...»». دو ماهنامه آینه پژوهش: اطلاع رسانی در حوزه فرهنگ اسلامی (قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، ش. ۵۱ (مرداد و شهریور ۱۳۷۷).
نیک‌منش، مهدی. «ماجرای پایان ناپذیر سعدی». ماهنامه کتاب ماه ادبیات و فلسفه: ماهنامه تخصصی اطلاع رسانی و نقد و بررسی کتاب (تهران: خانه کتاب ایران)، ش. ۵۶و۵۷ (خرداد و تیر ۱۳۸۱).
متینی، جلال. «شرممان باد ز پشمینهٔ آلودهٔ خویش / گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم». فصلنامه ایران شناسی: پژوهش در تاریخ و تمدن و و فرهنگ ایران و زبان و ادبیات فارسی (تهران: بنیاد مطالعات ایران)، ش. ۵۶ (زمستان ۱۳۸۱).
«فهرست کتابهای منتشر شده تاریخ و جغرافیا در آذر ۱۳۸۴». ماهنامه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا (تهران)، ش. ۹۹و۱۰۰ (دی و بهمن ۱۳۸۴).
«فهرست کتابهای منتشر شده مهر ماه ۱۳۸۱». ماهنامه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا (تهران)، ش. ۶۱و۶۲ (آبان و آذر ۱۳۸۱).
«گلگشتی در انتشارات فارسی». فصلنامه ایران شناسی: پژوهش در تاریخ و تمدن و و فرهنگ ایران و زبان و ادبیات فارسی (تهران: بنیاد مطالعات ایران)، ش. ۵۰ (تابستان ۱۳۸۰).
«معرفی‌های گزارشی». دو ماهنامه آینه پژوهش: اطلاع رسانی در حوزه فرهنگ اسلامی (قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، ش. ۷۳ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۱).
«فهرست کتاب‌های منتشر شده تاریخ و جغرافیا در دی ماه ۱۳۸۳». ماهنامه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا (تهران)، ش. ۸۸و۸۹ (بهمن و اسفند ۱۳۸۳).
«دربارهٔ ما». تهران: نشر کارنگ. بازبینی‌شده در ۸ فروردین ۱۳۹۰.
«فهرست کتابهای منتشر شده اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۸». ماهنامه کتاب ماه ادبیات و فلسفه: ماهنامه تخصصی اطلاع رسانی و نقد و بررسی کتاب (تهران: خانه کتاب ایران)، ش. ۲۰ (خرداد ۱۳۷۸).
«کتاب ماه ادبیات: فهرست کتابهای منتشر شده در اردیبهشت ماه ۱۳۷۹». ماهنامه کتاب ماه ادبیات و فلسفه: ماهنامه تخصصی اطلاع رسانی و نقد و بررسی کتاب (تهران: خانه کتاب ایران)، ش. ۳۲ (خرداد ۱۳۷۹).
«تازه‌های کتاب فارسی و عربی (بخش فهرست نویسی)». ماهنامه پیام بهارستان (تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی)، ش. ۳۸ (مرداد ۱۳۸۳).
«نمایه مطالب تاریخی و جغرافیایی نشریات کشور». ماهنامه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا (تهران)، ش. ۶۴ (بهمن ۱۳۸۱).
«خلاصه مقالات». فصلنامه سخن عشق: تخصصی، پژوهشی و اطلاع رسانی زبان و ادبیات فارسی در جهان (تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی)، ش. ۲۵و۲۶ (بهار و تابستان ۱۳۸۴).




  • بهرام محتشم

پوشنگ زادگاه طاهریان

شهر پوشنگ در فاصله یک روز راه پیمایی در باختر هرات بوده است . که در آن روزگار 7 یا 10 فرسنگ می شد. شهری کوچک بود. این شهر در آن روزگار به اندازه ی نیمی از هرات بوده و رود هری از آن می گذشته است . این شهر در جنوب خاوری نیشابور بود. این نوشته های با نوشته های ابن خلکان در وفیات (2/203) و یاقوت در المعجم (ذیل پوشنج) و صوره الارض ابن حوقل(2/44) روشن گشته است . این شهر به برکت هریرود شهری سرسبز و آباد و پر از کشتزارهای گندم و جو و باغ های میوه و بیش از 100 گونه انگور بوده است .(تاریخ گزیده ی مستوفی) . باری این شهر به سبب داشتن درختان بلند از مراکز سوداگری چوب هم بوده است . این شهر از پیش از اسلام پوشنگ خوانده می شده و البته پس از اسلام در نوشته های اسلامی به پوشنج و فوشنج نامیده شده است . ابن حوقل در سده ی 4 هق و یاقوت در سده ی 6 هق و مستوفی در سده ی 7-8 این شهررا ستوده اند. [1]

چوب پوشنگ در خراسان کم مانند بوده و برای آسیابهای بادی به کار می رفته است . شهر سه دروازه داشته و یکی به نام باب علی به نیشابور می رفت و دیگی در شمال باختری و دیگری در خاور به سوی هرات بوده است . این شهر با دیهات پیرامونش مانند فصل و خرگرد و ... تاسده ی 7 هق برپا بوده و در روزگار مغولان نیز دوام آورده و تا روزگار تیمور در سده ی 8 هق نیز سرپا بود تا این که تیمور لنگ در سال 783 هق از تجاوزات این سردار خونخوار در امان نمانده و نابود گردید. این شهر روبه زوال نهاده و دچار سرنوشت شهرهای بزرگی مانند نیشابور و سبزوار گردید. ولی این بار دیگر به دست فراموشی سپرده شده و آخرین افراد نامی از این شهر ربیعی پوشنگی است که در سده ی 8 هق کرت نامه را برای آل کرت سروده است . از این شهر تنها دو دیه مانده به نام زندجان و مامیزک که بر سر راه هرات به مشهد قرار دارد.[2]

باری شهر پوشنگ با همه ی خردی و کوچکی اش زادگاه بزرگمردی ایرانی بود که به دو دست تیغ می زد و در دلاوری آوازه داشت و به سرداری سپاه خلافت رسید و سرانجام فرمان امارت گرفته و خراسان را از تنه ی خلافت جدا گرداند. شهری که بزرگانی از خاندان طاهری در این شهر برخاستند . از جمله طلحه بن رزیق بن ماهان برادر نیای طاهر بوده است . دیگر بستگان ایشان یعنی مصعب بن رزق و حسین بن مصعب و طلحه بن طاهر و عبدالله و ... در این شهر زاده شدند . نیای طاهر و خود وی هر چند گاه به فرمانروایی این شهر رسیده بودند. حسین بن مصعب در سال 191 هق / 8006 م از سوی هارون الرشید فرماندار پوشنگ بود. پدر حسین یعنی مصعب نیز از سال 160 فرماندار پوشنگ بود . طاهر خود نیز چندی فرماندار پوشنگ بود نخست در سال 181 هق که از سوی علی بن عیسی بن ماهان فرماندار پوشنگ شد و در همین سال پسر دوم خود عبدالله را در پوشنگ به دنیا آورد. طاهر به زادگاه نیاکانش بسیار علاقه داشت تا حدی که زمانی که فضل وی را سردار سپاه نبرد با علی بن عیسی کرد از وی بزرگترین آرزویش را پرسید گفت ؛ که  فرمانروایی بر پوشنگ و خزانه یی 100 هزار دیناری است . این آرزو برای این بود که به همشهریان بگوید که در سایه ی کاردانی خویش و مردی به این مقام رسیده است . و زمانی هم که بغداد را گرفت آن را به برادرش عبدالله سپرد .زمانی که وی را تهنیت گفتند . گفت : برای من دلنشین نیست چرا که زمانی که در شهر قدم می زنم پیرزنان پوشنگی را بر بام در حال نظاره و تحسین خویش نمی بینم. از نوشته های تاریخی بر می آید که طاهر به صله ی ارحام بسیار دلبسته بوده است . وی بسیار مایل بود که پوشنگ را مرکز و پایتخت خراسان نماید ولی این شهر کوچک گنجایش سپاه بزرگ خراسان را نداشته و نیز از مراکز شورش و خوارج دور بود .. وانگهی مرو بود و نمی توانست این کار را بنماید. از سویی مرو به فرارود نزدیک بوده و موقعیت ویژه یی داشت . چه بسا اگر طاهر ذوالیمینین نمی مرد و به زودی در نمی گذشت پوشنگ را به این موقعیت می رساند . چرا که این سردار پوشنگ را بر شهری مانند بغداد و مصر فسطاط ترجیح می داد. وی حتی به پسرش عبدالله نیز سفارش کرده بود که اگر برایش مقدور شد در اجرای این طرح بکوشد و دستکم اگر نتوانست نیشابور نزدیکترین شهر به پوشنگ را برای این کار در نظر بگیرد. [3]

 

 

منطقه نفوذ طاهریان در خراسان

حمزه اصفهانی در کتابش نوشته است که مأمون در رجب 196 هق فرمانروایی تمام سرزمینهای خاوری خلافت عباسی را از همدان تا مرزهای تبت در پامیر و از دریای مازندران در شمال تا اقیانوس هند را به فضل واگذار کرد و او هم فرارود را به یحیی بن معاذ سپرده و در سال 203 هق که مأمون از خراسان به بغداد بازمی گشت در گرگان بخشی از فرمانروایی خراسان و سیستان و کرمان و گرگان و تبرستان و دامغان و ... را به غسان بن عباد سپرد. در سال 205 هق هم این سرزمینها را در میان بغداد تا دورترین نقطه ی خلافت را به طاهر بن حسین ذوالیمینین سپرد. این منطقه شامل خراسان و سیستان و کرمان و سند و غور و غرجستان و بامیان و قومس و ری و ... بود. افزون بر این ها طاهر بن حسین را شهربان بغداد هم نمود که وظیفه اش تأمین امنیت بغداد بود. . یعقوبی از تبت تا آذربایجان و نهاوند و بغداد را شرق خلافت دانسته است. باری با مرگ طاهر ، مأمون پسرش عبدالله را با حفظ سمت در ولایت و امارت عراق و شام و مصر و آفریقا به جانشینی پدر برداشت . عبدالله هم برادرش طلحه را به مشرق سرزمین خلافت فرستاد و خود در بغداد ماند. تا بخش باختری خلافت را اداره نماید. در این روزگار طاهریان خراسان را امیران شرق و غرب دستگاه خلافت می بینیم. شکی نیست که در این روزگار عبدالله بن طاهر شورش نصر بن شبث را در شام سرکوب کرده است و نیز مصر ناآرام را به آرامش رساند . ولی مدت این امارت سراسری طاهریان زمانی کوتاه بوده و از سال 213 هق عبدالله تنها بر بخش خاوری سرزمین های خلافت فرمانروایی داشته است . ولی در نقشه های ترسیم شده از این دوران در کتابها قلمرو ایشان را کوچکتر کشیده اند که نادرست است . این قلمرو چنان که بیان شد شامل تمام بخشهای ایران امروز و تمام افغانستان و ترکمنستان و تاجیکستان و ازبکستان و بخشی از قزاقستان و قرقیزستان و ترکستان چین و پاکستان امروزی بوده است . [4]

با برآمدن صفاریان در سیستان نخست این کوره و سپس بخشی از خراسان و کرمان و فارس از دست طاهریان در آمد و سامانیان هم در خراسان پدید آمده و تمام شمال خراسان و مازندران و سرزمنیهای آنسوی اترک را تا مرزهای ترکستان به دست آوردند و قدرت طاهریان بسیار کوچک شد. با اسارت عمرو بن لیث در بلخ خراسان به سال 287/900م به دست امیراسماعیل سامانی تمام خراسان هم به دست سامانیان افتاد. [5]

ابن خردادبه در یادکرد واردات خراج و درآمد خراسان درسال 211-212 هق از این شهرها در خراسان یاد می نماید. ری ، قومس ، گرگان ؛ کرمان و سجستان ، تخارستان ، زمین داور ، زابلستان ، طبسین ، قهستان ، نیشابور ، توس ، نسا و ابیورد ، سرخس و مرو شاهجان ، مرورود ، بادغیس و هرات ؛ اسفزار و ابندج ، تالقان و غرجستان (گرجستان) زم و فارساب ، جوزجان بلخ و سعدخره ، خلم و قبر و غش ، ترمذ و روب ؛ سمنگان ؛ ریوشاران ؛ بامیان ، برمخان و جومرین ، بنجاره ، بینگان ، کران ، شغنان ، وخان و مندجان ، احزون ، کست و نهام ، چغانیان ، باسارا ، واشگرد ، اندهین ، زمثان ، روبان ، کابل ؛ نسف و کش ، بتم ، باکیکن ، جاودان ، افته ، خوارزم ، کودر ، آمل ، بخارا و سغد ، فرغانه و چاچ و ... [6]

قدامه بن جعفر در سال 221هق / 836م نزدیک به 10 سال پس از سالی که ابن خردادبه آورده است در سخن از خراج خراسان ، خراج سند را هم گوید که مقطوع بوده و از شهرهای تابرقان و اسپیجاب بوده است . به هرحال در آن روزگار 50 کوره مستقلا در دست طاهریان اداره می شده است . برخی این گمان را دارند که طاهریان تنها بر خراسان فرمانروایی داشتند . ولی تبری گوید عبدالله بن طاهر افزون بر شرطه ی بغداد فرمانروای خراسان و تبرستان و کرمان و گرگان و ری هم بود. الواثق بالله هم بعد از جانشینی پدرش عبدالله بن طاهر را بر مقامش ابقا کرد. در این روزگار کش و اسروشنه زادگاه تیمور و افشین هم در دوردست ترین نقاط سرزمین خلافت نیز در دست طاهریان اداره می شد. از این سوی فارس و آذربایجان و خوزستان هم در دست طاهریان بود . با خروج حسن بن زید در تبرستان ؛ سلیمان بن عبدالله طاهری از این کوره رانده شده و با شورش محمد بن جعفر حسینی زیدی در شهر ری هم محمد بن علی بن طاهر از این شهر بیرون رانده شد. در شورش کوکبی حسینی در قزوین عبیدالله بن عبدالله الوهاب طاهری از این شهر گریخت . شهرهای ختل و بلخ و جوزجان و ترمذ هم در دست گماشته ی طاهریان ابوداوود محمد بن احمد بن ناهجور بود . با این برآورد می توان دریافت که سرزمین طاهریان چیزی کمتر از بخش خاوری پادشاهی هخامنشیان نبوده است . این سرزمینها برای اولین بار پس از اسلام کاملا به دست امیران ایرانی نژاد اداره می شد.[7]

سرزمینهای زیر فرمان طاهریان به مساحی امروز این گونه است :

ایران 628 هزار میل مربع

افغانستان 215 هزار میل مربع

بلوچستان 130 هزار میل مربع

سند 48 هزارمیل مربع

ترکستان 257 هزار میل مربع

گرجستان 15 هزار میل مربع

ارمنستان و ترکیه 27500 میل مربع که سر جمع 1320500 میل مربع می باشد. در این دوران گستره ی سامرا در عراق پس از 27 سال مرکزیت هفت در هفت فرسنگ شد. با انگارش هر فرسنگ در 6 کیومتر می شود 42 در 42 کیلومتر که درجمع می شود 1764 کیلومتر مربع . ابن جوزی هم گستره ی بغداد را برآوردی 53750 جریب نوشته که هر جریب 1384 متر مربع است که می شود 74390000 متر مربع به عبارتی 74390 کیلومتر مربع می شده است . [8]

در این دوران نیشابور گستره ی بزرگی داشته و 47 برزن داشته است . طول بازار حیره ی نیشابور یک فرسنگ بوده است . کوی جولاهگان نزدیک به 300 کوچه داشته است . گستره ی شهر تا پای کوه بینالود می رسیده است . دیه های داخل محدوده 60 دیه بوده است . [9]

 

 

 

 

 



[1] نیشابور طاهری ص 90

[2] نیشابور طاهری ص 91

[3] نیشابور طاهری ص 91-95

[4] نیشابور طاهری ص 95-99

[5] نیشابور طاهری ص 99-100

[6] نیشابور طاهری ص 99

[7] نیشابور طاهری ص 100-101 به حمزه اصفهانی

[8] نیشابور طاهری ص 102-103

[9] نیشابور طاهری ص 103

  • بهرام محتشم


دیروز تلویزیون در بخش خبری 20- 30 اعلام کرد که معتادان را جمع آوری خواهند کرد. امروز صبح که از پارک نزدیک خانه مان رد می شدم دیدم که این انگل های اجتماعی رو دارن می گیرند و می برند . ولی متاسفانه در این 6-7 سالی که از بد حادثه در محله یی زندگی می کنم که گنداب رو تهران شده و هر چه انگل و معتاد هستن از هر گوشه یی این مملکت خراب شده ، عین گنداب سرازیر این منطقه شده اند و یک بازار ناز و تپل برای مواد فروشان مهیا کرده اند . خدمت حضرات سران و روسای شهری شهرداری و نیروی انتظامی باید اعلام کرد که بابا این محله ی ما چرا باید گنداب خانه ی شهر تهران بشه . چرا باید هر چی معتاد در سطح شهر تهران هست به شکل کاملا اتوماتیک وار راهی این منطقه بشن . توی محله ی ما سه تا پارک بزرگ و به هم چسبیده هستش که خدایی زیبا و قشنگه ولی حیف که شده شیره کش خانه و در ضمن یه مشت زن خراب و هرجایی و البته معتاد هم با این ها دم خورند و هر کی هرچی میخواد در اینجا می تونه به دست بیاره . چند هفته پیش از سر پارک به سمت کوچه ی خودمون پیچیدم که دیدم که یک موتوری پولسار وایساده و معتادا دوره اش کردن و هرکی سهمش رو می خواد و پولی می ده و موادی می گیره . خلاصه دیدم در سایه ی کلانتریی که تنها و تنها 400 متر ناقابل با اونجا فاصله داره ، هم مواد فروش می ره و هم فحشا انجام می شه و هم کلی کارهای خلاف دیگه و البته نیروی انتظامی و شهرداری هم تنها و تنها شاهد این داستان هستند و کسی کاری نمی کند که شهر رو از این غده ی سرطانی آزاد کنه .

  • بهرام محتشم
نگاهی به حکومت و سقوط سرهنگ معمر قذافی

نگاهی به حکومت و سقوط سرهنگ معمر قذافی
لیبی پس از این هرگز صدای پدر خود را نخواهد شنید! یکی از جوان ترین فرزندانش او را چنان کشت که دیگر از جای بر نخواهد خواست. دیگر نه بیانیه ها و نه سخنرانی های آتشین. یکی از عجیب ترین حاکمان جهان چند روزی است رسماً به آخر خط رسیده است.
لیبی پس از این هرگز صدای پدر خود را نخواهد شنید! یکی از جوان ترین فرزندانش او را چنان کشت که از عجیب ترین حاکمان جهان چند روزی است رسماً به آخر خط رسیده است. چنان پایانی که خوشبین ترین هوادارانش هم نمی توانند به بازگشتش امیدوار باشند. این روزها بسیار از ظلم و ستم هایی می گویند که او بر ملت لیبی تحمیل کرد و نیز از امید به آینده ای بی او برای کشوری که بیش از 4 دهه بر آن حکم راند، اما قذافی به راستی که بود و آیا باید پذیرفت که لیبی به جای مانده از پس جنگ داخلی امروز بهتر از زمانی است که سرهنگ بر آن حکم می راند؟
مردی که پیکره اش را زمانی در پارچه ها و لباس های رنگین و پر زرق و برق تزیین می کرد و هر روز با آرایشی عجیب در قاب دوربین ها ظاهر می شد، اندام خون آلودش امروز روی پلاسی بی قدر در گوشه سردخانه یکی از قصابی های شهر "سرت" همانجایی که 69 سال پیش در آن متولد شده بود، کنار یکی از پسرانش افتاده است. می گویند مردم زیادی صف کشیده اند تا با جنازه اش عکس بگیرند. پیکره سرهنگ هنوز برای دوربین ها جذاب است. حتی در وضعی که هیچگاه فکر نمی کرد دیده شود. نیمه عریان و مفلوک در محاصره مردم خشمگینی که روزگاری فرزندانش می خواندشان و می گفت عاشقانه او را دوست دارند. در این سو اما نه رهبران پر آوازه جهان بلکه لیبیایی هایی که تا کمتر از یک سال پیش زهره نداشتند نام سرهنگ را آشکارا به زشتی ببرند امروز چنانکه گویی شکار شیر کرده باشند با ژست های مختلف آخرین کسانی هستند که در کنار کالبد سرهنگ عکس یادگاری می گیرند. حالا دیگر همه می دانیم حضور سرگرم کننده و جذاب معمر قذافی رهبر لیبی در جمع کسالت بار سیاستمداران خاتمه یافته است. تنها از شخصیتی چون او بر می آمد که در یک اجلاس رسمی سیگارش را روشن کند و در نشست سران عرب پادشاه عربستان را به ریشخند بگیرد. در نیویورک خیمه برپا کند و شیر شتر بنوشد، کلاهش را با پر طاووس تزیین کند و گردانی از دختران جوان را به عنوان محافظان شخصی خود برگزیند.
معمر قذافی اگر آن کسی بود که رونالد ریگان زمانی او را "سگ دیوانه" خطاب کرد در عین حال رهبری بود که استعمارگران ایتالیایی را از لیبی اخراج کرد، اتحادیه آفریقا را بنیان گذاشت و در جنگ 8 ساله عراق علیه ایران بر خلاف قالب کشورهای عربی که از صدام حمایت می کردند تنها 20 روز پس از آغاز رسمی جنگ بیانیه ای صادر کرد و اعلام داشت: "کشورهای عربی به جای آنکه در کنار آمریکا و علیه برادران مسلمان ایران باشند بهتر است در کنار ایران و علیه صدام حسین قرار بگیرند."
درهمان زمان رهبر لیبی دست به کار شد تا موشک های اسکاد را که بسیار هم مورد نیاز بود به صورت هدیه در اختیار ایران قرار دهد. محسن رفیق دوست در این باره می گوید: ((چند بار هم بنده از لیبی اسلحه و مهمات گرفتم که همه را هم به صورت هدیه دریافت کردیم و اگر بخواهم رقم آن را تبدیل به دلار کنم حدود 700 یا 800 میلیون دلار می شود.))/1/

هرچند در نهایت ناپدید شدن یا ربایش امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان و خویشاوند نزدیک حضرت امام خمینی (ره) و بسیاری دیگر از روحانیون پر نفوذ ایران و عراق در لیبی کاری کرد که ایرانی ها و شیعیان لبنان هرگز دلشان با قذافی صاف نشود. داستانی که قذافی البته هیچگاه آن را تایید نکرد و همواره بر خروج امام از لیبی به سوی ایتالیا سخن می گفت قذاقی معتقد بود امام دشمنان زیادی در لبنان و اسرائیل داشته که از انگیزه کافی برای حذف امام برخوردار بودند. می گفت:(( چرا من می باید او را به لیبی دعوت کنم و سپس او را بدزدم؟!)) کسانی که او را می شناختند، اما می گفتند از دیوانه ای چون قذافی هر کاری بر می آید.
نگاهی به تصمیمات سیاسی پرتناقض قذافی حرف دشمنانش را تایید می کند، وی در سال 2003 برنامه هسته ای خود را که از سال ها پیش با زحمت فراوان در جهت ساخت بمب اتمی به پیش برده بود تماماً تسلیم بازرسان سازمان ملل کرد و گفته می شود مدتی بعد تمامی آن تجهیزات را بار کشتی کرد و به آمریکا فرستاد!
پیش از آن و در سال 1976 در پی درگیری های میان دولت انگلیس و ارتش آزادی خواه ایرلند قذافی مسئولیت انفجار بمبی را بر عهده گرفت که می گفت: ((بمب مردم لیبی بود و ما آن را برای انقلابیون ایرلندی فرستادیم تا بریتانیایی‌ها بهای کارهای قبلی خود را بپردازند))
در دسامبر1988 حادثه انفجار هواپیمای پان امریکن بر فراز دهکده لاکربی اسکاتلند منجر به مرگ 270 نفر مسافر هواپیما و تمام خدمه آن شد، 189 نفر از قربانیان آمریکایی بودند، از این حادثه که قذافی خالق آن بود تا پیش از عملیات 11 سپتامبر به عنوان بزرگترین حمله علیه آمریکا یاد می کردند.
در جنگ بالکان و نبرد صربها به رهبری "اسلوبودان میلوشویچ" علیه مسلمانان بوسنی اینبار قذافی از صربها در برابر مسلمانان حمایت کرد و تمام قد در کنار قصاب مسلمانان اروپا ایستاد.
او در میان بهت همگان در سال 2003 و پس از سقوط سریع صدام حسین در پی حمله متحدین به خاک عراق مسئولیت کامل بمبگذاری لاکربی را پذیرفت، "عبدلباسط المقرحی" عامل بمبگذاری را تحویل دادگاه بین المللی داد و غرامت کشته شدگان را نیز تمام و کمال به آنان پرداخت کرد.
قذافی که تاکنون راه مبارزه با غرب را در پیش گرفته بود و خود را پرچمدار مبارزه با امپریالیسم در جهان عرب می دانست در چرخشی ناگهانی و پر تناقض، سیاست نزدیکی به غرب را در دستور کار خود قرار داد چنانکه در 15 ماه مه 2006 دولت جرج بوش اعلام کرد که باید روابط کامل دیپلماتیک را با طرابلس برقرار کند! زیرا قذافی اعلام کرده‌است که برنامه تسلیحات کشتارجمعی خود را کنار گذاشته است‌. دولت آمریکا که تا پیش از این پرچمش زیر پای دانش آموزان لیبیایی گسترده بود خواستار آن شد تا لیبی از فهرست کشورهای حامی تروریست حذف شود.
چهره بین المللی قذافی اگر چه یکسره با ترور و حماقت های یک سلطان جهان سومی با ظاهری عجیب و غریب آکنده بود، اما در درون کشورش "معمر" رهبری بود که دستور ساخت رود بزرگ دست سازی را داد که روزانه 6 میلیون و 500 هزار متر مکعب آب آشامیدنی از بیابان ها و شنزارهای نوسیان برای شهرهای شمالی لیبی مانند "بنغاضی" و "سرت" پمپاژ می کرد، البته خودش چنان شیفته این اقدام شد که آن را هشتمین شگفتی جهان نامید!
نرخ تورم را تا سال 2007 در لیبی 3/3 درصد برآورد کرده اند، طبق همین تخمین ها تا آن زمان فقط 4/7 درصد مردم این کشور زیر خط فقر زندگی می کردند و 30 درصد جمعیت غالباً جوان لیبی بیکار بودند اگر چه می توان گفت با یارانه های فراوان و گسترده دولتی مشکل چندانی برای زندگی و امرار معاش نداشتند.
رشد ناخالص ملی 6/10 درصدی از سال 2000 لیبی را به بیشترین درآمد سالانه در قاره آفریقا تبدیل کرد، این اتفاق در قاره ای می افتاد که قحطی و گرسنگی مردمانش به هیچ وجه بعید و دور از ذهن نیست.
اما اگربخواهیم نتیجه بگیریم قذافی رهبری بود که لیبی را ساخت چنانکه از نامش "معمر" به معنای سازنده در زبان عربی بر می آید و همانطور که هوادارانش می گویند مردی بود که بیگانگان را از لیبی اخراج کرد تا برای 4 دهه جبهه ای واحد در برابر غرب تشکیل بدهد. باید پذیرفت در نهایت هم او بود که کشورش را به ویرانه ای بدل کرد و پای غرب را این بار در قالب پیمان ناتو به لیبی باز کرد. معمرقذافی با مقاومت سرسختانه ای که بیش از 8 ماه در برابر انقلابیون انجام داد باعث کشته شدن بیش از 40 هزار نفر لیبیایی شد و در جنگی لجوجانه که میان هوادارانش از یک سو و انقلابیون و نیروهای ناتو از سوی دیگر تا لحظه آخر ادامه داد، اغلب شهرهای لیبی که افتخار ساختنشان را از آن خود می دانست به تلی از خاک بدل کرد.
بسیاری امروز در لیبی و جهان از خود می پرسند چرا قذافی چنین کرد؟ و چرا برای مردمش کوچکترین حدی از اعتراض و ابراز وجود را قائل نشد؟ در ابتدای گسترش اعتراضات مردمی در بنغازی سرهنگ در اظهاراتی که بیشتر به تمسخر معترضان می مانست گفته بود حاضر است در تظاهرات علیه حکومت با مردمش همراه شود و این کمی پیش از آن بود که معترضان را موش هایی بنامد که از القاعده مواد مخدر گرفته اند و نمی دانند چه می کنند!
اما خواست مردم در معادلات یک نظامی چه جایگاهی می توانست داشته باشد؟ افسری که زمانی به پادشاه کشورش سوگند وفاداری خورده بود و زمانی علیه او کودتا کرد! مگر مردم او را به قدرت رسانده بودند که اکنون رفتنش از قدرت را مطالبه می کردند؟
شورای انتقالی لیبی پس از تأیید کشته شدن قذافی رسما آزادی این کشور را از چنگ دیکتاتوری اعلام کرد و همزمان بیشتر رهبرهای جهان پیام های تبریکی به همین مناسب به ملت لیبی ارسال کردند. پیام هایی مملو از آرزو و امید برای رسیدن به دموکراسی و آینده ای درخشان برای لیبی؛ در این میان اما شاید زیرکانه ترین پیام را سخنگوی واتیکان فرستاده باشد. او گفت: "واتیکان برای صلح و آزادی در لیبی دعا می کند."
به راستی برای کشوری که تاکنون هیچ نهاد مردمی و مدنی را در تاریخ خود تجربه نکرده است تا چه حد می توان امیدوار به آینده ای مردم سالار بود؟ در کشوری که اکنون مردم کوچه و بازارش تا بن دندان به انواع سلاح های سبک و سنگین مجهز شده اند و در عین حال همواره بستر اختلافات قبیله ای بوده است، تا چه اندازه می توان چشم انداز صلح و وحدت را روشن دانست؟
دشمن مشترک اکنون از میان رفته، دشمنی که وجودش هرچه نداشت لااقل باعث اتحاد انقلابیونی بود که از این به بعد باید سلاح ها را زمین بگذارند و تن به انتخابات و رقابت های سیاسی بدهند. اما 42 سال زندگی تحت حکومت سرهنگ به آنها چه آموخته است؟ شاید بتوان گفت: با کشته شدن خفت بار قذافی مردی که 69 سال پیش در روستای جهنم در حوالی سرت به دنیا آمد و در همان شهر در جهنمی که این بار خود ساخته بود جان باخت، تنها فصل جدیدی از کتاب سبز لیبی آغاز شده است. فصلی نو که این بار نویسنده آن سرهنگ معمر محمد عبدالسلام آبومنیار القذافی نیست.
  • بهرام محتشم
ما ایرانی ها در بسیاری از هنرهای زمانه پیشرو هستیم ، البته خیلی ها هم از ما پیش ترند . مثلا اولین نقاشی های کلاسیک و آکادمیک در اروپا شکل گرفت . ولی نخستین مجسمه سازی ها در خاور میانه و ایران . سپس در یونان تکامل یافت و در روم به اوج رسید . ولی ما ایرانی ها بدجوری در گذشته ی دیرپای خودمان گیر کردیم و نتوانستیم به سوی جلو پیش برویم . ژاپنی ها در عین سنتی بودن مدرنیته را هم تجربه کردند و به اینجایی رسیدن که امروز هستن . ما چه کار کردیم ؟ ما کجای نقشه پیشرفت هستیم؟؟
  • بهرام محتشم

قلیان کشیدن دختران بدحجاب 



جار و جنجالهای عجیب و غریبی که جمهوری اسلامی برای قلیان کشیدن دختران براه انداخته است نه به خاطر  مضراتش میباشد بلکه به خاطر این است قلیان کشیدن زنان رابطه مستقیمی با بدحجابی و بی حجابی دارد .
وگرنه این دسته های مافیایی حاکم هرگز در برابر فروش انواع مواد مخدر نه تنها داد و قال نمیکنند بلکه تشویق هم میکنند


«طبق تبصره یک ماده 13 قانون جامع کنترل و مبارزه ملی با دخانیات و ماده 7 آیین نامه اجرایی آن، هرگونه استعمال دخانیات در اماکن عمومی ممنوع اعلام شده و بر اساس مصوبه اخیر هیأت دولت، برای متخلفان پرداخت 22 تا 43 هزار تومان جریمه در نظر گرفته شده است.

قهوه‌خانه‌ها هم طبق بند 8 ماده یک آیین‌نامه اجرایی قانون جزو اماکن عمومی محسوب می‌شوند و اجرای ضوابط مربوط به اماکن عمومی در این مکان‌ها الزامی است. ماده 11 قانون نیز برای فروشندگان و عرضه‌کنندگان دخانیات به استثنای اماکن مشمول ماده 7 قانون نیز 215 هزار تومان تا 13 میلیون تومان جریمه در نظر گرفته است.»


دختر ساپورت پوش قاجار در حال قلیان کشی

 اندوه لبنان کشت ما را

آداب قلــــــــــیون کشیدن

قلیون کشیدن یکی از رسوم با قدمت کشور های خاور میانه است که در ایران قدیم یکی از وسایل پذیرایی مهم از مهمان ها به حساب می آمد که امروزه تقریبا به تفریحی برای جوان ها تبدیل شده. قلیون کشیدن اصول و رسوم مهمی داره که رعایتشون ضروریه که در زیر بعضی از اون ها رو می خونید .
اولین رسمی که در قلیان کشیدن باید رعایت بشه اینه که قلیونو باید گروهی کشید و بعضی تنهایی کشیدن اونو خوب نمی دونن ...(بعد اجتماعی قلیان!!)
دوم اینکه باید اول بزرگترین فرد جمع شروع به کشیدن قلیون کنه یا به عبارتی راهش بندازه و اگه بزرگتر خواست می تونه این کارو به فرد دیگه ای منتقل کنه...
سوم اینکه قلیان باید دور بچرخه و نوبت رعایت بشه و هر کس نیابد از اول و وسط و آخر حلقه یکدفعه قلیونو بگیره.
چهارم طرفی که شلنگ قلیونو از نفر قبلی می گیره باید به یک نوعی از طرف مقابلش تشکر کنه.عموما این تشکر زبانی نیست و با حرکت دست یا اینکه دست خودشو قبل از گرفتن شلنگ به دست طرف مقابلش بزنه انجام می شه ...
پنجم ٬ هر کس با توجه به تعداد نفراتی که قلیون میکشن باید مقدار پک زدنشو تنظیم کنه و طوری نباشه که به قولی بقیه معطل بمونن...
ششم٬ همه افرادی که دور قلیون نشستن باید قلیون بکشن ٬حتی به مقدار یک پک و اگر یک نفر اظهار کنه قلیون نمی کشه به بقیه بی حرمتی کرده ...
هفتم٬ هیچ کس نباید خود سر ٬دست به ذغال قلیان و شلنگ آن و سایر قسمت های آن بزند و هر تغییری در آن باید با رضایت اکثریت جمع باشد(دموکراسی)...
هشتم ٬ با آتش ذغال روی قلیان نباید هیچ چیزی روشن کرد مخصوصا سیگار. روشن کردن سیگار به معنای توهین ناموسی به افرادی است که قلیان می کشند و در بعضی از فرهنگ ها کسی که این کار را می کند خونش پای خودش است.
نهم٬بر روی ذغال قلیان نباید جسم دیگری قرار داد یا روی آن آب ریخت.با این کار دیگران می توانند از کشیدن قلیان صرف نظر کنند.
ده٬قلیان را باید تا انتهای آن یعنی زمانی که تمام توتون آن سوخت کشید.
یازده٬زمانی که احساس شد ذغال قلیان جواب نمی دهد با توافق جمع باید اقدام به عوض کردن ذغال آن کرد.



قلیان موتوری
این روزها در هر پارک یا سفرخانه یا رستوران سنتی که مسیرتان بیفتد شاهد عرضه قلیان به طالبان آن خواهید بود. فارغ از اینکه استعمال قلیان چه مضراتی دارد باید به این نکته اشاره کرد که در کنار استعمال این وسیله شغل هایی هم به فراخور آن ایجاد می شود. قلیان چاق کن شغلی است که این روزها حتی اگر در کنار ساحل هم قدم بزنید برای خودش کاسبی دارد. این افراد قلیان را آماده استفاده کرده و تحویل مشتری می دهند. آنچه در اینجا به عنوان شغل عجیب از آن نامبرده می شود سرویس تحویل در درب منزل قلیان است. یعنی هستند افرادی که قلیان را آماده استعمال کرده و برای فرد متقاضی ارسال می کنند. بنابراین اگر کسی هوس کند قلیانی استعمال کند باید با این افراد تماس بگیرد. البته گاهی این افراد در کنار قلیان غذاهای سنتی هم سرو می کنند. قلیان چاق کنها و آنها که قلیان را در درب منزل یا هر جای دیگری که شما بخواهید تحویل می‌دهند این قابلیت را دارند که طوری برنامه‌ریزی کنند تا قلیان مورد نظر در لحظه تحویل آماده استعمال باشد و آتش آن کم و زیاد نشده باشد.
اقتصاد نیوز

کریم‌خان زند در حال کشیدن قلیان
فراگیر شدن کشیدن قلیان در بین ایرانیان چیز تازه‌ای نیست؛ مورخین می‌گویند احتمالا کشیدن قلیان که اختراع هندی - ایرانی است از زمان شاه طهماسب اول آغاز شده و در دوره قاجار فراگیر شده است

دختران تهرانی

بسیاری خانواده‌ها تصور می‌کنند که قلیان هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند و ضرر آن از سیگار بسیار کمتر است ولی باید گفت نه تنها خود فرد استعمال کننه بلکه کودکان در مقابل تاثیرات مضر قلیان آسیب‌پذیرند و اگر در محلی باشند که در آن قلیان کشیده شود، احتمال ایجاد عفونت‌های ریوی، آسم و سندرم مرگ ناگهانی کودک در آن‌ها افزایش پیدا می‌کند. دود قلیان بر سیستم هورمونی زنان تاثیر می‌گذارد و میزان هورمون‌ استروژن را کاهش می‌دهد و شانس باروری زنان را کم می‌کند، همچنین مصرف قلیان در دوران بارداری خود عامل بروز سقط جنین و اختلال در رشد جنین و زایمان زودرس است و از دیدگاه طب سنتی ایران نیز عاملی برای افزایش غلظت خون و بروز بسیاری از بیماری‌هایی که با افزایش غلظت خون همراه است، می‌شود.

همچنین به اکثر تنباکو‌هایی که در سال‌های اخیر به بازار آمده است، اسانس‌هایی اضافه شده است که علاوه بر تحریک دستگاه تنفس موجب حساسیت و آلرژی می‌‌شود و رینیت آلرژیک و سرفه‌های مزمن همراه با خلط را برای فرد به همراه دارد.
 


یکی از دختر‌ها نامش مهسا است. 19 سال دارد و مدتی است که به این قهوه خانه می‌آید و با دوستان ساعاتی را دور هم می‌گذرانند. بقیه هم حدوداً همین سن و سال هستند.
از مهسا می‌پرسم از کی قلیان‌کشی را به عنوان تفریح محبوبش کشف کرد؟
- مدت زیادی نیست، شاید یکی دو ماه بشه.
چند وقت یک بار اینجا دورهم جمع می‌شوید؟
- هفته‌ای دو، سه بار. بعضی وقت‌ها بیشتر.
یعنی هفته‌ای سه بار یا بیشتر قلیان می‌کشی؟
- از اون اول که نه ولی الان آره. اوایل سرگیجه می‌گرفتم، تا دو تا پک می‌زدم یهو فشارم می‌افتاد پایین و انگار زمین دور سرم می‌چرخید. اما دیگه دارم عادت می‌کنم.
چه شد که قلیان را امتحان کردی؟
- خب همه می‌کشن، یه چیز جاافتاده شده. ما هم گفتیم امتحان کنیم. با بچه‌ها اومدیم دیدیم حال می‌ده بازم اومدیم.
از ضرری که قلیان برای سلامتی دارد، خبر داری؟
-‌ نه این طوری نیست، همه می‌دونن که قلیون ضرر نداره چون هم تنباکویی که داره گیاهیه، هم دودش با آب سرد شده و ریه رو نمی‌سوزونه.
الناز که کنار مهسا نشسته هم وارد گفت‌و‌گو می‌شود و در دفاع از قلیان با مهسا همراه می‌شود:
تازه قلیون اعتیاد آورم نیست چون نیکوتین نداره...
یعنی تا به حال احساس نکردین که بدنتون نیاز به قلیان پیدا کرده و به قول خودتان طلبیده؟
- خب چرا، اما فکر کنم بیشتر بدنم رفقا و دور همی طلبیده نه قلیون، هر کی دلش دور همی خواست که معتاد نیست بابا.
می‌دونین کاری که می‌کنین، ممنوعه؟
-‌ بله
فکر می‌کنین چرا قلیان در قهوه خانه‌ها ممنوع شده؟
-‌ چون هر کاری باعث بشه ما دور هم جمع بشیم و خوش باشیم ممنوعه. هم از طرف پدر و مادرها هم همه جا.
جمع شدن بدون قلیان که ممنوع نیست،‌ توی همین قهوه خانه یا رستوران،‌کافی شاپ...
-‌ اولاً که صفای قهوه‌خونه به قلیونه، بیایم اینجا قلیون نکشیم چی کار کنیم؟ اصلاً این قلیون بین ما یه صمیمیت دیگه‌ای به وجود آورده. ثانیاً اینجا 12 هزار تومن می‌دی دو ساعت می‌شینی گپ می‌زنی و می‌گی و می‌خندی و کلی صفا. کدوم کافی‌شاپ یا رستوران این طوریه؟ کلی پول می‌دی به یه ساعتم نکشیده باید پاشی بری.
مریم هم وارد بحث می‌شود و می‌گوید: تازه اینجا می‌تونی پاتو دراز کنی... بعد هم همه بلند می‌زنند زیر خنده و دود را به سمت صورت‌های هم نشانه می‌روند...


روزنامه ایران

کام گرفتن از قلیان و پکی عمیق و جانانه

پلمپ87 رستوران سنتی و قهوه‌خانه به دلیل ارایه قلیان به بانوان


آخرین آمار منتشرشده از سوی وزارت بهداشت از استفاده قلیان درمیان ۱۵ درصد از جوانان بین ۱۳ تا ۱۵ سال خبر می‌دهد و اینکه سالانه  ۳۵ هزار تن تنباکو در کشور دود می‌شود به همین دلیل چندی پیش چهار هزار پزشک و متخصص، در مورد مهار سونامی سرطان ناشی از مصرف بی‌رویه قلیان، به وزارت بهداشت هشدار دادند. آنان شیوع مصرف قلیان در میان  ۳۷ درصد از جوانان و نوجوانان را خطری جدی برای سلامت این نسل دانستند . ایران بالاترین روند رشد سرطان را در دنیا دارد و ۳۰ درصد مرگ‌های ناشی از این بیماری به طور مستقیم با دخانیات ارتباط دارد.

سیزده بدر


این عکس مربوط به سالِ ۱۲۹۲ خورشیدی است و نوز بلژیکی رئیس گمرکات ایران لباس آخوند ها را به تن کرد و باعث شد که خشم آخوند ها را بر انگیزد . آخوند  عبدالله بهبهانی بر سرِ خود زده و هر شب داد و بیداد کرده و از خارجی‌ها بد گفت و وجودِ اینان در ایران را توهین به مسلمانان می‌‌دانست . بقول احمد کسروی  بازاری‌ها و بازرگانان که با نوز مشکل داشتند، به بهانه تعارف مشروب در جلوی درب یک مشروب‎‏فروشی به یک روحانی؛ دو روز بازار را بستند و غوغا به‌پا کردند.
نوز در پایان، با فشار مشروطه‌خواهان و مقامات پادشاهی متحد بریتانیا از پا درآمد و با وقوع انقلاب مشروطه و روی کار آمدن مجلس شورای ملی از ایران اخراج شد.

به ریش آخوندها میخندند

قلیان در حمام

شاه عباس بسیار کوشید تا از استعمال قلیان در بین مردم جلوگیری کند. برای این کار، روزی در مجلسی رسمی دستور داد که به جای تنباکو قلیان مهمانان را با پهن چاق کنند، و سپس در حالیکه آنان مشغول کشیدن قلیان خود بودند گفت که، این تنباکو را که وزیر همدان برای من فرستاده‌است و ادعا می‌کند که بهترین تنباکوی دنیاست، چگونه است؟ آنان همگی از این تنباکو تعریف کردند. آنگاه شاه خطاب به آنان گفت «مرده شوی چیزی را ببرد که نمی‌توان آن را از پهن تشخیص داد». سرانجام کار مخالفت شاه عباس بزرگ با تنباکو به تحریم آن کشید، و هنگامیکه در گرجستان متوجه شد، سربازان او پول خود را صرف کشیدن تنباکو و توتون می‌کنند آن را ممنوع ساخت، و تجاری را که توتون و تنباکو به اردوی او آورده بودند با تنباکوی خود یک جا سوختند، و سربازانی که مرتکب کشیدن توتون و تنباکو می‌شدند بینی و لبانشان را می‌بریدند

دانشنامه ایرانیکا ، سفرنامه شاردن ، سیاح دوران صفوی


تنها در ایران

چشم ما روشن سگ هم که دارند و این نجس العین را بقول علما روی پای خود هم میگذارند و محرم و نامحرم قلیان هم میکشند

 اولین تصویری که از قلیان به وسیله هنرمندان ایرانی کشیده شده، احتمالاً تصویر نشمی کماندار کار رضا عباسی، نقاش مشهور دربار شاه عباس بزرگ است، که تا اواخر نیمه اول قرن یازدهم هجری زنده بوده‌است
 
کمیته فتوای شورای ملی امور اسلامی کشور مالزی پس از بحث و بررسی‌های فراوان در تیر ۱۳۹۲ اعلام کرد که استفاده از قلیان برای مسلمانان حرام است.



شاید زمانی که نام از قلیان و قلیان کشیدن می‌آید ناخودآگاه به زمان قاجار و ناصرالدین شاه برویم. می‌گویند اولین، عشق قلیان، تاریخ ناصرالدین شاه بوده تا آنجا که وی در دربار همایونی برای همه موارد قلیان مخصوص خود را داشت .

باربی در حال قلیان کشیدن


بنا به نوشتهٔ سیریل الگود اولین بار ابوالفتح گیلانی (متوفی ۱۵۸۸) پزشک ایرانیِ دربار اکبر اول، سلطان مغول هند بود که دود تنباکو را از یک ظرف آب عبور داد تا آن را خالص‌تر و سرد نماید و از این طریق قلیان که در شبه قاره به حقّه معروف است را ابداع نمود.» اما از سوی دیگر، یک رباعی از اهلی شیرازی (درگذشته در ۱۵۳۵) به استفاده از قلیان اشاره می‌نماید و از این رو پیشینه استفاده از قلیان را می‌توان به حداقل به دوران شاه طهماسب یکم صفوی بازگرداند و روایت ابوالفتح گیلانی را می‌توان شاهدی بر معرفی قلیان، که در ایران مورد استفاده بوده‌است، در شبه قاره هند دانست
شهناز رازپوش، قلیان، در دانشنامه ایرانیکا


ایرانیان تنباکو را با دستگاهی کاملاً اختصاصی می‌کشند. در کوزه گلی دهان گشادی به قطر سه انگشت، تنه قلیانی از چوب یا نقره که سوراخی در وسط دارد قرار می‌دهند، و بر سر آن مقدار تنباکوی نم‌دار با کمی آتش می‌گذارند، و در زیر قلیان سوراخ ممتدی است که، در حالی که نفس را بالا می‌کشند، دود تنباکو با شدت از امتداد سوراخ پایین آمده و داخل آب که به رنگهای مختلف می آمی‌زد داخل می‌شود. این کوزه مرتباً تا نصفه آب دارد. دود که در آب است به سطح می‌آید و هنگامیکه نفس را بالا می‌کشند، از نی قلیان دود به دهان وارد می‌شود. به واسطه آبی که به قلیان می‌ریزند دود تنباکو تصفیه می‌شود و کمتر ضرر می‌رساند. والا با این همه قلیان که می‌کشند، مقاومت برای آنها غیر ممکن است. ایرانیان زن و مرد، به طوری از جوانی عادت به کشیدن تنباکو کرده‌اند، که کاسبی که باید روزی پنج شاهی خرج کند، سه شاهی آن را به مصرف تنباکو می‌رسانند. می‌گویند اگر تنباکو نمی‌داشتیم چطور ممکن بود کیف و دماغ داشته باشیم

 تاورنیه ، سیاح که در دوران صفویه

زنان قاجاری در کنار کرسی و با قلیانی پر نقش و نگار. عکاس: آنتوان سوروگین

مورخان می‌گویند در عصر قاجار قلیان آنقدر اهمیت داشته که مردم هیچ مجلس و میهمانی‌ای اعم از روضه‌خوانی، مجلس فاتحه، عزا، شیرینی خوردن، خواستگاری، بله بران، مجالس عقد و عروسی و شب‌نشینی را بدون آن برگزار نمی‌کردند.
 

 
اولئاریوس نیز که در سال ۱۰۴۶ در ایران بوده می‌نویسد که «چندین گونه ظرف قلیان در ایران ساخته می‌شد. شیشه‌ای، کوزه‌ای، از جوز هندی (نارگیله)، کدوئی که تا نیمه آب می‌شد و گاهی در آن عطر می‌ریختند».



  عکاس آنتوان سوروگین

انواع قلیان 
زنان در حال قلیان کشیدن - میناب
 تروریست های بمب گذار جمهوری اسلامی با فاحشه ها در مالزی در حال قلیان کشیدن

Before the bombs: Iranian trio Masoud Sedaghat Zadeh, left,who was arrested in Malaysia, Mohammad Khazaei, centre, who was detained at Suvarnabhumi Airport, and Saied Moradi, who was badly injured in the bombings, are pictured drinking with prostitutes

 DailyMail

خاتمی در حال قلیان کشیدن

مورخان گفته‌اند روزی که میرزای شیرازی حکم حرمت استعمال توتون و تنباکو را صادر کرد در تهران تا بعد از ظهر مردم همه قلیان‏‌ها را شکستند و انبارهای توتون و تنباکو را به آتش کشیدند؛ حتی در یکی از شهر‌ها، تعدادی از جوانان به خانه حاکم هجوم بردند تا او را از قلیان کشیدن منع کنند و به او گفتند:
 آقا میرزا فرمودند، استعمال تنباکو، محاربه با امام زمان(عج) است! ما اجازه نمی‌دهیم تو به جنگ با امام زمان بروی

امروز به راحتی در تمام سفره خانه ها قلیان سرو می شود با قیمت های بسیار مختلف،به عنوان مثال اگر بخواهید در منطقه بسیار شیک در شهر تهران قلیان بکشید باید هزینه ای نزدیک به ۱۰۰۰۰ تومان را پرداخت کنید.
امروزه کشیدن قلیان تفریحی برای جوانان شده است.اگر از جلوی سفره خانه ها گذر کنید با قشر جوانی رو به رو می شوید که در حال کشیدن قلیان هستند.
از نکات جالب این است که در جلوی تمام سفره خانه ها نوشته شده از پذیرش افراد مجرد معذوریم اما بیشتر افرادی که به سفره خانه ها می روند مجرد هستند.
چند روز پیش از محلی می گذشتم که با تبلغ جالبی رو به رو شدم.سفره خانه ای که چند روزی از افتتاحش می گذرد برای جلب نظر مشتری به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) در روز شنبه قلیان و چای رایگان است.
در واقع به مناسبت روز زن شما می توانید در سفره خانه رایگان قلیان بکشید و چای میل نمایید.
همه از ضرر های قلیان با خبرند اما جالب است که برای جذب مشتری کشیدن رایگان قلیان تبلغ می شود

 رئیس مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت نیز برخلاف بسیاری از عقاید و باورهای سنتی، دود منتشره از قلیان حاوی مقادیر بی‌شماری مواد سمی است: «این مواد به عنوان عوامل اصلی بروز سرطان ریه، بیماری‌های قلبی عروقی و سایر بیماری‌ها شناخته شده‌اند. همچنین نیکوتین موجود در دود حاصل از مصرف قلیان همانند سایر مواد دخانی اعتیادآور بوده و مصرف متناوب آن ایجاد وابستگی می‌کند.

عکسها سخن میگویند 

یک عرب  در حال ورانداز کردن و خریدن برده در حالی که قلیان میکشد
هزاران هزار ایرانی اینگونه در حمله اشغالگران مسلمان اسیر شدند و بعد از شکنجه های وحشیانه و تجاوزهای دسته جمعی بفروش رفتند



آخرین آمار منتشرشده از سوی وزارت بهداشت از استفاده قلیان درمیان ۱۵ درصد از جوانان بین ۱۳ تا ۱۵ سال خبر می‌دهد و اینکه سالانه  ۳۵ هزار تن تنباکو در کشور دود می‌شود.
به همین دلیل چندی پیش چهار هزار پزشک و متخصص، در مورد مهار سونامی سرطان ناشی از مصرف بی‌رویه قلیان، به وزارت بهداشت هشدار دادند. آنان شیوع مصرف قلیان در میان  ۳۷ درصد از جوانان و نوجوانان را خطری جدی برای سلامت این نسل دانستند.
ایران بالاترین روند رشد سرطان را در دنیا دارد و ۳۰ درصد مرگ‌های ناشی از این بیماری به طور مستقیم با دخانیات ارتباط دارد.
میزان منوکسیدکربن وارد شده به بدن انسان بر اثر استفاده از ‏‏قلیان شش برابر سیگار و میزان ‏عامل سرطانی قلیان ۴۶ برابر بیش از سیگار است.
از دیگر عوامل سرطان، ماده «‏آرسنیک» . «سرب» است که به ترتیب در قلیان چهاربرابر و ۲۰۲ برابر ‏سیگار است
منبع : زمانه


قلیان را لاکن مجانی میکنیم



  • بهرام محتشم


نزدیک محل ما یک پارک هست که از بد حادثه مارو گرفتار این معضل کرده . این پارک محل تجمع یک گله آدم معتاد و مفنگی شده . البته ناگفته هم نماند که نزدیکترین کلانتری تا این پارک تنها و تنها 300 -400 متر فاصله داره که کمتر هست و بیشتر نیست . ولی دم غروب که میشه این جمعیت به آخرین حدش می رسه . دو سالی می شد که پلیس یک اکیپ مبارزه با مواد مخدر رو در این محل مستقر کرده بود که به محضی که بساطشون رو جمع کردن به دو روز نکشید که روز از نو و روزی از نو . الان تا جایی پیش رفته که به هیچ عنوان نمیشه از وسط این پارک رد شد . خدایی خیلی وحشتناک شده و البته ترسناک . ترس از این که این معتادها به سر آدم بریزن و با تهدید یک سرنگ آلوده به ویروس و کثافت و یا چاقو آدم رو تلکه کنند . خدایی کسی هم نیست که به داد ما برسه . نمی دونیم به کدوم نهاد مراجعه کنیم . خیلی باحاله که شهرداری می گه جای نگهداری این انگلها رو ندارد . کلانتری هم میگه به ما ابلاغیه ندادن در ضمن محل نگاهداری اینها رو هم نداریم ‍!! کجا نگهداریم این آشغالها رو . خلاصه یک عده بچه ی ریز و درشت هم هستن که از زور نداشتن تفریحات دیگر ناچاری به این پارک می روند و البته با این صحنه ی نابهنجار رو برو هستند . آخرش هم همین بچه ها شاید خدایی نکرده ، روزی جای همین انگلها توی همین پارک بنشینند . چند روز پیش دم غروب داشتم بر می گشتم خونه که دیدم یک موتور سوار سر پیچ پارک سر کوچه مون داره مواد رو به این انگلها پخش می کنه و گله گله معتادها دورش حلقه زدن و التماس می کنند که مواد بگیرند . الحمدالله هروقت هم این انگلها توی این محله پلاس هستند سر و کله ی پلیس پیدا نمی شه و هر وقت پلیس به اونجا میاد این انگلهای انگل پرور اونجا آفتابی نمی شن و تنها مردم سالمی که در این محل موندن شاهد این کثافتها و کثافتکاریهایشان هستند .

  • بهرام محتشم
کاوش‌ مسجد دولاب اسرار جدیدی از تاریخ تهران قدیم را فاش کرد. مواد فرهنگی به دست آمده از این کاوش‌ در عمق سه متری به آثار دوره سلجوقی رسیده است. این یافته‌ها شامل آثار یک سازه خشتی (کانال آب) و آثار سفال تاریخی لعاب یکرنگ و زرین فام می‌شود. گفته می‌شود که این کاوش ادامه دارد و انتظار می‌رود اطلاعات باستان شناختی بیشتری از تهران، مسجد و محله دولاب پیدا شود.

به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی، کاوش‌های 20 روزه مسجد دولاب پرده از اسرار پایتخت دودآلود برداشت. معاون میراث فرهنگی استان تهران با اعلام این خبر، از مجموعه‌ای از دستاوردها می‌گوید که این دستاوردها توانسته‌اند، رنگ متفاوتی به تهران خاکستری ببخشند.
 
سپیده سیروس‌نیا همچنین اعلام می‌کند: این کاوش نتیجه بازدید احمد مسجد جامعی و مدیر میراث فرهنگی تهران از این مسجد در برنامه تهران گردی بوده است. شهرداری منطقه 14 نیز اعتبارات این کاوش را تامین کرده و قرار است در زمینه مرمت و حفاظت آن نیز اقدام کند. این اقدام شهرداری همچنین سبب شده تا رازهای بسیاری از تهران که تا کنون مدفون بوده، افشا شود.
 
قدیر افروند، سرپرست هیات باستان‌شناسی مسجد دولاب می‌گوید: در نخستین بازدید‌ها مشخص شد که به رغم ظاهر مسجد دولاب (که پنجره‌های فلزی معمولی دارد) و حتی در فهرست میراث فرهنگی نیز جای نگرفته، جرزها، پوشش، طاق و قوس‌های آن قدمتی دیرینه دارند. به طوریکه این قدمت بسیار بیشتر از آن چیزی است که تا کنون برای آثار معماری تهران شناسایی شده است.
 
به گفته او، این بازدید سبب شد  تا طرح کاوش در این بنای تاریخی ریخته شود و حالا 20 روز است که کاوش‌ها در مسجد کوچک دولاب با معماری و پوشش چهار بخشی و ظاهری متفاوت از دوره معماری قاجاری و صفوی در حال انجام شدن است.
 
افروند از زدن چهار گمانه باستان شناسی می گوید که در یکی از این چهار گمانه در عمق سه متری مجموعه‌ای از دوران سلجوقی به دست آمده است. از سوی دیگر کف سازی های مسجد لایه های متعددی  دارد که بر اساس آخرین اطلاعات متقدم‌تر از دوران صفوی و قاجاری به شمار می‌رود.
 
کشف یک چاه 8 متری آب در وسط بنای مسجد هم سوالات متعددی را ایجاد کرده است؛ نخست اینکه پیش‌ از اینکه اینجا مسجد شود، چه کاربری داشته و از چه دوره‌ای به زیر خاک دفن شده است؟
 
افروند همچنین از کشف تعدادی سکه و سفالینه خبر می‌دهد که به دلیل زنگار گرفته‌گی  تا کنون مشخص نشده به چه دوره‌ای تعلق دارد و در حال حاضر برای آسیب زدایی و رفع زنگار به آزمایشگاه سپرده شده است. در صورت تعیین قدمت این سکه‌ها می‌توان به نتایج مهم دیگری در زمینه اسرار تهران رسید.
 
او با اعلام اینکه هنوز  10 روز از این کاوش باقی مانده است، می‌گوید که  هیات باستان شناسی در حال مستندسازی اشیاء و یافته‌های این کاوش هستند و احتمال آن می‌رود  اطلاعات باستان شناختی بیشتری از تهران به دست آید.
 
چرا شناختن دولاب در تاریخ تهران مهم است؟

یافته‌های این کاوش باعث شد، سوالات متعدد دیگری هم برای باستان شناسان به وجود بیاید. نخستین سوال این است که محله دولاب واقعا در آغاز دوران اسلامی  چه جایگاهی داشته است؟  اهالی دولاب فکر می‌کنند، محله‌شان بیش از هزار سال قدمت دارد. آیا این تصور عمومی درست است؟
 
افروند می‌گوید که در متون تاریخی آمده است که در حدود قرون اولیه اسلامی ده دولاب، تهران، مهران، تجرش (تجریش) و دوریت (طرشت‌) وجود داشته است؛ در میان این ده ‌ها، دولاب اما موقعیت بسیار متفاوتی داشته و در بسیاری از متون کهن نامی از مشاهیر آن برده شده است.
 
یکی از این اسناد مربوط به اواسط قرن سوم هجری می‌شود. نویسنده تاریخ طبری در مقدمه تفسیر طبری می‌نویسد: در دوران تحصیلم، از نزد استادم در دولاب با شتاب همچون دیوانگان به سمت ری می رفتم که به کلاس درس استادم در ری برسم. افروند این متن تاریخی را حامل پیام مهمی در مورد  ده دولاب می‌داند چرا که نشان می‌دهد این ده  از نظر علوم دینی پیشرفته بوده و مشاهیر و مفاخر آن شهرت و اعتبار و جایگاه قابل توجهی در جهان اسلام داشتند.
 
 
سرپرست هیات باستان شناسی مسجد دولاب همچنین به اقامت سلطان محمود غزنوی در دولاب اشاره می‌کند و می‌گوید ری یکی از مراکز مهم جهان اسلام به شمار می‌رود و دروازه های متعددی دارد؛ یکی از آن ها دروازه دولاب است در حالی که دروازه‌ای به نام تهران وجود ندارد. از سوی دیگر بعد از احداث114 برج تهران در زمان شاه طهماست باز هم علاوه بر دروازه خراسان در جانب شرقی حصار تهران دروازه دولاب نیز به صورت مستقل وجود داشته است. این دروازه در حصار ناصری نیز به همین نام دیده می‌شود.  همه این‌‌ها نشانه این است که دولاب چه جایگاه و اهمیتی دارد.
 
مسجد جامع دولاب که در حال حاضر به آن بقیه الله گفته می‌شود، در انتهای شمالی خیابان سادات در محله دولاب نزدیک به میدان قیاسی (آیت الله سعیدی) قرار دارد. مردم محل می‌گویند که کارشناسان بارها و بارها از قبل از انقلاب تا کنون به این مسجد سر زده‌اند اما هیچ اقدامی برای کاوش یا ساماندهی آن انجام نداده‌اند و تا کنون به دلایل نامعلومی در زمره آثار ملی ایران نیز جای نگرفته است.
 
افروند می‌گوید که این مسجد قرار است به زودی در فهرست میراث ملی ایران ثبت و  حریم منظری آن نیز باید هر چه زودتر تهیه شود زیرا ابنیه بسیاری در اطراف آن ساخته شده و ماشین‌ها در نزدیکی این بنا حرکت می‌کنند.
 
این باستان شناس همچنین از وضعیت تکیه چال می‌گوید که در نزدیکی این مسجد قرار دارد و به دوران پهلوی می رسد. تکیه‌ای که در فهرست میراث فرهنگی جایی ندارد اما نقش مهمی در تاریخ دولاب بازی کرده است.
  • بهرام محتشم

روایت تلخ هوشنگ سواری روایتی از جاده اهواز - خرمشهر است و شیمیایی و گاز اعصاب تا خرابه‌های شهر محرومی به نام نورآباد؛ روایتی از مردی که روزی معاون سردار شهید رسول نادری بود و حالا در کنج خرابه‌ای روزگارش شده قرص‌های اعصاب و حسرت شهادت.

برای دیدن «هوشنگ سواری» که این روزها همرزم‌هایش هم او را به سختی می‌شناسند. باید مرد راه بود و جاده‌ای که ما را به نورآباد می‌برد، جایی است که همه از جنگ یادگاری دارند تا بلوار وسط شهرشان پر باشد از عطر لاله‌های پرپر شده‌ای که این روزها کسی سراغشان را نمی‌گیرد.

قرار نبود که برویم؛ ولی نمی‌دانم چطور شد که راهی جاده شدیم. با خودم فکر می‌کردم که گفتن از این همه درد و رنج رزمنده‌ای که مدال افتخار دهها ماه جبهه را دارد جز تلخکامی و ناباوری چه می‌تواند در خود داشته باشد ولی دیدیم که آنچه گفتنی است را باید گفت هرچند گوشی برای شنیدن نباشد.

خانه‌ای که خانه‌ای نیست ما را فرا می خواند...

کوچه‌های پیچ در پیچ نورآباد را پشت سر می‌گذاریم؛ جایی شبیه ته خط یا ته کوچه به جایی می‌رسیم که قرار بود برسیم. خانه‌ای که خانه‌ای نیست ما را فرا می‌خواند؛ برای وارد شدن به خرابه‌ای که آن را خانه رزمنده و جانباز نورآبادی می‌خوانند اجازه می‌گیریم و وارد می‌شویم.

حیاط خانه را خاک و علف‌های هرز گرفته است؛ آخر اینجا خانه نیست که بخواهیم از آن سراغ موزائیک و سنگ و باغچه بگیریم! اینجا دیوارهای آجری و کاهگلی زمینی را احاطه کرده‌اند تا شاید خرابه‌ای شوند برای زندگی رزمنده و مادر نابینایش.

دروغ چرا؟! اولش کمی از وارد شدن در این خرابه و هم صحبتی با ساکنان آن حالمان گرفته شد. گفته بودند که چه چیزی ما را انتظار می‌کشد ولی فکر نمی‌کردیم آنچه گفته بودند اینقدر تلخ و سیاه باشد.

و چقدر دلم برای این دعاهای خالصانه می‌گیرد...

وارد خانه می‌شویم؛ دیوارهای خانه فروریخته‌اند و باد خنک این روزهای تابستان نورآباد فضای کوچک و محقر خانه را پر کرده است. پیرزن نابینا متوجه حضورمان می‌شود و از نام و نشانمان می‌پرسد.

بسیجی که از دوستان هوشنگ سواری است و واسطه تهیه این گزارش شده ما را به پیرزن معرفی می‌کند و شاید اولین نصیب ما از نگاه پیرزن نابینا دعاهای خیری است که برای مهمان ناخوانده و ناشناسش می‌کند و چقدر دلم برای این دعاهای خالصانه می‌گیرد.

پیرزن که می‌داند برای شنیدن چه آمده ایم شروع می‌کند به گفتن و گفتن...از اینکه در این خرابه هراس تابستان و زمستان دارد؛ از اینکه شبها که تنش نسیم خنک شهر سردسیر نورآباد را دوام نمی‌آورد و هنوز پهلوهایش درد می‌کند...از اینکه پیش آمده که چند هفته‌ای گرسنه باشد و چشم به راه همسایه‌ای که برایشان نان بیاورد و کمی غذا...

حرف‌های پیرزن مرا مبهوت و مات خود کرده؛ چیزی نمی‌نویسم؛ دوست ندارم چیزی هم به خاطر بسپارم؛ او می‌گوید و حرفهایش که با زبان نورآبادی است از ذهنم عبور می‌کند و قلبم کمی درد می‌گیرد.

همکارم با تلنگری مرا به خود می‌آورد که ما برای گفت‌وگو با «هوشنگ سواری» آمده‌ایم و من با خود فکر می‌کنم رنج امروز این مادر و پسر درد مشترکی است از بی مهری روزگار و زمانه.

از سال 64 می‌گوید و جاده اهواز به خرمشهر

هوشنگ سواری که خوب می‌داند برای چه آمده ایم پرونده جانبازی و عکس‌های دوران جنگش را روی زمین می‌ریزد و شروع می‌کند به گفتن از روزهای جنگ و جنگ و جنگ.

از سال 64 می‌گوید و جاده اهواز به خرمشهر؛ می‌گوید که همانجا شیمیایی شده است. از مسمومیت با کنسروهای غنیمتی از جنگ می‌گوید و روزهایی که در بیمارستان بستری بوده است. یکی یکی نامه هایش را نشانمان می‌دهد. نامه‌هایی که در آنها از هوشنگ سواری و سوابق روزهای جنگش سخن گفته شده است. از ترکشی که هنوز ردش را می‌توان روی پیشانی و سرش گرفت.

«هوشنگ سواری» پرونده‌ای دارد پر از شیمیایی و موج و ترکش ولی درصدی ندارد که بگوید از تن بیمارش چقدر برای دفاع از میهن خرج کرده است.

بسیجی میانسالی که ما را به خانه «سواری» آورده می‌گوید که «هوشنگ» را اینگونه نبینید. روزی برای خودش یلی بوده و یکی یکی عکس‌هایش را به نشانه اثبات حرف‌هایش نشانمان می‌دهد. و واقعا نگاه پرغرور نوجوانی که تیربار را به خود آویزان کرده، چقدر حرف دارد.

کاش من هم شهید می‌شدم....

«هوشنگ سواری» می‌گوید که برای تعیین درصد جانبازی 3 بار به کمیسیون رفته است و بارها پزشکان مسمومیت، شیمیایی شدن و ترکش خوردنش را تایید کرده‌اند. ولی چرا درصد نمی‌زنند خودش هم نمی‌داند.

یک بار با رئیس بنیاد شهید شهرستان سر موضوع درصد جانبازی بحثش شده و نتیجه این دعوا 45 روز زندان آن هم در ایام عید نوروز بوده است تا مادر پیرش روزها چشم انتظار پسرش روزگار را به سختی بگذراند.

از «هوشنگ سواری» راجع به روزهای جنگ می‌پرسیم و اینکه کدام عملیاتها بوده است. از عملیات‌های والفجر مقدماتی و رمضان می‌گوید و دوستانی که دیگر نیستند. اشک در چشم هایش حلقه می‌زند. عکس هایش را از سومار و طلائیه نشانمان می‌دهد. عکسی که در آن همرزمانش هم حضور دارند. می‌گوید همه شهید شده‌اند الا من! کاهش من هم شهید می‌شدم و اینقدر زجر نمی‌کشیدم.

با انگشت در میان عکس‌ها یکی از همرزمان شهیدش را نشان می‌دهد. می‌گوید که داشتیم با دوربین عراق را دید می‌زدیم که صدای خمپاره آمد و دیگر هیچ چیز نبود جز پیکر رفیقی که این روزها هنوز خوابش را می‌بینم.

با افتخار می‌گوید معاون سردار شهید رسول نادری بوده ام

خودش می‌گوید که در شبهای تنهایی اش فقط گریه می‌کند و به یاد آن روزهایی که صمیمیت بود حسرت می‌کشد. معاون گروهان بوده است. با افتخار می‌گوید معاون سردار شهید رسول نادری بوده ام و با انگشت در میان عکس‌ها چهره شهید را نشانمان می‌دهد. خودش می‌گوید که در گروهان 12 نفر بوده‌اند و چندی قبل یکی از همرزمانش را دیده که او را با این چهره تکیده به یاد نیاورده است.

می گوئیم یکی از عکس هایش را در دستش بگیرد تا با گذشته اش مقایسه کنیم. عکس جوانی هایش را می‌گیرد و نشانمان می‌دهد و هر چقدر به خودمان فشار می‌آوریم نمی‌توانیم باور کنیم که این «هوشنگ سواری» همان «هوشنگ سواری» دوران جبهه و جنگ است. جنگ او را پیر نکرده ولی بدعهدی زمانه موهایش را رنگ سفید زده تا باور دیروز و امروزش برایمان مشکل شود.

تمام اوقاتش را در خانه با عکس‌ها و خاطرات دوران جنگش به سر می‌کند. می‌گوید روزی دهها قرص اعصاب را بالا می‌اندازد تا کمی اعصابش آرام بگیرد و بتواند ادامه بدهد. این هم یادگار جنگ و گلوله و خمپاره است. به خاطر بیماری اعصابش همسرش نتوانسته تحمل کند و رفته است. هنوز با نام شهید محمد مهدی یوسفی، شهید ولی عطایی و ... روزگار می‌گذراند.

وسط حرفهایش تا یادش نرفته از سرهنگ خزایی فرمانده قبلی سپاه شهرستان دلفان تشکر می‌کند. از اینکه برخی اوقات داروهایش را برایش می‌خریده و برای شنیدن حرف هایش می‌آمده است. می‌گوید الان دیگر کسی نیست که از او خبری بگیرد و همین هر روز بیشتر برای ادامه دادن ناامیدش می‌کند.

دعا کردم که خدا تنها پسرم را از جنگ سالم برگرداند...

مادرش که «هوشنگ» تنها فرزندش است وسط حرفهایش می‌پرد و با لهجه لری محلی می‌گوید: دعا کردم که خدا تنها پسرم را از جنگ سالم به من برساند ولی الان آنقدر قرص اعصاب خورده که دیوانه شده است.

از مادر پیری که آرزوی حج رفتن دارد و همه او را حج نرفته «حاج خانوم» صدا می‌کنند، در مورد پسرش می‌پرسم. از اعصاب خردی‌ها و بیماری پسرش دلخور و ناراحت است. می‌گوید که اموراتش با مستمری کمیته امداد می‌گذرد و فطریه و کمک همسایه‌ها و آشنایان!

با آب و تاب از جبهه رفتن هوشنگ می‌گوید. از اینکه چگونه فرار کرده و با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شده است. از همسر مرحومش که معتمد محل و آبادی بوده، حرف می‌زند و اینکه وقتی امام به رحمت خدا رفت، مراسم سوگواری در خانه آنها برپا شده و سالها پرچم عزا بر سر در خانه‌شان افراشته بوده است.

چشمهایش نمی‌بیند ولی سجاده‌اش را دم دستش گذاشته تا موقع نماز دنبالش نگردد. می‌گوید که نزدیک‌های سحر بیدار می‌شود تا نمازش را بخواند. حاج خانوم سالهاست که با چشمهای نابینایش صبح را خوب می‌شناسد.

زبانمان برای حرف زدن کلامی نمی‌یابد

از هیچ کسی گلایه نمی‌کند و همین متعجم می‌سازد. موقع رفتن از پسر و مادر می‌خواهیم عکس یادگاری بگیرند و آنها در ورودی خرابه شان رو به دوربین ما می‌ایستند و بدون لبخند عکس یادگاری می‌گیرند.

از خرابه بیرون می‌آییم و در خانه‌ای که خانه نیست را چفت می‌کنیم. از بالای دیوار هنوز مادر پیری که در کنار فرزندش نگاهشان به در خیره مانده را می‌توانیم ببینیم. تنها ساعتی مهمان خانه رزمنده جانباز «هوشنگ سواری» بوده ایم ولی آنقدر خسته ایم که نای حرف زدن نداریم؛ شاید هم زبانمان برای حرف زدن کلامی نمی‌یابد؛ شاید!
   

  • بهرام محتشم